ملت: «
»
بلا: «
»
ملت: «
»
بلا: «
»
لرد: «
»
مرگخواران سکوت موقر ارباب شان را به فال نیک گرفتند و در کمتر از چند ثانیه از هر طرف میز به سمت بلاتریکس هجوم آوردند. قبل از اینکه بلا بتواند کلمه ای به زبان بیاورد یا اعتراضی کند، یکی با ژیلت، یکی با قیچی، یکی با قمه، دیگری با اره برقی، یکی هم با ماشین چمن زنی و یه بنده خدای خود فروخته و اصیلی هم با چوبدستی!!! افتادند به جان سر بانو لسترنج.
«یوایش لعنتی ها! ولم کن.
من...هووی. رودولف اون ژیلت خودته؟! شوووت! »
با اصوات عجیب و غریبی مرکب از فحش و انفجار جمعیت مرگخواران رو پراکنده کرد و هر کسی به گوشه ای پرتاب شد. اما دیر بود. gone baby gone !
لرد سیاه بدون توجه به کلنجار رفتن ملت مرگخوار با بلا، روی تختی که از ناکجا ظاهر کرده بود لم داد و در حالیکه با ستون فقرات نجینی تسبیح میزد منتظر عمل به شدت خطرناک پیوند مو شد. چند مرگخوار که هر کدام چند خوشه ای از موهای به سان سیم ظرفشویی بلاتریکس را بدست گرفته بودند بدون معطلی خود را به بالین ارباب شان رساندند.
«ارباب! بذارین در لندن انجام بدیم. بریم در کلینیک. خطرناکه این عمل! عاقوی من پارسال انجام داد پشم ببعی در آورد تبعیدش کردن به مزرعه.»
«اگه دور از جون یه وقت پا نشدین بعد عمل چی عرباب! عرباب ما چه کنیم بی شما! »
«میــــــرن آدمـــــا »
«ارباب جانشین تعیین نمی کنید؟»
«ارباب اصلا نگران نباشید. خودم دلفی رو بزرگ می کنم.»
با اشاره دست لرد ولدمورت، مرگخواران ساکت شدند. لینی بال بال زنان آمد و سرورش را نیشی زد و جریان سرم زهر مار راهش را به رگ لرد باز کرد. در راستای عرج نهاندن به ایفای جادویی و احترام به آرمان های رولینگ، یه مرگخوار x ای هم یکی دو تا ورد بیهوشی سمت پیکر لرد فرستاد که پس فرستاده شد به خودش و مثل پن کیک چسبید به سقف.
بلاتریکس که همچنان در جستجوی یک تار مو بر فرق سر تماما کچلش بود با وحشت به منظره جراحی پیوند مو زل زد که در گوشه ای از خانه ریدل شروع شده بود. غافل از آنکه کسی بداند بلاتریکس سرطان مو داشت!!! سرطانی که طی آن بیمار اینقدر مو در خواهد آورد که در موی خودش خفه می شود و می میرد!
آن طرف - خانه گریمولد، سر میز شام «عجب! یعنی این تام یه مدل اپیلاسیون شده برای خودش؟ باریکلا. نمیدونستیم. حتی یه تار مو ؟
»
«باو پروفسور من اونجا بودم خودم دیگه. بی ناموسی بود صحنه میدونم اما همینجور بعد تولد از توی پاتیل پرید بیرون و بعد شنل اومد دورشو گرفت. دریغ از یک دونه مو! »
به دنبال سخنرانی های هری در مورد خاطره تولد دوباره لرد سیاه در قبرستان، دامبلدور با کنجکاوی دو چندان به فکر فرو رفت اما رشته افکارش با ویبره های رز زلزله جر واجر شد...
«اوره کا اوره کا! موی دماغ ! »
«دماغش کجا بود آخه. »
«زیر بغل؟ »
«اوووغ! »
«اصن بذال من برم چتاب علومم لو بیالم ببینم نواحی حاشل خیز مو دیگه کجاهاست. »
«ئه. عمم. جینی عزیزم جلوی بچه رو بگیر الان این سکانس رو به بوق میکشه داریم غذا میخوریم. »
جینی فرزندش رو پیچید لای چادرش و محفلی ها دوباره به فکر فرو رفتند که چطور از لرد مو بگیرند برای ساخت معجون مرکب پیچیده اش تا بفهمن چی در گرینگوتز قایم کرده!