هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲

آپولین دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۱ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
دودکش، ناگهان، ،، سنگفرش، ، نهایت.

در یک صبح زشت بهاری آیلین که از قضا بسیارهم خسته بود مشغول املاء گفتن به اعضای سازمان ساحرگان بود.
چند روز پیش وزارتخانه بخشنامه ای مبنی بر پیکار با بی سوادی صادر کرده بود و در همان مشخص شد که حدود 90٪ تعداد اندکی از اعضای سازمان بی سواد تشریف دارند و آیلین هم در مخمصه آموزش به ساحرگان گیر کرده بود.

آیلین:کارمند...

فلور:_چی؟

_کااااااااااااااارمند

دافنه:خب

آیلین:دافنه ساکت باش قسطنطنیه

فلور:چی؟

آیلین:قسطنطنیه

چو یواشکی به دافنه :پیس پیس

دافنه :ها؟؟؟؟

چو:قسطنطنیه با کدوم ن هس؟

دافنه هوووووووووم با ن 3 نقطه!!!

آیلین رو به چو و دافنه :شما دوتا یه بار دیگه با هم حرف بزنین این سنگ فرشو میزنم تو سرتونا

دافنه و چو :ما؟؟؟؟

_ بله شما استیضاااااااااااااح

فلور:چی؟

دافنه: خب بعدی....

آیلین: برای شونصدمین بار ساکت باشین مضطرب

:چی؟

:خب بعدی!

_ خب و زهر نجینی بی کوایت پلیز

:چی

:خب بعدی

آیلین درحرکتی انتحاری چوبدستیشو بالا اورد و درمقابل چشمان عموم ملت ساحره با یک آودا به زندگی خود پایان داد

تایید شد!

خب خب خب ... این یه ویرایش بعد از تأییده. نمی دونم اینجا رو بخونی یا نه. اما این ها رو برای افرادی می نویسم که بعد از شما پست می زنن.
این پست رو تأیید کردم چون کملاً مشخصه از بچه های قدیمی ایفای نقش هستی و توی نوشتن مشکل خاصی نداری.
اما من اینجا فقط پست هایی رو تأیید می کنم که در قالب یه داستان کوتاه نوشته شده باشن. چون توی این قسمت قصد داریم قدرت کاربرا توی توصیف، فضاسازی و پردازش داستان رو بسنجیم. پست های اینچنینی بیشتر مناسب کارگاه نمایشنامه نویسی هستند.

پس لطفاً از این به بعد توی این تاپیک فقط داستان کوتاه بنویسید.

موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱ ۲۱:۱۷:۰۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۳:۲۸:۵۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲

آنجلینا جانسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
چيز بدي نيست ولي من از ان خوشم امد
راستي شب يلدا و كريسمس بر همه ي طرفدارهاي اين سايت و .... پيشاپيش مبارك.

جان؟؟!!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۱:۳۵:۳۱

قدم قدم تا روشنایی،از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر.
میجنگیم تا آخرین نفس!
میجنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!!
برای گریفیندور

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲

ferd


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۴۵ شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

صدای گفتگوی دو مرد از پشت کوهی از پرونده ها که روی میز قرار داشت شنیده میشد... در مورد یکی از کارمندان وزارتخانه که در مخمصه ای افتاده و در نهایت توانسته بود با پیکاری سخت جان سالم بدر ببرد صحبت می کردند... در صبح مه الود، با چشمانی خسته ، از پنجره نگاهشان به جاده سنگفرش و رودخانه ای بود که دیده نمیشد! انگار منتظر افرادی بودند! چشم وزیر به لوله دودکش افتاد که پرنده ای روی ان نشسته بود و لبخندی بر گوشه لبش نشت. ناگهان فردی که درون قاب کنار شومینه قرار داشت ورود یک نفر را اعلام کرد...

تأیید شد.
مشکوک


ویرایش شده توسط ferd در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۷ ۱۴:۲۴:۴۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۸ ۱:۳۵:۱۸


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

- مخمصه رو با کدوم "ص" می نویسن؟
- مگه چند تا ص داریم؟

سنگ فرش جادویی سخنگو با اخم رو به کارمند وزارتخانه کرد و گفت: خسته ـم کردین شما جوونا! همیشه که از روی من رد می شین و خسته ــم می کنید و تازه درس هم بلد نیستین.

کارمند اشک ریخت و نشست و دم صبح ـی سنگ فرش رو با نهایت لذت بغل کرد و در حالی که اشکش را پاک می کرد؛ گفت: من تو رو به بچگی قبول می کنم و می ذارم توی دودکش خونمون بخوابی!

ناگهان مرد متوجه شد که نمی شود سنگ فرش را کند. برای همین خیلی شیک خداحافظی کرد و در حالی که به سمت وزارتخانه می رفت؛ برای سنگ فرش، بوس فرستاد!



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۱۲ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲

مادام پامفری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۱۴ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

از در ورودی به بیرون از خانه پرت شد. سرش به سنگفرش خیس کف خیابان خورد و زخمی شد. چند قطره خون از نوک موهای سیاه و کوتاهش روی زمین ریخت و با آب مخلوط شد. کمی سرش گیج می رفت و تار می دید. بلند شد و شروع به دویدن کرد. کمی تلو تلو می خورد، ولی با نهایت سرعت به سمت جاده ی جنگلی می دوید. در مخمصه ی بدی گرفتار شد. او فقط یک کارمند ساده بود ولی ماموران وزارتخانه به شدت در تعقیبش بوند. هنوز به جاده ی اصلی نرسیده بود که چشمش به یک خانه ی سنگی مخروبه افتاد. یادش نمی آمد که قبلا آن را دیده باشد. به سمت آن خانه رفت. در چوبی اش را به سختی باز کرد و وارد شد. روی تخته ای که کنار دودکش خاموش خانه افتاده بود نشست و پاهای خیس و کرخ خوش را کمی مالش داد. خیلی خسته شده بود. چرا باید با این سن کم از دست اعدام ماموران فرار می کرد؟ معنی این پیکار با مرگ چه بود؟ تازه صبح شده بود که از خواب پرید. سرش کمی بهتر شده بود. به دیوار سنگی کلبه تکیه کرد و بلند شد. ماهیچه های پاهایش بر اثر سرما و تکاپوی دیروز به شدت گرفته بود. هنوز چند قدمی به سمت در نرفته بود که ناگهان در با شدت باز شد. چند لحظه بعد ماموران وارد کلبه شدند... .


پست خوبی بود. از سوژه و فضا سازی خیلی خوشم اومد آفرین. ایراد جدی نداری فقط چند تا غلط تایپی داشتی که امیدوارم توی پست های بعدیت بیشتر دقت کنی.
تأیید شد.
موفق باشی.



ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۹ ۱۹:۳۹:۱۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

صبح خسته کننده ای بود. چشم هایش را به سنگفرش خیابان دوخته بود و بی هیچ هدفی به سمت وزارتخانه می رفت. خیلی خسته بود انگار از پیکاری با اژدها برگشته است. کاش مجبور نبود مثل یک کارمند خوب به سرکار برود. دلش هیجان می خواست. ای کاش به آن روزها برمیگشت؛ روزهایی که به دنبال هورکراکس های ولدرمورت بود.
در این سال ها نهایت هیجانی که داشت، گرفتن یک مرگخوار بود.
ناگهان از دودکش خانه ای که داشت از کنارش عبور می کرد، دود سیاهی بیرون آمد و او را در بر گرفت. چند لحظه هیچ جایی را نمی دید تا این که دود از بین رفت و توانست کسی را که در برابرش ایستاده بود، ببیند. بلاتریکس لسترنج
در بد مخمصه ای گیر افتاده بود. ای کاش چیز دیگری خواسته بود.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

- امشب دیگه تو مخمصه افتادی پاتر!

باز هم سر و کله ی اسنیپ پیدا شده بود و هری را هنگام ِ دزدی از جعبه ی آبنبات های دامبلدور غافلگیر کرده بود.

هری جیغ زد و با نهایت سرعت به طرف ِ در کله اژدری دوید.
در باز شد و هری بیرون پرید و اسنیپ هم پشت سرش. هری بدو اسنیپ بدو.
ناگهان، هری از بدو بدو خسته شد و خودش را از اولین پنجره پرت کرد پایین. اسنیپ هم پشت سر او خودش را پرت کرد پایین.
وقتی هردوشان روی سنگفرش روبروی قلعه فرود آمدند، دیگر صبح شده بود.
هری بلند شد و شروع به دویدن کرد. اسنیپ هم روی پاهایش ایستاد و با تمام قوا دوید. هری در کیسه ی آبنبات ها را شل کرد و چندتا از آن ها را روی زمین ریخت. پای اسنیپ روی آبنبات ها سر خورد و با کله روی دودکش ِ وزارتخانه فرود آمد نمیدونم چجوری.
هری که در پیکار با کارمند وفادار دامبلدور پیروز شده بود، خوشحال و خندان به راهش ادامه داد.



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲

دملزا رابینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
از تهران/پرند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
اولین تابستان بعد از نبرد هاگوارتز بسیار وحشتناک بود. طوری که هری کم کم داشت به این نتیجه میرسید که باید نزد دورسلی ها برگردد. فضای پناهگاه بدون حضور فرد به قدری غمگین بود که آدم را به یاد بی خانمان های کوچه های خیس لندن می انداخت.
همه چیز روی یک خط مستقیم بود، تا اینکه صبح روز شنبه یک جغد خسته که چندین نامه را حمل می کرد محکم به مجسمه ی عمه موریل برخورد کرد و البته معجزی بزرگی شد که آن را نشکست ؛ چون در غیر این صورت جینی قبل از عمه موریل حسابشان را میرسید. هری در حالی که سعی می کرد چهره ای جدی به خود بگیرد و به چهره ی وحشت زده ی جینی نخندد پیش رفت و نامه را از جغد گرفت و حیوان بی چاره دوباره به راه افتاد.
چیزی را که می دید باور نمی کرد...نامه از طرف سیموس فینیگال بود...!! او نامه ای برای همه فرستاده بود و در آن تمام دانش آموزان را به شرکت در مسابقه ی پاتیل آتش دعوت کرده بود. سیموس مهارت خاصی در علوم احتراق داشت و با ذکر این مورد عکس شیکی هم از خودش بر نامه زده بود که او را با ردای نو در میان شعله های آتش نشان میداد.مسابقات هفته ی آینده در تالار اسرار برگزار میشد. (تنها قسمتی از هاگوراتز بود که آسیب چندانی ندیده بود.)هری می دانست این خبر همه را شاد می کند اما؛ نمی دانست واکنش جینی به بازگشت به تالار اسرار چه خواهد بود. با این حال جریان را به همه گفت که البته از آن استقبال هم شد. تماشای خرابه های قلعه یاد آور لحظات دردناک جنگ بود، اما به دور هم جمع شدن دوباره می ارزید...بله همه به ان احتیاج داشتند.


(سلام...بابت دفعه قبل معذرت میخوام. آخه من از سیستم های دانشگاه استفاده میکنم و کیبرد هایش قدیمی برای همین این اشکال ها پیش میاد . اما ممنون که به من تذکر دادید. امیدوارم اینبار کمتر اشکال داشته باشه .بازم ممنون...)

نسبت به پست قبلی خیلی بهتر بود. هنوز هم می تونی با توجه بیشتر، نوشته هات رو از نظر ظاهر زیبا تر کنی. همونطور که دفعه ی پیش هم گفتم از لحاظ سوژو و محتوی پست خوبی بود.
موفق باشی.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۶ ۲۱:۴۵:۲۰

Gizantel tangled


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
روز، معجزه، مسابقه، پاتیل، آتش، جغد، خسته، ردا، تالار، مجسمه

ساعتی بعد از نیمه شب،
صدای ترق و تروق آتش شومینه تنها صدایی نبود که سکوت حاکم بر تالار خصوصی گریفندور را می شکست. صدای خس خس نفس های مرد جوانی نیز به وضح شنیده می شد. مردی که روی کاناپه چرت میزد و چهره اش زیر سایه ی مجسمه ی سنگی گودریگ گریفندور مخفی مانده بود.

مجسمه خمیازه ای کشید و کش و قوسی به بدنش داد. حالا چهره ی رنگ پریده ی ی تد ریموس لوپین، زیر نور مهتاب تابیده شده از پنجره، رنگ پریده تر از همیشه به نظر می رسید.
با لباس های کوییدیچش خوابیده بود. تمرین برای مسابقه ی کوییدیچ روز بعد، تا اواخر شب طول کشیده بود. استرجس جستجوگر قابلی بود. اما اسنیچ اینبار در میان برف و بوران زمستان، بدقلقی کرده بود و کاپتان، از خیر ِ آن نگذشته بود و هر 7 بازیکن به دنبال اسنیچ وجب به وجب محوطه را گشته بودند تا از ریسک ِ مجازات مفقود شدن اسنیچ در امان باشند.

دانه های تگرگ بی رحمانه به شیشه ی پنجره می کوبیدند. گیره ی نامیزان ِ پنجره تحمل نکرد. با صدایی نه چندان دلنشین، آرامش تالار را بر هم زد. زمستان، خشنود از تجاوزش، پنجره ی نیمه باز را پشت سر گذاشت.
اما گرگینه ی جوان خسته تر از آن بود که به این راحتی بیدار شود.
فقط غلتی زد و زیرلب جویده جویده گفت:
- وردار..جغدت..رو...سوخت..تو پاتـ..تــیل..
آب دهانش را قورت داد. دندان هایش را به هم چسباند. لرزید. سرد بود.

اندکی بعد، در آن سوی تالار، بانوی چاق بی آن که چشمان غرق خوابش را باز کند، با شنیدن صدایی که رمز را زمزمه می کرد از مقابل حفره کنار رفت.

اول یک جعبه ی مرمت دسته جارو بالا آمد، بعد از آن دو جاروی آذرخش نیمه خیس و بعد جیمز سیریوس پاتر به زحمت جثه ی کوچکش را از حفره بالا کشید.

به محض آن که چشمش به تدی افتاد نفسش را در سینه حبس کرد، جاروها را برداشت و پاورچین پاورچین به شومینه نزدیک شد. آن ها را روی زمین، مقابل شومینه گذاشت و پشت مجسمه ی گودریگ گم شد، لحظاتی بعد با جعبه ی مرمت برگشت و نشست روی زمین. روبروی شومینه.

در حالیکه چشمانش روی تدی بود و لب پایینش را می گزید به آرامی در جعبه را باز کرد. برس مخصوص جارویش را بیرون آورد و جاروی برادرش را برداشت.

سوز سرما از چپ و هرم گرمای شومینه از روبرو، لذتبخش بود. لبخندی روی لبانش نشست.

هپچه!

جیمز از جا پرید. تدی میان خواب و بیداری عطسه کرد و روی کاناپه مچاله شد. جیمز زیرلب ناسزایی گفت و به سمت پنجره خیز برداشت.
- درست..صوبت..کن!
گیره ی پنجره را محکم کرد و پوزخند زنان برگشت سمت تدی. ایستاد بالای سر برادر بزرگترش. ردای زمستانی که بر تن داشت را درآورد.

ساعتی بعد، تدی زیر ردای جیمز خروپف می کرد و جیمز، تکیه داده به کاناپه، زیر سایه ی برادرش و گریفندور، بی سر و صدا سرگرم تعمیر جاروها بود.

________
خانجون!
نگو معجزه نبود!
معجزه ست!..
نگامون کن!!..
مارو ببین!
6 سال گذشت.. این معجزه ست!

ما جدی بلت نیستیم بنویسیم..
تایید میکنی مارم؟

جیمز
عمو لارتنت می گه اگه زیر پست بچه های ایفای نقش هم چند خطی ویرایش و ابراز احساسات بنویسم خیلی کول تر به نظر می رسم.
اما من اینکار رو نمی کنم، چون اگه شروع به نوشتن کنم دیگه نمی شه متوقفم کرد.
فقط با خوندن پست ها قند توی دلم آب می شه و در سکوت لبخند می زنم.
اما اینبار نمی شد سکوت کرد. حق باتوئه ... این واقعاً معجزه ست!
بازم پیش ما بیا



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۳ ۱۲:۲۳:۴۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۷ ۲۳:۲۶:۴۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.