جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: ققنوس میوزیک
ارسال شده در: پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 12:58
تاریخ عضویت: 1393/07/12
تولد نقش: 1393/07/13
آخرین ورود: یکشنبه 20 تیر 1400 01:24
از: مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
پست‌ها: 1272
آفلاین
خانه ریدل ها

مرگخواران ترسان و لرزان به اربابِ عصبانیشان نزدیک شدند...بلاتریکس که نمیتوانست ناراحتی لرد را ببیند،با بغض گفت:
_ارباب...از کدوم یک از یارانتون خطایی سرزده؟!بگین تا یه کروشیو نثارش کنم!
_ارباب...معجون ضد عصبانیت بدم خدمتتون؟!
_ارباب...اونی که عبانیتون کرده رو نشون بدین تا بندازمش آزکابان!
_ارباب...میخوایین برای اینکه آروم بشین کسی رو بلاک کنم یا از گریفندور امتیاز کم کنم؟
_ارباب...اسم بده جنازه تحویل بگیر مشتی!حاجی وار میکنمش تو گونی میام!
_ارباب...تیرک چوبی قیر مالی شده حاضره...یه فندک میخواد فقط!
_ارباب...این عصبانیت رو توی مرگخوار نامه ثبت کنم یا نه؟!
_ارباب...روی قمه همیشه میتونید حساب ویژه باز کنید!
_ارباب...کتاب"راه هایی برای کنترل خشم"رو بهتون پیشنهاد میدم مطالعه کنید!
_ارباب...میخوایین آینده کسی رو سفید و پر نور تشخیص بدم؟!آخه سفیدی اوج زشتی هست!:sibyll:
_ارباب...یه آیه دریافت کنم در این مورد؟!
_ارباب...میخوایین که...
_بسه دیگه!

با این فریاد لرد،سکوت خانه ریدل ها را فرا گرفت...لرد چند ثانیه ای با خشم به مرگخوارانش نگاه کرد و بعد ادامه داد:
__محفل ققنوس داره با فروش آلبوم های موسیقی پولدار میشه...و این فاجعه است...اگه محفل پولدار بشه کلی سوژه خنده در مورد فقر و نداری و بدبختی و سوپ پیاز مالی ویزلی رو از دست میدیم...باید جلوی پولدار شدن محفل رو بگیریم!
_من یه راه حل دارم ارباب...مثل همیشه!

همه نگاه ها به سمت گوینده این دیالوگ،یعنی روونا راونکلاو برگشت...
_خب...راه حلت چیه روونا؟!
_الان عرض میکنم ارباب...ببینین...ما تو انگلیس هستیم...تو ایران نیستیم که قانون کپی رایت داشته باشیم...اینجا میتونیم این البوم ها رو دانلود کنیم و بعد آلبوم رو بزنیم رو سی دی...سی دی ها رو هم با قیمت کمتر میفرستیم تو بازار...اینجوری مردم میان سی دی هایی که ما زدیم رو میخرن...اینجوری هم ما کسب درآمد میکنیم و هم محفل ورشکست میشه!

به نظر لرد این راه حل روونا هوشمندانه به نظر میرسید...پس چانه اش را خاراند گفت:
_خب...راه حل بدی نیست...شروع کنید به دانلود کردن...

لرد این جمله را گفت ولی هیچ کدام از مرگخوارها از سر جایشان تکان نخوردند...
_چیه عینهو تسترال من رو نیگاه میکنید؟!گفتم برید دانلود کنید...نکنه بلد نیستین چه جوری؟!
_خب...اِم...راستش ارباب...به دستور شما ما از وسایل و تکنولوژی مشنگی دوری کردیم...واقعیتش اینه که بلد نیستیم!
_به ما مربوط نیست...من میرم استراحت کنم...شما باید یه جوری این البوم رو دانلود کنید...حالا میخواین برین یاد بگیرید،میخواین برین یه محفلی رو بدزدین و بیارین بهتون یاد بده یا دانلود کنه خودش،میخواین هر کاری کنید،بکنید...من این آلبوم رو دانلود شده میخوام!
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در 1394/2/31 13:44:56
پاسخ به: ققنوس میوزیک
ارسال شده در: پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 12:47
تاریخ عضویت: 1392/03/16
تولد نقش: 1396/04/24
آخرین ورود: چهارشنبه 2 خرداد 1397 14:15
از: دور مراقبتم!
پست‌ها: 337
آفلاین
جدیدش!

خانه ی ریدل، مانند همیشه پر بود از شلوغی های خاص خودش. شاید این شلوغی به خاطر یکجا جمع شدن افرادی بود که هیچ سنخیتی باهم نداشتند!

وسط تالار اصلی خانه ی ریدل، آتش بزرگی برپا شده بود. ساحره ای با تشویق کسانی که دور آتش جمع شده بودند، داخل آن می پرید و از آن بیرون می آمد. سمت دیگر دو دختر جوان بر سر مردی که بی ملاحظه به آنها خیره می شد و ماهیچه های بازویش را باحالتی نمایشی منقبض می کرد، فریاد می کشیدند.
در گوشه ای هم پیرمردی چشمانش را بسته بود و با صدای بلند کلمات نامفهومی را تکرار می کرد، انگار که چیزی به او وحی می شد..

شاید تنها کسی که در این شلوغی دیده نمی شد، لرد ولدمورت بود! در گوشه ای، پشت یک میز قدیمی نشسته بود و در لپ تاپش، پست های جدید ِ« خادمان لرد سياه به او مي پيوندند» را می خواند. اصلا رضایت بخش نبود!
-اینا هیچ کدوم به درد نمی خورن.. این هم که هنوز یه رول هم ننوشته..


با سرعت پاسخ سوالات را از نظر می گذراند.
نقل قول:
5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟
از طریق فروش آلبومهای ققنوس میوزیک. اتفاقا" درآمد خوبی هم دارند!
- نچ نچ نچ! هیچ طنز خاصی تو پاسخ دادن به سوالا به کار نبرده. اصلا خلاقیت به خرج نداده. فعالیت هم که نداره!

صدای فریاد آرسینوس که «گاف مکســـور!» را اعلام می کرد، باعث شد ولدمورت سری بلند کند و به اطراف نگاه کند.
واقعا" خانه ی ریدل به کدام سو می رفت؟!
دیگر حوصله اش سر رفته بود. یک «تایید نشد!» ِ خشک و خالی نوشت و روی دکمه ی ارسال کلیک کرد. اما نگهان یک پنجره ی جدید باز شد!


نقل قول:
تــبــریــک!
شما برنده شده اید! اگر این پنجره را ببندید دیگر برای شما باز نخواهد شد!


شما برنده ی نود درصد تخفیف برای پکیج کامل آلبومهای گروه ققنوس میوزیک با ارزش 6783000 گالیون شده اید.

لیست آلبومها:
یه جوجه ی آتشین
با صدای آلبوس دامبلدور
3000
300گالیون
...


کلمه ی «مسخره ها!» اولین کلمه ای بود که از ذهن ولدمورت گذشت.. اما صدم ثانیه ای طول نکشید که چشمانش بر روی اسم دامبلدور قفل شد. به یاد پاسخی افتاد که به فرم عضویتش داده بودند!
- لعنت! پس محفل از اینجا درآمد کسب می کنه! نـــــه، من همچین اجازه ای نمیدم...!

ملت مرگخوار از کارهای عجیب و غریبشان دست برداشتند و متعجب به ولدمورت نگاه کردند!

اندر خانه ی شماره ی 12
- سیصد گالیون دیگه! این آلبوم آخریه عجب فروشی داشته پروفسور!

هری این را گفت و پشت میز نشست تا به بقیه ملحق شود. آثار گالیون هایی که دقیقه به دقیقه به حساب محفل واریز می شدند در چهره ی همه نمایان بود! هری به خیالبافی های تدی و جیمز در آنسوی میز گوش داد.
- می تونم یه یویوی جدید با شتاب رفت و برگشت بالا بخرم!
- می تونیم شیون آورگان رو بدیم بره و من یه جای بهتر واسه گرگ شدنم پیدا کنم!
- می تونم یه تنگ گنده ی جدید.. اصن یه استخر اختصاصی واس ِ آقای بلوپ بگیرم!
- می تونم دو تا بلیط مستقیم به جزایر قناری بگیرم.. من و ویکی!

جیمز جیغی کشید و گفت:
- منم میام! منم میـــام!
- باشه، همگی باهم!

هری لبخندی زد، چه چیزی می توانست این شادی را از محفل بگیرد؟!
چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر تغییر اندازه داده شده

×××××

تصویر تغییر اندازه داده شده
ققنوس میوزیک
ارسال شده در: چهارشنبه 24 فروردین 1390 17:16
تاریخ عضویت: 1389/10/12
تولد نقش: 1389/10/13
آخرین ورود: پنجشنبه 10 مهر 1399 12:19
از: تالار گریفندور
پست‌ها: 976
آفلاین
بالاخره بعد مدتی طولانی توانستند وارد سالن شوند اما جمعیت آنقدر زیاد بود که نتوانستند جلو بروند و همون جا کنار باجه بلیط ایستادند تا کنسرت را تماشا کنند.

بعد از یک ساعت مردی به سکو آمد و میکروفن را گرفت تا صحبت کند اما قبل از اینکه صحبت کند کمی موهایش را تکان داد و باعث شد تمام دختران و زنان حاضر در سالن قش کنند. ()

-به نام آفریننده ققنوس ... سلام بر جادوگران عزیز ... امروز آهنگ هایی رو خواهیم خوند که مطمئنم باعث می شه تمام زنانی الان در زمین غلت می خورند بیدار بشن و شما مردان قش کنید! ... خب کنسرت از همین الان آغاز می شه ...

مرد به سمت گیتار خود رفت و پنج نفر دیگر نیز به سکو آمدن ...

مردی که جلوتر از همه قرار گرفته بود و اتفاقا" اسمش آلبوس بود بعد از امتحان کردن میکروفن کار خود را شروع کرد:

نازی نازی امشب دلم مست تویه ... نازی نازی امشب دلم مست تویه ...

مردی که کمی عقب تر ایستاده بود و قیافه ی فشنی هم داشت جلوتر آمد و رپ خواند:

-بیابیانترسآرهمنهمونمکهخیلی
دوستدارهمنهمونیمکهخیلیدوست
داشتاماحالادیگهدوستندارمنامردچرا
منوترککردی؟

سیریوس با تشویق تماشاگران عقب تر رفت و گودریک گریفندور که باعث قش زنان حاضر شده بود ، جلوتر آمد و بار دیگر باعث شدن زنان و دخترانی که تازه به هوش آمده بودند ، بار دیگر قش کنن.()

-من از خدا نمی گزرم اگه از تو بگزره و آتیش به جون من بزنه ... شب تا صبح پیش کی سر می کنی؟ ... بوی هوس می ده تنت ...

در این هنگام دختری وارد سکو شده و پرید تو بغل گودریک پرید و کنسرت را بهم زد.

دامبلدور: با تشکر از همه ی کسانی که در کنسرت ما حضور یافتن و باعث بهتر شدن کنسرت گروه ما شدن ... اونطور که می بینید دیگر نمی توانیم کنسرت را ادامه دهیم اما شما برای شنیدن بقیه آهنگ ها می تونید به همین بقالی سر کوچه برید و آلبوم ما رو بخرید ... خدانگهدار

ولولی در میان جمعیت افتاد و همه به سمت بقالی سر کوچه هجوم آوردن اما در این میان آنتونین و ایوان با نگاه هایی کینه توزانه به اعضا گروه ققنوس نگاه می کردند که حالا در حال جدا کردن دختر ناشناس از گودریک بودن ، اما بارتی در میان آن ها نبود!

-بارتی کجاست؟

آنتونین هراسان به این ور و اون ور نگاه کرد و در آخر بارتی را که دوان دوان به سمت بقالی سر کوچه می رفت ، یافت اما روی پیشانیش هم یک امضا درشت خود نمایی می کرد.

-زود باش ... باید جریان رو به لرد بگیم ...
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در 1392/9/14 14:22:15
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: ققنوس میوزیک
ارسال شده در: شنبه 20 فروردین 1390 22:14
تاریخ عضویت: 1388/04/28
آخرین ورود: چهارشنبه 7 مرداد 1394 17:22
از: موتور خونه جهنم !
پست‌ها: 1086
آفلاین
بارتی به همراه دو مدیر کله گنده خود به دیاگون آپارت کرد.
تق

- هوی یارو... برو پایین!

به دلیل جمعیت بسیار زیادی که در کوچه دیاگون جمع شده بودند، آنها درست روی سر یک بنده خدا فرود آمدند. بارتی از او معذرت خواهی کرد و به همراه آنتونین و ایوان به گوشه ای رفتند و نظاره گر جمعیت شدند. درست در کنار بانک گرینگوتز، مکانی ایجاد شده بود و در کنار آن دکه ای قرار داشت که بلیط می فروخت.

بارتی:
- آنتونین برو سه تا بلیط بگیر بیار بریم.

او به سمت جمعیت رفت و بعد از ده دقیقه با سه بلیط و سه کاسه لوبیای داغ () بازگشت. آنتونین لوبیا ها را به ایوان و بارتی داد و گفت:
- بخورین تا از دهن نیفتاده. کنسرت تا بیست دقیقه دیگه شروع میشه. گفتم اینا رو بزنیم تو رگ بیکار نباشیم.

بارتی:
- دمت جیز!

- آخه من چه گناهی در حق تو کردم؟ پنجاه بار بهت نگفتم؟ تو نمی دونی معده من به لوبیا حساسه نفخ می کنم؟ من اصلا" لوبیا می بینم معدم شروع می کنه به تولید گاز! امشبم نوبت منه برم نجینی رو ماساژ بدم. می دونی که از بوی بد خوشش نمیاد. اربابم که با کوچکترین صدایی عصبی میشه. من از دست تو چیکار کنم؟

این ایوان بود که با عصبانیت این حرف ها را زد. آنتونین که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیر گفت:
- حالا خودشو ناراحت نکن. یه شب که هزار شب نمیشه. تو بخور امشب من میرم جات.

بعد از خوردن لوبیا ها به سمت جمعیت رفتند تا وارد سالن شوند.

قسمت ورودی که به سالن اصلی راه داشت با عکس های مختلفی از ققنوس و عبارت های ققنوس میوزیک تزیین شده بود. دیوار ها سرخ جگری بوده و از سقف بلند آن چلچراغی عظیم و سرخ رنگ آویزان شده بود که نور قرمز و سفید می تاباند. میان هر چراغ، مجسمه های کوچک کریستالی از ققنوس قرار داشت.
وسط سالن باحه هایی به صورت خطی کنار هم قرار گرفته بودند و مسئولان داخل آن با گرفتن بلیط اجازه عبور می دادند. میان باجه ها توسط میله و زنجیر جدا شده بود. در طرف دیگر سالن (پشت با جه ها) در دو لنگه عظیم و طلایی رنگی قرارداشت که به سالن اصلی باز می شد.
بارتی، ایوان و آنتونین در صف یکی از باجه ها قرار گرفتند تا بلیط خود را بدهند و وارد سالن شوند...

----------------

پوستم کنده شد واسه همین چهار خط
ویرایش شده توسط سيريوس بلك در 1390/1/20 22:17:31
ققنوس میوزیک
ارسال شده در: جمعه 19 فروردین 1390 19:42
تاریخ عضویت: 1385/07/24
آخرین ورود: پنجشنبه 19 شهریور 1394 17:12
از: جايي به نام هيچ جا
پست‌ها: 788
آفلاین
فردای آن روز – خانه ریدل ها


لرد سیاه با عصبانیت و قیافه ای در هم، روی صندلی مخصوص غذا خوری اش نشسته بود. پیش بند مخصوصش را به گردن داشت و چنگالش را درون بشقاب خالی اش فرو می کرد. بلاتربکس پشتش ایستاده بود و رگ های گردن اربابش را ماساژ میداد. در مقابل لرد، میز دراز غذاخوری بود و تا چشم کار می کرد دسرهای دست نخورده رنگارنگ خودنمایی می کردند و درست در کنار میز دراز غذا خوری، مرگخواران سفره ی پلاستیکی پاره پاره ای را پهن کرده بودند و نون و ماست می خوردند.

لرد: «آنی ! آنی مونی ! زود باش پسر ! مارو الاف غذا کردی ! »

درب آشپزخانه گشوده شد و آنی مونی با شتاب به سمت لرد دوید. ماهی زنده ای را که همچنان می پرید و جون میداد را در درون بشقاب لرد سیاه انداخت، تعظیمی کرد و کنار بلاتریکس ایستاد.

لرد چوبدستی اش را به سمت ماهی که درون بشقابش بالا و پایین می پرید گرفت و لب گشود:

«آواداکاداورا ! »

آنی مونی: «ارباب ! مُرده ! توجه نکنید زیادی وول میخوره ! این اعصابشه. تازه با یه آواداکاداورا از رودخونه گرفتمش ! »

لرد: «ببینم آنی مونی، ماهی رو سی تی اسکن بردی دیگه؟ هان؟ استخوون نداشته باشه؟! »

بلاتریکس: « ببین ! آنی، ماموگرافی، سونوگرافی، بردی ماهی رو ؟ حامله نباشه یه وقت ؟! بچه اش توی شکم مبارک ارباب رشد میکنه ها...اون وقت ارباب... »

لرد: «کافیه بلا ! فک کنم متوجه هستی اربابت از چه جنسیه. »

بارتی از انتهای سفره ی درویشانه مرگخواران بلند شد و به سمت لرد سیاه رفت:

«بابا ! بابا ! اجازه میدی امشب با ایوان و دالاهوف برم کنسرت توی دیاگون ؟! گروه ققنوس اجرا داره. »

لرد: «بشین سر درست بچه ! خاله بلا میگه هنوز یاد نگرفته درست طلسم کروشیو رو به کار بگیری ! بشین سر تمرین ! »

بارتی: «تولــــــــو خداااا ! بابا ! پلیز ! همین یه دفعه ! »

لرد که ماهی را از ناحیه دمش در یک حرکت همانند اسپاگتی بلعید، با اکراه خاصی راضی به نظر رسید و گفت:

«باشه ! با ایوان و دالاهوف میری و با اونا میایی ! در ضمن. به اسم ققنوس آلرژی دارم. منو یاد محفلی ها میندازه. امیدوارم ربطی به اونا نداشته باشه. واسه همین هر سه تا تون با لباس مبدل میرین. جو گیر هم نشید وسط کنسرت، لباس هاتون رو در بیارین بندازین هوا یا بدین این گروه امضا کنه. حالا دور شین میخوام به نجینی غذا بدم ! »

بارتی: «چشم بابایی ! قول میدم جای Tشرتم، بذارم روی پیشونی ایوان امضا بدن. مرسی بابایی ! »

بارتی رو به ایوان و دالاهوف کرد که هنوز سر سفره نون و ماست میخوردند، اشاره ای کرد تا از سفره کنده شوند و عازم دیاگون شوند و بلیط های کنسرت گروه ناشناس ققنوس را تهیه کنند... !
"Severus...please..."
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: ققنوس میوزیک
ارسال شده در: جمعه 19 فروردین 1390 18:16
تاریخ عضویت: 1384/05/30
تولد نقش: 1396/11/23
آخرین ورود: جمعه 4 اسفند 1396 12:16
از: تالار قحط النساء گریف!
پست‌ها: 1540
آفلاین
یاهــو !


سال 1930 – هاگوارتز – دفتر دکتر دامبلدور

استاد تغییر چهره ی آن روزهای هاگوارتز در دفتر رنگارنگ و زیبایش، پشت میز خود، نشسته بود و اختراع بزرگش، یعنی شیش تار برقو را بدست گرفته و تمرین می نمود. رادیوی مشنگ ها نیز روی میزش روشن بود و برایش آواز می خواند که ناگهان دیگر آواز نخواند و گوینده خبر بود که حرف می زد.

" هم اکنون به خبر فوری که به دست ما رسیده توجه کنید. گروهی از محققان موسیقی توانستند ساز جدیدی به نام گیتار الکتریک را اختراع نمایند. این نوع از گیتار از طریق... "

دامبلدور: شما مشنگ ها از بیخ دزد هستید ! اینو که من 30 سال پیش اختراع کردم ! عقب مونده ها !


سال 1995 – خانه شماره 12 گریمولد – قسمت زیر زمین

در زیر زمین تاریک و یکدست سنگی خانه گریمولد، آلبوس دامبلدور به همراه شیش تار برقوی خود (گیتار الکتریک) که از دوازده قسمتش، دوازده سیم بیرون زده بود و رو بدنه ی سنگی – چوبی آن، هفت – هشت دکمه و حفره دیده می شد، روی سکویی ایستاده بود و زیر پاهایش، اعضای محفل ققنوس و بسیاری از مهمان های دیگر جمع شده بودند و همگی گیتار بدست از او تقلید می کردند.

دامبلدور: خب، گام دامبلتاتونیک رو یادتون دادم. حالا برای اینکه ببینم یاد گرفتین و اینکه پول کلاس موسیقی شما نمیسوزه، درس بپرسم.---ام-سیریوس-تو--بزن ببینم.

سیریوس بلک با نهایت عشق و علاقه ضرباتی محکم بر سیم ها وارد ساخت اما به جای خروج صوت بلبل، صدای کشیدن سیفون جادویی مرلینگاه به گوش رسید که خنده و تمسخر هم کلاسی هایش را در پی داشت.

دامبلدور: خب-کافیه ! کلاس تمومه. فردا یادتون نره. توی کوچه دیاگون کنسرت داریم ما. گروه راک ققنوس شگفتی ساز خواهد شد. برین خونه هاتون حالا !


*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*
آخه دامبل جان. چرا من رو در این موقعیت قرار میدین ؟
بگذار غذا بپزیم.


ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در 1390/1/19 19:02:29
ققنوس میوزیک
ارسال شده در: جمعه 19 فروردین 1390 18:10
تاریخ عضویت: 1385/07/24
آخرین ورود: پنجشنبه 19 شهریور 1394 17:12
از: جايي به نام هيچ جا
پست‌ها: 788
آفلاین
ققنوس میوزیکیک تشکل موسیقی راک است که آلبوس دامبلدور از دوران کودکی ایده تشکیل آن را در ذهن خود پرورش می داد تا اینکه در اواخر قرن بیستم آن را در زیر زمین خانه شماره ۱۲ گریمولد تشکیل داد. بیشتر رول های این تاپیک در محدوده زیر زمین خانه گریمولد می چرخد، درست جایی که آلبوس دامبلدور و محفلیان و دوستان دامبلدور در عرصه ی موسیقی راک جادویی فعالیت می کنند. صد البته که هدف ظاهری آنها استفاده از موسیقی است و در باطن اهداف بزرگی علیه لرد سیاه ترتیب می دهند. اهداف اصلی آنها (سوژه های این تاپیک) شامل "برگزاری کنسرت جهت جذب و سپس دستگیری مرگخواران"، "تشویق به خوبی و تسلیم کردن لرد سیاه از طریق موسیقی"، "فروش زیاد آلبوم های خود جهت رقابت مالی با لرد سیاه"، "برگزاری کلاس های موسیقی و توطئه علیه کلاس های مرگخواری لرد سیاه" و ... است. -------------------------------------------------------------------------------

سال ۱۹۰۰ میلادی – دهکده گودریک هالو

خورشید سوزان بر دهکده سرسبز و کم جمعیت گودریک هالو می تابید. ماگل بزرگ، مشتی دیوید الله درون گاوداری مرکزی دهکده مشغول کار بود و با وارد ساختن ضربات متوالی بیل خود بر سر گاوهای به صف شده، موجب جاری شدن شیر زبان بسته ها می شد. در گوشه ی گاو داری، جایی متمایل به خوک دانی، پشت علوفه ها، آلبوس دامبلدور جوان نشسته بود. چهره ی فرو رفته و استخوانیش گویای آن بود که ریش هایش دارند از درون و به سوی مغزش رشد می کنند و هنوز گذرگاهی به بیرون نیافته اند.

دور و برش کوهی از کتاب های پاره پوره به چشم می خورد و در دستانش تعداد تکه چوب، پشم، مو و ... . پس از کلی ور رفتن با اشیای درون دستش، شش تار موی درازی را که از کله دختران ماگل کنده بود را از دو سو به دو چوب بست. سپس با قلبی تپنده دستش را درون علوفه های کنارش کرد و یک گربه نیمه جان و کلاغی بیهوش را بیرون کشید. پشم های محکمی را که به شش تار مو بسته بود، از این سو به نقاط حساس گربه و کلاغ گره زد ! سپس آن دو را درون جعبه ای چوبی گذاشت و درب جعبه را بست. از سوی دیگر هم سیم برقی را درون جعبه فرو کرده بود. با خوشحالی فریاد زد:

«آریانا ! آبرفورث ! کجایین. بیایین اینجا. بلاخره اختراع کردمش ! »

یک پسر و دختر لاغر و کوچولو با دوندگی شدید از درب گاوداری دامبلدورها داخل شدند و بدون توجه به ماگلی که شیر گاوها رو می دوشید، به سمت آلبوس دویدند که در گوشه ای پشت علوفه ها نشسته بود.

آبرفورث: «داداشی ! باز این مشتی دیوید الله رو که آوردی توی گاو داری ! الان بابا از سر زمین برگرده، میاد گوش هممون رو میکشه ها ! »

آریانا: «آله ! لاست میگه دیگه داداچی ! من تازه گوشمو سولاخ کردم. دردم میاد خوو ! »

مشتی دیوید الله که چند گالن شیر را پر کرده بود و در حال خروج از گاوداری بود، رو به آلبوس کرد و گفت: «این گاو آخری تون شیر نداد. شیر کاکائو داد. با این اوصاف به ازای موی ششمی که از ششمین دخترم کندی، یه گالون شیر به من بدهکار میشی. چون گالون ششم شیر کاکائو بود. نه شیر ! روز خوش ! »

آلبوس: «آریانا، باز به این گاوه شکلات دادی بخوره ؟! . خب. بیاین جلو. یه چیز توپ نشونتون بدم ! اختراعمو ! »

آبرفورث و آریانا به اتفاق چند قدمی به آلبوس نزدیک شدند.

آلبوس: «معرفی میکنم. این شما. و این اختراع من. "شیش تار برقو" »

آبرفورث: « »

آریانا: «یعنی اگه بهش دست بزنیم، برق مارو میگیره؟! »

آبرفورث می رفت تا با کنجکاوی با چوب شکل دار و ۶ تار بسته شده روی آن دست بزند که واکنش سیلی آلبوس را در بر داشت:

«دست نزن ! پاره میشه ! من میزنم. فقط گوش کنید ! »

و صداهای گوش خراش جیغ گربه و کلاغ که در هم آمیخته می شد، از حفره های ریز روی جعبه، همگام با وارد شدن ضربه بر ۶ تار مو، در گاوداری طنین می انداخت. این می شد که بچه برخی گاوها می افتاد و برخی جای شیر، خون تولید می نمودند.

( شما هم گوش جان بسپارید ):
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در 1390/1/19 20:14:13
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در 1390/1/19 20:17:40
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در 1390/1/19 20:18:47
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در 1390/1/19 20:20:10
"Severus...please..."
تصویر تغییر اندازه داده شده