همه با امیدواری نگاهی به لرد میندازن.
ملت اسلی که از این به بعد برای سهولت در خوندن به اختصار م.ا نامیده میشوند:
- آره ارباب
ولدی: نه نمیشه
م.ا: تو رو خدا ... ای خوشتیپ ای کچل ، ای نور افکن!
ولدی: نه اصرار نکنین
م.ا: خواهش میکنیم ... ای چشم قرمزی ، ای چشم گربه ای ...
ولدی: نه اصلا راه نداره.
م.ا: التماس میکنیم ... قول میدیم مرگخوارای خوبی باشیم. ای اراده ، ای جذبه ...
ولدی: کمی بیشتر خواهش کنین کم کم داره خوشم میاد
م.ا: ای شیفته ... ای خوشحال
چند ساعت گذشت خورشید کم کم طلوع کرد بعد دوباره از اون ور غروب کرد یه مدت همه جا تاریک بود تا دوبار خورشید از همون سمت اولی طلوع کرد و حالا در وسط اسمان به سر میبرد.
م.ا: ارباب این دفعه رو کوتاه بیا ... ای ابهت، ای خفن ، ای سارا اوانز ( نماد حداکثر کمال قدرت و توانایی که برای یک جادوگر مقدوره
)
لرد در حالی که بسیار بسیار از التماسات مرگخوارانش در حالت پروانه ای به سر میبرد برای 485730 بار گفت:
- نه عزیزانم ...
بلیز: خوب من خسته شدم میرم فردا التماسات حقیرانمونو از سر بگیریم.
همه موافقت کردن تا برن که لرد کمی تا قسمتی از وضع پیش آمده خشمگین شد.
لرد: اگر یکم دیگه خواهش میکردید قبول میکردم حیف که به حرف این زابینی گوش دادید.
بلافاصله همهمه در تالار اوج گرفت و شعار های ضد زابینی و بلیز باید کشته شود و بلیز شیطان بزرگ و ... در سرتاسر تالار پیچید
بلا: بزاریید زابینی رو بکشم.
رودولف: مال خودمه ... از خونش برای ارباب آب میوه میگیرم....!
سیبل: چشم درونمو تو سرش خورد میکنم...
ایوان روزیه: بی زحمت برای منم یه چیزی بزاریید
بلیز
لرد: خوشمان آمد حالا این بلیز رو از جلوی چشمم دور کنید.
بلا: ارباب بسپاریدش به من...
بلا در یک حرکت انتحاری بلیز رو از پا بلند کرده و بعد از اینکه به صورت دایره ای وی را بالای سر خود چرخانده آن را به سمت فضای بیرون پنجره پرتاب کرده ... اما بخاطر عجله در نشونه گیری بلیز به جای بیرون پرت شدن از پنجره محکم به دیوار کناری اصابت کرده و سپس کمانه کرده و یک راست به سمت لرد رفته و محکم به او خورده.
م.ا: مااااااهااااااااا
بلافاصله لرد تلو تلو میره عقب و پاش به یکی از سنگ هایی میگیره که قبلا بلا آن را منفجر کرده بود به همین دلیل محکم به زمین خورده و کله مبارک ایشان به قسمت سختی برخورد کرده و همانجا .... نترسید بیهوش شده
(نکته: همینجوری یکمم اوار رو سرش ریخته بیشتر دلم خنک شه علت خاصی نداره
)
م.ا که همچنان در این حالت
به سر میبرند با گامهایی شتاب زده به سمت اربابشان میدوند.
بلا: وای خاک به سرم شد اومدیم ارباب رو به تالار برش گردونیم ببین چی کارش کردیم همش تقصیر این زابینیه که از پنجره رد نشد ... چرا از مسیر منحرف شدی؟
ایوان روزیه: اصلا تو اینجا چی کار میکردی؟
بلیز: من بیگناهم
سیبل: فعلا از خیر این بلیز مفلوک بگذریم من بعد از مشورت با چشم درونم به این نتیجه رسیدم که وقتی ارباب بیدار شن خشانتشون خیلی بالاست به نظرتون باید چی کار کنیم؟
سرانجام م.ا عمق فاجعه را به خوبی درک میکنند