هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵

ابركسس مالفويold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
از پيش سمانه جون...!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
-بچه ها بياين اينجا......

همه ملت اسلي سرا شونو بر مي گردونن ببينن صداي كيه.....

لرد ولدي:آه بالاخره آمديد خان ريدل سفلا...!

ملت اسلي:چي؟كي؟

بليز:ابركسس.....؟؟!!!

ايگور:تو از كجا پيدات شد!

و بليز در گوش ايگور ميگه:فكر كرديم ديگه از دستش راحت شديم......

ابركسس:لرد عزيز بمب را پيدا كردم....
و بمب رو مي ذاره كف دست ولدي

ابركسس:

ولدي:تشكر مي كنيم!

ودستي به سر ابركسس ميكشه و ميگه ياد بگيريد از اين مالفويه تازه وارد !

ملت اسلي:

ابركسس:

مالدبر كه به بمب كف دست ولدي خيره شده بود ميگه بچه ها اونجارو


وهمه نگاهشان را از ابركسس به بمب بر مي گردونن.....

ساعت بمب 20 ثانيه تا انفجار بمب خبر مي داد....

ابروکسس عزیز:
متاسفانه نباید پست شما در نظر گرفته بشه به چند دلیل:
1- به متن قبلی داستان زیاد پایبند نبودید به همین دلیل باعث شده که پستتون کمی گنگ بشه و در نتیجه بقیه رو کمی دچار مشکل کرده.
2- سعی کنید به زور شخصیت خودتونو وارد داستان نکنید مخصوصا وقتی نیازی به این کار نیست.
3- در زیباتر کردن پستتون سعی کنید از فضا سازی بجا ، دیالوگ های مناسب و طنز بیشتر استفاده کنید که فکر میکنم اگر وقت و دقت بیشتری رو صرف نوشتن نمایشنامتون کنید مشکلی نخواهید داشت.
لطفا از پست اینیگو ادامه دهید.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۵:۱۹:۱۶

[size=large][color=00


تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!


ملت قهرمان اسلی همچنان در توهم تشریف داشتند و مشغول انجام اعمال بی ناموسی بودند( خدایا توبه!)، ناگهان در میان آن جمع، بلیز یهو به خودش اومد، فریاد خشمگین زد و گفت:
- دیوونه شدید، الان همه جا منفجر میشه...برید بیرون...
ملت قهرمان اسلی داد و هوارهای خویش را سر دادن و یکی پس از دیگری در حال خارج شدن از تالار عمومی بودن، ایگور در انتهای جمعیت داشت فرار می کرد که یهو به عقب کشیده شد، بلیز گردن وی را گرفته بود و با خود به داخل توالت می کشاند:
ایگور: بلیز، من جوونم؛ امید دارم، زن می خوام، منو قاطی مسائل خفنز نکن، بذار نفس بکشم..!
بلیز با حالت نفرت انگیز ابرویی بالا انداخت و گفت:
- ایگور، اومدیم بمب خنثی کنیم، تو یادمه گفته بودی وقتی مشنگستان بودی بلت بودی، خب هنر خویش را به نمایش گذار برادر!
ایگور:
بلیز: تعجب داره، زود باش، 20 ثانیه وقت داری...
اکنون آن دو بر سر کاسه توالت نشسته بودند( برداشت بد نکنید ها! )، و بمب خیره شدند، بلیز با نگاهی منتظر بمب را نظاره می کرد، ایگور می لرزید، کله خود را جلو آورد و در یک حرکت انتحاری با شیوه گاز گرفتن( چون یک داگ، نه اسنوپ داگ)، یک سیم را قطع کرد، گویا سیم سرور را قطع نمود چون هوز شمارشگر فعال بود...
10...9...8..7...6..5...4..3..2..1....
بلیز: نه...
ایگور: خدایا مرا ببخش!
صدای انفجاری به گوش نرسید!
هر دوی آنها چشمان خویش را بسته بودند، ناگهان بلیز یک چشمش را باز نمود...
- ایگور، گویا در بهشت هستیم، توالت عمومی بهشت!
ایگور هم چشمانش را کاملا باز کرد و گفت:
هوم م م م ، آره..میبینی چقدر بوی خوش مواد ضد عفونی کننده میاد..به به...
بلیز: میگم ایگور اینجا شبیه همون توالته تو تالار اسلی خودمون نبود؟! آشنائه!
ایگور نگاهی به اطراف کرد و گفت:
- هوم..آره..نیگا کن..من اون لحظه آخر دعا خوندم..واسه کل مکان...توالت ها هم اومدن بهشت..می بینی چقدر آدم خوبی ام...
بلیز از روی زمین بلند شد و توالت جلویش خیره شد، نگاهش به بمب افتاد:
- ئه، ایگور این بمب چیه ورداشتی آوردی با خودت..؟؟
ایگور هم با چشمانی گرد کرده به بمب می نگریست، گویا که چیز تازه ای دیده باشد، با شک و تردید گفت:
- هوم، به گمانم این بمب ابلیسه، قبلا که خوب بوده، اومده بوده این جا از این توالت استفاده کرده بمبش را جا گذاشته...ببریم بهش بدیم...
و دست دراز کرد و بمب را به داخل ردایش در جیب داخلی اش، به سختی جا داد...
داشتند از توالت عمومی بیرون می آمدند که یهو لرد ولدمورت جلویشان ظاهر شد و در چارچوب درب توالت عمومی ایستاد:
بلیز:
ایگور: پس شما هم فوت کردی ارباب، می دونستیم میایی به بهشت...
لرد: منظورت چیه؟بمب چی شد؟
در همین حین ناگهان صدای فریاد های از پشت سر لرد به گوش می رسید....



ادامه دارد!


ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۳ ۱۱:۵۱:۴۸

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

erfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
از خانه ي 936
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
سكوتى سنكينى تمام دخمه را كرفته است عده اى از اسلايترينى ها در كوشه اى از دخمه جمع شدند و اقدام به بيناموسى و همانكونه در مورد اينكه جكونه از تمام كروه ها جلو بودند ميكردند ناكهان در دخمه با صداى كوشخراشى باز ميشود توبياس به اطرافش نكاه ميكند
توبياس:ما كه هممون هستيم يعنى كيه
در باز ميشود و يسرى با موهاى مشكى كه جلوى ان رنك جو كندمى دارد ايكور سريعأ دست به درون جيبش ميكند و جوب دستى اش را در مياورد
ايكور:تو كي هستى؟
يسر:سلام خوبيد من روفوسم عضو جديد سايت نيستم ولى تا الان تو كريف بودم ميتونيد به يرسيد ولى جون از اونا بدم ميمود امدم تا در اسلايترين باشم
توبياس:خوش اومدى جطورى روفوس
راوى:به اين دليل توبياس روفوس را تحويل كرفت جون او و روفوس در تيم كوييديجشان با هم دوست بودند
اما هنوز ايكور با كينه اى سنكين به روفوس نكاه ميكرد
ايكور:حالا اكه طرفدار بيناموسى هستى بمون اكه نه ...
روفوس:اره بابا جه جورش
ايكور:نه بابا بيا اينجا
و روفوس را بغل ميكند
ايكور:مرك خوار كه هستى
روفوس:نه بابا با اين مقررات مكه ميشه ولى دارم تلاش ميكنم
ايكور:خوبه تلاش كن تا كامروا شوى
روفوس:ممنون ميشه منو به افراد معرفى كنى
ايكور:اره اين
.
:

و بعد از مدتى همه با هم دوست شده و شروع به بيناموسى ميكنند


من نميدونم اكه ميخواين نقد من فقط خودم معرفى كردم اكرم با بقيه ى يست ها نميخوره ياكش كنيد

با تشكر

روفوس عزیز به تالار اسلیترین خوش آمدید.
نقد پستها فعلا متوقف شده ولی برای شروع باید بگم که اشتباه تایپی زیاد داشتید..لطفا در این مورد کمی دقت کنید.
دوستان لطفا از پست توبیاس ادامه بدهید ولی این نکته را که روفوس هم وارد تالار ما شده در نظر بگیرید.




ويرايش:ممنونم عزيز ديكه ببخشيد مشكل تايييكى هم تخصير من نيست اين لعنتى عربيه


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۳:۳۵:۵۲
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جيور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۱۰:۵۱:۲۸

امضا توسط مدیر برداشته شد


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
توبیاس در حالی که مات و مبهوت به صحنه نگاه میکرد همچنان کف از دهنش بیرون می آمد: کف میکنیم!
بلا در حالی که دمپاییش را در میاورد و محکم به کله ی رودولف میکوبید فریاد کشید: مردک تو کدوم گوری بود؟ هان؟
رودولف: من هیچی داشتم یکمی پاچه لردو میخواروندم!
بلا: واقعا خاک بر سرت :slap:
بلیز: حالا لرد کجاست؟
رودولف: سوار خرش!
توبیاس: چی میگی چرا چرت و پرت میگی؟
رودولف: باور کنین، اون خیلی رفته قدیم ،زمانی که خر خودروی ملی بوده...
بلیز: منتظر چی هستی رودولف؟ برو چایی بریز دیگه اه!
توبیاس: راستی اول کبریتو روشن کن بعدش گاز رو ...
بلاتریکس: برای من هم چایی کم رنگ بریز ، چون چایی پررنگ واسه قلب ضرر داره
رودولف: امشب هم ماهی درست میکنم
توبیاس : من میرم حموم
بلیز: چه موهای بیریختی، شامپوت چیه؟
توبیاس: سیب
بلا: خوب تبلیغات تموم شد، برمیگردیم سر رولمون!
توبیاس: واااااااااااااااااااااااااا
بلاتریکس: چی شده ها؟
توبیاس: بمب،بمب رو یادمون رفت...
ملت:
ناگهان بلیز مانند عجل معلق بالای سرشون واستاد...

_ به لرد حمله کردن وااااااای به لرد حمله کردن!!! اینیگو لومون داده!!!! به لرد حمله کردن
حالا ملت مونده بودن با یک لرد بدبخت مورد حمله قرار گرفته و یک تالار بمب گزاری شده!

___________________________________________________________

تقاضای نقد این پستیوس


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
_ بگیرید آن پدرسوخته بی همه چیز را!
اینیگو: لرد سیاه؟
بلاتریکس بلیز و توبیاس را دید که که کنار لرد واستاده اند و فهمید که آنها به لرد این خبر را داده اند
بلاتریکس: توبیاس،بلیز،چجوری اینقدر سریع خبر رو رسوندید؟
بلیز و توبیاس: ها؟...
اینیگو ناگهان خودش را روی زمین و بر جلوی لرد سیاه انداخت و گفت: قربانتان گردم، ای لرد سیاه، ای کچل، ای دماغ عمل کرده، ای دورگه، ای لرد، ای رئیس خبر بسیار بدی دارم...
لرد: چیه، بنال اینیگو
اینیگو: این سه تا ، بلیز و توبیاس و بلاتریکس، این سه تا توی دستشویی بمب گذاشتند
توبیاس و بلیز و بلاتریکس:
ملت مرگ خوار:
اینیگو:
لرد: بگیرید آن پدر سوخته بی همه چیز را!
ایگور: لرد عزیزم، لرد عزیزم بیایید قرص هایتان را بخورید، بیایید ،باز آلزایمرتان عود کرده...
لرد: اووووو، خوب ، اینیگو، یک چند وقتی بود ... اصلا تو کی هستی؟ ها تو کی هستی اینجا چی کار میکنی؟
توبیاس: لردک، اردک، داریم دیوونه میشیم از دست تو، آخه یکی نیست ما رو از دست تو نجات بده، ای خدا
ملت:
لرد:
بلیز: لرد سیاه، همین پدرسوخته ...
ناگهان بلاتریکس: برای سلامتی آقا لرد سیاه صلوات جمعا بفرست....
ملت:
بلیز: همین پدرسوخته تویه دست شویی بمب گذاشته، تقصیر ما نیست به خدا ...
ناگهان بلاتریکس: برای سلامتی آقا لرد سیاه صلوات جمعا
ملت:
بلیز: میزارین حرف بزنم، همین پدرسوخته بمب رو گذاشتش توی دست شویی فهمیدین؟
از کسی صدا در نمی آمد همه با تعجب به اینیگو نگاه میکردند،اصلا باورشون نمیشد که همچین کسی به اونها خیانت کرده باشه...
ناگهان ایگور از طرف دستشویی در حالی که از شدت ترس سر و صورتش عرق کرده بود به طرف آنها دوید و در حالی که دست هایش را در هوا تکان میداد گفت: هاااااای ملت، از مدت انفجار بمب توی دستشویی فقط سی ثانیه باقی مونده
ملت : و بعد
__________________________________________________________-

تقاضای نقد این پست را دارم
_________________________________________________________

متاسفانه پانزده دقیقه قبل از من رودولف ادامه پست قبل را داد به طوری که من متوجه نشدم، ممنون میشوم اگه مال من رو هم نقد کنین ، با تشکر، حالا هر کدومو خواستین ادامه بدین

توبیاس عزیز رودولف از تو زودتر پست زده بود. بهتر بود حق تقدم رو رعایت میکردید این پست رو پاک میکردید تا بقیه گیج نشن. برای اینکه یه وقت از این مشکلات پیش نیاد میتونید قبل از پست زدن قبلش رزرو کنید. به هر حال لطفا از پست رودولف ادامه بدهید.


ویرایش شده توسط توبیاس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۵ ۱۷:۲۱:۰۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۰ ۲۱:۰۸:۳۷

فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-بیناموس...بیناموس...بیناموس!!!
فردی با عجله وبه سرعت ودرحالی که خیلی خشمگین مینمود درحالی که نور سبزاز چوبدستی خود ساطع میکرد به سرعت به سمت تینیگو درحال حرکت بود...اوکه بود؟سوپرمن؟بت من؟من؟! نه او رودولف بود...که حالا اندکی عصبانی شده بود:
رودولف اندکی عصبانی شده:
اینیگو:
رودولف به سرعت یقه اینیگو را چسبید ووی رابه دیوار چسباند ومقدار متنابهی کروشیو نثارش کرد وکمی از دیوار راروی سرش خراب کرد واینگونه اینیگو تقریبا فهمید چرا رودولف اینقدر عصبانی است:
-چون بمب گذاشتم ناراحتی؟
- بیناموس!!!
-خوب بمب که ناموس تونیست... مساله مبهمی میباشد!!!
- نصفت میکنم...تیکه تیکه میکنمت میدم مانتی بخورتت!!!
-آها...چون بلیزو زدم ناراحت شدی؟
- خنگ...بیناموس!!!
اینیگو بشدت کف کرده ونمیداند جریان چیست...رودولف هنوز بشدت عصبانی است ودارد بطور مخوفی نفرین نثار اینیگو میکند که سرور سروران وارد میشود:
-رودولف؟چکارمیکنید؟
- بیناموس میکشیم!!!
-چه شده است؟
-این به زن من توهین ناموسی کرد !!!
-کف میکنیم !!!
-آها پس چون من به بلا توهین کردم...آخ!!!
-بیناموس!!!
اینیگو روی زمین ولوو میشود درحالی که ازاینکه ازدست رودولف راحت شده خوشحال است ولی این تازه اول بدبختی وی است:
-کی مامان مانتی رو اذیت کرد؟
همه:اینیگو!!!
اینیگو: این کیه؟!
-مانتی اینیگو دوست داره...مانتی خوراکی دوست داره
اینیگو:کم کم دارم متوجه میشوم
مانتی:
درحالی که اینیگو به سرعت درطول راهرو ازدست مانیتمورت فرار میکند بقیه برای اینیگو توضیح میدهند که در اینجا توهین به بلاتریکس مساوی با مرگ طرف مقابل یا آفریده شدن یک جاندار جدید برای اذیت کردن طرف مقابل از طرف رودولف است ووی را توجیه میکنند!!!
رودولف بحالت عقشولانه کنار بلا نشسته است وسعی میکند اورا آرام کند:
-الهی فدای خشانتت بشوم خودم زدمش
-



دفعه دیگرکسی به زن من توهین کند،شکنجه کند یاهرکار دیگری بجان مانتی جاندار جدیدی بجانش می اندازم


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او كه ما را اصيل پاك آفريد!


و آن جادوگر سفيد كسي نبود جز اينيگو ايماگو!
بليز با تعجب در حاليكه محكم دست اينيگو را گرفته بود و حاضر نبود او را رها كند، به كاسه توالت فرنگي مي نگريست و بمبي كه روي آن بود...
بلاتريكس چشمانش را گرد كرد و به اينيگو نگاه مي كرد، سپس آب دهانش را به ديوار دستشويي توف كرد و با خشم به ايماگو نزديك شد و گفت:
- لعنتي، اينيگو تو چه غلطي ميكرده، بمب ميذاري براي لرد، تو كه تو جمع ما بودي، از محفل هم كه اخراج شدي..پس لعنتي تو براي كدوم گروهكي كار ميكني...
اينيگو:
توبياس با نگاهي پر از تنفر به اينيگو نگاه كرد و بعد با خشمي دو چندان گفت:
- زهر گاو، زهر گوسفند...!
اينيگو: آخه بدبختي اينجاست هيچ كدوم زهر ندارن!
بلا: مرگ تو جواب منو بده جنايتكار!
اينيگو با عصبانيت بليز را به عقب به سمت بلا و توبياس هل داد و او را روي آنها پرت نمود... و دست خود را محكم عقب كشيد و رها كرد
سپس دو قدم جلو آمد و با نگاه شادمانه گفت:
من..كدوم گروهك؟ شما هم قاط زديد! حالا يه لرد اومده شما جو گير شديد ها...!
بليز با نگاهي پر از ترس و با لكنت زبان گفت:
پس..پ..پس..اون..اون..چ..چيه؟!
و در حاليكه به دست توبياس چسبيده بود، با انگشتش به بمب بزرگ روي كاسه توالت اشاره كرد!
اينيگو به بمب نگاه كرد و پوزخندي زد، سپس در حاليكه كه قهقه هايي سر ميداد با خنده گفت:
اين..خب يه بمبه ديگه...
توبياس: ميبيني بلا، اين اصلا براش عاديه، شنيده بودم زماني كه شناسه اش دالاهوف بوده همه رو ترور ميكرده..اينم يك نمونه ديگرشه...
بلا در حاليكه سعي ميكرد به خود مسلط باشد پرسيد:
- خب براي چي بمب رو آوردي اينجا؟ اينقدر نخند؟
بلافاصله نگاه ايماگو كه به سمت بمب بود، برگشت اكنون خنده او قطع شده بود و با چشماني خونين و قيافه اي فوق العاده جدي به آن 3 نگاه مي كرد، سپ با لحن لذت بخش گفت:
جهت ترور لرد ولدمورت، يگانه سوسك عالم بشريت! ژوها ها ها ها!
و به سرعت دست در ردايش نمود و چوبدستي بيرون كشيد:
-
كروشيو....
افسوني با اخگر آبي رنگي با سرعت به سمت صورت بليز رفت، اما بلا او را به كنار هل داد، افسون از شعاع چند ميلي متري سر بليز گذشت...
هر 3 با سرعت به سمت درب خروجي دستشويي شيرجه رفتند...
و پشت سر آنها افسون هاي فوق مرگبار ايماگو كه با فاصله كم به درب و ديوار اصابت مي كرد...
- كجا فرار مي كنيد ترسو ها! مرويد لرد رو به موت خودتون رو خبر كيد...
در حاليكه كه از دستشويي خارج مي شد، چشمش به بلاتريكس افتاد كه به سمتش يك اخگر مرگبار مي فرستد، اينيگو فورا روي زمين شيرجه رفت و به افسون جا خالي داد و در حالي كه ليز ميخورد، پشت سر هم به سمت بلاتريكس افسون مي فرستاد...
تق!
افسوني با اخگرهاي فوق نوراني و هاله هاي بنفش با پاي بلا اصابت كرد و او را نقش بر زمين كرد...
- فرار كنيد..به لرد خبر بديد....
اين را به بليز و توبياس گفت و به سختي خود را روي زمين مي كشيد!
اينيگو ايماگو با قدمهاي مرگبار و ترسناك اكنون به او نزديك مي شد، به بالاي سر او رسيد:
- الهي، بلاي بيچاره، چه مرگخوار فداكاري...ولي حيف كه به فنا مي برمت...
و چوبدستي خود را به سمت بلاتريكس گرفت!
در همين لحظه صداهايي به گوش مي رسيد!




در خواست نقد مي شود!


ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۵ ۱۰:۲۷:۴۰

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
توبیاس در حالی که رو به بلا میکرد گفت: من رو دقت کردن ایگور شک دارم، تو مطمئن هستی ایگور پست هارو میخونه بعدش پست میزنه؟
بلا:
توبیاس در حالی که با تمام اعضا به دنبال لرد بیرون میرفت گفت: جان من ببین تو رو خدا ، مارو به خاک سیاه نشوند ولدی
بلیز: حالا تو بلاتریکس، ولدی تو رو به عنوان نوکرش میشناسه، باید بری بگی خان ریدل سفلا قرار رو بهم زده...
ایگور در حالی که قدم زنان از کنار آنها که در گوشه ای از حیاط ایستاده بودند رد شد و به آنها سلام داد و خواست برود که...
بلاتریکس:ایگور ، ساعت...
ایگور: خدمت شما بلاتریکس جان...
توبیاس: ایگور... چوبم رو لطفا...
ایگور: چقدر حواستون جمعه ...
بلیز: ایگور... گردنبندم... لطفا...
ایگور: مرحبا به دقتتون
و راهش را کشید و در میان برف ها فقط رد پایش باقی ماند...
بلیز: آها، دیدی ، دارن میان...
و به در تالار اشاره کرد که باز شده بود و لرد سیاه همراه با بقیه اعضا بیرون آمد و به دور و برش نگاه کرد و به توبیاس اشاره کرد تا به نزدش بیاید...
توبیاس با خود گفت: بدبخت شدم ، رفت... اگر بار گران بودیم و رفتیم ، اگر نامحر...
ناگهان برق کروشیو کنار پایش خورد و او را از جا پراند ، او سریع به نزد لرد رفت و تعظیمی به او کرد...
لرد: برو سریع آفتابه رو آب کن...
توبیاس:
لرد و ملت:
توبیاس:
و به سمت مستراح حرکت کرد...
بلیز و بلاتریکس نیز با او آمدند... و دوباره داخل تالار شدند و به سمت دستشویی مردانه حرکت کردند
بلیز:لرد چی گفت؟
توبیاس تمام حرف هایی را که لرد زده بود به بلیز و بلا تریکس گفت
بلاتریکس: نچ نچ، اوضاع خرابه ...
توبیاس در wc را باز کرد که ناگهان جادوگر سفیدی را دید که داشت چیزی رو در پشت دست شویی قایم میکرد...
بلیز جلو پرید و دست جادوگر سفید را محکم گرفت...
_ گیرت انداختم پدر سوخته
بلیز در حالی که به طرف دستشویی میرفت گفت: هی بچه ها ، اینو ببینین...
بلا و توبیاس:


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-ایگور موضوع را به آن سه نفر گفت و آنها به حرکت سر موافقت خود را با گفته های ایگور نشان دادند.

لرد به طرف در بیرونی تالار حرکت میکرد و هر از گاهی با اطرافیناش که همه از اعضای اسلیترین بودند حرفی میزد و دوباره ساکت میشد.
ایگور:آخییییی،دلم براش میسوزه
بلا:همه ی این کارها تقصیر تو هست.اگر اون معجون را نمیدادی بهش اینطوری نمیشد.
بلیز با اشاره دست آنها را ساکت کرد و به آرامی از کنار لرد رد شد و زودتر به بیرون تالار رفت.

لرد در حال رد شدن از در تالار بود که ناگهان آجری محکم به سرش برخورد کرد.چشمانش چرخید و زبونش از دهنش بیرون آمد.آفتاد رو کاشی سبز بیرونی تالر اسلیترین که از زمان درست شدن تالار تا به امروز حتی 1 خط رو نیفتاده بود.
-کی این آجر را زد تو سر من؟الان با آواداکورا میکشمش.نه البته با کرشیو.
-ایول اربابمون خوب شد.
ولی دوباره لرد چشمانش چرخید و دوباره شروع به حرف زدن کرد.
-دیدار با حاکم سلفا نباید یادمان برود.
ملت ابتدا به این صورت و بعد به این صورت در آمدند.

لرد پایش را بر روی راهروی مدرسه گذاشت و به همراه ملت اسلی به پایین رفت.
به محوطه آزاد هاگوارتز پا گذاشت.هوا بسیار سرد و بود و بخار از دهان آنها خارج میشد و سرما در بدن آنها به سرعت نشست و دندانهای آنها بک یکدیگر برخورد میکرد.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۳ ۲۰:۲۸:۴۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
ایگور: شما، شما با من چی کار دارین ها؟؟؟؟؟؟
بلاتریکس: اول که پست قبلی رو نخونده ادامه اش دادی، دوما حالا معجون دادی به لرد؟ اون که فراموشی داشت؟؟؟
ایگور در حالی که به اطراف نگاه میکرد تا شاید راه فراری پیدا کند ، ولی به جز اون روحی که از تو گلدون در اومده بود چیز دیگه ای پیدا نمیشد...
بلیز: کسی میدونه خان ریدل سفلا کیه؟؟؟
ایگور: من نمیدونم...
بلیز و بلا:
ایگور:
ناگهان در پشتی باز شد و از چهار چوب در توبیاس اسنیپ ظاهر شد...
بلیز: چه خبر از لرد؟
توبیاس: هنوز هیچی ، فعلا همون بیماری بی هواسی و آلزایمریه...
بلیز: بابا واسه این ولدی جون هرکاری بگی کردیم... حالا چی میگه...
توبیاس: میگه قاقالیلی میخوا... ایگور، چی بود گذاشتی تو جیبت؟
ایگور: هی .. هیچی
بلا: ساعتمو بده...
ایگور: از اینکه حواستان همیشه جمع است به خود می بالم...
بلیز: یعنی تا این حد حال لرد وخیم شده؟
توبیاس: آره تازه به من هم میگه خان قلی خان ..
بلیز:
توبیاس: به تو هم میگه پسته!
بلیز: چی گفتی؟
توبیاس: من نمی گم ، لرد میگه
دیگر صدایی از کسی بر نمیخواست تنها چیزی که سکوت رو می شکست صدای برخورد دانه های برف تنها صدایی بود که سکوت را می شکست...
ایگور: فهمیدم، افتم....
بلیز: چی فهمیدی ایگور؟
ایگور:.........................
_________________________________________________________

تقاضای نقد این پست را دارم...نقل قول:

کوردا اسمالت نوشته:
تالار عمومی اسلیترین در خدمت بچه ها نجیب زاده و اصیلزادگان هست .
بیاید دور هم لحظات خوب و خوشی رو در کنار هم و همراه هم داشته باشیم در این مکان امن و صمیمی .
فقط نمایشنامه نویسی باشه خواهشا وگرنه پاک میشه .


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.