هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳
#48

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
پست سوم

تنبل های وزارتی vs کیوسی ارزشی


* * *



فردا روز- ساختمان وزارت خانه- دفتر مشترک وزیران

اسنیپ با بی حوصلگی طول و عرض دفتر ویران را با گام های بلند می پیمود و زیر لب با خود غرولند می کرد.
- بوق بهش...مردک *%@&%##... تا چند ساعت دیگه مسابقه شروع میشه هنوز معلوم نیست کدوم گوری مونده!یه کار ساده هم نمی تونه انجام بده...من موندم این ننه من چه فکری پیش خودش کرده آخه؟حتما با منو دسترسی شو برگردونده...آبروم رفت!مادر من با این!دیگه تو کل این مملکت من از شرم نمی تونم سرمو بلند کنم!

هکتور که طبق معمول در گوشه ای از اتاق ویران بساط معجون سازیش را پهن کرده بود با اخم نگاهی به اسنیپ انداخت.
- سیو میشه انقدر زیر لب غرغر نکنی؟داری حواسمو پرت می کنی...تازه پست قبلی رو زدم و ذهنم خسته شده. خب یکم مراعات کن!

- چند دفعه بهت بگم اینجا بهم نگو سیو؟ده امتیاز از هافلپاف کم میشه!اینجا هم اتاق وزیراست کاروانسرا نیست که همینجوری سرتو انداختی پایین اومدی اینجا...ده امتیاز دیگه هم از گریفندور کم میشه...

در همان لحظه سر آرسینوس وارد کادر شد.
- سیو بیا اون ده نمره رو به گریفندور برگردون عوضش هرکسو بخوای برات می کنم تو آزکابان!

اسنیپ با یک حرکت وار آرسینوس را با لگد به بیرون از کادر راهنمایی کرد و رو به هکتور گفت:
- تا ده امتیاز دیگه از ریونکلا کم نشده بگو اینجا چیکار میکنی هکتور و اون بند و بساط چیه آوردی تو اتاق وزرا؟

- دارم معجون بردن از کیوسی ارزشی درست میکنم بخوریم ازشون ببریم دیگه!

در همان لحظه درب اتاق وزارت چهارتاق گشوده شد.سپس به دیوار خورد و از لولایش آویزان ماند.آیلین با متانت وارد شد.
- باید یه دستی به گوشه و کنار ساختمون بدی بکشن پسرم...دقت نکرده بودم چقدر داغونه الان که می یومدم فکر کردم دارم وارد کافه سه دسته جارو میشم تو دیگه چه جور وزیری هستی؟در ضمن دیگه نبینم به انتخابای مامانت ایراد بگیریا!

- انتخاب شما؟من؟من چیزی گفتم؟هکتور شاهده من داشتم تعریف می کردم از انتخابتون مامی!

هکتور که از مشاهده آیلین سر ذوق امده بود ویبره زنان جلو رفت.
- دروغ میگه بانو داشت زیر لب می گفت دیگه از شرم نمی تونه سرشو بلند کنه ایناهاش اینم مدرکش!
نقل قول:
!مادر من با این!دیگه تو کل این مملکت من از شرم نمی تونم سرمو بلند کنم!

- هکتور تا اون پاتیلو تا ته نکردم تو حلقت خودت خاموش شو!مامان به جان این زاغی اینارو من نگفتم همه ش تقصیر این نویسنده بوقیه! :worry:

- به نظرت الان کی داره این پستو می زنه پسره چشم سفید؟

پیش از آنکه اسنیپ بتواند میان انبوه سلول های روغنی مغزش به دنبال یافتن جوابی مناسب برای رفع و رجوع کردن دست گلش باشد صدای بلندی هر سه نفر را از جا پراند.آیلین با نگرانی نگاهش را به درب دوخت.
- چی شد؟

در پاسخ به این سوال زمین به طرز خطرناکی زیر پایشان به لرزه درآمد.
- زلـــــــزلـــــه!

بـــــــــــومـــــــــــــب!

حالا دیگر اتاق به وضوح می لرزید.کتابخانه موجود در اتاق به طرز خطرناکی به یک سو خم شد و بارانی از کتاب های قطور و سنگین در اتاق باریدن گرفت. لوازم روی میز دو وزیر یکی پس از دیگری با سر و صدا بر روی زمین سقوط کردند و تابلوی تک چهره ی سیریوس جیغ کشان سرنگون شد.

بـــــــــــومــــــــــب!

لوستر در بالای سرشان به طرز خطرناکی تاب میخورد و شیارهای عمیقی از محل اتصال آن بر روی سقف ایجاد شد. حالا دیگر عوامل فیلم برداری هم از ترس جانشان وارد کادر شده و دیوانه وار به هر سو می دویدند.اسنیپ که به سختی می کوشید تعادلش را حفظ کند نعره زد:
- شما وسط کادر چه غلطی می کنین؟بوق زدین به رول!برگردین سر فیلم برداریتون تا ندادمتون دست آرسینوس!

کارگردان که می کوشید هرچه سریعتر عوامل و بند و بساط فیلم برداری را از آن مهلکه نجات دهد گفت:
- قربان تو قراردادمون هیچ حرفی از فیلم برداری تو موقعیت های خطرناک مثل این زده نشده بود پس با اجازتون قراردادمون همینجا تموم میشه.بچه ها جمع کنین بریم سر صحنه فیلم برداری سفید برفی و شکارچی!

هکتور در میان آن بلبشو فریاد زد:
- سیو؟معجون ضد زلزله بدم بهشون؟

بـــــــــومـــــــــــب!

اسنیپ بی آنکه فرصت کند از دست هکتور سرش را به نزدیکترین وسیله دم دستش بکوبد نقش بر زمین شد.در همان لحظه درب اتاق برای بار دوم در طول پست گشوده و اساسا از جا درآمد و سیریوس بلک با ذوق و شوق وارد شد.
- کوشی کله چرب؟دروازبان برای تیم پیدا کردم.

قبل از اینکه اسنیپ بتواند از آن وضعیت خفت بار رهایی یابد سری بزرگ و بی حالت با دو جفت چشم لوچ و بینی کوفته ای شبیه تخته سنگی نتراشیده به زور راه خود را به درون اتاق باز کرد و چهارچوب را کاملا از جا درآورد تا کلا خیال نویسنده و خواننده را از بابت درب آسوده کند!

آیلین جیغ خفیفی کشید و هکتور ویبره زنان جلو رفت تا مخلوق جدید الورود را از نزدیک بررسی کند.سر بزرگ نعره زد:
- هرمی!هرمی کجا بود؟

بلک: معرفی می کنم گراوپ دروازبان جدید تیم!

اعضای تیم:

ساعاتی بعد استادیوم المپیک

استادیوم المپیک در واقع زمین مسابقه ای بود کوچک و پوشیده از شن و ماسه و گچ و سیمان که در پشت بنای مشنگی در حال احداثی در مرکز لندن قرار داشت.مکانی که نوجوانان مشنگ اوقات فراغت خود را در آنجا به بازی مفرح گل کوچک (!)مشغول می شدند.به نظر می رسید دیدگاه فدراسیون برگزاری لیگ کوییدیچ در مورد واژه استاندارد با مفهوم آن کیلومترها فاصله دارد! هرچند طبق شایعات رییس فعلی فدراسیون، مکان اصلی را با کمک عوامل مجهول الحال و پشت پرده ی خود به فروش رسانده و پول آن را صرف مخارجی ناشناخته کرده بود.چون به نظر نمی رسید ذره ای در وضعیت محفل تغییری ایجاد شده باشد.

علی رغم تمام اینها جمعیت پر شوری در استادیوم حاضر بودند و گوشه و کنار ورزشگاه بر روی پاره های آجر و سیمان یا تپه های خاک و شن مکانی را برای نشستن و تشویق تیم محبوب خود یافته و بساطشان را آنجا علم کرده بودند و فریادهای مشتاقانه اشان ورزشگاه مخروبه را به لرزه درآورده بود.
در نزدیکترین نقطه به زمین بازی جمعی از غول ها به سردستگی هاگرید جمع شده،چماق هایشان را در هوا می چرخاندند و بر سر و روی یکدیگر و هر قسمت از زمین که به دستشان می رسید فرود می آوردند.گراوپ که از مشاهده تشویق پر شور فک و فامیل غولش سر از پا نمی شناخت رقص کنان و هرمی گویان در میان جمعیت به دنبال یافتن نشانی از هرمیون چشم میچرخاند.

در میان زمین خبری از تیرهای دروازه نبود.به نظر می رسید آنچه قرار بود به عنوان تیرک دروازه ها مورد استفاده قرار گیرد شامل تکه چوبی بلند باشد که چند حلقه لاستیک اتومبیل مشنگی به آن متصل شده است.در دو گوشه زمین چندین کیسه سیمان را به شیوه چهارگوش بر روی هم چیده شده بودند تا به عنوان رختکن کوییدچ مورد استفاده بازیکنان دو تیم قرار گیرد.

همان لحظه- رختکن بازیکنان تیم تنبل ها

- بوق به تو مرتیکه بوقی!زدی نصف وزارت خونه رو منهدم کردی با این غول بیابونی!خسارتشو باید خودت بدی!

- بی خود جوش نزن کله چرب!اون ساختمون همینطوری کلنگی شده بود. در نظر داشتم بعد از اینکه قهرمان شدیم بزنیم باهاش تو کار ساخت و ساز.حالا این غولچه برات زحمت تخریب ساختمون رو بدون دستمزد انجام داد عوض تشکر کردنته؟

- تو اصلا متوجهی چی داری میگی؟اون ساختمون از شونصد سال قبل از ظهور مرلین به عنوان ساختمون وزارت دست به دست دولت ها چرخیده مگه به همین کشکیه بزنیم خرابش کنیم؟

- بالاخره یکی باید این سنتو می شکست دیگه!

- فکر نمی کنی این جزو تصمیماتیه که قرار بوده احیانا مشترک باشن؟کی به تو اجازه چنین کاری رو داد؟

- خود شخص شخیصم!

- من به خوبی میدونم دلیل این کارات چیه بلک!احساس حقارت ناشی از اینکه نمی تونی هیچ کار مفیدی برای محفل انجام بدی وادارت کرده با این کارا دست به جلب توجه بزنی!

- همچین می زنم تو سرت که صدای سگ بدیا اسنیپ!

- اون جزو تخصصای خودته. بی خود از من مایه نذار!

با شنیدن این سخن صورت بلک برافروخت.سپس بدون هشدار قبلی چوبدستیش را بیرون کشید.اسنیپ نیز چوبدستیش را بیرون آورد. آندو مستقیم به سوی هم می رفتند. آیلین فریاد زد:
- سیوروس!

اما به نظر می رسید اسنیپ صدای او را نشنیده است.
- بهت هشدار داده بودم بلک برام مهم نیست که لرد سیاه فکر می کنه تو اصلاح شدی و میشه تو وزارت بهت اعتماد کرد!من بهتر تو رو می شناسم...

- خب پس چرا بهش نمیگی؟نکنه می ترسی راهنمایی مردی رو قبول نکنه که مامانش عملا 6 ماه تمومه که عاشق دلخسته منه؟

- بگو ببینم حال دامبلدور چطوره؟حتما خوشحاله که سگ باوفاش تو وزارت کار میکنه.

سیریوس به آرامی گفت:
- حالا که حرف سگ به میون اومد یادم افتاد.هیچ می دونی اونروز که اومده بودی جاسوسی محفلو کنی جیمز سیریوس تو رو دیده و شناخته؟فکر خوبی کردی اسنیپ تو قالب یه خفاش بی آزار اومدی جلوی در مقر محفل آویزون شدی تا همه تو رو ببینن حالا دیگه عذر موجه داری و میتونی دیگه از دخمه ت بیرون نیای!

هر دو چوبدستیشان را به سمت هم نشانه گرفتند. در حینی که یک عدد هری به داخل سوژه شیرجه زد تا فداکارانه خود را میان ایندو بیاندازد آیلین آهی کشید.
- ولشون کنین بذارین دعواشونو کنن...پس بقیه کوشن؟

هکتور که سخت سرگرم توزین مواد اولیه معجون برد در مقابل کیوسی بود پاسخ داد:
- رودولف با دیدن ساحره هایی که بیرونن از خود بی خود شد و زودتر رفت تو زمین بلا هم طبیعتا رفت دنبالش تا هر ساحره ای رودولف ازش خوشش اومد رو کروشیو کنه.گراوپم که طبیعتا اینجا جا نمیشد.

در همان لحظه صدایی که مشخصا به طرزی جادویی بلند شده بود به گوش رسید.
- یک دو سه کروشیو می کنیم!صدامون میاد؟اگر هم نمیاد مشکل از خودتونه نه صدای زیبای ما...نکته بعد اینکه بازم کروشیو بر همه تون باد که مارو با این ابهت مجبور کردین این پشت بشینیم!بوق بر تو رودولف...بلا یه کروشیو از جانب ما بهش بزن...بازیکنای دو تیم پس کجا هستن؟اگر تا چند دقیقه دیگه توی زمین نباشن خودشون و خانواده هاشون با دردناکترین شیوه ممکن کشته میشن!شاید این فسیل ریش دار بیکار باشه ولی ما وقت نازنینمون رو از سر راه نیاوردیم.

با بلند شن صدای لرد ولدمورت در جایگاه گزارشگر تکاپویی در رختکن بر پا شد.هکتور با عجله وسایلش را جمع کرد و در پاتیل معجون نیمه کاره اش ریخت.آیلین بالاخره از نگاه کردن به آینه جیبی اش دست کشید و آن را در جیب شنلش گذاشت.اسنیپ و بلک نیز موقتا دست از دعوا با یکدیگر برداشته و هری را با فرمت از سوژه بیرون انداختند.سپس برای آخرین شور و مشورت حلقه ی تیمی تشکیل دادند.آیلین پرسید:
- خب الان با چی قراره پرواز کنیم؟لباس فرم گروه نداریم؟

بلک با ژستی عاشقانه موهایش را توی صورتش ریخت به نحوی که شباهتش به سگ های پاکوتاه بیش از پیش شد. سپس بشکنی زد.بلافاصله یک عدد جن خانگی موسوم به کریچر، درحالیکه 7 دست پوست خرس قدیمی در یک دست و 7 چوب جارو با شماره پلاک وزارت سحر و جادو در دست دیگر حمل می کرد وارد کادر شد و آنها را مقابل پای سیریوس بر زمین گذاشت.
- ارباب کریچرو احضار کرد و کریچر چون به خاندان بلک وفادار بود خودشو به ارباب رسوند هرچند ارباب فقط یه موجود پست رقت انگیزه که قلب بانوی منو شکست و با خائنین به خون و اصل و نسب هم نشین شد و با ریش درازانی که مورد تایید بانو نبودن به توجیه ملت گمراه...

سیریوس با یک شوت در عمق کریچر را از کادر بیرون انداخت تا بیشتر از این گذشته و حال و آینده ومناسبات و مراودات خودش و جد و آبادش را مقابل چشمان کنجکاو ده ها خواننده ای که این پست را میخوانند جار نزند.در همان لحظه هکتور پرسید:
- خب راستی هر کدوم از ما قراره چه پستی رو بازی کنه؟

بلک که بهانه مورد نظرش را برای عوض کردن بحث و خلاص شدن از زیر نگاه های دیگران یافته بود سریعا خشم رویارویی با کریچر را متوجه اسنیپ ساخت.
- مگه قرار نبود پستارو قبلا مشخص و اعلام کنی کله چرب؟

- نخیر!کی چنین قراری با من گذاشته شد؟از وقتی با اون غول بیابونی نصف وزارت خونه رو تخریب کردی تا این لحظه چه تصمیم مشترکی بین منو تو اتخاذ شده که این دومیش باشه؟

- خیر سرت تو این تیمو راه انداختی مرتیکه کله روغنی!تو الان کاپیتانشی چرا بی خود از وزارت مایه می ذاری؟

- حیف که مادرم اینجا ایستاده وگرنه حقتو می ذاشتم کف دستت بلک!

آیلین پیش از آنکه دعوا به جاهای باریک بکشد مداخله کرد.
- بسه پسرا دعوا نکنین...اصلا چرا از همون سیستم محبوب و قدیمی و کارآمد سنگ کاغذ قیچی استفاده نکنین تا مشخص شه کی می تونه پستارو مشخص کنه؟

بلک:اوه آیلین عزیزم...مثل همیشه بهترین پیشنهادارو میدی عزیزم!

اسنیپ:وقتی این بازی تموم شد تکلیفتو مشخص میکنم بلک! نه مادر عزیزم حالا که من کاپیتان این تیم هستم خودم مشخص میکنم کی کجا وایسه...من،شما و این جانورنما در خط حمله وایمستیم. هکتور تو هم....هی!اون چیه داری با خودت میاری؟

هکتور:من بدون پاتیلم پرواز نمی کنم سیو...یه بازی ساده که نباید جلوی کشف و اکتشافات یه معجون ساز قهار مثل منو بگیره.

اسنیپ با عصبانیت گفت:
- هرکاری دوست داری بکن فقط یادت باشه تو مدافعی با اون رودولف بی ناموس!بلا رو هم هرکی دید بهش بگه دنبال اسنیچ باشه و موقتا دست از سر این رودولف برداره...این شوهرش اگر آدم بشو بود تا حالا میشد!بلک به اون غول بیابونی هم بگو دروازه وایسه.

بلک با بی تفاوتی گفت:
- به من چه؟تو کاپیتان تیمی. پس خودت بهش بگو.

- هرکس اون غول بیابونی رو راه داده خودش بهش میگه.

- اسنیپ حیف مادر دوست داشتنی و متشخصت اینجاست وگرنه این چوبدستی رو می کردم تو چشمت!

- بی خود ترسو بودن خودتو نذار به پای مادر من مردک بوقی!

- تیم خرسای تنبل!اگر تا سه ثانیه دیگه تو زمین نباشین دستور میدیم همه تون رو از دم چوبدستی بگذرونن!

اعضای تیم با شنیدن صدای خشمگین لرد، دعوا و مشاجره را از یاد بردند و با سرعت به داخل زمین بازی شتافتند.

دقایقی بعد در ورزشگاه

دانگلدور در میان اعضای دو تیم ایستاده بود.
- به یک دور دیگه از بازی های لیگ خوش اومدین فرزندان سپیدی و سیاهی من!باشه که در برخورد این دو نیرو شر و خیر در هم آمیزند و دنیارو پر از نیروهای روشنایی و سپیدی چون پودرهای پاک کننده تحت لیسانس هنکل آلمان...ک...ن...ن...

دانگلدور پت پتی کرد و روی حالت آف رفت.بلافاصله یکی از اعضای محفل درحالیکه به یک فقره شارژر مجهز بود وارد زمین شد تا دامبلدور را شارژ کند. پروسه شارژ دامبلدور دقایقی به طول انجامید. بعد از عملیات احیای داور، دانگلدور نفس عمیقی کشید.
- الان حس اون زمانی رو دارم که تازه با گلرت آشنا شده بودم...عجب روزهایی بود.ببینم تا حالا خاطره اون روز رو براتون تعریف کردم که...

- پیرمرد پشمکی ابله!بازی رو شروع می کنی یا به یارانمون بگیم از اون سه متر ریش از سر در همین ورزشگاه آویزونت کنن؟

صدای فریادهای موافق و مخالف در ورزشگاه پیچید.
- اوه تام...چرا خشونت؟چرا گفتگوی تمدن ها نکنیم؟چرا برای یک بار هم شده با من رو راست صحبت نمی کنی و نمیگی واقعا چی تو قلب و فکرت می گذره؟چرا امشب به دفتر من نمیای تا با هم در مورد این مسائل حرف بزنیم و من راه روشنایی و سپیدی رو نشونت...هی کجا میرین؟من هنوز شروع مسابقه رو اعلام نکرده بودم...حداقل صبر می کردین من سوتو می زدم بعد می رفتین...هی...عجب دوره زمونه ای شده...دیگه نسل جوون اصلا حوصله ندارن...هعیی!

در زمین-جایی میان زمین و هوا!

- بازی هم چنان ادامه داره و همونطور که قبلا هم ادامه داشت پیش میره و حوصله همایونی ما کم کم داره از مشاهده این وضعیت سر میره...نه کشت و کشتاری نه شکنجه ای این چه بازی بی روحیه؟ کروشیو رودولف!ما بین این جماعت آبرو داریم سرت به بازی خودت باشه...بلا؟اون گوشه دنبال چی میگردی؟اسنیچ از این طرف رفت!ما قبول نداریم...جیمز سیریوس نباید این توپو می گرفت همه ش تقصیر توئه ای کله چرب بی عرضه!جیمز سیریوس دستور میدیم هرچه سریعتر توپو به یاران ما برگردونی!

اما جیمز سیریوس تنها به درآوردن زبانی برای لرد سیاه اکتفا کرد و مثل جت به سمت دروازه خرس های تنبل رفت.
- با تو بودیم ای جیغ کش محفلی!هکتور با پاتیلت بزن تو سرش نذار به دروازه برسه!کروشیو ای بی عرضه!

صدای فریاد شوق از طرف بخشی از جمعیت حاضر در ورزشگاه بلند شد.
- ما این گل رو قبول نداریم این گل حق شما نبود...ساکت!دستور میدیم سکوت رو رعایت کنین بازی رسمیه پس کسی حق جیغ کشیدن نداره!پس این دروازبان تنبل تیم شما کجاست؟همه اینا تقصیر بی کفایتیه توئه اسنیپ...اگر این تیمو جوجه خروس این فسیل رهبری کرده بود نتیجه بهتری می گرفت.همون همری که سوار جاروئه می ارزه به کل تیمی که تو دست و پا کردی ای مایه ننگ مرگخواران!بازی تموم شد وایسا سر کوچه!

اسنیپ نگاهش را از جایگاه گزارشگر برداشت و به گوشه ای از ورزشگاه دوخت که مادرش و سیریوس در کنار هم پروازی عاشقانه را تجربه می کردند.گویی به گردشی عاشقانه آمده اند و نه یک مسابقه رسمی کوییدیچ! هرچه بود بازی اصلا به نفع تیم خرس های تنبل پیش نمی رفت.تا آن لحظه تنها یکبار توانسته بود سرخگون را به چنگ آورد اما ضربه بی موقع و بی هدف هکتور که قرار بود سر تد ریموس را نشانه بگیرد به اشتباه به سر او اصابت کرده و توپ را از دست داده بود.

درهمان لحظه رودولف چون جت پروازکنان از کنارش عبور کرد در حالیکه بلاتریکس به دنبالش بود.
- می کشمت رودولف!اگر مردی وایسا ترسوی بی چشم و رو!

اسنیپ آهی کشید و نومیدانه نگاهش را به سرخگونی دوخت که همان لحظه توسط ویکتوریا ویزلی برای بار چهارم وارد دروازه اشان میشد.فریادهای تشویق آمیز جمعیت با فریادهای "هرمی کجا؟" "گرواپ هرمی خواست" گراوپ در هم آمیخت.اسنیپ در میان آن بلبشو به زحمت قادر بود صدای فریادهای اعتراض آمیز لرد و نعره های خشمگین مادر سیریوس را که گویی با یکدیگر مسابقه عربده کشی گذاشته بودند از هم تشخیص دهد.
- وارد نیست...ما این گل رو قبول نداریم...

- ای مشنگای پست نفرت انگیز...

- کروشیو به تو ای پیرمرد بوقی!دستت تو جیب هکتور چیکار میکنه؟

- ای خائنین به اصل نسب...ای توله بلاجر زاده های بوقی!


اسنیپ بی اراده نگاهش را به دانگلدوری دوخت که با ضربه پاتیل هکتور به گوشه ای پرتاب شد...همین را کم داشتند...حمله بی دلیل به داور...

ناگهان فکری در ذهن چرب اسنیپ جرقه زد این خودش بود...شاید هکتور هیچگاه معجون ساز با استعدادی نبود اما شاید همین بی استعدادیش در آن لحظه می توانست به حالشان سودمند باشد!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۶ ۲۳:۰۱:۰۷
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۶ ۲۳:۱۴:۲۹


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳
#47

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
تنبل های وزارتی
vs
کیو. سی.ارزشی


پست نامبر تو!

------------------

در کافی شاپ پرنده پر نمیزد.حتی صاحب بی دندان، کچل، چروکیده و لرزان کافی شاپ، بر خلاف همیشه چرت میزد که صدای زنگوله بالای در، رویای شیرینش درباره شیرجه زدن در دریای گالیون های طلایی را از هم پاشید.

- تعطیله آقا! هیچی نداریم. آب هم پولشو پرداخت نکردیم اون هم امروز قطع کردن.
- مطمئنا برای ما میتونی یه چیزی پیدا کنی ریموس. ما امروز یه مهمان بسیار ویژه داریم!
- اوه جناب وزیر. گستاخی منو ببخشید. مالیات منو افزایش ندید. از گروه سابقم امتیاز کم نکنید. هر جوری شده براتون یه چیزهایی پیدا میکنم.

صاحب کافه با گفتن این جمله بلافاصله و پیش از آنکه بلک بتواند مالیات او را به دو برابر افزایش دهد، اسنیپ چند امتیاز از گروهش کم کند یا هر دو وزیر به اتفاق هم او را به جزایر ابدی بالاک هدایت کنند، پشت پیشخوان کافی شاپش گم شد.

هر دو با بی حوصلگی نزدیکترین میز را انتخاب کردند و پشتش نشستند.با این همه تا دقایقی بعد که ریموس پیر دو لیوان با محتوایی ناشناخته جلویشان گذاشت هیچکدام صحبتی نکرده بودند.ظاهرا حتی به وزارت رسیدن مشترک هم نتوانسته بود سر سوزنی تیرگی روابط بینشان را بهبود بخشد.عاقبت اسنیپ با بی حوصگی بدون اینکه به بلک نگاه کند پرسید:
- بالاخره میخوای بگی این مهمون ویژه و خاص کیه؟

بلک که با اشتیاق تمام به درب کافی شاپ زل زده بود و هر ازچندگاهی زلفش را به هم می ریخت گفت:
- فقط یه کم دیگه صبر کن اسنیپ به زودی خودت میبینیشون. بگو ببینم سر و وضعم چطوره؟ جذابیت ذاتیم در صورتم نمایان هست؟
- اگر بشه جذابیت ذاتی تو رو نوعی فاجعه جبران ناپذیر بشری دونست، بله باید بگم داره از سر و روت می چکه!

پیش از آنکه این حرف اسنیپ بار دیگر هر دو وزیر را به جان هم بیاندازد، صدای زنگوله بالای در برای دومین بار در طول آن روز به صدا در آمد. سایه بلند بالای بانویی متشخص، با کلاهی شبیه مادربزرگ های عصر حکومت باسیلیسک ها، روی زمین افتاد.

بلک فکر دست به یقه شدن با اسنیپ را بلافاصله فراموش کرد، از جا برخاست و فورا جلو رفت.
- خیلی خوش اومدید بانوی عزیز من. بفرمایید... از این طرف خواهش میکنم بفرمایین...

اسنیپ که مشابه فرمت مخصوصش، به احترام ورود بانوی ناشناخته ایستاده بود پوزخندی زد.
- بلک، زیادی شلوغش نکن!
- چی رو شلوغش نکنه پسرم؟

این جمله اسنیپ را وادار کرد تا بر خلاف میلش و برای اولین بار در طول آن روز چشمانش را باز کند و...

- ما... مان؟

فردای آن روز - وزارتخانه - دفتر وزیران

بـــوم دیـــــش دنـــــــگ دونـــــگ!

هر کس که در طول آنروز از پشت در اتاق مشترک وزیران عبور کرده بود، دست کم یکبار این صدا پرده گوشش را نوازش کرده بود.به نظر می رسید جنگ ستارگان جادوگری بالاخره نقطه آغازش را انتخاب کرده است!

- تو با اجازه کی از مادر من دعوت کردی بیاد کافی شاپ؟اصلا کی به تو اجازه داده بود با مادر من گرم بگیری؟هان؟ اینارو من الان باید بفهمم؟

ویــــژ(افکت پرتاب کتاب به طرف سر بلک)

بلک از مقابل کتابی که به طرفش پرت شده بود جاخالی داد تا به تابلوی تک چهره ی او که پشت میز کارش آویزان بود، برخورد کند.تصویر بلک تلاش کرد خودش را در قاب مجاور جا کند اما چون تابلوی مجاوری در اتاق وجود نداشت ناچار شد ضربه کتاب را با تمام شدت نوش جان کرده و کف تابلو دراز به دراز بیافتد.

- اصلا چرا باید به بوق کله چربی مثل تو چیزی بگم؟ هر کسی رو که لازم باشه میارم تو تیم.

- هنوز در مورد تیم حرفی نزده بودم بلک!شنیده بودم سگ ها شنوایی خوبی دارن!

آیلین که با آسودگی تمام روی صندلی سیریوس لم داده و با دلبری درون آینه ای جیبی، شمایل قرون وسطاییش را برانداز می کرد، گفت:
- بس کنین پسرا... بسه دیگه.... پسرم آروم باش. بلک تو هم با پسر من درست حرف بزن عزیزم.

تق تق تق

اما ظاهرا دو مرد حتی صدای در را نشنیده بودند.

- چطور توی کله چرب زبون نفهم به خودت جرئت می دی با من اینطور حرف بزنی؟
- احیانا یکی در نزد بچه ها؟
-وقتی 200 امتیاز از اون گروه بوقت کم کردم می فهمی لیاقتت کمتر از اینه مردک ناموس دزد!

قــــــــــار!(افکت پرتاب زاغی به سمت بلک)

- در می زنن پسرا!
- تو هیچ بوقی هم نیستی!

وووژژژژژژژ!(افکت پرتاب گلدان رومیزی به طرف سر اسنیپ)

تق تق تق تق تق

در حینی که اسنیپ تلاش می کرد با صندلی سر بلک را هدف بگیرد آیلین آهی کشید و شخصا از جا برخاست تا خودش در را باز کند.

بلافاصله در باز شد و پاتیلی بزرگی وارد اتاق شد.بلک و اسنیپ لحظه ای دست از کتک کاری و ویران کردن اتاق کشیدند تا به این منظره عجیب خیره شوند.پاتیل گفت:

- سیو! من دیگه نمیتونم کار کنم!

- هکتور هزار بار بهت گفتم اینجا مقر نیست که به من میگی سیو!

- من پول ندارم وسایل اولیه معجون سازی بخرم. من حقوقمو میخوام!

اسنیپ با عصبانیت دستی به موهای چربش کشید.
- چند دفعه باید بهت بگم دولت الان پول... صبر کن ببینم....این خودشه!

سیریوس نگاهی به اسنیپ انداخت.:
- چی کار میخوای بکنی مثلا؟ اصلا ببینم زشت نیست در حضور بانوی متشخصی همچون بانو آیلین تو فکر میکنی و تصمیم میگیری؟

اسنیپ دهان باز کرد تا هست و نیست بلک را با نیش زبان به فنا بدهد، اما هکتور با شنیدن نام آیلین به سرعت از صامت به ویبره تغییر حالت داد.
- بانو آیلین؟ استادِ من اینجان؟ استاد! منو یادتون میاد؟ معجون انهدام رو از تو دفترتون برداشتم. من بهترین شاگردتون بودم.

آیلین با طنازی مژه هایش را بر هم زد.
- اوه هکتور...خوشحالم میبینمت.گفتی دزدی از دفترم؟

هکتور:

اسنیپ سرش را به سمت بلک چرخاند.
– عالیه...این هم بازیکن بعدی ما معرفی میکنم هکتور دگورث گرنجر!

هکتور:

سیریوس با عصبانیت گفت:
- چند صد بار باید بگم این وزارت مشترکه و تصمیماتمون هم باید مشترک باشه اسنیپ؟باز تو روی من سرخود تصمیم گرفتی؟
- حتما مثل همون تصمیمی که تو بدون اینکه چیزی بهم بگی، در مورد مادر من گرفتی؟

سیریوس مبلغی سرخ و سفید شد، اما آیلین قبل از اینکه بار دیگر دو وزیر بنای گیس و گیس کشی گذارند، به سرعت مداخله کرد.
- خیلی خب بسه با هردوتونم... تا الان 4 تا بازیکنمون پیدا کردیم.

هکتو ویبره زنان گفت:
- من که از کوییدیچ چیزی نمی دونم ولی چون بانو آیلین گفتن اسم منو هم توی تیم بنویسین!

اما مشخصا رنگ از روی اسنیپ پرید.
- مامان گفتی 4 تا... چهارمی می تونم بپرسم کیه؟

-مشخصه... خودت پسر گلم!

اسنیپ من من کنان تلاش کرد مخالفت کند اما آیلین پیش دستی کرد.
- رو حرف من حرف نزن پسره خیره سر!کی ما رو حرف پدر مادرامون حرف می زدیم؟

اسنیپ زیر لب چیزی زمزمه کرد که تنها کلمه "پدر" و "ازدواج" به گوش رسید.بلک با حرارت گفت:
- بله چه معنی داره آدم رو حرف مادر جذاب و دوست داشتنیش حرف بزنه؟

اسنیپ چشم غره ای نثار بلک کرد اما آیلین آن را ندید و در عوض با عشوه گفت:
- اوه سیریوس شیطون!می دونه من چی دوست دارم بشنوم...بگذریم...یه پیشنهاد دارم براتون پسرا! برای باقی مونده اعضا سهمیه هاتونو مشخص کنین تا بدونین باید دنبال چند نفر بگردین...

- هوم بله موافقم! بنابراین فکر میکنم سه بازیکن باقیمونده رو من میارم! تو یک بار با آوردن بازیکن ثابت کردی نمیتونی درست انتخاب کنی!

آیلین نگاهی همراه با عشق و خشم به پسرش کرد و گفت:
- منظورت از حرفی که الان زدی چی بود عزیز دل مامی؟
- من...من...خب مامی منظورم فقط این بود که با سنگ، کاغذ، قیچی تعداد سهمیه ها رو تعیین کنیم. :worry:

– آفرین پسرم...ثابت کردی هوشت به مامی رفته.من هم نظارت میکنم تا تقلبی صورت نگیره.

بلک و اسنیپ نگاهی به هم کردند و به شیوه فیلم های کابوی مشنگی دست به جیب بردند. آیلین که حتی از پسرش هم ریلکس تر به نظر میرسید گفت:
- با شماره سه! یک... دو... سه!

و این سنگ اسنیپ بود که قیچی بلک را با خاک یکسان کرد.
- یک هیچ به نفع من بلک!

سیریوس از خشم دندان هایش را بر هم سایید.
آیلین گفت:
- راند دوم! با شماره یک! سه... دو... یک!

و این بار قیچی بلک بود که کاغذ اسنیپ را به هزاران قسمت مساوی تقسیم کرده بود.
- راند نهایی! امتیاز طلایی! با شماره سه! سه!

هر دو نفر که غافلگیر شده بودند با کمی تاخیر تفنگ هایشان را کشیدند. بلک سنگ و اسنیپ قیچی.

-سهمیه سوم هم مال من شد ماما.
- متاسفم عزیز دل ماما... در این مورد هیچ کاری از دست مامی بر نمیاد.

و این بلک بود که همچون ابوالهولی شده بود که پاسخی اشتباه شنیده باشد.


همان شب - جلوی در خانه ریدل

امروز که محتاج توام جای تو خالیـــست...هییی...فردا که میایی به سراغم سیبیلی نیست...

رودولف به عادت همیشه روی کنده درخت محبوبش مقابل در ورودی منزل ریدل ها نشسته و در مقابل آتش کوچکی که دست و پا کرده بود، لم داده بود و هر از چندگاهی لبه قمه هایش را با تکه سنگی تیز می کرد. همزمان صدای نکره اش را بر سر انداخته و با صدای محزونی آواز می خواند.چندان جای تعجبی نبود که در آن ساعت حتی از خفاش ها و جغدها هم خبری نبود!

پــــــاق

- ای بابا بر خرمگس معرکه لعنت نمی ذارن آوازمونو...ایول مو بلنده...کی اونجاست؟اگر ساحره ای نام نام خانوادگی وضعیت تاهل!
- رودولف، این طوری مراقب دروازه ریدلی؟ 50 امتیاز از هافلپاف کم میشه!

- ای بابا تویی سیو؟ فک کردم اون ساحره خوشگله که ته خیابون زندگی میکنن اومده... راستی فکر نمی کنی یه جا یه اشتباهی کردی؟ مثل اینکه من الان تو اسلیترینم و این صحبتا؟

اسنیپ نگاهی به رودولف انداخت.
-فکر میکنی چرا از هافلپاف نمره کم شد پس رودولف؟اصلا تو تا کی میخوای دنبال ساحره ها باشی؟بلا هم این قضیه رو می دونه؟

-مگه نمیدونی؟ مرلین تا 50 تا رو حلال کرده!

- هوم واجب شد با مرلین یه اختلاطی داشته باشم. خب از این حرفا که بگذریم تا حالا تجربه بازی کوییدیچ داشتی؟ تیم مقابل ساحره های خوبی داره. تماشاچی ها هم خیلیاشون از ساحره ها هستن!

-ساحره؟ گفتی ساحره؟ مرگ من؟ drool:

- کی اینجا اسم ساحره آورد؟

بلافاصه ساحره ای بلند بالا با انبوه موهای وز کرده که چون کلافی سردرگم که بالای سرش همانند لانه پرندگان جلوه می کرد، با لباس شبی تیره از پشت در خانه ریدل بیرون پرید.
-گفتم کی اینجا اسم ساحره آورد؟

رودولف و اسنیپ که از ورود ناگهانی بلا از جا پریده بودند، نگاهی به صورت خشمگین او انداختند و سپس نگاهشان را به چوبدستی در دست او دوختند و در نهایت به سختی موفق شدند آب دهانشان را قورت بدهند. رودولف با ترس و لرز گفت:
-عزیزم مگه تو نخوابیده بودی؟ ساحره؟کی حرف ساحره زد؟کار این کله چربه... وگرنه از من پاکتر و وفادارتر در این دنیا پیدا نمیشه.

اما ظاهرا بلا چندان با او هم عقیده نبود.
-کروشیو رودولف! چطور جرئت می کنی به من دروغ بگی؟

اسنیپ که میخواست حرکت رودولف را تلافی کند، گفت:
- تازه میخواست ساحره های تیم حریف رو هم دید بزنه.

- کروشیو سیو! همه این آتیشا از گور تو بلند میشه. تو نشستی زیر پای شوهر من و از راه به درش کردی. از اولم میدونستم نباید با تو بچرخه مرتیکه کله چرب دنبال ناموس مردم گندزاده پرست خائن به آرمان های سالازار بزرگ!

اسنیپ که از درد طلسم بر روی زمین به خودش میپیچد در همان حالت فکری در ذهن چربش جرقه زد.
- آخه من چیکارم این وسط؟ شوهر تو خودش مشکل داره به من چه؟ هرچند با این اخلاق تو من بهش حق میدم...

اسنیپ با دیدن منظره بلند شدن مجدد چوبدستی بلا جمله اش را تصحیح کرد.
- منظورم اینه حق نمیدم... مرد باید بخوره تو سرش و حرف نزنه... باید مثل رودی زن ذلیل و خاک بر سر باشه که نتونه تو روی زنش وایسه... باید بی عرضه باشه و زنش عاشق دیگران باشه تا عقده هاشو با قمه بازی و دنبال ساحره جماعت راه افتادن بر طرف کنه... اوه راستی الان یادم اومد... تیم ما هنوز جای خالی داره. بلا چرا نمیای تو تیم تا مراقب شوهرت هم باشی؟ تازه اگر کمک کنی ببریم جایزه نقدی داره با پولش میتونی اون هدیه که دوست داشتی برای لرد بخری رو تهیه کنی.

بلا:
رودولف:
اسنیپ:


همان موقع - در اعماق جنگل های هاگوارتز

- گراوپ، هرمی خواست.
سیریوس که ردای شیک و مجلسی وزارتش با منظره جنگل و درخت های ریشه کن شده چندان همخوانی نداشت درحالیکه می کوشید از زیر ضربات چماق گراوپ فرار کند نعره زد:
- آخه من هرمیون رو از کجا بیارم غول زبون نفهم؟ عجب بدبختی گیر کردیم ما! یه بار به هاگرید گفتم مراقب برادرشم. نمیدونم این هری چطوری تونست با این غول نفهم کنار بیاد.اصلا مگه قرار نبود توی کتاب 6 تو یه غار برای خودت داشته باشی؟ دوباره چرا برگشتی اینجا؟ اومدی زن مردمو دید بزنی؟ بابا اون الان با رون ازدواج کرد...

بومب!

ضربه گراوپ به قدری محکم بود که وقتی سیریوس با کله به درخت پشت سرش خورد، دامبلدور ها دست در دست هم در اطراف سرش بندری میزدند.
- آخ... باشه بابا بذار ببینم چی کار میتونم برات بکنم. فکر کنم تنها راهش این باشه که... هوم آره... ببین گراوپ تو باید بازیکن کوییدیچ تیم ما بشی! اینطوری نیازی هم به پول دادن بهت نیست. نظرت چیه؟

- گراوپ، هرمی خواست!
- باشه، باشه! خب هرمیون هم اونجاست دیگه بین تماشاچی ها!

- هرمی!

- آره هرمی هم اونجاست وسط تماشاگرا... فقط قول بده با رون دیدیش... هیچی هیچی فراموشش کن... اصلا بوق به تو کله چرب! هرچی کاره سخته می ندازن گردن من! ولی نه... من به خاطر آیلین عزیزم این کارو کردم... آیلین من!


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۵ ۲۲:۴۲:۵۲
ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۶ ۰:۰۱:۵۶

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۳
#46

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
تنبل های وزارتی ( قهرمان بی برو و برگرد این دوره! )

در مصاف با

کیو سی ارزشی ( فسیل شدگان سایت )

دیس ایز تنبل فِرست پست!

---------

سه ماه بود که وزیران جدید کار خود را در وزارتخانه آغاز کرده و زمام امور مملکتی را به دست گرفته بودند. اما پس از گذشت این مدت، مشکلات و معضل های دولت قبلی تازه آشکار شده و گریبان دولت فعلی را گرفته است. از بارز ترینشان می توان به اختلاس های چند هزار میلیارد گالیونی مورفین گانت از خزانه وزارتخانه و همچنین تجارت غیر قانونی «چیز» اشاره کرد.

تمامی این عوامل دست به دست هم داده بود تا دولت خاکستری، به لطف گانت، تبدیل به بدهکار ترین دولت تاریخ جادوگری شود.

***


سه شنبه، ساعت 8:33 صبح، وزارتخانه، دفتر وزیران

بلک و اسنیپ پشت میز های شان نشسته و در حال بررسی شکایات متعدد نهاد ها و ارگان ها مختلف بودند. سوروس برگه ای را برداشت و گفت:
- اینو نگاه کن بلک. از اعضای کابینه گانت، یه نفر رفته سه هزار میلیارد گالیون در قالب یک شرکت اشتغال آفرین از خوده وزارتخونه وام گرفته زده به جیبش!

سیریوس در حالی که آمار بودجه دوره قبل وزارتخانه را بررسی می کرد ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
- ای آقا! دیگه این سه هزاری ها تکراری شده. اون بد بخت فلک زاده کمترین اختلاس رو انجام داد اینجور کردنش توی بوق و کرنا! من توی این آمار و ارقام بودجه دولت، اعدادی رو دارم می بینم، که مغزم داره سوت می کشه. باز صد رحمت به اون سه هزار میلیارد!

تق تق تق!

سوروس در تایید صحبت های سیریوس آهی کشید و گفت:
- بیا تو.

جیمز سیریوس پاتر با سینی چای در دست راست و روزنامه ای در کنار فنجان، با دست چپش در را باز کرد و وارد شد. سیریوس کاغذ های بخشی از میز را به کناری زد تا جا برای فنجان چای باز شود.
جیمز پس از قرار دادن آن بر روی میز و دادن روزنامه پیام امروز به سوروس گفت:
- ببخشید قربان... می تونم امروز یه مقدار زود تر برم؟

سوروس که می دانست سیریوس نمی تواند در مقابل اقوامش سخت گیری کند گفت:
- نخیر آقا نمیشه! شما هر دفعه داری به نوعی از زیره کار در میری! یه بار مادرت مریضه، یه بار فلان چیزو باید بری بخری، یه بار با فلانی قرار داری! اینجور که نمیشه. توی درس و مدرسه که چیزی نشدی. بمون اینجا کار کن بلکه به جایی برسی. نه خودت نه اون بابات! هیچ کدومتون هیچی نشدین از اول هم استعداد هیچ کاری رو نداشتین بجز اون ورزش مسخره!

جیمز سیریوس که اشک از گونه هایش جاری شده بود با قیافه ای کج و کوله رو به سیریوس کرد و گفت:
- سیریوس.

- متاسفم جیمز... این دفعه دیگه از دست من کاری بر نمیاد.

- باشه! حالا که اینطور شد میرم به بابام میگم!

جیمز سیریوس این را گفت و از دفتر بیرون رفت. پشت سرش در را با صدای محکمی به هم کوبید.
سوروس که از این وضع به ستوه آمده بود گفت:
- من دیگه این رفتار های زننده و کودکانه رو تحمل نمی کنم! هر جور که شده باید روی این پسر رو کم کنم! هم این، هم باباش. هر دوشون موجودات گستاخ و نفرت انگیزی هستن!

سیریوس هم که از این همه توهین به بهترین دوستش به ستوه آمده بود گفت:
- ببین بوقی! از اول قرارمون این شد که نه من به تو و دوستات کار داشته باشم، نه تو به من و رفقام. گذشته هم هر چی بوده گذشته!

سوروس گفت:
- گذشته؟ چجور گذشتنیه که تو همه فک و فامیلات رو آوردی کردی رئیس و معاون! کل وزارتخونه رو خاندان بلک و پاتر برداشتن! همه تون مغرور و خود خواه و یک دنده این!

سیریوس که دیگر خونش به جوش آمده بود فریاد زد:
- چطور جرئت می کنی به من و دوستام توهین کنی؟! کله چرب بی خاصیت!

در همین لحظه سوروس با روزنامه لوله شده در دستش محکم به صورت سیریوس زد. شدت ضربه آنچنان زیاد بود که او روی صندلی اش افتاد. سوروس روزنامه را بر روی میز انداخت و از دفتر بیرون رفت.
ناگهان چشم سیریوس به صفحه ای از روزنامه خورد که با تیتر بزرگ نوشته بود:

آغاز ثبت نام تیم ها برای دومین دوره لیگ بین المللی کوییدیچ

او تلفن را برداشت و گفت:
- دوشیزه بودلر، تشریف بیارید داخل.

از پشت شیشه های مات اتاق، سایه ای نمایان شد که از روی صندلی برخاست و به سمت در آمد و آن را باز کرد.

- بله جناب وزیر؟

- میخوام که...

- ببخشید میون کلامتون... میشه امروز به من مرخصی بدین؟

سیریوس با تعجب پرسید:
- مرخصی؟ چی شده که امروز همه از من مرخصی میخوان؟ قبل از اینکه بیام وزارتخونه هم تد ریموس لوپین جغد فرستاده که من امروز نمیام سره کار! یعنی چه؟ این چه وضعشه آخه؟ گناه که نکردم به خاطر جیمز سیریوس شما و تد رو توی وزاتخونه استخدام کردم دستتون رو گرفتم. ای بابا!

- ولی آخه...

- دیگه ولی و اما و اگر نداره. وقت منم نگیر بذار حرفمو بزنم. فردا باید یه قراری رو با خانوم...

فردای آن روز، دفتر وزیران

دو وزیر پشت میز هایشان نشسته و همچنان مشغول بررسی اسناد و فاکتور های دولت قبلی بودند. سیریوس که پس از مخالفت اسنیپ در مورد پیشنهادش کماکان امید خود را حفظ کرده بود گفت:
- ببین اسنیپ، من جوانب کار رو سنجیدم. با این کار، هم می تونیم اذهان عمومی رو به سمت دیگه ای منحرف کنیم، هم می تونیم یه پولی به جیب بزنیم. درسته که نمیشه بدهکاری هامون رو به بانک صاف کنیم، اما در صورت قهرمانی حقوق این کارمندارو که دیگه می تونیم باهاش بدیم. بعدشم در دید مردم محبوب میشیم.

سوروس ابروهایش را چین داد و با لحن خشکی گفت:
- بلک! تو که می دونی من از کوییدیچ متنفرم! انقدر اصرار نکن. یاده تو و اون رفقای نفرت انگیزت میفتم!

سیریوس که دیگر حوصله جر و بحث را نداشت گفت:
- اااااااااه! ول کن دیگه! عجب آدم یک دنده ای هستی. از تسترال شیطون بیا پایین! دوست نداری، قبول. به این فکر کن که حداقل می تونی انتقام من و جیمز و هری رو از جیمز سیریوس و رفقاش بگیری.

سوروس با چشم هایی تنگ شده به سیریوس نگاه کرد و گفت:
- پاتر؟ اون این وسط چیکاره اس؟

- همین دیگه! من ته و توی قضیه مرخصی هارو در آوردم. اینا رفتن تیم دادن واسه لیگ کوییدیچ، دیروزم تمرین داشتن. تازه به این فکر کن که کارمند وزارتخونه ان. می تونی حالشونو هر جوری خواستی توی زمین بگیری.

سوروس پس از اندکی تامل گفت:
- خب... بر فرض که قبول کنم. بازیکن از کجا میخوای بیاری؟

سیریوس از صندلی اش برخاست. در حالی که مشخص بود دوست ندارد به چهره سوروس نگاه کند به سمت پنجره رفت و گفت:
- خب می دونی... من یه نفر رو که فکر می کردم مناسبه... در واقع امروز باهاش یه قراری گذاشتم... ببین من و تو که توی تیم هستیم. ایشون هم... حالا بیا بریم کافی شاپ وزارتخونه.

- کافی شاپ؟ چه خبره اونجا؟

سیریوس که سعی می کرد نگاهش به نگاه سوروس نیفتد به سمت در اتاق رفت و گفت:
- حالا تو بیا. ایشون توی کافی شاپ منتظر ما هستن...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۰:۳۸ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳
#45

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
هفته اول مسابقات کوییديچ

تبل های وزارتی - کیو.سی.ارزشی

زمان: از ساعت 00:01 روز 28 دی ماه - 23:59 روز 7 بهمن ماه

* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

موفقیت برای انسان بی جنبه مقدمه گستاخی ـست...


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
#44

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
داوری دوم توسط تام ریدل انجام و تیم خرس های تنبل پیروز مسابقه شد.



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱:۱۰ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
#43

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
داوری دوم بنا به درخواست لودو بگمن!



خرس های تنبل

پست یکم؛ دابی، 86
پست دوم؛ دیوید کراوکر، 8۵
پست سوم؛ سیوروس اسنیپ، ۸۹
پست چهارم؛ مورفین گانت، ۹۸

امتیاز کل: ۸۹.۵

ترنسیلوانیا

پست یکم؛ لودو بگمن، ۹۰
پست دوم؛ آشا، ۸۸
پست سوم؛ آماندا بروکل هرست، 8۱
پست چهارم؛ لودو بگمن، 9۶

امتیاز کل: ۸۸.۷۵

اعلام نتیجه نهایی با ناظر مسابقات است.

با تچکر!



ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۹ ۱:۱۷:۰۸



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#42

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
نتیجه بازی خرس های تنبل - ترنسیلوانیا


خرس های تنبل

پست یکم؛ دابی، 86
پست دوم؛ دیوید کراوکر، 86
پست سوم؛ سیوروس اسنیپ، 88
پست چهارم؛ مورفین گانت، 100

امتیاز کل: 90

ترنسیلوانیا

پست یکم؛ لودو بگمن، 89
پست دوم؛ آشا، 87
پست سوم؛ آماندا بروکل هرست، 80
پست چهارم؛ لودو بگمن، 95

امتیاز کل: 87.75

برنده بازی: خرس های تنبل



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#41

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین

ترنسیلوانیا Vs. خرس های تنبل

پست چهارم



- خوب بالاخره داور توجیه میشه و بازی رو آغاز میکنه. قطعا کسی که داورو توجیه کرده توی ورزشگاهه! بازی درست ساعت 12 نیمه شب 11 شهریور آغاز میشه اما جالبه که در همین لحظه ما وارد فردا شدیم پس میتونیم بگیم بازی 12 شهریور آغاز شده و ما الان در فردا داریم بازیو براتون گزارش میکنیم.

در لحظاتی که گزارشگر مشغول اعلام آغاز بازی بود آشا به عنوان اولین نفر کوافل را تصاحب کرد و با پرتابی که فقط از یک غول غارنشین بر میامد آن را به سمت حلقه های حریف انداخت. هاگرید که مقابل حلقه ها ایستاده بود سعی کرد به عنوان یک نگو و نپرس حرفه ای، از افشای پستش جلوگیری کند ... بنابراین وانمود کرد که دروازه بان نیست و اجازه داد توپ وارد حلقه شود.

- توی دروازه! چه شوتی میزنه آشا ... این عکس العمل ضعیف از حامد لک ... معذرت میخوام از روبیوس هاگرید بعید بود! هاگرید تو دیگه چرا؟

گراوپ که تازه برادرش را دیده بود از آن سوی زمین با پرش های بلندی به سمت او حرکت کرد ...

- داداش!

مهاجمین خرس های تنبل از این فرصت استفاده کرده و با پاس های متوالی به سمت دروازه ترنسیلوانیا نزدیک میشدند ... مورفین چند بار با دیوید یک و دو کرد و دست آخر دیوید با یک پاس بلند که فقط از یک نیمه غول بر میامد اسنیپ را در موقعیت در مقابل دروازه خالی قرار داد. اسنیپ اما همچنان در حال به عقب رفتن از لحظه مرگش بود ... با یک حرکت چوبدستی از پشت کوافل را منحرف کرد و سپس ماندانگاس را که احتمالا در خیال او کلبه هاگرید بود، به آتش کشید!

- کروشیو سیوروس! چطور جرئت میکنی مارو آتیش بزنی؟

گراوپ که بالاخره به هاگرید رسیده بود با یک شیرجه ی بلند خودش را به بغل او پرتاب کرد اما هاگرید مطابق آموزش های سازمان اسرار سعی کرد اعضای خانواده اش را پنهان کند بنابراین وانمود کرد او را نمیشناسد و با یک جاخالی به موقع باعث فرو رفتن سر گرواپ در حلقه وسطی خرس های تنبل شد.

- واقعا جذابیت های کوییدیچ همینه! نگاه کنید چطور سر حامد لک ... معذرت میخوام گراپ رفته توی حلقه! گهی سر به حلقه و گهی حلقه به سر!

ناگهان موجودی با سرعت مافوق تصور از بالای سر گراوپ پرواز کرد ... ظاهرا هری اسنیچ را دیده بود. الادورا فورا با بلاجری او را متوقف کرد و مشغول کوبیدن سرش به تیرک ها شد ...

- الای بد! الای بد!

- تو چه غلطی کرد دختره ی خائن به اصل و نسبِ گند زاده پرست؟ به چه جراتی هری پاترو متوقف کرد؟

- هری پاتر بهت دستور میدم کاری بهش نداشته باشی!

- چشم ارباب کریچر.

هرمیون از میان جمعیت با فریاد چیز هایی در مورد تغییر کاربری، تشکیلات هواداری و عمرانی، تهوع و جادوگران میگفت اما هری بدون توجه به او به دنبال اسنیچی رفت که از دید خارج شده بود.

در این فاصله هاگرید نسبت به چند توپ دیگر نیز بی تفاوت ماند و اسنیپ نیز چند دروازه خالی را خراب کرد تا اختلاف به 50 امتیاز برسد. دیوید یک بار دیگر از زمین خودی توپ را به اسنیپ که مقابل دروازه حریف بود پاس داد، اسنیپ این بار توپ را مهار کرد و بلافاصله به همراه توپ از جارویش پایین پرید! ظاهرا نبر هاگوارتز آغاز شده بود!

- این لامصّب چرا همچین میکنه داش مورفین؟ گمونم تنش میخاره ها!

- گوسپند ها از این موچرب فهمیده ترن کراکر! ولش کن توپ ها رو به خودم پاس بده از این به بعد.

دانگ که برای اطفای حریق به رختکن ها رفته بود در حالی که تمام صورتش با کرم سوختگی پوشانده بده بود به زمین برگشت و سوار بر جارو اوج گرفت.

- خودتون اعتراف کنید بازی چند چنده ما نبودیم ... کروشیو! زهر نجینی! به چی میخندید؟ چهره ی ما بسیار جذاب شده! کروشیو مورفین! کروشیو آماندا! کروشیو توپ زرد! بیا بیرون از دماغ ما ...

هری و کریچر به سمت دانگ برگشته و به او خیره شدند. لحظه ای بعد دو جست و جوگر با نهایت سرعت به سمت او تاختند ... کریچر او را به سمتی هل داد و هری نیز به دنبال او! اسنیپ لحظه به لحظه بیشتر اوج میگرفت و هری بالا تر از کریچر در یک قدمی آن را تعقیب میکرد. دستش را به سمت اسنیچ دراز کرد ...

- بهت دستور میدم اسنیچو نگیری هری پاتر!

هری لحظه ای مکث کرد ... همین یک لحظه کافی بود تا کریچر از او پیشی بگیرد و به اسنیچ برسد!

_________________


- در این لحظه مفتخرم اعلام کنم که جام قهرمانی لیگ کوییدیچ تقدیم میشه به ...

- آواداکداورا!

ظاهرا اسنیپ به کتاب ششم رسیده بود! فیلم ویدیویی دیده اید؟! تا به حال شده نوار گیر کند؟ نوار اسنیپ نیز گیر کرده بود!

- آواداکداورا! آواداکداورا! آوادا کداورا!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#40

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs. خرس های تنبل

پست سوم



رختکن خرس های تنبل


مورفین دوباره غلتی زد تا از برخورد تبر دابی با سرش جاخالی دهد. دابی ناگهان دست از کارش کشید و گفت: نوبت ماست. بقیه کجان؟ الادورا بیا پایین، باید بریم.

الادورا که از کمدی بالا رفته بود و بدنش را جمع کرده بود جیغ کشید: نه! الادورا نمیاد. آآآه الای بد! الای بد!

و مشغول کوباندن سرش به سقف کمد شد. دابی شانه ای بالا انداخت و در حالی که زیر وزن تبر تلو تلو می خورد از رختکن بیرون دوید. با رفتن او بقیه ی اعضای تیم وضعیت را سفید دیدند؛ از مخفیگاه های شان بیرون آمده و در حالی که سعی می کردند خونسردیشان را بدست آورند وارد زمین ورزشگاه شدند.


دانگ بعد از معرفی اعضای خرس های تنبل تیم دوم را فراخواند.

- تیم دوم این بازی، ترنسیلوانیا!

اعضای تیم ترنسیلوانیا در چادر از مد افتاده و نیمه ویرانی که با ته مانده ی بودجه ی شان جور کرده بودند، دور هم جمع شده بودند. لودو آماده بود تا برای تیمش سخنرانی کند.

- باورم نمی شه همچین تیمی به مرحله ی نهایی رسیده. آشا، جلوی من دستتو از تو دماغت در بیار! می خوام به من توجه کنید. تنها کاری که باید بکنید اینه که بهشون رحم نکنید. تا آخرین دونه شونو ریزریز کنید.

لودو جارویش را بالا گرفت و ادامه داد: حالا، یاران من! حمله!

لودو برای دیدن عکس العمل دیگران صبر نکرد، روی پایش چرخی زد و با چند قدم بی صدا از رختکن خارج شد. ثانیه ای بعد، بازیکنان او را دیدند که با جیغ گوش خراشی وارد چادر شد و خود را داخل کمد تنگ و تاریک جارو ها انداخت.

- نــــــــــــــــــــــــــور! نـــــور! من از نور متنـــــــفرم!

دافنه از میان سرفه های خش دارش گفت: چقدر شبیه آماندا ... اشلا ... آماندا کوش؟

سر گراوپ از در چادر نمایان شد.

- آماندا گفت میره رختکن جادوگرای خرسای تنبل.

گلرت با عصبانیت گفت: اگه کاپیتان به جای شرط بندی با بودجه ی تیم به وضعیت رختکن می رسید الان لازم نبود اعضای تیممون تو رختکن دیگران ... اگه اخلاق لودو مثل آماندا شده باشه، پس آماندا الان ...

- اعضای تیم ترنسیلوانیا همین حالا بیاین بیرون! کروشیو بروکل هرست، مدافع تیم! دیر کردی! کروشیو دابی، دستور می دیم خودتو کنترل کنی!

بازیکنان با شنیدن صدای خشمگین دانگ از جا پریدند. بدون حرف دیگری یقه ی لودو را گرفته و از رختکن بیرون رفتند تا با کروشیویی از جانب دانگ به تماشاچیان معرفی شوند.

دانگ بالاخره خونسردیش را بدست آورد و آماده ی شروع بازی شد.

- از این توپا کدومو اول باید بندازیم بالا؟

تماشاچیان که از تعلل بی مورد ماندانگاس خسته شده بودند به سوت ممتد و هو کردن روی آوردند!

- خب چیه؟‌ همه می دونن ما چقدر از کوییدیچ متنفریم. ولی مجبوریم، چون ... یا سالازار! ولدمورت، تو اونجا چی کار می کنی؟

نگاه همه ی تماشاچیان و بازیکنان به مسیر نگاه ماندانگاس جلب شد. بزرگترین و مخوف ترین جادوگر سیاه، لرد ولدمورت، با کیسه ای در دست در کنار جایگاه جام مسابقه ایستاده بود. در حالی که با دستپاچگی کیسه را در ردایش می چپاند گفت: اصلا اینطوری نیست که بیام جام این مسابقه رو وردارم واسه خودم ... فقط اومدم مرگخوارامو تشویق کنم.


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۲۲:۲۲:۱۸


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#39

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
ترنسیلوانیا Vs. خرس های تنبل

پست دوم


فلش بک - کازینوی دو دونه لودر

- جنتلمنز! امروز روز شانس منه. کی میخواد ببازه؟
لودو این جمله رو در حالی گفت که شاد و خندان وارد کازینو شد.
بعد از برکناری مورفین کانت از وزارت و توطئه علیه ماندانگس فلچر، تقریبا تمام جاه و مقام های موجود در دنیای جادوگری به او اعطا شده بود. البته که حق داشت بگوید آن روز روز شانسش بود.
لودو پا به کازینوی نورانی و پر زرق و برق گذاشت. صدای قهقه ها و به هم خورد جام ها و جیرینگ جیرینگ ژتون ها ، لود را برای بازی بیشتر تحریک می کرد.جمعیت را کنار زد و یک راست مسیر میز پوکر را پیش گرفت.
با رسید به میز، با صحنه ای رو به رو شد که به سختی توانست آن را هضم کند.
- چــــی؟ کی اینو راه داده اینجا؟
پیرمردی با دماغی افتاده، لباس هایی مندس و ژولده و عینکی ته استکانی در چشم، روی صندلی نشسته بود و چند پریزاد اطارفش را گرفته بودند. پیرمردی با لحنی خشن به یکی ا پریاد های که پیراهن برا قرمزی تن داشت، گفت:
- تو لیلایی؟ هـــــــان؟ بزنم دهنــــت؟ این چه لباسیـــه تنت کردی؟تصویر کوچک شده

با این حرف پیرمرد همه ی پریزاد ها غش غش خندیدند و باز از سر و کولش آویزان شدند.
ژتون های رنگارنگ که مثل برج جلوی پیرمرد که پنجعلی نام داشت چیده شده بود، اما لودو مطمئن بود که به هبچ وجه نمی تواند به آن پیرمرد خرفت ببازد.

3 ساعت بعد

گراوپ، نگهبان بار، لودو را که تنها یک زیر شلواری و رکابی از تمام لباس هایش برایش مانده بود، با یک لگد به بیرون از کازینو پرت کرد پشت گراوپ، پنجعلی با خنده ای که اعصاب لودو را خورد می ککرد گفت:
- کاشکی میذاشتن بذنم دهنـــــت! تصویر کوچک شده

لودوی از زمین برخاست و خاک را از روی خودش تکاند.شاید امروز روز شانسش نبود. تمام بودجه ی تیم ترنسیلوانیا را سر میز باخته بود.

پایان فلش بک



مانند هر روز عادی دیگر خورشید از شرق طلوع کرده و مقصد غرب رادر پیش گرفته بود. مانند روزهای دیگر صدای پرنده ها از دور دوست به گوش می رسید، گربه ها بالای درخت روی شاخه ها در کمین همان پرنده ها نشسته بودند، صدای شیهه از اتاق تسترال ها به گوش می رسید و گل های گلخانه ی ریدل مجبور بودند در تاریکی به عمل فتوسنتز بپردازند؛ اهالی خانه ی ریدل از نور بیزار بودند.
مثل هر روز عادی دیگری، سر و صدا در خانه ی ریدل اوج گرفته اما رفتار اهالی خانه متفاوت تر از روزهای دیگر بود؛ دابی با دستان کوچکش تبر بزرگ و سنگینی را روی زمین می کشید و به دنبال الادورا فریاد میزد:
- چه طور جرات می کنی از دست جن خونگیت فرار کنی؟ از این به بعد می خوام یه کلکسیون از سر جادوگران و ساحره ها درست کنم. اولین سر هم سر توئه. فرار نکن، بیا اینجا!

الادورا ملحفه ی زردی دور خودش پیچیده و از دست دابی به بالای کمدی پناه برده بود. با تردید گفت:
- الادورا یک ساحره ی آزاد بود. هیچ جن خونگی حق نداشت به الادورا زور گفت.

در گوشه ای دیگر، دافنه ساکت گوشه ای نشسته بود و از دهانش دود خارج میشد؛ با این تفاوت که مثل همیشه دود، دی اکسید کربنِ حاصل از تنفسش نبود؛ بلکه با شاخ و برگ هایش یک نخ سیگار را جلوی لبش نگه داشته بود و از آن کام می گرفت.

وزارتخانه - اتاق وزیر


آماندا در اتاقی که تنها تعداد اندکی پرتوی نور، از بین الوار چوبی دیوار آن را روشن کرده بود، قدم می زد و هر از گاهی منوی مدیریت شبیه سازی شده ای را که در دست داشت به رخ اشخاص حاضر در اتاق می کشید. هری پاتر هر از گاهی جمع را با چند دشنام از قبیل " گندزاده های کثیف" و یا " خائنین به اصل و نسب" صمیمی تر می کرد. ویروس به تمام بازیکن ها منتقل شده بود!

گلرت صاف ایستاده بود و سرش را با غرور بالا گرفته بود. با نگاهی متکبرانه گفت:
- همتون یک مشت بی مصرف بی عرضه هستین. به جای علاف نشستن فکر کنین که چه جوری باید بودجه ی تیم که توسط آقای وزیر مدیر ناظر قمار باز حیف و میل شده سر جاش بذاریم.

دافنه با بی حوصلگی پاسخ داد:
- شی میگی پیری؟ اژ شبح داری حرف می ژنی خب لامشب شرم رفت! حیف که الآن کلاهم دشتم نیشت وگرنه پرتت می کرد در اعماق شبزاشلیترین که همه اژ دم دوشتت دارن.

آشای آفتاب پرست تکانی به خودش داد. اتفاق خاصی رخ نداد. شروع کرد به راه رفتن، باز هیچ چیزی نشد. در حالی که پاهایش را زمین می کوبید شروع کرد به فریاد زدن:
- سیــــــــو! چرا پاهام صدا نداره؟ چرا راه میرم زمین نمی لرزه؟ سیو! من داداشم سیوروس رو می خوام!

در همین زمان گراوپ با یک پرش جهت شکار مگسی در هوا، موجب ریختن سقف طبقه ی پایینی و در نتیجه تخریب کف اتاق شد.
همه ی بازیکنان بعد از فرود در اتاق پایینی روی میزی بزرگ افتادند - به جز گراوپ که طبقه ی پایینی را هم تخریب کرده و از بالا تا پایین ساختمان را طی می کرد - میز جلسه ی آموزش برنامه ریزی و استراتژی مبارزه با بد حجابی و گشت آرشاد!

لودو چشمش به دستبندی که با خز های صورتی پوشیده شده بود، شلاق و دیگر وسایلی که از نام بردن آن ها معذوریم افتاد. در کمال تاسف هیچ عکس العملی از خود نشان نداد جز اینکه بعد از تکاندن گرد و خاک از روی کت و شلوارش به گردن یکی از جادوگرانی که در جلسه بود چسبید.

رختکن استادیوم المپیک – 11 شهریور یکم قبل تر از ساعت 00:01


- با نام و یاد خودمان، می گوییم که اصلا خوش نیومدین. وظیفتون بود بیاین. حالا که اومدین دستور میدیم ساکت باشین. به بازیکن های تیم های خرس های تنبل و ترنسیلوانیا هم دستور میدیم از رختکنشون بیان بیرون و وارد زمین بازی بشن.


ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۲۳:۰۵:۴۴

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.