- لیگ جوئل لیگ جوئل که میگفتی این بود؟ این؟!

مودی با دستش به دایرهای که با گچ روی زمین پارک کشیده شده بود، آفتابهی طلایی رنگ کنارش که نقش کاپ قهرمانی رو داشت و چند معتاد خمار که کنار آفتابه نشسته بودن اشاره کرد. یک بار توی کل عمرش به کسی اعتماد کرده بود و همون یکبار هم گول خورده بود!
- اون وقت به من میگن چرا شکّاکی! لابد این چارتا معتاد هم شرکتکنندههای مسابقهی کذاییتن؟!

رودولف با خونسردی کامل، کاغذی که روش جدول کج و کولهای کشیده بود رو از جیب شلوارش بیرون کشید. جدولی که نشون میداد تنها شرکتکنندههای «لیگ بزرگ جوئل»، فقط مودی و رودولف هستن. گفت:
- نه بابا. اینا تماشاچیان. این جدول لیگ مسابقه و شرکتکنندههاشه...
ببین خودت. 
چشم عادی مودی هم با دیدن جدول باباقوری شد. بعد از عمری «هشیاری مداوم»، فقط چند ساعت خرد بودن اعصابش کار دستش داده بود.
- یه عمر به همه درس هشیاری مداوم دادم اون وقت خودم به یه مرگخوار، اونم
رودولف لسترنج اعتماد کردم!

شاید آلبوس حق داره، پیر شدم جداً.
فلش بک - آن روز صبح، خانهی مودیاعصابش داغون بود و اگر سکتوم سمپرا میزدیش، خونِش در نمیومد. مدام دورتادور اتاق قدم میزد و زیر لب غرغر میکرد. اول صبح، یکی از بدترین خبرهای عمرش به دستش رسیده بود. چیزی که اصلاً انتظارش رو نداشت.
با عصبانیت به تیکهی کاغذ پوستی خیره شد. نامهای با دستخط کشیدهی آلبوس دامبلدور که نوشته بود:
نقل قول:
الستور عزیز.
کوتاه بگم؛ با توجه به عملکردت توی ماموریتهای اخیر، به این نتیجه رسیدم که بعد از سالها خدمت صادقانه به محفل ققنوس، خسته شدی و به استراحت نیاز داری. به خاطر همین دیگه وقتشه که بازنشسته بشی. اهالی خونهی گریمولد بهزودی جشنی به همین مناسبت و برات برگزار میکنن... امیدوارم تا اون موقع با این مسئله کنار بیای.
امضاء؛ آلبوس دامبلدور.
پ.ن: آخرین باری که دیدمت روی میزم، دو بسته برتیباتز اعلا بود و پالتوی قهوهای قدیمیت رو پوشیده بودی. اینقدر مشکوک نباش!
هربار که این نامه رو میخوند صورتش قرمز و قرمزتر میشد و فکّش از خشم میلرزید. بازنشستگی؟ به نظرش بیشتر شبیه اخراج محترمانه بود. از خودش میپرسید چرا؟ میدونست که پشت سرش میگن شکّاک... عصبی... حتی دیوونه. یکی دوبار هم احتیاط کردن بیش از حدش نتیجهی برعکس داده بود و باعث شده بود ماموریتش تا مرز شکست خوردن بره اما... این که کلاً بخوان از محفل بیرونش کنن به نظرش منصفانه نبود. هنوز هم همه میدونستن جادوگر قدرتمندیه.
- واقعا همه میدونن؟!

شاید هم نه، همه میدونستن که «یه زمانی جادوگر قدرتمندی بوده.» این فکر باعث شد چیزی توی ذهنش جرقه بزنه:
- آره. بهشون اثبات میکنم هنوزم به قدرتمندی سابقم... همینه... بهشون نشون میدم برای اینکه من رو از کار افتاده فرض کنن خیلی زوده!

پالتوش رو تنش کرد، یه دارت از روی میز برداشت و به سمت عکس سوراخ سوراخ بارتی کراوچ که روی دیوار بود انداخت. نفس عمیقی کشید و مصمم از خونه بیرون زد.
چند ساعت بعدبعد از چند ساعت گشت و گذار بیحاصل توی شهر، آهسته توی یه پارک مشنگی قدم میزد. هنوز هیچ چیزی که باهاش بتونه خودش رو اثبات کنه به ذهنش نرسیده بود. خسته شده بود، پس روی گوشهی خالی یه نیمکت که یه نفر روش خوابیده بود نشست.
- چی شده؟ چه خبرته؟! چرا پام رو لگد میکنی اول صبحی؟

- اول صبح چیه؟ لنگ ظهره! سر به سرم نذار که اعصاب ندارم مرتیکه مشنگ!

مردی که خوابیده بود، با شنیدن کلمهی «مشنگ» پتو رو کنار زد و صاف نشست. مودی با تعجب گفت:
- رودولف؟!

- مودی؟!

در حالت عادی، مودی با دیدن هر مرگخواری چوبدستی میکشید و حالت تهاجمی میگرفت، اما این بار فقط به رودولف خیره موند. همین باعث تعجب رودولف شد.
- چی شده؟
- چی میخواستی بشه؟ محترمانه از محفل اخراج شدم. میگن به خاطر شکاک بودنم توی همه چی، مخصوصا ماموریتا گند میزنم...
- خب راست میگـ... اوووم، نه هیچی. خب؟!
- هیچی دیگه. از صبح اومدهم بیرون ببینم چیکار میتونم بکنم که دوباره خودم رو اثبات کنم به محفلیا... اما هیچی به هیچی! با این سنّم نمیتونم که الکی یه قهرمان بازی دربیارم و برگردم محفل که!

رودولف چند لحظه فکر کرد تا بتونه موقعیت رو ارزیابی کنه. یکدفعه چشماش برق زدن و بشکن زد.
- یافتم! دوای دردمون پیش خودمه!

- دردمون؟ درد ما؟!

- آره کاراگاه! نمیبینی خودم شبا توی پارک میخوابم؟ بلاتریکس که خونه راهم نمیده. حتی توی خونهی ریدل هم نمیذارن شبا بمونم. حتی نمیذارن غر بزنم، ممنوعالدوئل هم که شدهم... مودی، منم عین خودت بیاعتبار شدهم!

آمپر مودی با این جمله بالا رفت!
- حرف دهنت رو بفهم مرتیکه...

- د نه دیگه! میخوای بدونی چاره چیه یا نه؟
- بگو ببینم چی میخوای بگی.

رودولف دست کرد توی جیب شلوارش و یه تیکه کاغذ بیرون آورد و جلوی صورت مودی گرفت. مودی خوند:
- مسابقهی بزرگ جوئل... خب که چی؟ برنده شدن توی جوئل قراره ما رو به بقیه اثبات کنه؟

رودولف فقط به خاطر ممنوعالدوئل بودن، از سر ناچاری به جوئل رو آورده بود و صرفا دنبال یه داوطلب بود تا بعد از یه مدت طولانی دوئل نکردن، درد اعتیادش به دوئل رو با جوئل تسکین بده! و مودی هم داغونتر از اون بود که مشکوک بشه و از طرفی بهشدت دنبال راهی بود که بتونه باز هم توانمندی خودش رو به اثبات برسونه... همین باعث شد تا رودولف بعد از مدتی زبون بازی، بتونه قانعش کنه که این مسابقه، چارهی کارشه!
کمی بعدتر - کلبهی هاگرید- بیا تو رودو... عه! مودی؟ چه عجب از اینورا؟ بازم پورفوسور دامبلدور از محفل بندازدت بیرون بلکه یادی هم از ما بوکونی.

خون به صورت مودی دوید. دندانقروچهای کرد ولی فعلا خودش رو کنترل کرد تا بتونه جونور مورد نظرش رو پیدا کنه. بدون دعوت رفت داخل کلبهی هاگرید... جایی که همیشه میشد چندتا جک و جونور پیدا کرد. به اطراف نگاه کرد.
- چیزی میخوای؟ چی میخوای خب، بوگو بدم.

- جونور. یه چیز درست و حسابی میخوام جوئل کنم باهاش.
- جوئل؟ عادیه، خیلیا بعد بازنیشستگی همچین تفریحایی میکونن.
هاگرید دستش رو تا آرنج توی ریش نامرتبش فرو کرد تا چونهش رو بخارونه. گفت:
- فنگ رو بدم؟

مودی که همچنان داشت اطراف رو میگشت گفت:
- نه نه. یه موجود جادویی باشه. هیپوگریف... موجود دم انفجاری جهنده... همچین چیزی... داری دیگه؟
هاگرید سرش رو تکون داد و گفت:
- اینا که میگی رو فوروختم مودی. زندگی خرج داره و منم بیکارم. آقام خدابیامرز همیشه میگفت دوروبر رفیق ناباب نپلکما، اما من گوش نکردم. اما به هر حال... گوفتی جوئل؟
- آره.
- هوووم... یه جونور دارم راست کارته.

مودی فورا گفت:
- خب، معطل چی هستی؟ بدهش.
- چون شومایی سی گالیون.

مودی چند قدم عقب رفت و با عصبانیت پرسید:
- چه جونوریه مگه؟
پایان فلش بک- این مسخره بازیا چیه رودولف؟ گفتی بیا مسابقهی بزرگ هست، لیگ هست، اومدم شرکت کنم. حالا که همهش کشک بود من میرم و دفعهی بعد که جلوم آفتابی بشی رویهی سابقم رو در پیش میگیرم!

- کجا کجا! شما زیر کاغذ شرکت در لیگ رو امضا زدی، رسما متعهدی که شرکت کنی... وگرنه باید خسارت بدی.

مودی چند جرعه آب کدوحلوایی از قمقمهی کمریش سر کشید و همهش رو وسط حلقهی مسابقه تف کرد.
- خودتم میدونی برگهت هیچ جا اعتبار نداره، ولی صرفا به خاطر پولی که بابت این جونور دادم، مسخرهبازیت رو تموم میکنم.

مودی، رودولف و معتادهای پارک دور دایره جمع شدن. رودولف کرم فلوبرش رو از جیبش بیرون کشید و گذاشت وسط دایره. با پوزخند گفت:
- اینجوریش رو نگاه نکن. قبلاً یه غول غارنشین رو شکست داده، تا به حال هیچ جوئلی رو نباخته.

اما مودی مطمئنتر از این حرفا بود. مشتش رو جلو آورد و بالای دایرهی مسابقه باز کرد. چیز سیاه کوچیکی از داخل مشتش پرواز کرد و به سمت کرم فلوبر رودولف رفت. رودولف پوکرفیس شد و گفت:
- چیه این؟ مگسه؟ گرفتی ما رو؟ قانون مسابقه اینه که موجود جادویی بیاری!

مودی لبخند کجکی زد و گفت:
- جادو میخوای؟ حالا میبینی، شروع کن
لودو!

- لودو؟!

مگس همچنچنان بیهدف بالاسر کرم پرواز میکرد. مودی طبق دستورالعمل هاگرید، دستش رو توی جیبش کرد و کیسهی گالیونها رو بیرون آورد. وقتی تکونش داد، مگس به پایین پرواز کرد و بیحرکت روی سر کرم نشست. مودی کمی صبر کرد و بعد گفت:
- لعنتی... منتظر چی هستی؟ باشه، پنج گالیون دیگه هم میذارم روش.

با این حرف، جرقهی سبز رنگی بین مگس و کرم به وجود اومد و کرم در جا خشکید و مرد. مگس به سمت دست مودی پرواز کرد و در کمال تعجب، کیسهی سنگین گالیونها که چندبرابر خودش بود رو گرفت و سمت کلبهی هاگرید پرواز کرد.
مودی که بعد از این همه مدت هنوز اعتباری کسب نکرده بود، لگدی به آفتابهی طلایی زد و از پارک آپارات کرد... و رودولف هم کمی بعد، با پوزخند مرموزی از پارک رفت.
چند ساعت بعد - کلبهی هاگرید، مقر باند کلاهبرداری «لودو، هاگرید، رودولف»- خخخخخخخ. هنوز هیشکی رازت رو نمیدونه لودو.

- خخخخخخخ. آره، همه هوریس رو میبینن، اصل ماجرا رو نمیدونن. این سومین نفر بود تو این هفته تیغش زدیم. PES13 شرطی بزنیم حالا؟
