جلسه دومبدون توصیفات صحنه، سیریوس که کوله بار سفر بسته بود و لباسی اسپرت به تن داشت با گام هایی سریع به سمت دریاچه، جایی که دانش آموزان دقایقی بود منتظرش بودند می آمد. پشت سرش با فاصله ای هفتاد متری سوروس اسنیپ در حالی که لبه ردای خود را گرفته بود می دوید. با این حال باز هم به گرد پای سیریوس نمی رسید.
- بلک! با توام! وایسا ببینم!
سیریوس با صدای بلند آهی کشید، سری تکان داد و همان طور که به راهش ادامه می داد گفت:
- آآآآآآآآآآآآآه! چیه اسنیپ؟
دانش آموزان دهانشان باز ماند!
- اهم... چیزه... چیه جناب مدیر؟
- وایسا ببینم. این کوله پشتی و وسایل چیه دیگه؟
سیریوس که حالا دیگر به محل تدریس رسیده بود، وسایلش را زمین گذاشت و گفت:
- آه جناب مدیر... منکه بهتون گفتم دارم میرم مسافرت. عجله هم دارم. وقت کمه.
سوروس که دیگر طاقتش طاق شده بود فریاد زد:
- مسافرت؟ تعطیلات؟ یعنی چه آقای عزیز؟! شما خجالت نمی کشی؟! مسئولیت قبول می کنی بعد داری میذاری میری تعطیلات؟ میری مسافرت؟ آخه من از دست تو چیکار کنم؟
سیریوس که می خندید گفت:
- آروم باشید جناب مدیر. آروم باشید.
- آروم باشم؟ این از تو، اینم از اون فامیلت! من چه گناهی کردم که باید با شما بی مسئولیت های بوقی همکار باشم؟!
اسنیپ پس از گفتن این جملات، با خشم و عصبانیت ردای خودش را تکان شدیدی داد و از آنجا دور شد.
دانش آموزان که نمی دانستند باید بخندند یا همچنان بهت زده بمانند، به سیریوس نگاه کردند که روی کوله پشتی بزرگش نشسته بود و مشتاقانه آنهارا نگاه می کرد.
مایکل کرنر دستش را بلند کرد و گفت:
- ببخشید استاد... مشکلی پیش اومده بود؟
وندلین نیز پرسید:
- قراره جایی برین؟
سیریوس که لبخندش باز تر میشد بالاخره گفت:
- همه مون با هم قراره بریم.
از حالت صورت های شان مشخص بود که هنوز کاملا گیج هستند. رون ویزلی پرسید:
- امممممممم... پس چرا گفتین که مسافرت میرین؟
سیریوس که نقشه ای قدیمی از کیفش در آورده بود خنده ای از سر شیطنت کرد و گفت:
- خب...
اذیت کردن مدیر کیف میده بماند
اهم... و اما تدریس امروز، چون وقت کمه، سریع میرم سر اصل مطلب.
پنج پاها، موجوداتی هستند بسیار بسیار خطرناک. به نوعی عنکبوت به حساب میان. یه چیزی مثل آکرومانتیولا. اما نه دقیقا شبیه اونا. جثه کوچکتری دارن. اما کوچکترینشون دو متر ارتفاع داره. ضمن اینکه نیش هم ندارن. فقط چنگک دارن. و خب همون طور که از اسمشون پیداست 5 تا پا بیشتر ندارن که این هم یک تفاوت دیگه شون با عنکبوت هاست. کلا به خوردن انسان ها علاقه ویژه ای دارن.
اما چیزی که برای ما مورد سوال هست، اینه که وزارتخونه هیچ نشونه ای از چگونگی خلقت اینا در دست نداره. بعضی افسانه ها میگن که در جزیره دری یر، دو تا خاندان بودن، خاندان مک کلی ورت و خاندان مک بون. میگن روزی بین روسای این دو خاندان و قبلیه دوئلی در میگیره که رئیس قبلیه مک کلی ورت اونجا شکست میخوره و کشته میشه. اعضای خانواده اون مرحوم شبانه میرن روستای مک بون هارو محاصره می کنن، کل افراد رو جادو و به این هیولا ها تبدیل می کنن. بعد اونا که هیولا شدن رفتن همه قبیله مک کلی ورت هارو خوردن! اما بعد فهمیدن ای دل غافل، دیگه هیچ کسی نیست که اینها رو با جادو به حالت انسانی در بیاره. در نتیجه در همون حالت موندن.
دانش آموزان:
کتی بل دستش را بلند کرد.
- بله دوشیزه بل؟
- ام... خب استاد... الان چیکار کنیم؟ چی شد بالاخره؟ خودتون میگین افسانه!
سیریوس گفت:
- بله دوشیزه بل. ولی دلیل نمیشه پنج پا ها وجود نداشته باشن. ما امروز همه مون با هم به اون جزیره میریم و تحقیق می کنیم.
دانش آموزان:
سیریوس کیف و کوله پشتی و وسایلش را برداشت و گفت:
- نگران نباشید... هکتور بهم معجون ضد مرگ داده... مشکلی پیش نمیاد. نقشه راه هم داریم... خیله خب! آماده شین که بریم.
همگی از جای خود برخواستند. به خوابگاه های خود رفتند و نیم ساعت بعد، آماده بودند که با فرمت
همراه با سیریوس به جزیره بروند.
تکلیف:
مشخصه دیگه، قراره که کل کلاس، به یک سفر اکتشافی تحقیقاتی به جزیره دری یر برن و اطلاعات بیشتری در مورد پنج پا ها و اون افسانه خاص به دست بیارن و همینطور یک فیلم مستند و در واقع راز بقا از اون جزیره و علی الخصوص پنج پاها بسازن. (30 نمره)توضیحات:
1- اینجا فرقی بین لغت خاندان و قبیله وجود نداره. کلا دو گروه ساکن بودن اونجا، مک بون ها و مک کلی ورت ها.
2- اون همه وسایل و کوله پشتی که همراه سیریوس بود در واقع پر از دوربین و وسایل فیلم برداری بود که بعدا توی جزیره بین دانش آموزا تقسیم کنه.
3- توی رول، هر کسی باید یه همراه داشته باشه و بره مستندش رو بسازه از اون جزیره و موجوداتش. مثلا من میخوام این تکلیف رو بنویسم، میگم که سیریوس با فلانی همگروه شد و رفتن برای فیلم برداری و تحقیق و اکتشاف.