ققنوس میوزیکیک تشکل موسیقی راک است که آلبوس دامبلدور از دوران کودکی ایده تشکیل آن را در ذهن خود پرورش می داد تا اینکه در اواخر قرن بیستم آن را در زیر زمین خانه شماره ۱۲ گریمولد تشکیل داد. بیشتر رول های این تاپیک در محدوده زیر زمین خانه گریمولد می چرخد، درست جایی که آلبوس دامبلدور و محفلیان و دوستان دامبلدور در عرصه ی موسیقی راک جادویی فعالیت می کنند. صد البته که هدف ظاهری آنها استفاده از موسیقی است و در باطن اهداف بزرگی علیه لرد سیاه ترتیب می دهند. اهداف اصلی آنها (سوژه های این تاپیک) شامل "برگزاری کنسرت جهت جذب و سپس دستگیری مرگخواران"، "تشویق به خوبی و تسلیم کردن لرد سیاه از طریق موسیقی"، "فروش زیاد آلبوم های خود جهت رقابت مالی با لرد سیاه"، "برگزاری کلاس های موسیقی و توطئه علیه کلاس های مرگخواری لرد سیاه" و ... است. -------------------------------------------------------------------------------
سال ۱۹۰۰ میلادی – دهکده گودریک هالو خورشید سوزان بر دهکده سرسبز و کم جمعیت گودریک هالو می تابید. ماگل بزرگ، مشتی دیوید الله درون گاوداری مرکزی دهکده مشغول کار بود و با وارد ساختن ضربات متوالی بیل خود بر سر گاوهای به صف شده، موجب جاری شدن شیر زبان بسته ها می شد. در گوشه ی گاو داری، جایی متمایل به خوک دانی، پشت علوفه ها، آلبوس دامبلدور جوان نشسته بود. چهره ی فرو رفته و استخوانیش گویای آن بود که ریش هایش دارند از درون و به سوی مغزش رشد می کنند و هنوز گذرگاهی به بیرون نیافته اند.
دور و برش کوهی از کتاب های پاره پوره به چشم می خورد و در دستانش تعداد تکه چوب، پشم، مو و ... . پس از کلی ور رفتن با اشیای درون دستش، شش تار موی درازی را که از کله دختران ماگل کنده بود را از دو سو به دو چوب بست. سپس با قلبی تپنده دستش را درون علوفه های کنارش کرد و یک گربه نیمه جان و کلاغی بیهوش را بیرون کشید. پشم های محکمی را که به شش تار مو بسته بود، از این سو به نقاط حساس گربه و کلاغ گره زد ! سپس آن دو را درون جعبه ای چوبی گذاشت و درب جعبه را بست. از سوی دیگر هم سیم برقی را درون جعبه فرو کرده بود. با خوشحالی فریاد زد:
«آریانا ! آبرفورث ! کجایین. بیایین اینجا. بلاخره اختراع کردمش !
»
یک پسر و دختر لاغر و کوچولو با دوندگی شدید از درب گاوداری دامبلدورها داخل شدند و بدون توجه به ماگلی که شیر گاوها رو می دوشید، به سمت آلبوس دویدند که در گوشه ای پشت علوفه ها نشسته بود.
آبرفورث: «داداشی ! باز این مشتی دیوید الله رو که آوردی توی گاو داری ! الان بابا از سر زمین برگرده، میاد گوش هممون رو میکشه ها !
»
آریانا: «آله ! لاست میگه دیگه داداچی ! من تازه گوشمو سولاخ کردم. دردم میاد خوو !
»
مشتی دیوید الله که چند گالن شیر را پر کرده بود و در حال خروج از گاوداری بود، رو به آلبوس کرد و گفت: «این گاو آخری تون شیر نداد. شیر کاکائو داد. با این اوصاف به ازای موی ششمی که از ششمین دخترم کندی، یه گالون شیر به من بدهکار میشی. چون گالون ششم شیر کاکائو بود. نه شیر ! روز خوش ! »
آلبوس: «آریانا، باز به این گاوه شکلات دادی بخوره ؟!
. خب. بیاین جلو. یه چیز توپ نشونتون بدم ! اختراعمو ! »
آبرفورث و آریانا به اتفاق چند قدمی به آلبوس نزدیک شدند.
آلبوس: «معرفی میکنم. این شما. و این اختراع من. "شیش تار برقو"
»
آبرفورث: «
»
آریانا: «یعنی اگه بهش دست بزنیم، برق مارو میگیره؟!
»
آبرفورث می رفت تا با کنجکاوی با چوب شکل دار و ۶ تار بسته شده روی آن دست بزند که واکنش سیلی آلبوس را در بر داشت:
«دست نزن ! پاره میشه ! من میزنم. فقط گوش کنید !
»
و صداهای گوش خراش جیغ گربه و کلاغ که در هم آمیخته می شد، از حفره های ریز روی جعبه، همگام با وارد شدن ضربه بر ۶ تار مو، در گاوداری طنین می انداخت. این می شد که بچه برخی گاوها می افتاد و برخی جای شیر، خون تولید می نمودند.
(
شما هم گوش جان بسپارید ):
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۹ ۱۹:۱۴:۱۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۹ ۱۹:۱۷:۴۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۹ ۱۹:۱۸:۴۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۹ ۱۹:۲۰:۱۰