هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ جمعه ۶ دی ۱۳۹۲
#1
جیمز- سیریوس و ریموس پشت پنجره ای که رو به جنگل ممنوعه بود ایستاده بودند... ریموس کمی رنگ پریده به نظر میرسید و مشغول خواندن کتابی در مورد تغییر شکل بود. جیمز مثل همیشه و از روی عادت موهایش را پریشان می کرد، بنظرش با این کار، چهره اش حذاب تر می شد و سیریوس که لباسی ساده پوشیده بود و موهای بلندی داشت به این موضوع می خندید.
مهتابی مطالب جدیدی تو کتاب هست که داری با این دقت می خونیش؟ این را جیمز گفت که دیگر از پریشان کردن موهایش دست برداشته بود! ریموس که به این شوخی ها عادت داشت، فقط نگاهی به او کرد و دوباره مشغول خواندن شد.
سیریوس: تو که میدونی چقدر تو تغییر شکل مشکل داره، باید چند بار بخونه تا متوجه بشه و شروع کرد به بلند بلند خندیدن!
ریموس کتاب را بست و با لحن جدی رو به سیروس گفت: نکنه میخوای تمام بچه ها متوجه بشن؟!
-جیمز بهتره ما در مورد کارائی که امشب قراره انجام بدیم صحبت کنیم و او به نشانه تائید، سری تکان داد.
در ان لحظه دختری با موهای قرمز و چشمانی سبز که کیفش را روی دوشش گذاشته بود از جلوی انها گذشت و جیمز برای جلب توجه لیلی، طوری که او بشنود رو به سیریوس و ریموس گفت: امشب میریم جنگله ممنوعه و هر کی هم خواست میتونه بیاد، اما لیلی بدون توجه به حرفش به راه خود ادامه داد!!


پ.ن: نمیدونستم عکس عوض شده

داستان کوتاه خوبی بود اما متأسفانه نمی تونم تأییدش کنم.
با توجه به قوانین تاپیک باید بر اساس عکس جدید یه پست دیگه بزنی.
موفق باشی.


تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۷ ۲۳:۲۳:۱۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۰ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲
#2
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

صدای گفتگوی دو مرد از پشت کوهی از پرونده ها که روی میز قرار داشت شنیده میشد... در مورد یکی از کارمندان وزارتخانه که در مخمصه ای افتاده و در نهایت توانسته بود با پیکاری سخت جان سالم بدر ببرد صحبت می کردند... در صبح مه الود، با چشمانی خسته ، از پنجره نگاهشان به جاده سنگفرش و رودخانه ای بود که دیده نمیشد! انگار منتظر افرادی بودند! چشم وزیر به لوله دودکش افتاد که پرنده ای روی ان نشسته بود و لبخندی بر گوشه لبش نشت. ناگهان فردی که درون قاب کنار شومینه قرار داشت ورود یک نفر را اعلام کرد...

تأیید شد.
مشکوک


ویرایش شده توسط ferd در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۷ ۱۴:۲۴:۴۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۸ ۱:۳۵:۱۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.