باروفیو با کت فراک دو سایز بزرگتر از خود و از آن کلاه هایی که اسمش را نمیدانم و مانند مخروطی است که به صورت کج بریده شده و در زمان قاجار مد بوده و پوتین سربازی وارد ستاد هاگرید شد. معمولا وقتی به جای مهمی میرفت به جای کلاه نمدی و گالش و ردای راه راه آبی و سفید این پوشش را برمیگزید تا شیک و رسمی به نظر برسد!
در میان غلغلهی جمعیت که برای کیک خوردن به ستاد هجوم آورده بودند راهش را باز میکرد تا نامزد انتخاباتی مورد علاقه اش را ببیند که به یک دختربچه با عینک کائوچویی و تیریپ آرت برخورد کرد که سیگاری بر لب داشت و به سمت در خروج می رفت.
- صبر کن ببینم دخترجان ... آهــــــــــــاوی! دختر جان صبر کن ... بیا ببینم ... چرا سیگاره میکشی تو؟ میگفتن دخترای شهر شرم و حیاره خوردن یه آبم روش قی کردنا! خجالت نمیکشی؟ دست بندازم دهن منه جر بدم؟ دخترای همسن تو توی روستا هزار تا هنر بلدن سرشون توی کارشونه مادرشونه کمک میکنن ... اصلاح کن خودته! بیا اصلا من ...
- چقد زر میزنی!
اصن من سیگار نمیکشم ... سیگاریه! خوبت شد؟ برو کنار وختمو نگیر باید برم ستاد برگزاری تا وخت انصراف تموم نشده، برو بذا باد بیاد.
فلورانسو تنه ای به باروفیو زد و او را در بهت و حیرت بی شرمی دختران شهر گذاشت و رفت! باروفیو اندکی تاسف خورد و آه کشید و سپس دوباره از لابلای جمعیت راهش را باز کرد ...
- عهه! هری پاتر؟ کله زخمی هـــــوی! تو اینجا چی کار میکنی؟ بذا موهاته بزنم کنار زخم توره ببینم
باروفیو با یکی از دست های بزرگ کارگری اش سر هری را گرفت و با دست دیگر چتری هایش را از روی زخمش کنار زد و به محض دیدن زخم یک پس گردنی به او زد!
- هه هه هه هه
واقعا خودتی! به هم ولایتی ها بگم تو ره دیدم باورشون نمیشه ... نه که پسر برگزیده باشی ها، ما لیتل میش آباد سفلایی ها خرافاتی نیستیم قبول نداریم تو پسر برگزیده ای اونجا همه طرفدار لرد اسمشونبرن ... مطمئن باش یه روز توره میکشه
هری که به لطف شهرتش برخورد های عجیب زیاد دیده بود، این مدلی اش را دیگر انصافا ندیده بود! نهایت تلاشش را کرد تا مردم داری کند و بدون این که جواب بدهد فقط از فرد خل وضع و روانپریش مقابلش دور شد تا او نیز سریع تر به ستاد برگزاری انتخابات برسد.
باروفیو سر گرداند تا هاگرید عظیم الجثه را بیابد و عاقبت پشت کوهی از کیک، کله او به چشمش خورد. مانند حجری هایی که در حرم به دنبال چنگ زدن ضریحند، جمعیت را کنار زد و به سمت او دوید.
- جناب هاگرید! جناب هاگرید!
باروفیو خودش را به یک قدمی هاگرید رساند و در حالی که در مقابل او نفس نفس میزد گفت:
- جناب هاگرید ... چیزه ... سلام! اینجانب باروفیو فرزند بورافیو از اهالی روستای تغذیه پرور لیتل میش آباد سفلا میباشم! ما اومدیم پیش شما که خودتون کاندیدی برخواسته از روستا میباشید تا مشکلات مناطق محروم را بشناسید و حل کنید و به ما جوانان اشتغال زدایی کرده کار بدهید.
هاگرید دستی به ریشش کشید و پاسخ داد:
- چه کاری بلدی پسر؟
- آقا اجازه؟ ما میتونیم آبدارچی ستاد و بعدا وزارتخونه بشیم ... ما آشپزیم بلدیم! ما میتونیم هر وعده شیر کیک ره سرو کنیم اونم با شیر محلی میش ...
- یعنی بلدی کیک درست کنی؟
چایی چطور؟
- ها بله بلدیم؛ ملاحظه بفرمایید اینجاره!
باروفیو چوبدستی کشید و آن را به سمت لیوانی که در مقابل هاگرید قرار داشت گرفت.
-آگوامنتی!
ماده ای نیمه جامد به رنگ قهوه ای لیوان را پر کرد ...
- این چیه؟!
-
ای وای باز دوباره چیزه گاومیش ره ... هیچی! اون لیوان ره به من بدین ...
باروفیا سریع پرید تا قبل از این که کسی متوجه ماهیت محتویات لیوان نشده آن را از روی میز بقاپد اما اشتباها لیوان را از روی میز به زمین انداخت و خرد کرد.
- عه ... الان درستش میکنیم آقا
ریپاریو!
میز مقابل هاگرید به گاومیش خشمگینی تبدیل شد ... گاو میش که تحمل آن فضای شلوغ را نداشت به دویدن دور ستاد و شاخ زدن به بازدیدکنندگان کرد!
گراوپ به عنوا حراست ستاد سریعا دست به کار شد و باروفیو را بلند کرد و به بیرون پرتاب نمود! باروفیو در حالی که روی هوا بود و به سمت در حرکت میکرد فریاد میزد ...
- اما ما سوال داشتیم آقای هاگرید ... ما میخواستیم بدونیم شما اقتصاد گاومیش محور ره چطور ارزیابی میکنید؟ یارانه شیر گاومیش ره حذف میکنید؟ شما چه برای اشتغال زدایی جوانان میکنید؟ آیا با آمدن کیک بر سر سفره به عنوان وعده اصلی لبنیات از سفره جادوگران حذف میشه؟
باروفیو دغدغه های بسیار دیگری داشت اما به این نتیجه رسید که تا همینجا نیز زیادی اسلوموشن پرتاب شده و در نتیجه بیرون ستاد فرود آمد و در حالی که کلاهش را سفت چسبیده بود دوان دوان از آن جا دور شد.