1. جون ِ سالم به در ببرید! [ 15 امتیاز ]
-
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
( جیمز نیست!)
-
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
( اینم جیمز نیست!)
-
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
( عجب گیری افتادیما، آخه جیمز جیغ می زنه وقت تدی رو می بینه؟)
ملت در شیون آوارگان هرکدوم به سمتی می رفتن و به دیوار پاشیده می شدن و دوباره نفر بعدی پاشیده می شد روشون و رنگ دیوارای شیون هرلحظه تغییر می کرد. در این بین صدای اعتراض گیدیون پریوت مبنی بر این که " روی سوال عادلانه نیست! شاید ما جون سالم به در نبردیم و مردیم! جواب امتیاز گروه مارو کی میده؟ کی خون ریخته شده این جوون رو برعهده می گیره؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d42991c0eb.gif)
" شنیده می شد. عده ای همون لحظه های اول به پنجره ها هجوم برده بودن و به جون تیرتخته ی پنجره ها افتاده بودن و هی بکش، هی بکش، اونقدر کشیده بودن که به جای پنجره ها خودشون کشیده شده بودن و پخش زمین شده بودن و زمین شیون رو هم رنگ کرده بودن و باری از دوش شهرداری برداشته بودند!
تدی لوپین وسط شیون آوارگان نشسته بود و با نیش باز (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
) نظاره گر حرکات ژانگولرانه دانش آموزان سال اولی و خرس گنده بود و ویولت، استاد درس موجودات جادویی، خیلی ریلکس در حال بستن موهاش و خوش و بش با تدی بود:
- باب تدی، یه حرکتی بزن، ما آبرو داریم این جا! بچه ها رو آوردم بترسن تو نشستی مث هیپوگریف نگا می کنی؟
- چه حرکتی باب؟ اینا نیاز به حرکت ندارن! خدا اینارو زده، من واسه چی بزنم؟!
در همین لحظه آلیس مایتابه به دست نزدیک ویولت شد و چرخشی به مایتابه داد و همین جوری
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
به ویولت خیره موند.
- تو چرا فرار نمی کنی؟
- مسخره بازی درنیار دیگه، تدی محفلیه، محفلیام که همو نمی خورن؟ اگه منو بخوره خودتون چارتا می مونین!
ویولت برای لحظاتی به فرمت
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
به زندگی ادامه میده و سپس یادش میوفته که ویولت بودلر هیچ وقت کم نمیاره و فوری فرمتشو به
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52412f4f4fb02.gif)
تغییر میده:
- تدی بقیه رو ول کن، اینو بخور!
آلیس لحظاتی همچنان خونسردانه به چرخوندن مایتابه ادامه میده و حتی با مایتابه چندبار به پشت ویولت می کوبه. تدی یه نگاه به ویولت می کنه و یه نگاه به آلیس می کنه و یه نگاه به ملتی که دیوارهای شیون رو به چهار رنگ قرمز، آبی، سبز و زرد تغییر دادن!
یه نگاه
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4669be135.gif)
مندانه به آلیس می ندازه و در این لحظه کم کم سرعت چرخیدن مایتابه کم میشه، در این لحظه مایتابه از حرکت می ایسته و کم کم آلیس شروع به عقب عقب رفتن می کنه!
آلیس می چرخه تا به سمت در بره، یعنی همون جایی که ازش وارد شدن، اما ملتی که به در و دیوار چسبیده بودن مانع ادامه ی راه بودن! آلیس یه نگاه به تدی میندازه که هرلحظه یه قدم میاد جلوتر و یه نگاه به ویولت که زبونش کم کم داشت به حالات خطرناکی می رسید!
کم نیاورد و با مایتابه شروع به کندن ملت از روی در کرد و هرکس رو می کند به عقب پرت می کرد و تدی حالا تبدیل به جالباسی رنگارنگی شده بود!
آلیس حالا در تونل طویل و درازی قرار داشت که به بیدکتک زن می رسید. از همین جام نور خورشید دیده می شد. تا جایی که روشنایی قرار داشت بُدیه بُدیه خودش رو رسوند و منتظر رسیدن تدی موند. تدی کم کم از دور پدیدار شد. کمی تا قسمتی ملت رو از رو خودش کنار زده بود و الان بیش تر شبیه جا لباسی بود!
آلیس منتظر موند تا وقتی که تدی شروع به دویدن به سمتش کرد. تدی می دوید و آلیس سرجاش وایستاده بود. تدی در چند متری آلیس بود و سرعتش اونقدری بود که نتونه ترمز بزنه. آلیس با حرکتی کاملا حرفه ای از زیر پاهای تدی گذشت. [ این فوتبالیستا رو دیدین، توپو منحرف می کنن از زیر پای بقیه اون مدلی!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
]
تدی که سرعتش بیش تر از حد مجاز بود، نتونست خودشو کنترل کنه و وارد بید کتک زن شد که ما به این قسمت از داستان کاری نداریم و به سراغ ویولت می ریم!
- ویـــــــــــــــــــــــولــــــــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــ!
2. سرنوشت ویولت رو بعد از این بلایی که سر تدی و البته شاگرداش آورد بنویسید. [ 15 امتیاز ]
- می تونی دستمو یکم بکشی؟
- چشمم رفته تو دماغم، به نظرت درست میشه؟
- من قبلا لاغر و کوتاه بودم، الان دراز و پهن شدم!
ملتی که به در و دیوار پاشیده شده بودن، افتان و خیزان راه خروج رو در پیش گرفته بودن و ویولت سوت زنان جلوی بقیه قدم برمی داشت.
- به نظرت باید به دانگ بگیم؟
- نه بابا، اون دزد خودش از خداشه ما نابود بشیم تا راحت تر وسایل هاگو بدزده!
- پس چیکار کنیم؟
- خودمون دست به کار میشیم!
چند ساعت بعد، دفتر معلمان- ویو! پاشو ببین این دانش آموزات چیکارت دارن؟ دفترو گذاشتن رو سرشون!
ویولت پاهاشو از رو میز بلند می کنه و مری رو از لوستر سقف برمی داره و ماگتو از رو سر پروفسور تافتی پایین میاره و راهی بیرون دفتر میشه.
- با داوشتون کار دارین؟
- نه ما با معلـ... یعنی بله با شما کار داریم!
- خوب؟
- هیچی، می خواستیم ازتون بخوایم با ما بیاین بریم به دشت قاصدکای پشت هاگوارتز.
-
نیم ساعت بعد، دشت قاصدک ها- گیدیون، تو این مارمولک بگیر بنداز تو کیفش!
- سارا، این سوسکو تو یه فرصت مناسب پرت کن تو چاییش!
- نویل، این عقربو بنداز روی موهاش!
و هیچ کس در این بین به فریاد اعتراض آلیس که "به مرلین اینا تاثیری نداره"، گوش نکرد!
ملت یکی یکی از راه می رسیدن و انجام ماموریت خودشونو اعلام می کردن. همه منتظر چشم به ویولت دوخته بودن که از این ور دشت می دوید اون ور دشت و از اون ور می دوید این ور دشت!
-
- شروع شد!
- چه مارمولک خوشگلی!
- چه سوسک نازی!
- چه عقرب کوچولویی!
ملت: