ارني قبل از اينكه دست هلگا بهش برسد از تالار به بيرون دويد.هلگا به سمت سامانتا رفت و گفت:نگران نباشواگه من جاي تو بودم الان از خوشحالي ذوق مرگ مي شدم.
سامانتا درمانده گفت:اما من تنها كسي بودم كه اين كار گروهي را دوست داشتم.
هلگا به او چشم غره اي رفت و به سمت بقيه بچه ها رفت.بچه ها دور تابلوي اعلانات حلقه زده بودند(البته دخترها)و همگي اينجوري بودند:
پسر ها روي كاناپه نشسته بودند و منتظر بودند تا با اولين حركت دخترها واكنش لازم را نشان بدهند.ليست تحقيقاتي از اين قرار بود:
آناكين => ورونيكا * زاخي => هلگا * ادوارد => دورنت * دنيس => اريكا * جاستين => هانا * تيبريوس => هيپزبا * ارني => !؟! (سامانتا هم گروه تحقيقي ندارد.)
بچه هاي لحظه اي مكث كردند.سپس دخترها همه به اين صورت در آمدند:
و پسرها اينجوري شدند:
و بعد بدون هيچ حرفي راهي شدند كه بروند به طبقه ي سوم.حدود پنج دقيقه اي گذشت و بچه ها سكوت اختيار كردند و روي مبلها نشستند:
.و در اين بين فقط سامانتا اينجوري بود:
بچه ها هر كدام در دل يك نقشه ي شومي براي پسرها كشيده بودند اما انگار پسرها ككشان هم نمي گزيد. حدود 10 دقيقه بچه ها كه مثل برج زهر مار شده بودند،با صداي تق تق در به اين دنيا آمدند و از روياهاي شوم خود بيرون آمدند.دوباره صداي در به گوش رسيد.يكي از دخترها فرياد زد:كيــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟ اگه پسري نيا تو...
فرد مورد نظر ديگه در نزد.يك ربع بعد:دختر ها در حال انجام دادن تكاليف درس موگل شناسي(چكش)بودند.(معلمشم كه ميدونيد كيه؟
) يكهو در دوباره به صدا در اومد و هلگا فرياد زد:برو ديگه سيريـــــــــــش..... .اما اينبار يك صداي جديد از پشت در گفت:خسته شدم.دو ساعت است كه دارم اينجا پرسه مي زنم.
دختر ها سريع از جا پريدن و يكيشون جيغ زد: اين ديگه كيه؟؟؟؟؟
-:چرا اينجوري باهاش حرف زدي؟؟!!؟؟
بچه ها فورآ تكاليف درس شيرين موگل شناسي (
)را جمع كردن و سامانتا رفت قفل در را باز كرد.پاهاي يك فرد مشكوكيوس قبل از خودش وارد تالار شد و بعد...دخترها:
-:ميشه بپرسم چرا در را باز نمي كنيد؟اينجا مگه تالار هافلپاف نيست؟؟؟
هلگا همونطور خشن گفت:تو از كجا اومدي ديگه؟
پسره يك سرفه ميكنه و ميگه:من لودويگ بگمن، عضو جديد هافل هستم. ميتونيد منو لودو صدا كنيد. ببخشيد چمدان هامو بايد كجا بزارم؟
دخترها:
مااااااااااااااااااااا....
لودو جارو كوييديچشو در دست چرخاند و گفت:من خسته ام. خواهش مي كنم.
سامانتا كه آي كيوش از همه بالاتر بود رفت جلو و گفت:خيلي خوش بختم.اما بايد بگم كه شما همگروهي من در گروه تحقيقاتي درس موگل شناسي هستيد.
دخترهاي ديگه به جز هلگا گفتند:خيلي زرنگي...پس ما چي؟؟؟اين آقا همون لودو بگمن معروفن كه عضو تيم كوييديچ *ومبورن وسپز* است.
هلگا:
لودو برخلاف ميل بقيه دخترها گفت:اگه با اين كار اجازه ميديد برم تو خوابگاه باشه،قبول.
سامانتا خوشحال و پيروز راه خوابگاه مختلط را بهش نشون داد.و روي برد اسم خودشو اينجوري زد:
*لودو بگمن => سامانتا
*******************************
حالا گروه هاي تحقيقاتي آماده شدند.
همش را خودم سروسامان دادم
ادامه دارد .....