هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#44

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
در باز مي‌شه و يك فرد معلوم الحال مياد تو...
-: كسي اين جا نمي‌خواد اسباب بازي بخره؟
هوكي ذوق مي كنه: آقا چرا... من ميخوام
كريچ: منم مي خوام... منم مي‌خوام
فرد معلوم‌الحال: بريم بيرون بند‌ و بساطم بيرونه...
سرژ: پس من چي؟!
هوكي: تو بمون مراقب مغازه من و خودت باش.
هوكي و كريچر دنبال آقاهه راه مي افتن بيرون. سرژ شك مي كنه.
ميگه: به قول گيلدي مرحوم: هووم... چه مشكوك
و بعد ميگه: چرا شك؟

هوكي و كريچر در بيرون، مي رن دنبال آقاهه، مي رسن به يه كلبه‌ي ويرون... كلبه كجاست؟ دياگون (براي حفظ وزن و قافيه اون رو diagoon بخونين)... اون ته تهاي دياگون، جايي كه مي رسه به خرابه‌ها، يه كلبه هستش كه ظاهرا فرد معلوم الحال اون جا وسايل مي فروشه...
هوكي: چه جاي خوبي
كريچ: آره... پر رفت و آمده
چشاي مرد برق مي زنن...
كريچ: آقا چشاتو واكس زدي اونجوري برق مي زنن؟
آقاهه مي خنده و هم زمان صداي فجيع رعد به گوش مي رسه
هوكي: واو! چه وحشتناك... آذرخش!
كريچ: نه بابا... چي ميگي؟ صاعقه بود
آقاهه: اصلا هيچ كدوم.. رعد و برق
هوكي: اصلا ايلديرم
كريچ: ها؟
ديگه هيچ كدوم فرصت نمي كنن حرفي بزنن چون از اون سمت کفتری پرواز كنان پيش مياد، تو منقارش يه ملاقه گرفته... پايين، رو زمين، سدريك و ادي و دوستان دارن با سلاح هاي پيشرفته، نظير ماهيتابه، قابلمه، باتون(باتوم؟)، چماق، قمه، دشنه، شمشير، گرز، تپانچه، يوزي، ديناميت، خمپاره، بمب هسته‌اي و الخ به سمت اونا مي تازن!
كريچ: مــــا
هوكي: مــــا
آقاهه: آهاهاهاها!
كريچر سريع از پشت روبالشي كه پوشيده بود، پيشرفته ترين سلاح در بين سلاح ها رو در مياره... گوشكوب
و يه دستگاه در مياره و دكمه قرمز رو فشار مي ده... يه چيزايي رو صفحه دستگاه ظاهر ميشه: calling ron
سپس(!) لشكر ققي مي رسن و مي پرن تو جون كريچ و جنگ سختي در مي گييره. گرد و خاك تو هوا پخش مي شه.
هوكي ايستاده و داره نگاه مي كنه...
-:من بايد برم طرف كريچ... اون دوستمه و جن خونگي هم هست!
-: نه... تو بايد بري با ققي.. اونا زيادن، كريچ مي بازه!
-: نه... گولم نزن... من دوستي رو به شكست ترجيح مي دم...
-: اه... اصلا هر كاري مي كني بكن
-: اصلا برم سراغ كار خودم. حالا مغازه‌م رو خالي مي كنن.
و راه مي افته به سمت طرف اصلي دياگون. چند قدمي بيش تر نرفته كه از پشت يه صدايي مي شنوه:
شيكسششس
ادي: چي بود؟
سدريك: شيشه شكست؟
كريچر: هوكي، جن خونگي، قلب منو شكشتش... چه شيطونكي هشتش
كفي: به به.. چشمم روشن... معتاد هم كه شدي
كريچر: نه بابا... لحن بچه گونه بود.

و در اين حين بود كه يه پسر با موهاي نارنجي، همچو هويج مي پره تو ميدون و داد مي زنه: هـــاي نفس كش... كريچم رو كشتن
و همزمان يه زنجير سالادي مي كشه.
ققي: مــــا! اين زنجيركش از كجا پيداش شد؟
و رون در برابر چشمان وحشت زده‌ي ققي‌ي ها و چشمان شاد و پيروز كريچ زنجير رو تو هوا مي چرخونه و مي دوه سمت معركه...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۳۱ ۱۸:۲۰:۴۸

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۸۴
#43

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
و راهش رو به سمت در مغازه به پیش گرفت و از مغازه خارج شد.....
سرژ با تنفر گفت:
ایش...ایش...این دیگه چه وزیریه...حالم ازش به هم خورد.....
یهو در مغازه با شد و دراکو کله اش از لای در به داخل کشیده شد....
دراکو:
با من کاری داشتید.....
سرژ: نه...نه...چطور...چطور مگه...؟؟؟؟؟؟
دراکو: هیچی....فکر کردم گفتی دراکو....به هر حال بای بای...
و کله اش رو عقب برد و در را محکم به هم کوفت......
سرژ: عجب جونوریه......حالا من بدبخت از کجا 200 گالیون مالیات بدم
به این دولت مستکبر....
هوکی که در ته مغازه ایستاده بود سرفه ای کرد و گفت:
ارباب جون....باید بریم دزدی...
سرژ: .آره فکر خوبیه......
درب مغازه باز شد......
مایک لوری با قدم های بلند و سریع به طرف سرژ اومد....
سرژ با تعجب گفت:
سلام..سلام.....آقای لوری....
لوری: رد میشدم کلمه "دزدی" شنیدم....اومدم ببینم شاید دزدی اینجاست تا باباشو در بیارم....
سپس نگاهی مرموزانه ای به هوکی کرد....
هوکی هم که به نظر می رسید ترسیده است فوری رویش را از لوری برگرداندند...
سرژ با ترس گفت:
خیال....خیالتون راحت باشه.....یه دزد بود می خواست دزدی کنه جلوشو گرفتیم....
لوری با اضطراب تمام گفت:
خب..خب...الان کجاست این دزده تا بازداشتش کنم....؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
سرژ با لکنت گفت:
فرار...فرار...فرار کرد..آقا...از در پشتی رفت....
لوری با عجله گفت:
درب پشتی کجاست باید تا در نرفته بگیرمش....
سرژ با آرامش گفت:
از اون طرف....
لوری به سمت ته مغازه دوید....
ناگهان سرژ یادش آمد جلوی درب پشتی با وسایل جادوی سیاه مسدود شده...و بی اختیار فریاد زد:
وای...وای...نه..نه....
لوری از حرکت ایستاد و رویش را به سمت سرژ چرخاند و گفت:
چیه...چه خبره....؟؟؟
سرژ نفس نفس زنان گفت:
قربان...اگه شما از درب اصلی بری زودتر بهش می رسید....چون...درب پشتی راهش می خوره به خیابان اصلی.....
لوری دوید و با عجله گفت: مرسی....
و از مغازه خارج شد.....
سرژ آهی کشید و گفت:
به خیر گذشت....
یهو درب مغازه دوباره باز شد......
ادامه دارد...........................................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#42

کاراگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۸ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۰ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
از خوابگاه پسران راونکلاو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 75
آفلاین
او قبل از اینکه خارج شود و رو به سرژ کرد!!
دراکو:آخ داشت یادم می رفت اومدم یه سری بهت بزنم
سرژ تعظیم کرد به طوری که موهاش ول شد رو زمین!!
دراکو که سرژ رو ندیده بود پاش روی موهای سرژ گذاشت و جوری که انگار داره سوسک له می کنه کمی پاش رو به زمین فشار داد!!
سرژ:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییییییییییی....مــــــــــــامان!!
دراکو:مشکلی پیش اومده آقای تانکیان؟!
سرژ سریع راست شد و در حالی که موهاش رو تو دستش گرفت بود گفت:
- نه قربان
دراکو:شما همیشه عدت دارید موهاتون رو بکنین!!!
سرژ:ها...چی...من...نـــه!!
دراکو:شما چرا انقدر استرس دارین؟!...و یه کاغذ در آورد
-....دارای خود زنیست!!موهاش رو میکنه!!استرس هم داره!!
سرژ: جووووون؟!!
دراکو:بسه با این اوصاف اگه شما بخوای مغازه رو داشته باشی باید خرج زیادی رو تحمیل کنی؟!!
سرژ:چرا؟!!
دراکو:آخه واسه یه آدمی که 3 نفر رو تو مغازش نگر می داره و کلی بیماری روانی داره که نمیشه خیلی ارزون بمونه اینجا!!
سرژ:این دوتا رو میگی؟!!اینا مال مغازه روبه رویی بیدن؟!!
دراکو:من یادم نمیاد!!دوما بیدن نه بودن!!ما فرهنگ سازی می کنیم!!
سرژ:بله حالا چی رو بیاد تحمیل کنین؟!!
دراکو:مالیات سالیانه!!
سرژ:جووووووون؟!!
دراکو:دفه دیگه نگی جون که این خوشگل رو می فرستم یه بوست کنه(اشاره به دیمیتور)
دراکو:میشه 200 گالیون؟!!
سرژ:جووووووووووووووون؟!!
دراکو:شات آپ!!
ملت:
دراکو:یعنی دهنتو ببند
ملت:
دراکو:راس می گم
ملت: نه بابا!!
دراکو:از ما گفتم بود پول رو جور کنین ما رفتیم!!...


از اون بالا کفتر میایَ یَک دانَه ققنوس میایَتصویر کوچک شده


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#41

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کریچر : ها میگم فهمیدم چی کار کنیم
هوکی : چی کار کنیم ؟
کریچر : بریم مغازه سرژ اونجا ازش کمک میخوایم !
هوکی : سرژ از کجا پیداش شد دیگه ؟
کریچر چند بار با تعجب پلک میزنه سپس میگه : سرژ از همین الان اونور خیابون یک مغازه گیتار فروشی باز کرده نمیدونستی ؟
هوکی : نه!!!
کریچر : خب بلند شو بریم اونجا دیگه !
هوکی : نه بابا این سرژ پی امام رو جواب نمیده ! حوصلش رو ندارم
کریچر : نه ببا بیا حالا بریم اونجا ! بخواد بی محلی کنه خودم بلاکش میکنم
هوکی و کریچر با هم دست در دست هم از وسط کوچه پر از جمعیت رد میشن تا به مغازه سرژ میرسن !! هنوز نرسیدن صدای آهنگ زیبای سرژ به گوش میرسه !
هوکی : ایول این سرژ خیلی آهنگاش قشنگه بیا بریم از نزدیک ببینیمش !!!
هر دو وارد مغازه میشن . سرژ داشت برای خودش با گیتار آهنگ میزد ! هوکی با خوشحالی خواست بره جلو که کریچر با جدیت دستش رو گرفت !
هوکی : چی کار میکنی ؟ میخوام سرژ رو از نزدیک ببینم
کریچر : نرو جلو خطرناکه !
هوکی : چی میگی ! مگه اره برقی دستشه داره گیتار میزنه دیگه !
کریچر : از ما گفتن ! خود دانی !
هوکی : برو بابا !
کریچر دست به سینه عقب وای می ایسته و هوکی میره جلو تا از نزدیک سرژ رو ببینه
سرژ به زیبایی آهنگ میزد و هوکی هم اونو تشویق میکرد !
هوکی : بیا جلو بابا آهنگ زدن که ترس نداره !
کریچر : داری منو وسوسه میکنی ها
هوکی : نه بابا بیا ! نارنجک که دستش نیست !
کریچر : باشه بابا اومدم ! اگر چیزیم شد خودت جواب سیریوس رو میدی ها
کریچر نیز دست از تظاهر برداشت و مثل هوکی جلوی سرژ ایستاد و هر دو شروع به تشویق کردن !
اما ناگهان سرژ در اثر فشار زیادی که به گیتارش میاورد گیتار از دستش رها شد و یکراست درون حلق کریچر رفت

چند دقیقه بعد

اهو اهو اهو ......
این صدای سرفه کریچر بود که شنیده میشد .
سرژ در حالی که مدتها بود به پشت کریچر ضربه میزد گفت : چیزیت شد ؟
کریچر : هوکیه دیوونه ! مگه نگفتی خطر نداره
هوکی والا تو داهات ما گیاتارا بی خطر بودن
سرژ : خب حالا چی شد که از اینجا سر دراوردین ؟
هوکی : راستش ما.......
در همون لحظه مبایل سرژ زنگ زد ....
سرژ : الو ! سلام گلی خوبی ؟
هوکی و کریچر
گل دختر : خوبی و زهر مار ! تو خجالت نمیکشی ! یک آشی برات بپزم !
سرژ
گل دختر : مگه قرار نشد بری برام میوه بگیری هان ؟
سرژ : نه عزیزم ....
خفه شووووووو
هوکی و کریچر به هر طرف نگاه میکردند غیر از خود سرژ و با دقت سعی میکردند که سوتی ندهند
گل دختر : امشب خونه نمیای !!!
تق
گل دختر با عصبانیت گوشی رو قطع کرد .
سرژ
کریچر : خب مبارکه !! میبینم که حسابی درگیر زندگی ای
سرژ : مسخره نکن ! بگین چی کار داشتین اومدین اینجا !
هوکی : راستش ما به مقداری پول احتیاج داشتیم
کریچر : زیادم نیست ! فقط 200 گالیون
سرژ : چی
هوکی : خب تو که وضعت خوبه ! یکمم به ما بده !
کریچر : برای این وزیره جدیده ! بخدا ما برای خودمون نمیخوایم مالیاته !
سرژ به فکر فرو رفت
سرژ : اااا خب....راستش ....
اما در همون لحظه صدایی از بیرون شنیده شد
بی بووو بی بووو بی بوووو
کریچر : صدای چیه ؟
هوکی : مثل اینکه صدای شکم منه !
کریچر : عجیبه من حاضر بودم قسم بخورم که صدای سیریوسه
سرژ با شگفتی به آنها نگاه کرد : نخیر احمقا ! صدای آژیر مغازه شماست
هوکی و کریچر با تعجب بر میگردن به بیرون مغازه نگاه میکنند و فردی سیاه پوش رو میبینن که با عجله داشت از مغازه خارج میشد ..........

-------------

ببینم ! شما میدونید چرا من انقدر ارزشی نوشتم ؟




Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۴
#40

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
هوکی : حالا چی کار کنیم؟
کریچر: مگه چیه؟ می یاد مغازه رو دیدن میکنه دیگه
هوکی در حالی که همین طوری داره میلرزه: مثل اینکه دراکو رو نمی شناسی ها
کریچر: می شناسم بابا شماره شناسه 540 ناظر تالار های وزارت و تالار عمومی اسلایترین آخرین امروز با ایمیل.......
هوکی: بســــه
اون بی رحمترین در نوع خودشه مطمئنم در مغازه رو تخته میکنه
کریچر: بی خیال بابا دراکو رو دیدم خیلی مثبته پیش خودمون بمونه تازه دانشجو شده
هوکی: حالا میبینیم

یک ساعت بعد
هوکی و کریچر تو مغازه ان و اونجا رو مثل گل مرتب کردن که صدایی از دور به گوش میرسه
دورودورو درودرو ( صدای شیپور) به گوش باشید عالیجناب دراکو مالفوی فرزند ارشد خانواده ی سلطنتی مالفوی و مزیر عالیقدر وزارت سحر و جادو از این کوچه گذر میکند

ترق ( صدای در مغازه که با لگد باز میشه

دو تا سیاه پوش با یک ملق خودشون رو میندازن تو و با چوبدستی های بیرون کشیده این ور اون ور رو بازبینی میکنن
-- امنه جناب وزیر میتونید وارد شید
دراکو: بسیار خوب اینجا مغازه ی چیه؟ مال کیه؟
هوکی با من من: مال منه لوازم سیاه میفروشم
دراکو در حالی که دور مغازه میچرخه: خیلی خوبه و تو جن زشت اینجا چی میخوای؟
کریچر رو به هوکی: با منه؟
هوکی زیر لب: هیچی نگو
دراکو: شما چقدر مالیات به وزرات میدید ؟
هوکی: ها؟ مالیات؟ وزیر قبلی از ما مالیات نمیگرفت
دراکو که عصبانی شده: اسم اون بی لیاقت رو جلوی من نیار من با اون فرق میکنم من به فکر بهبود جامعه هستم بنابر این به مالیاتهای شما احتیاج دارم
شما باید ماهانه 200 گالیون به صندوق وزارت بریزید
هوکی: من خودم رو بکشم200 گالیون از اینجا در نمی یارم
چی جوری به شما اینقدر مالیات بدم؟
دراکو در حالی که به محافظاش اشاره میکنه که دنبالش برن
-- اصلا مهم نیست این مشکله شماست مثل اینکه فراموش کردی دوران بی خیالی تموم شده ما در حال بازگشت به دوران طلایی گذشته هستیم
و در آخرین لحظه ها که داشت از در خارج می شد بر میگرده و میگه : و فراموش نکن فعالیتت باید زیاد تر بشه من به همه قول دادم بترکونم
بعد از رفتن دراکو هوکی آهی میکشه و میره یک گوشه میشینه و با خودش حرف میزنه
بد بخت شدم باید در اینجا رو تخته کنم برم خونه خانه داری کنم
کریچر میره کنارش میشینه و دستش رو میزاره رو شونش تا دلداریش بده
هوکی: :chomagh: بی ادب دیگه این کار رو نکن زود خدمونی میشه
کریچر: بی جنبه میخوام دلداریت بدم
هوکی:
کریچر : یک فکری دارم


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۴
#39

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
به به.. به به... کریچر عزیز... قدم رجه فرمودین سر زدین به تاپیک ما..! این تاپیک قفل شه اگه من بخوام اون پست رو نادیده بگیرم! ممنون از پیشنهاد خوبت... حتما عملی می شه... بازم تشکر می کنم...
--------------------------------------
هوکی به سمت تقویم می ره... نگاه می کنه...: چی؟ نه! الان رون می آد مغازم رو می بنده! گفته بود امروز روز انتخاباته... چی کار کنم... کریچ بدو بریم.. دهه.. اینم که خوابیده.. .پاشو... رون ببینه این جا بازه می زنه پاک می کنه ها!
دیرررررررنگ دیررررررررررنگ
هوکی: الو؟
صدایی آشنا: هوکی... کجایی؟
هوکی: به به... جناب رون ویزلی... خوبی؟
رون: می گم کجایی؟
هوکی: چطور مگه؟
رون: چی تو مغازه‌ای؟ از من زرنگ تر آدم دیدی؟ اومدم تو تاپیکت دیدم نوشته در حال دیدن این عنوان!!
هوکی: م..م...م... بب...ببخ...
رون: هوکی... الان صبر کن می آم قفلش کنم...
هوکی: نـــــــــــــــــــــــــــه... اوهو اوهو اوهو اوهو... نه رون... نه
صدای گریه در حدی بود که رون مجبوره بلند تر از فریاد سرژ داد بزنه: شوخی کردم... بس کن... الان کل دیاگون می ریزه اون جا دزدا می آن مغازه ملت رو خالی می کنن فردا پس فردا مدیرا یقه منو می گیرن که چرا حواست به فروم نبود؟

صدای هوکی + صدای رون ----> صدای کریچر:
آآآآآخ... اوووووه... هوکی چه خبرته؟ بیدارم کردی دیوونه!
صدای هوکی: قطع!
صدای کریچر: بلاکت می ک-
هوکی: نــ
کریچر: باشه!
هوکی: حالا خوب شد!!
صدای رون از اون ور خط موبایل: هوکی... زنده ای؟
هوکی: نه!
رون: خوبه... می گم... انتخابات داره شروع می شه... دعا کن...
هوکی: همین؟
رون: آره دیگه!!
هوکی: مگه مریضی؟
رون: آره.... اون قدر استرس تحمل کردم که مریض شدم...
هوکی: قاطی داری نه؟
رون: مغازت قف-
هوکی: نه... تو چه پسر خوبی هستی؟ ای باقلوا... ای کشمش!
رون: خوب... دعا کنی ها...
هوکی گوشی رو می ذاره زمین..

چند دقیقه بعد
دررررررررررررررررررررنگ درررررررررررنگ
هوکی: بله؟
صدای اون ور گوشی: هوکی بدو که وزیر انتخاب شد... می گن دراکوئه... من از اول می دونستم... این همش یه بازی بود...
هوکی: چی؟ دراکو؟ پس هوای مغازه منو کی داشته باشه...؟
رون: چی می گی؟ حواسم نیست... ببین... داره می آد از دیاگون دیدن کنه... زود باش مغازه رو مرتب کن...
هوکی و کریچر:


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
#38

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
هدف از پست زنی: خود نمایی
درون مایه: عقده یا بازی
عکس العمل شما: نادیده گرفتن پست
________________________________
صدای اون ور تلفن: سلام گلی
گلدختر: شیطون بلا میدونستی منم زود گوشی رو برداشتی؟
مهتاب: اره عزیز دلم برات تنگ شده بود
گلدختر: منم همین طور مهتاب جووون
هوکی و کریچر: ysick: :
گلدختر: مهی اینجا دو تا جن بی ریخت هستن که به کمک تو نیاز دارین
چی؟......... وقت نداری ؟............................ من ازت میخوام
چی داری میگی؟.................................. مرده شورت رو ببرن ...... ارزشی بوقی ....
تق( صدای گذاشتن گوشی)
کریچر: هوک مگه این با موبایل حرف نمیزد؟
هوکی: گیر نده این جوری سینمایی تره
گل دختر یک لبخند ابلهانه میزنه و میگه
بچه ها دوستم سلام رسوند گفت وقت نداره
هوکی و کریچر:
گل دختر: ولی اشکال نداره یک رفیق دارم مامان همیشه یار و یاور من بوده این یکی دیگه روم رو زمین نمیندازه
کریچر: هوک ما چرا باید از این کمک بگیریم؟
هوکی: تا از خشم ارباب رهایی پیدا کنیم
کریچر: کدوم ارباب؟ اگه به منه که حالا حالاها لردی وجود نخواهد داشت
هوکی: نئیدونم
کریچر: میخوای با یک ورد لردت کنم؟
هوکی: نه من عاشق شناسمم من اصلا اومدم توی سایت صفحه اول نوشت خوش اومدی جیگر شناسه ی هری پاتر برای شما خالی است افتخار میدید؟ منم گفتم ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــــــــــــــــــش برو بو میدی من فقط هوکی رو میخوام
کریچر: درکت میکنم مثل خودمی
گل دختر داشت با دوستش که تازه شمارش رو گرفته بود حرف میزد
گلدختر: سجی جیگرتو چرا گوشی رو بر نمیداری
صدای پشت تلفن: خدای من تویی گلی من فکر کردم این جن پر روه کریچه
گلدختر: با گوشی اون داریم حرف میزنم حالا بگزریم خودت خوبی
سجی: فدات بشم ازت چه پنهون امروز یکمی احساس ناخوشایند پوچی در......
کریچر میپره وسط حرفش: اگه این دیالوگ نخ نمای تکراری رو بگه حذف شناسش میکنم
گلدختر: وااااااا سجی این یارو میگه این رو نگو

یک ساعت بعد

گلدختر: اره دیگه همین ........... نه دلم برات تنگ شده بود گفتم یک حالی ازت بپرسم ..کاری نداری....... الو ................الو....... چی شد؟

هوکی: :
کریچر: انقدر فک زدی شارژش تموم شد
هوکی: دیگه هر کی ندونه من که میدونم خطت تالیاست اعتبارش امروزتموم میشد چرا تقصیر شارژش میندازی
کریچر: ببین هوک تو امروز از دنده یچپ بلند شدی اون از خودشیرینیت جلوی لرد اون از جریان مرگ خوارا اینم از ضایع کردن من جلوی این دختره
گلدختر گوشی کریچر رو پرت میکنه طرفش
بیا اینم دسته بیلت من دیگه برم کار دارم
گلدختر در رو باز میکنه و میره بیرون
هوکی: این تعادل نداشت ها
کریچر سرش رو تکون میده اره مثل خودت بود
هوکی: به نظرت یکم موضوضعمون بی مزه نیتس؟
کریچر: نه خیلی هم باحالیم
هوکی: به نظر من خلی لوسه یک ساعته اینجا داریم فک میزنیم که چی؟ اونم در حالی که طرف مقابلمون گل دختره
کریچر: من که راضیم
هوکی:
باید یک تحولی توی موضوضع ایجاد کنیم
سرژ : موافقم یک جوری نقش من رو زیاد کنید
کریچر: این از کجا اومد؟
سرژ : یادت رفته ها من رفیق دامبلم به همه جا دسترسی دارم
هوکی: اه تاپیکم رو ریختید به هم
کریچر: حالا انگار تاپیکت توفه اس
هوکی: از تاپیکای تو که بهتره
سرژ : راست میگه تاپیکای هوکی خیلی باحالترن ولی به پای تاپیکای نارسیسا نمیرسن
کریچر: اصلا میدونی چیه قرار بود مدیر شی میرم زیر آبت رو میزنم تا جونت در بیاد
سرژ: راست میگی؟
کریچر: جوون تو
هوکی: دیوونه روند تاپیک رو ریختی به هم
سرژ : اه چقدر حرف میزنی وقتی دو تا بزرگتر دارن حرف میزنن یک جنخونگی نمیپره وسط
کریچر: هوووووو درست صحبت کن منم جنم ها
تق تق تق
کریچر: کیه؟
صدا از پشت در
منم زاخی سرژ اینجاست
سرژ : هی زاخی من اینجام چی میخوای
زاخی از پشت در: خوب در رو باز کن تا بهت بگم
سرژ : نمیشه در قفله من دسترسی ندارم تا بازش کنم
زاخی: خوب از شناسه ی مدیریتیه استفاده کن حتما من باید بهت بگم
سرژ درحالی که لبخند گل دختری به لبشه( گلدختری = ابلهانه)
هی زاخی میدونی اینجا یک مهمون عزیز داریم
زاخی: از بروبچ هافله
سرژ : نه
زاخی: تو جیب جا میشه
سرژ: نه
زاخی: تا حال دیدمش
سرژ : آره
زاخی: کریچره؟
سرژ: اره
کریچر : دیگه کافیه زاخی لو رفتی شناست رو فردا میبندم حالا بگو بریا چی اومدی اینجا؟
زاخی: دیدم سرژ دیر کرد اومدم دنبالش
هوکی: دیوونه بس کن دیگه این چرتو پرتا چیه مینویسی؟
کریچر: خیلی وقته پست نزدم بزار عقده هام رو خالی کنم
هوکی: مگه خودت ناموس نداری برو تا تاپیکای خودت عقده هات رو خالی کن اینجا یک تاپیک جدی و باحال بود گند زدی بهش
کریچر: خوب دیگه خسته شدم بهتره تمومش کنیم
چشاتون رو ببندین تا سه میشمرم بعد باز کنین
1 2 3
هوکی چشماش رو با میکنه و میبینه کف مغازه افتاده چند متر اون طرفتر کریچر به صورت دمر روی مبل خوابیده
هوکی در حالی که سعی میکنه گزشته رو به خاطر بیاره از جاش بلند میشه
ساعت 12 ضربه میزنه
هوکی با خودش فکر میکنه ساعت دوازدهه ولی امروز چه روزیه؟
تقویم اون ور مغازه روی دیوار آویزون بود

دوستان من خیلی وقت بود پست نزده بودم دلم تنگ شده بود این پست مزخرف رو لازم نیست جدی بگیرین ولی یک نکته رو لازم دوستم بگم
درجا زدن تاپیک روی یک موضوع واحد برای تاپیک مضره پس زود زود موضوع تاپیک رو عوض کنید( یک پیشنهاد دوستانه)


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۴
#37

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوكي و كريچر: ببخشيد؟
گل دختر با شادي مي گه: خوب... گفتم من مي تونم كمكتون كنم!
هوكي و كريچر به هم نگاه مي كنن و كريچر به آرامي مي گه: هوكي... چاره‌ي ديگه اي نداريم...
هوكي: حيف... ما يعني در اون حدّيم كه يه عضو ارزشيـ
صداي سرفه‌ي خشم آلود گل دختر هوكي رو به خودش مي آره... هوكي ادامه مي ده:
اهم... چيز... يعني يه عضو ديگه كمكمون كنه؟ خوب... اشتب شد... يعني يه عضو كمكمون كنه؟ نه... نمي دونم... يكي كمكمون كنه؟
كريچر: چي ميگي هوكي... حالت بده مثه اين كه...
هوكي دستاش رو مي ذاره رو سرش، مي افته كنار پيشخوان و شروع مي كنه به گريه كردن...
در ميان گريه و زاري او، صداي كريچر مي آد: آخي!خوب... خانوم... مي خواستين كمكمون كنين... شروع كنيم؟
هوكي با حيرت بهش نگاه مي كنه و با تعجب مي گه: چي؟
كريچر: آرد نخودچي!!!
هوكي: مســـخره!
و بعد شروع مي كنه به گريه كردن و در بين گريه هي به سرش مي كوبه و مي گه: ما بايد فرار كنيم... آري... برويم به مريخ و در آن جا از درياچه‌ي يخ زده تغذيه كنيم... چگونه برويم؟! اصلا رفتن يا نرفتن؟ مسئله اين است!
كريچر به گل دختر مي گه: اين ديوونه شده...
هوكي، اين بار با خشم مي گه: چي؟
كريچر: پيچپيچي!!! هاهاهاها!!
و شروع مي كنه به قهقهه زدن...
هوكي: مســـخره!
كريچر كه مي خنديد و فكر كرد هوكي چيز مهمي گفته مي گه: چي؟
هوكي: لئوناردو داوينچي!!!!
و اين بار نوبت هوكي بود كه غش غش بخنده... كريچر: مسخـــره!
گل دختر كه تا حالا ايستاده بود با حيرت به اون دو ديوانه‌ي با مزه‌ي قاطي نگاه مي كرد با حالتي قهرآگين(!) مي گه: خوب... مثه اين كه به كمك من احتياجي ندارين...
و به سمت در به راه مي افته... هوكي : نـــه! ما كمك مي خوايم... شوخي بسه ديگه... نه كريچ؟
كريچر: چي؟
هوكي نمي تونه جلوي خودش رو بگيره و مي گه: لئوناردو ديكاپريو!!
گل دختر باز به سمت در برمي گرده و كريچر داد مي زنه: نـــه... ديگه شوخي واقعا بسه... چجوري مي خواين كمكمون كنين...
گل دختر: من نه... يكي دارم كه مي تونه كمكتون كنه... اصلا لقبش شيطونه!!! بهش مي گن شيطون... ببينين ديگه... مي شه موبايلتون رو بدين من؟
كريچر: بفرمائيد... مال من تازه تره!
و يه دونه از اون موبايلا كه عين خمير مي شه پيچوند در مي آره مي ده دست گل دختر...
هوكي: نامرد... اينو از كجا گرفتي؟ چند؟!!!
گل دختر بهش چشم غره مي ره و شروع مي كنه به شماره گرفتن...
چند لحظه بعد... صدايي از پشت تلفن:
الو؟
گل دختر: سلام مهتاب...........................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۴
#36

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
هوكي:باشه ما از اونا كمك مي گيريم!
هوكي يكم فكر مي كنه....
هوكي:اما اچ سي او كه از بين رفته...تازه بنيانگذارشم كه مرده!!!ما ديگه هيچ شانسي نداريم...من مي رم خودمو تسليم كنم!!!
كريچر:وايستا...ما بايد يكم فكر كنيم!!!


چند لحظه بعد كريچر و هوكي رفتن و روي مبلي كه گوشه ي مغازه در حال خاك خوردن بود نشستن....
هوكي:كريچر داري به چي فكر مي كني؟
كريچر:واقعا نمي دوني؟!!!!
هوكي:نه از كجا بايد بدونم!
كريچر:ابله ما داريم دنبال يه راهي براي گول زدن لرد ولدمورت مي گرديم!!
هوكي يكم فكر ميكنه.....
هوكي:اما ما كه لرد ولدمورت نداريم...تازه چند وقته آلبوس دامبلدور هم نداريم!!
اينبار كريچر يكم فكر مي كنه.....
كريچر:آره پس ما از چي مي ترسيم!!
هوكي:بازي تموم شد كريچر حالا اون شي باارزش لرد رو بده به من!!
كريچر:كدوم شي....من همه چي رو تكذيب مي كنم!!

در همين لحظه در باز ميشه
گل دختر:آقا پودر تاريكي فوري دارين!
هوكي:نه جييگر ولي مي توني از مغازه شوخي ويزلي تهيه كني!
گل دختر:پس اگه ممكنه يه ليوان خون گلاسه بدين!
كريچر:نداريم ولي ميتونم از بستني فروشي فلورين فورتسكيو برات سفارش بدم...
گل دختر:پس يه تخت مي خواستم شبو اينجا استراحت كنم‌
هوكي:مي توني بري مجموعه ي رزمرتا....البته مي توني شب رو اينجا هم بموني!
گل دختر مي زنه زير گريه.....
كريچر:چي شده عزيزم!!!!(گل دختر احتمالا معجون عشق خورده!!)
گل دختر:پس من چطوري خودمو وارد رول پلينگ كنم....تموم زندگيمو .. شناسمو .... شوهرمو ... بچه هامو فروختم تا بتونم تو كلاساي رول پلينگ آلبوس دامبلدور شركت كنم....اما رول پلينگم اصلا فرق نكرده....يه بليط اخطارم برام فرستادن...تازه آلبوس دامبلدورم فرار كرده!!!!!
كريچر:چه زندگي سختي داشتي گل دختر جان....دلم رو شعله هاي قلبم سوخاري شد!!!!
رينگ...رينگ...رينگ
كريچر:هوكي گوشي رو وردار....من با اين بغضم نمي تونم به تلفن جواب بدم!!



چند لحظه بعد.....
هوكي:كريچر بديخت شديم...يكي از جاسوساي من تو انجمن ناظرين زنگ زد گفت دارن لرد جديد رو انتخاب مي كنن!!
گل دختر:نگران نباشيد من شما رو نجات ميدم.......يكي براي همه ...همه براي يكي!
هوكي و كريچر:


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#35

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوکی جیغ می کشه: نـــــــــه... خائنا... لرد شما رو به جزای کارتون می رسونه... شما نمی تونیـ

یکی از مرگخاورا داد زد: آروم... چرا جیغ می کشی خوب... حالا دیاگون می ریزه تو سرمون... بیا مذاکره کنیم!!!
و با صدای بلندی خندید... هوکی صورتش رو پوشوند و هق هق گریه سر داد...

مرگخاور گفت: فیلم بازی بسه هوکی...
و ادامه داد: آوادا-
هوکی جیغ بلندی کشید... مرگخوار داد زد: آودا..
ولی صداش با غرش بلندی از عقب خاموش شد... با وحشت به عقب نگاه کرد و گفت: مـــــــــا!!!
یه اژدها اون جا استاده بود... کوچیک بود ولی خطرناک... پوستش سبز مایل به زرد بود و چشاش قرمز...

باز هم غرید ... صداش خیلی خشن و بلند بود... مرگخوارا: الفــــــــــرار!!!!
و هر سه شروع می کنن به دویدن به سمت در و دستگیره رو می گیره ولی یه آتیش چرب از بالای سرشون رد می شه...
اونا می پرن رو زمین ولی یه دود بلند می شه و می آد تو هوا...
موهاشون سوخته بود و قیافه شون خنده دارشده بود!!!

هوکی دوید سمت اژدها و گفتک اوه... مطرین عزیز... تو ... تو هم تو این مغازه بودی... ممنون... تو صاحبت رو نجات دادی...
مرگخوارا دویدن بیرون و هوکی در حالی که غش غش می خندید افتاد زمین و دستاش رو کوبید به زمین...
صدای کریچر می آد: هوکی... ببین...

هوکی خنده‌ش قطع می شه و می مونه رو زمین و می پره سمت چوبدستیش... اونو برمی داره و برمی گرده...
کریچر: ببین.. تو مرگخوارای لرد سیاه رو اذیت کردی.. منم شی با ارزششو دزدیدم.. حالا هردومون مورد غضب لردیم...

هوکی خشکش می زنه ... می گه: آ...آه... ولی
داد می زنه: ای نامرد... تو می خوای من خیانت کنم ننه؟
کریچر: اچ سی اوئی ها هستن... می تونیم... میتونیم... می تونیم بریم با اونابشیم...
هوکی مونده که چی بگه... راست می گفت... چی کار باید می کرد؟


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.