هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#12

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
نه این نمي توانست پایان همه چیز باشد.ابرهای سیاه آسمان را در قلب خود می فشرد و باد شلاق خود را بر پیکره طبیعت فرود می آورد.لحظات به سرعت می گذشتند.رعد فضا را پر کرده بود.زمین می غرید.مهیب در مهیب.دهشتناک در دهشتناک.کوبنده در کوبنده.تلالو آوای رقصنده جنون بر بیشه حکم می راند و اما او ....او آنجا ایستاده بود.
تنهای تنها همان جا در میان جاده ایستاده بود.ثانیه ایی بعد تن خود را با تمام وجود به باران سپرده بودو دست مشت کرده اش کاغذ کوچکی را در میان خود به سختی می فشرد.سرش را بلند کرد.به آسمان خیره شد.قطرات نمی گذاشتند که او در آسمان ها هم او را پیدا کند شاید به او می گفتند که حالا دیگر دیر شده است!
آنجا در میان جاده زانو زد و آن گاه دیگر چیزی را به خاطر نیاورد......
گرمای خورشید را بر پوست صورتش به نرمی احساس کرد.آنجا آن بالا خورشید بار دیگر او را به جمع خاکیان پیوند داده بود.سرش را برگرداند.احساس کرد بهترین رویایش در سراسر زندگیش حالا دیگر به حقیقت پیوسته بود!
خندید.....از ته دل هم خندید چرا که او در خواب به او گفته بود که وقتی چشمانت را بگشایی باز هم مرا دوباره خواهی دید.تک شاخ شیهه ایی زد و به سمت دریاچه تاخت!

____________________________________________

با تشکر:

سامانتا ولدمورت..........................!!!!


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۶ ۱:۳۸:۲۵

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۵۶ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#11



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۷ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 433
آفلاین
در دهكده كوچكي مانند ليتل هنگلتون به راحتي مي شد خانه اي را كه در آن زندگي مي كرد پيدا كرد . هيچ باغباني نمي توانست چنين گياهاني را پرورش دهد . از زمان ورودش به آن خانه همه چيز بطور عجيبي تغيير كرده بود و شانس به خانواده ي فاسيت رو كرده بود . خانواده فاسيت ديويد را در يكي از جنگل هاي اطراف دهكده پيدا كرده بودند . هيچ كس نمي دانست كه ديويد خانواده اي دارد يا نه !!! ديويد فاسيت ... اين نامي بود كه همه او را با آن مي شناختند . او ديگر پسر بزرگي شده بود به طور عجيبي رنگ موهايش تغيير كرده بود . با گذشت زمان رنگ طلايي موهايش كم كم از بين رفت و به رنگ نقره اي در آمده بود . اما رنگ نقره اي موهايش از زيباييش نكاسته بود . ديويد پسر با محبتي بود و به همه كمك مي كرد تمام اهالي دهكده او را مي شناختند و او را دوست داشتند . روزي به اصرار ديويد به همراه آقاي فاسيت به جنگلي رفتند كه او را در آنجا پيدا كرده بودند . خيلي زيبا بود . ديويد احساس مي كرد به آنجا تعلق دارد . پشت جنگل دشت بسيار وسيعي وجود داشت . ديويد با خوشحالي تمام در دشت شروع به دويدن كرد . حركت باد در لاي مو هايش احساس خوشايندي را در او بوجود مي آورد او چشمانش را بست و دويد ... دويد ... و باز هم دويد ناگهان زير پايش خالي شد و ... نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!! آقاي فاسيت شاهد آن ماجرا بود ديويد در دره اي افتاده بود . دره شكاف بزرگي بود كه در زمين بوجود آمده بود و به نا كجا ها منتهي مي شد . ديگر هيچ كس ديويد را نديد. خانم فاسيت يك گل رز را به ياد ديويد به دره انداخت رز رفت به اعماق به تاريكي ها ... تاريكي ... تاريكي ...ناگهان همه جا روشن شد گل رز به زمين افتاد جاي بسيار زيبايي بود گويي تكه اي از بهشت به اشتباه در اين نقطه بوجود آمده بود اسب تك شاخ زيبايي آن رز را به دندان گرفت و به آسمان نگاه كرد شباهتي بس عجيب به ديويد داشت ....



Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۳:۲۴ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#10

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
موجود سوم:اسب تك شاخ

هميشه او را در مدرسه به خاطر موهاي نقره اي رنگش مسخره ميكردند...دختري خوش اندام و با صورتي سفيد كه هيچ مشكلي به جز موهاي بلندش كه به طور خيره كننده اي به رنگ نقره ايش نداشت.براي اينكه كسي او را بين راه مدرسه اذيت نكند،صبح ها قبل از طلوع آفتاب به مدرسه از ميان جنگل ميرفت و بعد از غروب آفتاب،زماني كه كسي در بين راه ديده نميشد،به خانه برميگشت ولي با تمام اينكارها نميتوانست جلوي اشاره ها و خنده هاي بچه هاي مدرسه را بگيرد.بودن در خانه با مادربزرگ پير و ايرادگير و نامهربانش نيز داشت از توان او خارج ميشد.ميخواست رها و آزاد بدون هيچ قيد و بندي باشد.جنگل محرم او بود و جايي براي آرامش.هيچ وقت نشده بود كه از آن بترسد،به خاطر همين بيشتر تفريحاتش را بين آن درختان كهنسال انجام ميداد.اما يك روز آفتابي اتفاقي براي او افتاد كه زندگي اش را به طور كامل تغيير داد...
تمام شب قبل از آن اتفاق مشغول تميز كردن آبشخور گاوشان بود كه انجام آن تا نزديك طلوع آفتاب طول كشيد...فرداي آن شب،بر خلاف روزهاي معمول دير از خواب بيدار شد و به سوي مدرسه از راه اصلي كه نزديكتر به مدرسه بود حركت كرد...به سرعت ميدويد تا كسي اذيتش نكند ولي ناگهان با عده اي پسر برخورد كرد كه راه او را سد كرده بودند.پسر ها بدون تفكر با مسخره كردن او سنگهايي به سوي او پرتاب كردند كه يكي از آنها به وسط پيشاني آن دخترك اصابت كرد و خون از آن جاري شد.
دخترك با چشماني گريان راه خود را به سوي جنگل كج كرد تا شايد آنجا آرامش يابد...بر روي سنگي در حاشيه جنگل نشست...خون جاري شده پاياني نداشت و همچنان از بدن او خارج ميشد...ناگهان شاخي خوني از شكاف پيشاني دخترك به تدريج شروع به خارج شدن كرد...دخترك فريادهايي از درد ميكشيد...خون تمام بدنش را در برگرفت و...
لحظه اي بعد به جاي آن دخترك،اسبي سفيد و با موهاي نقره اي كه با شاخي بر روي پيشاني گرفت...آن اسب رها و آزاد براي هميشه در ميان درختان میدوید.


ویرایش شده توسط آرتیکوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۴ ۷:۴۲:۵۴

آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
#9

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کوچک بود و بسیار ضعیف.از دیگران میترسید و همیشه در گوشه ای مینشست تا از همه دور باشد.زندگی برایش معنی نداشت.از همه نفرت داشت نمیتوانست وجود انسان دیگری را در کنار خود حس کند.از گوشه و کنایه هایه مردم خسته شده بود.
مردم او را انسانی باهوش اما بی نهایت زشت میدانستند.اما او این هوش و این قدرت خلاقیتش را نمیخواست.دوست داشت موجودی زیبا باشد اما از عقل چیزی نداشته باشد.فقط زیبایی بود که او را متوجه دیگران میکرد.
بالاخره روزی رسید که او تصمیمش را گرفت.از هوشش استفاده کرد برای رسیدن به آنها همیشه آرزو داشت.با تمام هوش و زکاوتی داشت معجونی خلق کرد تا به وسیله آن زیبایی نداشته اش را در خود به وجود آورد.او تمام تلاشش را کرد و به گفته های دیگران اهمیت نداد. به آنان که به وی میگفتند زیبایی در برابر هوش چیزی نیست گوش نداد و در آخر بعد از گذشت ماها معجون زیباییش را ساخت و در شبی که ماه در آسمان بود در داخل غاری آن را نوشید.
بعد از مدتی تغییراتی را در خود دید.احساس عجیبی داشت.در حال کشیده شدن بود.بدنش میسوخت و انگار مغزش در حال آب شدن است.اما اینها برایش مهم نبود.درد میکشید ولی از این درد لذت میبرد میدانست که تا لحطاتی دیگر مانند شاهزادگان خواهد شد.
چشمهایش را گشود.او دیگر انسان نبود. دو برابر یک آدم عادی بود و فاقد زیبایی.از نگاه کردن به قیافه خود میترسید.به اندازه یک غول شده بود و بسیار زشتر از هر چیزی.نمیتوانست حرف بزند نمیتوانست فکر بکند.در این لحظه بود که فهمید از هوشش برای نابود کردن خود استفاده کرده بود.او دیگر هیچ کدام را نداشت.دیگر هرگز از غار خود خارج نشد و بعدها مردم به وی لقب غول غارنشین را دادند کسی که تبدیل به موجوی بدون فکر و غیر قابل تحمل شده بود.





Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۴:۴۴ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
#8

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
موجود دوم: غول غارنشين

-اين پسر بايد از دهكده اخراج بشه!!
-قبول دارم كه پسر شري هستش ولي يه مهلت ديگري بهش بديد!جديدا آزارهايي كه ميده كمتر شده.
-مهم نيست!ما اين همه بهش گوشزد كرديم ولي اون اصلا به حرف ما گوش نميكنه پس بايد از دهكده بره!!
دو ريش سفيد در حالي كه در مورد موضوع خاصي بحث ميكردند از كوچه هاي خاك گرفته دهكده عبور كردند كه ناگهان تكه سنگي به سر يكي از آنها افتاد و باعث شد كه جسد پيرمرد بر روي زمين بيافتد و جوي كوچكي از خون بر روي زمين راه افتاده بود.پيرمرد ديگر بلافاصله رويش را به سمتي كه سنگ از آنجا آمده بود ميكند و ميبيند كه همان پسري كه از او صحبت ميكردند در گوشه اي ايستاده است.پيرمرد پس از ديدن پسرك گفت:ترولان!ديدي چيكار كردي؟ديدي؟
پسرك با جسارت و گستاخي به پيرمرد گفت:حقش بود!اون ميخواست من رو از دهكده بندازه بيرون!بعد من كه كاري نكردم!!او دير يا زود بايد ميمرد و من فقط اينكار رو سريعتر كردم!!!
پيرمرد كه صورت خوني دوستش را در بغل گرفته بود گفت:شرم بر تو باد!!نفرين بر تو كه دوست من را ازم گرفتي!او راست ميگفت!تو لياقت ببخش را نداري!اميدوارم بلايي سرت بيايد كه ديگر نتواني فكر كني!همون طور كه الان نميكني!
پسرك حرفهاي پيرمرد را شنيد و بدون پاسخ به سوي كنار رودخانه رفت تا در آنجا استراحت كند.او پسري با اندامهاي قوي بود ولي از بهره فكر كردن خودش استفاده نميكرد و ناداني به تمام عيار بود.
او پس از رسيدن به رودخانه سرش را بر روي زمين گذاشت و بدون هيچ فكري در مورد كاري كه كرده بود به خواب رفت.
فرداي آنروز زمانيكه خورشيد تازه بيرون آمده بود از خواب بيدار شد و خواست كه دست و صورتش را در آب بشورد.او نگاهي به آب براي ديدن صورت خود انداخت و بعد با يك قدم به عقب پريد.او ديگر آدم نبود!نفرين پيرمرد عمل كرده بود و او تبديل به غول شده بود!!!
كسي كه نتواند از مغزش استفاده كند همانا غوليست غارنشين در هيبت انساني!
---------------------------------------------------------------------------------------------------
فكر نكنم زياد خوب شده باشه!پس واقعا معذرت ميخوام!
اميدوارم شما بهتر از اين رو بزنيد!
آرتيكوس


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۴
#7

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مدتها بود که میشناختمش.همه او را در دهکده میستاییدند.پیرمردی بود که از زمانی که من چشم باز کرده بود او را هر روز در حال خواندن آواز در ساعتی معین در کنار دریاچه دهکده دیده بودم.بنظر غمگین میرسید.هیچ وقت با او حرف نزده بودم.سن زیادی داشت اما با این حال به زیبایی قدم برمیداشت و به گرمی سخن میگفت.همه او را دوست داشتند.بارها زندگی مردمان را نجات داده بود.
حسی عجیبی نسبت به او داشتم.انگار قرار نبود او بمیرد.چندین بار سعی کرده بودم که از او در مورد سنش و همینطور خانواده اش سخن بگویم اما هرگز موفق نشده بودم.گمان میکردم که او خود راغب به بازگویی این مطلب نیست.بسیار کم حرف میزد ولی با هر کلمه ای که از دهانش خارج میشد به همه آرامش میداد.
هیچ وقت آن شب را فراموش نمیکنم.خسته بودم و تصمیم به پیاده روی در طول دهکده گرفتم.آن شب او را دوباره دیدم در کنار دریاچه بود.سکوت کرده بود.بنظر بیمار میرسید.به سویش رفتم شاید بتوانم به جبران گذشته کاری برایش انجام دهم.هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که در کمال ناباوری شعله های آتش را دیدم که از او زبانه کشید و به آسمان رفت.ترسیده بودم.میخواستم فریاد بزنم اما انگار لال شده بودم.
مدتی گذشت شعله ها خاموش شد و پیرمرد دوباره ظاهر گشت.غیر قابل باور بود.مگه میشد او دوباره از میان آتش متولد شود؟پیرمرد متوجه حضور من شد و مرا بسوی خود فرا خواند.در کنارش نشستم.آستینش را بالا زد و علامتی را که بر روی دستش حک شده بود نشانم داد.نشان پرنده ای سرخ رنگ بر روی بازویش میدرخشید.بله او ققنوس بود کسی که با اشک چشمش مرا در کودکی نجات داده بود.





Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴
#6

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
جهنم 20 نگهبان داشت که کارشون مجازات مردم بود این نگهبانان همه فرشته های زیبا ونیرومند بودند یکی از این نگهبانان ققنوس نام داشت وقتی این نگهبانان مردمی رو مشاهده میکردند که بر اثر گناهانشان در جهنم مجازات میشدند از خدا خواستند که یکی از انها را به میان انسان ها
بفرستد تا او آنها را از عواقب گناهانشان اگاه کند این نگهبان ققنوس بود خدا اورا به صورت مرد جوان نیرومندی به زمین فرستاد او برای مردم از گناهان ونتایجش صحبت میکرد ولی چون انسان نبود اداب زندگی میان انسان ها را بلد نبود و رفتاری متفاوت از انسان ها داشت برای همین به سحرش متهم کردندو او را آتش زدند ول اودو باره از آتش زاده شد و به میان مردم بازگشت دوباره او را سوزاندند بار دیگر باز گشت و سوخت ولی بار چهارم چون دید که توان هدایت تمام انسان ها را ندارد از خدا خواست که او را به صورت یک حیوان دست اموز در اورد تا به پیش خرد مند ترین انسان ها رفته و اورا ارشاد کند شاید او بر دیگران اثر گذارد پس خدای اورا به صورت پرنده ای قرمز رنگ در اورد که بعد از مرگ از آتش زاده میش ودر زمین ماندگار شد
وجهنم صاحب 19 نگبان شد



Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۳:۰۹ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۴
#5

آرتیکوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۸ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
از کاخ سفید پادشاهان در کوه های سفید سرزمین رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
خورشيد به تازگي طلوع كرده بود و نور هستي بخش خود را بزرگوارانه بين همه جهانيان تقسيم كرده بود.در شهري بياباني كه آب حكم بركت را داشت پسري در يكي از كوچه هاي آن به تنهايي با قدمهايي آهسته حركت ميكرد.هركسي كه به اين پسر را در مقابل خود ميديد به سرعت از او دور ميشد زيرا كه او جذام داشت.زيبايي صورت اين پسر به طرز وحشتناكي به خاطر جذام از بين رفته بود.همانگونه كه خانواده اش را از بين برد.در آن روز اين پسر در كوچه اي خلوت پري را پيدا ميكند.ولي اين پر با پرهاي ديگر پرندگان تفاوت داشت بر طبق داستان ها آن پر سيمرغ شاه مرغان بود كه اگر در آتش سوزانده شود هر كسي را به آرزويش ميرساند.آن پسر با خوشحالي مجمعي آتش به وجود آورد و آماده انداختن پر در آتش شد.ولي آرزو او چه بود؟او با كمي فكر به ياد بدرفتاري اهالي آن شهر و به نازيبايي خودش و خانواده اش افتاد.او ميخواست كه اهالي شهر او را دوست بدارند و روي زيبايي داشته باشد و هميشه جاودان بماند و آرزويي ديگر كه هميشه ميخواست پرواز كردن در آسمان بود.ولي او فقط يك آرزو ميتوانست بكند!او با كمي فكر ديگر آرزوي خود را كرد و پر را درون آتش انداخت.پس از لحظاتي آتش تمام وجود پسرك را در بر گرفت و صداي جيغ آن پسر همه جاي آن شهر را در بر گرفته بود و او داشت ميسوخت.پس از دقايقي كه آتش از وجود او فرو نشست ديگر پسري جذامي نبود!او پرنده شده بود!آن پرنده پس از نگاهي به پرهايش انداخت و به سوي آسمان پر كشيد.
ولي آن آرزو چه بود؟آن آرزو اين بود:پرنده اي زيبا و جاودان!
---------------------------------------------------------------------------------------------------من يه نكته بهبودو()جان و بقيه دوستان بگم كه اينجا داستان ادامه اي وجود نداره و فرد بايد در يك پست داستان رو نسبت به موضوع شخصيت دهي تمام كنه
مرسي
آرتيكوس


آرتيكوس الياس فرناندو الكساندرو دامبلدور

ملقب به سلامگنتئور(فنانشدني در همه دورانها)

[b][color=009900]آرتيكوس ..


Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#4

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
در عصر جوانی جهان! دورانی که خدایان / نیمه خدایان / انسان ها قوانین باستان رو پایه می گذاشتند اتفاق افتاد! آن نخستین سقوط بود! و بعد سقوط سانتور ها / تک شاخ ها و سر آخر انسان! و نخستین سقوط : راز جاودان ، آنچه که خدایان چهار گانه در نخستین لحظه ی جهان به وجود آوردند و آن را از دست رس انسان دور نگاه داشتند تا به آن لطمه ای نزند لو می رود! خدیان بر مرلین خشم می گیرند! والا ترین انسان ها که میان انسان و خدایان شناور بود! راز دار اله ها! اما خدای جوان - فونیکسیوس - به خاطر عشق به انسان و ترس از مجازات شدن مرلین اعتراف ننگین را گردن گرفت و سقوط کرد! سال ها ی مدید بر فراز کاتارناس - کوه قربانی - بلند ترین قله - افتاده بود تا سر انجام گله ای از پرنده گان بر فراز تن اش فرود آمدند! ÷دران لاش خور ها چشم های فونیکسیوس را نشانه رفتند! گسنه گی بر موجودات نخستین زمین فرود آمده بود! و در سال قحطی عظیم بود که فونیکسیوس بر بالا ترین مکان زمین خورده شد ! سر گله ی پرنده گان رشد عجیب پرهایش را احساس می کرد و آن را در اعضای گروه اش می دید! گله ای که خدای سقوط کرده را خورده بودند ، نخستین گله ی ققنوس ها به زمین باز گشتند و قحطی پیان یافت! خشم خدای آتش و مرده گان که زمین را مجازات کرده بر خاست و گله را سوزاند ! تمام خاکستر ققنوس ها تا قرن ها می سوخت و سپس در میان خاکستر ها : چیزی دوباره شکل می گرفت! "یک" ققنوس! موجودی که از جعهن مرده گان باز گشته بود! آواز او بود که جادو گران را متحد کرد تا جهان رو به دست گیرند! و میراث خدای دوست دار انسان در میان شجاع ترین افراد روان بود و در تمام اعصار نور جهان را از خاموشی حفظ می کرد! ارثیه ی سپید ماند تا به " گریفیندور" رسید! و .....( بقیه اش هم که خودتون می دونین! این همین حالا پای مانیتور سر هم کردم! زیاد خوب نیست متاسفم! شاید بعد تر یکی بهتر!)



Re: شخصيت گذاري روي موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#3

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کسی نبود که آن افسانه را از یاد ببرد.انگار همین دیروز بود که آنها بعد از مدتها صاحب فرزندی میشدند.یه پسر بر خلاف تمام پسرهای عالم.زیبا و فوق العاده باهوش.آنها نام فرزندشان را ققنوس نهادند به معنی کسی که هرگز نمیمیرد.
این خبر در تمام دهکده پیچید و آوازه زیبای و هوشیاری ققنوس بر همگان روشن شد.دیر ی نپایید که عده ای بر این شدند تا آن را از میان ببرند .آنها گمان میبرند ممکن است روزی باعث نابودیشان شود پس شبانه آن پسرک که را ربودند و فردای آن روز در مقابل دیدگان همه در آتش سوزاندند.
همه متحیر بودند و فقط به پدر و مادر ققنوس مینگریسند که اشک در چشمانشان خشک شده بود.کسی نمیدانست که آنها به چه می اندیشند و یا آیا قادر به تحمل فراموش کردن این اتفاق هستند.آنها سکوت کرده بودند و فقط به شعله های آتش که در حال رقصیدن بود نگاه میکردند.به سمت آتش رفتند .قطره اشکی از چشمان مادر در میان شعله ها چکید.ناگهان شعله های آتش زبانه کشید و پرنده ای سرخ رنگ که هم چنان در حال سوختن بود از آن خارح شد.در حالیکه آوازی را بلند میخواند بر روی زمین در مقابل پدر و مادر دلسوخته که حیرت زده به او مینگریستند قرار گرفت.لبخندی بر لبابشان نشست و تازه متوجه قدرت خالقاشان شده بودند.آنها برای میشه و تا ابد ققنوس را در نزد خود داشتند.










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.