پست سوم
تنبل های وزارتی vs کیوسی ارزشی
* * *
فردا روز- ساختمان وزارت خانه- دفتر مشترک وزیراناسنیپ با بی حوصلگی طول و عرض دفتر ویران را با گام های بلند می پیمود و زیر لب با خود غرولند می کرد.
- بوق بهش...مردک *%@&%##... تا چند ساعت دیگه مسابقه شروع میشه هنوز معلوم نیست کدوم گوری مونده!یه کار ساده هم نمی تونه انجام بده...من موندم این ننه من چه فکری پیش خودش کرده آخه؟حتما با منو دسترسی شو برگردونده...آبروم رفت!مادر من با این!دیگه تو کل این مملکت من از شرم نمی تونم سرمو بلند کنم!
هکتور که طبق معمول در گوشه ای از اتاق ویران بساط معجون سازیش را پهن کرده بود با اخم نگاهی به اسنیپ انداخت.
- سیو میشه انقدر زیر لب غرغر نکنی؟داری حواسمو پرت می کنی...تازه پست قبلی رو زدم و ذهنم خسته شده. خب یکم مراعات کن!
- چند دفعه بهت بگم اینجا بهم نگو سیو؟ده امتیاز از هافلپاف کم میشه!اینجا هم اتاق وزیراست کاروانسرا نیست که همینجوری سرتو انداختی پایین اومدی اینجا...ده امتیاز دیگه هم از گریفندور کم میشه...
در همان لحظه سر آرسینوس وارد کادر شد.
- سیو بیا اون ده نمره رو به گریفندور برگردون عوضش هرکسو بخوای برات می کنم تو آزکابان!
اسنیپ با یک حرکت
وار آرسینوس را با لگد به بیرون از کادر راهنمایی کرد و رو به هکتور گفت:
- تا ده امتیاز دیگه از ریونکلا کم نشده بگو اینجا چیکار میکنی هکتور و اون بند و بساط چیه آوردی تو اتاق وزرا؟
- دارم معجون بردن از کیوسی ارزشی درست میکنم بخوریم ازشون ببریم دیگه!
در همان لحظه درب اتاق وزارت چهارتاق گشوده شد.سپس به دیوار خورد و از لولایش آویزان ماند.آیلین با متانت وارد شد.
- باید یه دستی به گوشه و کنار ساختمون بدی بکشن پسرم...دقت نکرده بودم چقدر داغونه الان که می یومدم فکر کردم دارم وارد کافه سه دسته جارو میشم تو دیگه چه جور وزیری هستی؟در ضمن دیگه نبینم به انتخابای مامانت ایراد بگیریا!
- انتخاب شما؟من؟من چیزی گفتم؟هکتور شاهده من داشتم تعریف می کردم از انتخابتون مامی!
هکتور که از مشاهده آیلین سر ذوق امده بود ویبره زنان جلو رفت.
- دروغ میگه بانو داشت زیر لب می گفت دیگه از شرم نمی تونه سرشو بلند کنه ایناهاش اینم مدرکش!
نقل قول:
!مادر من با این!دیگه تو کل این مملکت من از شرم نمی تونم سرمو بلند کنم!
- هکتور تا اون پاتیلو تا ته نکردم تو حلقت خودت خاموش شو!مامان به جان این زاغی اینارو من نگفتم همه ش تقصیر این نویسنده بوقیه! :worry:
- به نظرت الان کی داره این پستو می زنه پسره چشم سفید؟
پیش از آنکه اسنیپ بتواند میان انبوه سلول های روغنی مغزش به دنبال یافتن جوابی مناسب برای رفع و رجوع کردن دست گلش باشد صدای بلندی هر سه نفر را از جا پراند.آیلین با نگرانی نگاهش را به درب دوخت.
- چی شد؟
در پاسخ به این سوال زمین به طرز خطرناکی زیر پایشان به لرزه درآمد.
- زلـــــــزلـــــه! بـــــــــــومـــــــــــــب!حالا دیگر اتاق به وضوح می لرزید.کتابخانه موجود در اتاق به طرز خطرناکی به یک سو خم شد و بارانی از کتاب های قطور و سنگین در اتاق باریدن گرفت. لوازم روی میز دو وزیر یکی پس از دیگری با سر و صدا بر روی زمین سقوط کردند و تابلوی تک چهره ی سیریوس جیغ کشان سرنگون شد.
بـــــــــــومــــــــــب!لوستر در بالای سرشان به طرز خطرناکی تاب میخورد و شیارهای عمیقی از محل اتصال آن بر روی سقف ایجاد شد. حالا دیگر عوامل فیلم برداری هم از ترس جانشان وارد کادر شده و دیوانه وار به هر سو می دویدند.اسنیپ که به سختی می کوشید تعادلش را حفظ کند نعره زد:
- شما وسط کادر چه غلطی می کنین؟بوق زدین به رول!برگردین سر فیلم برداریتون تا ندادمتون دست آرسینوس!
کارگردان که می کوشید هرچه سریعتر عوامل و بند و بساط فیلم برداری را از آن مهلکه نجات دهد گفت:
- قربان تو قراردادمون هیچ حرفی از فیلم برداری تو موقعیت های خطرناک مثل این زده نشده بود پس با اجازتون قراردادمون همینجا تموم میشه.بچه ها جمع کنین بریم سر صحنه فیلم برداری سفید برفی و شکارچی!
هکتور در میان آن بلبشو فریاد زد:
- سیو؟معجون ضد زلزله بدم بهشون؟
بـــــــــومـــــــــــب!اسنیپ بی آنکه فرصت کند از دست هکتور سرش را به نزدیکترین وسیله دم دستش بکوبد نقش بر زمین شد.در همان لحظه درب اتاق برای بار دوم در طول پست گشوده و اساسا از جا درآمد و سیریوس بلک با ذوق و شوق وارد شد.
- کوشی کله چرب؟دروازبان برای تیم پیدا کردم.
قبل از اینکه اسنیپ بتواند از آن وضعیت خفت بار رهایی یابد سری بزرگ و بی حالت با دو جفت چشم لوچ و بینی کوفته ای شبیه تخته سنگی نتراشیده به زور راه خود را به درون اتاق باز کرد و چهارچوب را کاملا از جا درآورد تا کلا خیال نویسنده و خواننده را از بابت درب آسوده کند!
آیلین جیغ خفیفی کشید و هکتور ویبره زنان جلو رفت تا مخلوق جدید الورود را از نزدیک بررسی کند.سر بزرگ نعره زد:
- هرمی!هرمی کجا بود؟
بلک: معرفی می کنم گراوپ دروازبان جدید تیم!
اعضای تیم:
ساعاتی بعد استادیوم المپیکاستادیوم المپیک در واقع زمین مسابقه ای بود کوچک و پوشیده از شن و ماسه و گچ و سیمان که در پشت بنای مشنگی در حال احداثی در مرکز لندن قرار داشت.مکانی که نوجوانان مشنگ اوقات فراغت خود را در آنجا به بازی مفرح گل کوچک (!)مشغول می شدند.به نظر می رسید دیدگاه فدراسیون برگزاری لیگ کوییدیچ در مورد واژه استاندارد با مفهوم آن کیلومترها فاصله دارد! هرچند طبق شایعات رییس فعلی فدراسیون، مکان اصلی را با کمک عوامل مجهول الحال و پشت پرده ی خود به فروش رسانده و پول آن را صرف مخارجی ناشناخته کرده بود.چون به نظر نمی رسید ذره ای در وضعیت محفل تغییری ایجاد شده باشد.
علی رغم تمام اینها جمعیت پر شوری در استادیوم حاضر بودند و گوشه و کنار ورزشگاه بر روی پاره های آجر و سیمان یا تپه های خاک و شن مکانی را برای نشستن و تشویق تیم محبوب خود یافته و بساطشان را آنجا علم کرده بودند و فریادهای مشتاقانه اشان ورزشگاه مخروبه را به لرزه درآورده بود.
در نزدیکترین نقطه به زمین بازی جمعی از غول ها به سردستگی هاگرید جمع شده،چماق هایشان را در هوا می چرخاندند و بر سر و روی یکدیگر و هر قسمت از زمین که به دستشان می رسید فرود می آوردند.گراوپ که از مشاهده تشویق پر شور فک و فامیل غولش سر از پا نمی شناخت رقص کنان و هرمی گویان در میان جمعیت به دنبال یافتن نشانی از هرمیون چشم میچرخاند.
در میان زمین خبری از تیرهای دروازه نبود.به نظر می رسید آنچه قرار بود به عنوان تیرک دروازه ها مورد استفاده قرار گیرد شامل تکه چوبی بلند باشد که چند حلقه لاستیک اتومبیل مشنگی به آن متصل شده است.در دو گوشه زمین چندین کیسه سیمان را به شیوه چهارگوش بر روی هم چیده شده بودند تا به عنوان رختکن کوییدچ مورد استفاده بازیکنان دو تیم قرار گیرد.
همان لحظه- رختکن بازیکنان تیم تنبل ها- بوق به تو مرتیکه بوقی!زدی نصف وزارت خونه رو منهدم کردی با این غول بیابونی!خسارتشو باید خودت بدی!
- بی خود جوش نزن کله چرب!اون ساختمون همینطوری کلنگی شده بود. در نظر داشتم بعد از اینکه قهرمان شدیم بزنیم باهاش تو کار ساخت و ساز.حالا این غولچه برات زحمت تخریب ساختمون رو بدون دستمزد انجام داد عوض تشکر کردنته؟
- تو اصلا متوجهی چی داری میگی؟اون ساختمون از شونصد سال قبل از ظهور مرلین به عنوان ساختمون وزارت دست به دست دولت ها چرخیده مگه به همین کشکیه بزنیم خرابش کنیم؟
- بالاخره یکی باید این سنتو می شکست دیگه!
- فکر نمی کنی این جزو تصمیماتیه که قرار بوده احیانا مشترک باشن؟کی به تو اجازه چنین کاری رو داد؟
- خود شخص شخیصم!
- من به خوبی میدونم دلیل این کارات چیه بلک!احساس حقارت ناشی از اینکه نمی تونی هیچ کار مفیدی برای محفل انجام بدی وادارت کرده با این کارا دست به جلب توجه بزنی!
- همچین می زنم تو سرت که صدای سگ بدیا اسنیپ!
- اون جزو تخصصای خودته. بی خود از من مایه نذار!
با شنیدن این سخن صورت بلک برافروخت.سپس بدون هشدار قبلی چوبدستیش را بیرون کشید.اسنیپ نیز چوبدستیش را بیرون آورد. آندو مستقیم به سوی هم می رفتند. آیلین فریاد زد:
- سیوروس!
اما به نظر می رسید اسنیپ صدای او را نشنیده است.
- بهت هشدار داده بودم بلک برام مهم نیست که لرد سیاه فکر می کنه تو اصلاح شدی و میشه تو وزارت بهت اعتماد کرد!من بهتر تو رو می شناسم...
- خب پس چرا بهش نمیگی؟نکنه می ترسی راهنمایی مردی رو قبول نکنه که مامانش عملا 6 ماه تمومه که عاشق دلخسته منه؟
- بگو ببینم حال دامبلدور چطوره؟حتما خوشحاله که سگ باوفاش تو وزارت کار میکنه.
سیریوس به آرامی گفت:
- حالا که حرف سگ به میون اومد یادم افتاد.هیچ می دونی اونروز که اومده بودی جاسوسی محفلو کنی جیمز سیریوس تو رو دیده و شناخته؟فکر خوبی کردی اسنیپ تو قالب یه خفاش بی آزار اومدی جلوی در مقر محفل آویزون شدی تا همه تو رو ببینن حالا دیگه عذر موجه داری و میتونی دیگه از دخمه ت بیرون نیای!
هر دو چوبدستیشان را به سمت هم نشانه گرفتند. در حینی که یک عدد هری به داخل سوژه شیرجه زد تا فداکارانه خود را میان ایندو بیاندازد آیلین آهی کشید.
- ولشون کنین بذارین دعواشونو کنن...پس بقیه کوشن؟
هکتور که سخت سرگرم توزین مواد اولیه معجون برد در مقابل کیوسی بود پاسخ داد:
- رودولف با دیدن ساحره هایی که بیرونن از خود بی خود شد و زودتر رفت تو زمین بلا هم طبیعتا رفت دنبالش تا هر ساحره ای رودولف ازش خوشش اومد رو کروشیو کنه.گراوپم که طبیعتا اینجا جا نمیشد.
در همان لحظه صدایی که مشخصا به طرزی جادویی بلند شده بود به گوش رسید.
- یک دو سه کروشیو می کنیم!صدامون میاد؟اگر هم نمیاد مشکل از خودتونه نه صدای زیبای ما...نکته بعد اینکه بازم کروشیو بر همه تون باد که مارو با این ابهت مجبور کردین این پشت بشینیم!بوق بر تو رودولف...بلا یه کروشیو از جانب ما بهش بزن...بازیکنای دو تیم پس کجا هستن؟اگر تا چند دقیقه دیگه توی زمین نباشن خودشون و خانواده هاشون با دردناکترین شیوه ممکن کشته میشن!شاید این فسیل ریش دار بیکار باشه ولی ما وقت نازنینمون رو از سر راه نیاوردیم.
با بلند شن صدای لرد ولدمورت در جایگاه گزارشگر تکاپویی در رختکن بر پا شد.هکتور با عجله وسایلش را جمع کرد و در پاتیل معجون نیمه کاره اش ریخت.آیلین بالاخره از نگاه کردن به آینه جیبی اش دست کشید و آن را در جیب شنلش گذاشت.اسنیپ و بلک نیز موقتا دست از دعوا با یکدیگر برداشته و هری را با فرمت
از سوژه بیرون انداختند.سپس برای آخرین شور و مشورت حلقه ی تیمی تشکیل دادند.آیلین پرسید:
- خب الان با چی قراره پرواز کنیم؟لباس فرم گروه نداریم؟
بلک با ژستی عاشقانه موهایش را توی صورتش ریخت به نحوی که شباهتش به سگ های پاکوتاه بیش از پیش شد. سپس بشکنی زد.بلافاصله یک عدد جن خانگی موسوم به کریچر، درحالیکه 7 دست پوست خرس قدیمی در یک دست و 7 چوب جارو با شماره پلاک وزارت سحر و جادو در دست دیگر حمل می کرد وارد کادر شد و آنها را مقابل پای سیریوس بر زمین گذاشت.
- ارباب کریچرو احضار کرد و کریچر چون به خاندان بلک وفادار بود خودشو به ارباب رسوند هرچند ارباب فقط یه موجود پست رقت انگیزه که قلب بانوی منو شکست و با خائنین به خون و اصل و نسب هم نشین شد و با ریش درازانی که مورد تایید بانو نبودن به توجیه ملت گمراه...
سیریوس با یک شوت در عمق کریچر را از کادر بیرون انداخت تا بیشتر از این گذشته و حال و آینده ومناسبات و مراودات خودش و جد و آبادش را مقابل چشمان کنجکاو ده ها خواننده ای که این پست را میخوانند جار نزند.در همان لحظه هکتور پرسید:
- خب راستی هر کدوم از ما قراره چه پستی رو بازی کنه؟
بلک که بهانه مورد نظرش را برای عوض کردن بحث و خلاص شدن از زیر نگاه های دیگران یافته بود سریعا خشم رویارویی با کریچر را متوجه اسنیپ ساخت.
- مگه قرار نبود پستارو قبلا مشخص و اعلام کنی کله چرب؟
- نخیر!کی چنین قراری با من گذاشته شد؟از وقتی با اون غول بیابونی نصف وزارت خونه رو تخریب کردی تا این لحظه چه تصمیم مشترکی بین منو تو اتخاذ شده که این دومیش باشه؟
- خیر سرت تو این تیمو راه انداختی مرتیکه کله روغنی!تو الان کاپیتانشی چرا بی خود از وزارت مایه می ذاری؟
- حیف که مادرم اینجا ایستاده وگرنه حقتو می ذاشتم کف دستت بلک!
آیلین پیش از آنکه دعوا به جاهای باریک بکشد مداخله کرد.
- بسه پسرا دعوا نکنین...اصلا چرا از همون سیستم محبوب و قدیمی و کارآمد سنگ کاغذ قیچی استفاده نکنین تا مشخص شه کی می تونه پستارو مشخص کنه؟
بلک:اوه آیلین عزیزم...مثل همیشه بهترین پیشنهادارو میدی عزیزم!
اسنیپ:وقتی این بازی تموم شد تکلیفتو مشخص میکنم بلک!
نه مادر عزیزم حالا که من کاپیتان این تیم هستم خودم مشخص میکنم کی کجا وایسه...من،شما و این جانورنما در خط حمله وایمستیم. هکتور تو هم....هی!اون چیه داری با خودت میاری؟
هکتور:من بدون پاتیلم پرواز نمی کنم سیو...یه بازی ساده که نباید جلوی کشف و اکتشافات یه معجون ساز قهار مثل منو بگیره.
اسنیپ با عصبانیت گفت:
- هرکاری دوست داری بکن فقط یادت باشه تو مدافعی با اون رودولف بی ناموس!بلا رو هم هرکی دید بهش بگه دنبال اسنیچ باشه و موقتا دست از سر این رودولف برداره...این شوهرش اگر آدم بشو بود تا حالا میشد!بلک به اون غول بیابونی هم بگو دروازه وایسه.
بلک با بی تفاوتی گفت:
- به من چه؟تو کاپیتان تیمی. پس خودت بهش بگو.
- هرکس اون غول بیابونی رو راه داده خودش بهش میگه.
- اسنیپ حیف مادر دوست داشتنی و متشخصت اینجاست وگرنه این چوبدستی رو می کردم تو چشمت!
- بی خود ترسو بودن خودتو نذار به پای مادر من مردک بوقی!
- تیم خرسای تنبل!اگر تا سه ثانیه دیگه تو زمین نباشین دستور میدیم همه تون رو از دم چوبدستی بگذرونن!اعضای تیم با شنیدن صدای خشمگین لرد، دعوا و مشاجره را از یاد بردند و با سرعت به داخل زمین بازی شتافتند.
دقایقی بعد در ورزشگاهدانگلدور در میان اعضای دو تیم ایستاده بود.
- به یک دور دیگه از بازی های لیگ خوش اومدین فرزندان سپیدی و سیاهی من!باشه که در برخورد این دو نیرو شر و خیر در هم آمیزند و دنیارو پر از نیروهای روشنایی و سپیدی چون پودرهای پاک کننده تحت لیسانس هنکل آلمان...
ک...
ن...ن...
دانگلدور پت پتی کرد و روی حالت آف رفت.بلافاصله یکی از اعضای محفل درحالیکه به یک فقره شارژر مجهز بود وارد زمین شد تا دامبلدور را شارژ کند. پروسه شارژ دامبلدور دقایقی به طول انجامید. بعد از عملیات احیای داور، دانگلدور نفس عمیقی کشید.
- الان حس اون زمانی رو دارم که تازه با گلرت آشنا شده بودم...عجب روزهایی بود.ببینم تا حالا خاطره اون روز رو براتون تعریف کردم که...
- پیرمرد پشمکی ابله!بازی رو شروع می کنی یا به یارانمون بگیم از اون سه متر ریش از سر در همین ورزشگاه آویزونت کنن؟صدای فریادهای موافق و مخالف در ورزشگاه پیچید.
- اوه تام...چرا خشونت؟چرا گفتگوی تمدن ها نکنیم؟چرا برای یک بار هم شده با من رو راست صحبت نمی کنی و نمیگی واقعا چی تو قلب و فکرت می گذره؟چرا امشب به دفتر من نمیای تا با هم در مورد این مسائل حرف بزنیم و من راه روشنایی و سپیدی رو نشونت...هی کجا میرین؟من هنوز شروع مسابقه رو اعلام نکرده بودم...حداقل صبر می کردین من سوتو می زدم بعد می رفتین...هی...عجب دوره زمونه ای شده...دیگه نسل جوون اصلا حوصله ندارن...هعیی!
در زمین-جایی میان زمین و هوا!- بازی هم چنان ادامه داره و همونطور که قبلا هم ادامه داشت پیش میره و حوصله همایونی ما کم کم داره از مشاهده این وضعیت سر میره...نه کشت و کشتاری نه شکنجه ای این چه بازی بی روحیه؟ کروشیو رودولف!ما بین این جماعت آبرو داریم سرت به بازی خودت باشه...بلا؟اون گوشه دنبال چی میگردی؟اسنیچ از این طرف رفت!ما قبول نداریم...جیمز سیریوس نباید این توپو می گرفت همه ش تقصیر توئه ای کله چرب بی عرضه!جیمز سیریوس دستور میدیم هرچه سریعتر توپو به یاران ما برگردونی!اما جیمز سیریوس تنها به درآوردن زبانی برای لرد سیاه اکتفا کرد و مثل جت به سمت دروازه خرس های تنبل رفت.
- با تو بودیم ای جیغ کش محفلی!هکتور با پاتیلت بزن تو سرش نذار به دروازه برسه!کروشیو ای بی عرضه!صدای فریاد شوق از طرف بخشی از جمعیت حاضر در ورزشگاه بلند شد.
- ما این گل رو قبول نداریم این گل حق شما نبود...ساکت!دستور میدیم سکوت رو رعایت کنین بازی رسمیه پس کسی حق جیغ کشیدن نداره!پس این دروازبان تنبل تیم شما کجاست؟همه اینا تقصیر بی کفایتیه توئه اسنیپ...اگر این تیمو جوجه خروس این فسیل رهبری کرده بود نتیجه بهتری می گرفت.همون همری که سوار جاروئه می ارزه به کل تیمی که تو دست و پا کردی ای مایه ننگ مرگخواران!بازی تموم شد وایسا سر کوچه!اسنیپ نگاهش را از جایگاه گزارشگر برداشت و به گوشه ای از ورزشگاه دوخت که مادرش و سیریوس در کنار هم پروازی عاشقانه را تجربه می کردند.گویی به گردشی عاشقانه آمده اند و نه یک مسابقه رسمی کوییدیچ! هرچه بود بازی اصلا به نفع تیم خرس های تنبل پیش نمی رفت.تا آن لحظه تنها یکبار توانسته بود سرخگون را به چنگ آورد اما ضربه بی موقع و بی هدف هکتور که قرار بود سر تد ریموس را نشانه بگیرد به اشتباه به سر او اصابت کرده و توپ را از دست داده بود.
درهمان لحظه رودولف چون جت پروازکنان از کنارش عبور کرد در حالیکه بلاتریکس به دنبالش بود.
- می کشمت رودولف!اگر مردی وایسا ترسوی بی چشم و رو!
اسنیپ آهی کشید و نومیدانه نگاهش را به سرخگونی دوخت که همان لحظه توسط ویکتوریا ویزلی برای بار چهارم وارد دروازه اشان میشد.فریادهای تشویق آمیز جمعیت با فریادهای
"هرمی کجا؟" "گرواپ هرمی خواست" گراوپ در هم آمیخت.اسنیپ در میان آن بلبشو به زحمت قادر بود صدای فریادهای اعتراض آمیز لرد و نعره های خشمگین مادر سیریوس را که گویی با یکدیگر مسابقه عربده کشی گذاشته بودند از هم تشخیص دهد.
- وارد نیست...ما این گل رو قبول نداریم...
- ای مشنگای پست نفرت انگیز...
- کروشیو به تو ای پیرمرد بوقی!دستت تو جیب هکتور چیکار میکنه؟
- ای خائنین به اصل نسب...ای توله بلاجر زاده های بوقی! اسنیپ بی اراده نگاهش را به دانگلدوری دوخت که با ضربه پاتیل هکتور به گوشه ای پرتاب شد...همین را کم داشتند...حمله بی دلیل به داور...
ناگهان فکری در ذهن چرب اسنیپ جرقه زد این خودش بود...شاید هکتور هیچگاه معجون ساز با استعدادی نبود اما شاید همین بی استعدادیش در آن لحظه می توانست به حالشان سودمند باشد!