سرژ : نه زنده ام، قطع نخاع شدم
با شنیدن این حرف که دقیقا به بلندی فریاد سرژ و جیغ آوریل روی هم بود، همه ساحره ها زدن زیر خنده. گراپ از فرصت استفاده کرده و مادام ماکسیم رو میگیره.
ققی : ایول ایول گراپ، جادوگرا، عقب نشینی!!!
ملت جادوگر همراه با مادام ماکسیم و بدون سدریک خارج میشن.
آوریل : ای ترسوها، ای بدبختا، ای هیچی نفهما، فرار کردین؟؟
ققی از پشت در : نه فرار که نه، درواقع یه عقب نشینی تاکتیکی بود!! اااا....سدریک بیا دیگه؟
سدریک سرش رو میخارونه و یه نگاهی به فلور میندازه، بعد یه نگاهی به در نیمه باز که فقط کله ققی داخله آداسه، دوباره یه نگاه به فلور میکنه.
سدریک : ها؟ نمیتونم ققی جون، اصرار نکن، من شخصا به این ساحره ها ارادت پیدا کردم، تو برو.
ققی :
چی داداش؟ یادت رفته سد؟ همش یه نقشه بود که مادام رو بگیریمف بیا بریم دیگه.
سدریک : نمیتونم ققی جان اصرار نکن، اصلا امکان نداره،یه حس داخلی بهم میگه من ذاتا زز ام، نمیشه.
ققی : ای خاک بر سره سست عنصر بی ارادت کنن، یه خورده آنتی بزن درست شی.
فلور سریع جیبای سدریک رو میگرده : منظورت همین سرنگ خالیه؟
هیچی نداره، خالیه خالیه!!
ققی : ای بمیری ایشالا که از قبرت یه گل سبز شه!!
و از لای در میره کنار و با بقیه جادوگرا فرار میکنه.....
مازا : ای بابا، مادام رو بردن که!!!
آوریل : اصلا حرکتشون نامردی بود، هیچ دلیلی نداشت که گراپ رو با خودشون بیارن، اینا هر وقت کم میارن این گراپ رو هم میارن داخل ماجرا، یعنی چی؟
فلور : خب من برم با این سدریک برای زز شدنش کار کنم.
مازا : واستا ببینم، سدریک تو اصلا زن داری؟
سدریک : زن....... نه......زن ندارم که......ولی به علت اراده قلبی به ساحره ها اومدم زز شم تا قتی زن گرفتم یه زز کامل باشم.
مازا : خوب پس خوبه، از این بهتر نمیشه....
از پشت در یه صدایی میاد.....
-: یکی به من کمک کنه.....ای نامرد ققی چرا منو گذاشتی؟
آوریل : این خیلی صداش برام آشناس.....عله نیس؟
فلور با کمی فکر : نه صدای پاتر ززتر از این حرفاس.....تازه صدای اون زنگدار تر و اواخواهر تره، پس این کیه؟
آوریل : خوب برو درو باز کن، سدریک جان، شما هم برو رو اون صندلی بشین تا فلور بیاد آموزش رو شروع کنه، برو پسر خوب، همگروهیم هم هستی...میگم هواتو داشته باشه.
سدریک خیلی مودبانه میره روی مبل مذکور میشینه.
فلور درو باز میکنه و شروع میکنه به جیغ زدن.
فلور :
جیــــــــغ و با چکشش میزنه تو سر چیزی که دیده.
-: آخ مادر، ضربه مغزی شدم.....ای خدا، لاقل منو بکش راحت شم دیگه اه
آوریل : چی شده فلور؟ چی دیدی؟....و میدوئه میاد دم در.
آوریل : اا......اینکه سرژ...تو اینجا چیکار میکنی خبیث ها؟ اصلا به تو چه ربطی داره؟ ما میترکونیم و مطمئن باش شماها گندش رو در میارین با این کتک کاریهاتون ......بله!!
مازا هم اضافه میشه : پس چی فکر کردی؟ اصلا تنو آداس کتک کاری نبود...ما همه چی رو طبق نقشه جلو میرفتیم ولی شما با این کاراتون همه چیزو به هم ریختین، فقط ساحره میزنین...این چه وضعشه....حسودیتون میشه که ما وبمستر ساحره بذاریم......
فلور : وقتی از ساحره ها وبمستر گذاشتیم اون موقع میفهمی کی قهر میکنه، ما داریم تجدید قوا میکنیم، وقتی اون پاتر رو برداشتیم بهت میگم کی قهر میکنه.
سرژ : بابا الان که وقت انتقاد نیس، من قطع نخا شدم، ضربه مغزی شدم ولی هنوز نمردم، یه فکری برام بکنین.
آوریل اندکی فکر میکنه و با شعف فراوان میگه : من یه فکری دارم
دخترا میان جلوی آوریل تا سرژ صدای آوریل رو نشنوه.....
آوریل : سرژ گوشاتو بگیر، خوب به نظر من، ما اینو ببریم توی خونه و مجبورش کنیم زز شه، از اون ورم اونو جاسوس خودمون میکنیم، نظرتون چیه؟
سرژ : خیلی نظر مزخرفیه!!
آوریل : مگه گوشاتو نگرفتی؟
سرژ : والا این انگشت کوچیکرو کرده بودم توش ولی مثه اینکه براش گشاده، این دفعه انگشت شستم رو امتحان میکنم.
فلور : نه، اینجوری خوب نیس، یعنی چی هی ما یکی رو زز میکنیم و اونا میان از زز بودن درش میارن، باید یه نقشه بافکر تر بکشیم.
سرژ : مگه شما فکر هم دارین؟
آوریل : ای بوقی، مگه انگشت نکرده بودی توی اون سوراخ بوقت، (ای منفی بافهای بدبخت دارم سوراخ گوشش رو میگم) چرا باز حرف زدی؟
سرژ : خوب چیکار کنم آوریل جون، این شستم تا ته نمیره توش بازم صداتون میاد تقصیره من چیه؟ این دفعه این انگشت هست، انگشت خریت....که توش حلقه ازدواج میره.....اه....نزن بابا نزن....خوب به من چه؟
آوریل : یه بار دیگه به اون انگشت بگی انگشت خریت، هر دوشون رو میبرم میندازم جلوی ققی بخوره، آخه شنیدم جدیدا گوشتخوار شده، هیچیم که نمیفهمه، احتمالا فرق بین انگشت تورو با غذاش رو هم نمیفهمه
مازا : من میگم این سدریک رو تربیت کنیم واسه جاسوسی، بهش قرص آنتی 2 ضد ساحریال هم میدیم که هزچی بهش زدن بازم تغییری درش ایجاد نشه، اینم پرتابش میکنیم بره اونجا، شاید بمیره و هم خودش راحت شه هم ما.
سرژ : چی؟ سدریک و جاسوسی؟ وای.....
آوریل و فلور و مازا :
سرژ : بابا خوب چیکار کنم؟ خدا این انگشتامو متناسب با سوراخ گوشم نساخته، تقصیره من که نیس.....
مازا : اول حافظه اش رو پاک کنیم که اگه نمرد همه چیرو لو نده......پاکیوس حافظه پشمالوییوس
سرژ با گیجی : من کجام؟ شما فرشته های مهربون کی هستین؟ کی با من میاد پارک؟
فلور : حالا من با چکش میفرستمش بره اونجا.
فلور چکشش رو در میاره، با قدرت تمام بر سر سرژ میکوبه، سرژ در زمین فرو میره و تونلی به طول 50 کیلومتر میکنه و از سوراخ دستشویی آنجا بیرون میاد. ساحره ها خوشحالند غافل از اینکه 2 چیز را بدانند : 1- سرژ نمرده است، 2- حافظه وی به علت کوچک بودن مغز پاک نشده است.
_______________________________________________
خب یه سری نکات رو لازم دیدم بگم :
اولا که یه سری نکات رو لا به لای پستم گفتم، آداس محل کتک کاری و زدن نیس، اصلا توی آداس این چیزا معنی نداره. توی آداس همه چیز طبقه نقشه پیش میره.
نکته ای که بازم لازمه بگم اینه که تعادل رو رعایت کنین، الان من کاری کردم که شماها به طور علنی بدونین که سدریک جاسوس میشه، البته جاسوس شدنش هم معلوم نیس ولی مهم اینه که ما کاری کردیم شماها به طور واقعی بدونین، یا اینکه دیدین که الان مادام رو دادیم دست شما، این یعنی تعادل،چیزی که باز این ققی توجه نکرد و سریع زد الستور رو آزاد کرد.
ققی جان، ماهم میتونیم از این کارا بکنیم، ولی این کارا زحمت نداره، اینی که یکی رو به دام بندازی و آزادش کنی و بگیریش و هزار تا زور دیگه بزنی زحمت داره، آره کفتر جان
[size=small]جادÙÚ¯Ø±Ø§Ù Ø¨Ø±Ø§Û ÙÙ
Ù