- خانم میدوز! پسر شما برای هفتمین بار شیشه های طبقه ی چهارم رو شکونده!
خانم میدوز با ناباوری ابتدا به مدیر و سپس به دویل نگاه کرد :
- چی داری بگی؟!
دویل با قیافه ی حق به جانبی که با معصومیت تلفیق(!) شده میگه: مامان چطور ممکنه من همه ی شیشه ها رو همزمان بشکونم؟!
مامانه با وجود اینکه مطمئنه دویل همه ی شیشه ها رو شکونده به سمت مدیر بر می گرده و منتظر جواب می مونه.
مدیر: خب راستش خودم هم نمی دونم که چطور چنین چیزی ممکنه ولی ... ( مامانه یه ابروشو بالا می بره) خب ... ( بعد از چهار دقیقه و شونصد ثانیه مکث ) مثل اینکه هیچ راهی برای ... اثبات اینکه ... پسر شما شیشه ها رو شکونده ... وجود نداره ..( این جمله رو در حالی که کلمه ها به زور از دهنش خارج میشه میگه )
و بدین سان! برای هزارمین بار دویل بی گناه شناخته میشه ... در راه بازگشت مامان از یه طرف خوشحاله که مجبور نیست پول شیشه های شکسته رو بده و از طرف دیگه ناراحته که نمی تونه پسرش رو برای این کار تنبیه کنه! چون همه به این نتیجه رسیده بودن که دویل کاری نکرده ...
- داستان دنی کوچولو رو برات تعریف کردم که ...
- آره مامان! تا حالا صد بار گفتی! فقط هر بار اسم اون پسره که کار بد می کنه رو عوض می کنی! آخر سر هم غوله ... راستی مامان غول وجود داره؟!
- البته که ... چرا! وجود داره و پسرایی رو که کارای شرورانه می کنن می خوره!
دویل با خودش فکر کرد که داره چرت می گه و دیگه چیزی نگفت ... در راه بازگشت به خونه بیلی رو دید. مطمئن بود که اون به مدیر گفته که دویل شیشه ها رو شکونده ... انگشت اشاره ش رو به سمت آسمون می بره ( تو مایه های رضازاده ) و بیل به سرعت فرار می کنه ... تقریبا همه ی بچه های دهکده از کار های عجیب دویل خبر داشتن به همین دلیل به محض دیدن کوچکترین حرکت غیر عادی از طرف اون پا به فرار می گذاشتن. ولی والدین بچه ها که معتقد بودن این حرفا با منطق جور در نمیاد خواسته یا نا خواسته به خودشون می قبولوندن که دویل یه بچه ی معمولیه. دویل با خودش فکر کرد که همیشه هم این طور نیست ... من ناخواسته این کارا رو انجام می دم ... بعد یکم بیشتر فکر کرد و به این نتیجه رسید که زیاد هم ناخواسته نیستن! یه نیشخند زد و پشت سر مامانش وارد خونه شد.
شب به سرعت یک چشم بر هم زدن از راه رسید. دویل به اتاقش فت تا بخوابه. هنوز پتو رو رو خودش نکشیده بود که طبق روال هر شب مامانش به اتاق اومد تا بر خلاف اصرار های زیاد دویل مبنی بر اینکه " باب بی خیال نمی خواد داستان بگی" برای دویل قبل از خواب داستان بگه ...
- امشب می خوام داستان سیندرلا رو تعریف کنم!!!
مادر دویل اصرار زیادی در تغییر دادن داستان ها به سبک خودش داشت و دویل به این فکر می کرد که احتمالا در آخر داستان سیندرلا به خاطر کار های شرورانه ش توسط غول بزرگ و زشت و وحشی و ... خورده میشه!
- سیندرلا که کلاه قرمزی رو سرش داشت با یه سبد کلوچه به سمت خونه ی مادر بزرگش که در وسط جنگل تاریک و وحشتناکی بود می ره! در راه برای گرگه بد جنس جفت پا می گیره و اونو به زمین می ندازه و با تغییر صدا خرگوش های کوچولو رو می ترسونه ... در همین لحظه فرشته ی مهربون با صدای تق بلندی ظاهر می شه ...
- تق!
مامان با تعجب اطرافش رو نگاه می کنه ولی اثری از فرشته ی مهربون نیست! دویل به سرعت به سمت پنجره می ره چون برخورد یه جسم با اون رو دید. پنجره رو باز می کنه . جغد خاکستری بزرگی وارد اتاق میشه ... دویل با ناباوری ابتدا به مامانش بعد به جغد، بعد به پاکتی که جغد به همراه داشت نگاه می کنه ... دوباره باز به مامانش نگاه می کنه ...
- این دقیقا شبیه قسمتیه که جغد نامه بر، کارت تبریک سال نو رو برای سیندرلا میاره و سیندرلا اونو می کشه و ...
دویل بدون توجه به مامانش که هنوز داشت حرف می زد به سمت جغد می ره و پاکت رو از پای جغد باز می کنه. روی پاکن نامه با جوهر سبز نوشته شده:
لیتل نورتون، آلفانیا، کوچه ی سوم، پلاک17، آقای دویل میدوز
دویل به سرعت پاکت رو باز می کنه و شروع به خوندن می کنه:
مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز
به مدیریت آلبوس دامبلدور ..........................
دویل با تعجب نامه رو سه بار می خونه و با خودش فکر می کنه که این یکی از شوخی های بچه های دهکده ست ... نامه رو به مامانش نشون می ده و مامانش می گه:
- ااااا چه جالب! این دقیقا شبیه اون قسمت از داستانه که ....
دویل با عصبانیت باد رو از دهنش خارج می کنه و نامه رو از دست مامانش می گیره ...
- جواب ابن شوخی مسخره شون رو می گیرن!
خلاصه هی نامه می فرستن براش هی این باور نمی کنه تا آخر سر با کتک می فرستنش هاگوارتز ...
پایان
-----------------------------
بعد عمری یه لحظه حسش بود پست بزنم ... حاشیه پردازی و این حرفا زیاد داشت ولی همینه که هست! بعد طبق دستور زبان جدید نوشتم شما بخونید فکر می کنید مشکل دستوری داره در صورتی که این طور نیست!
