هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید؟
نام: جک
نام خانوادگی: ادواردیوس

جک یکی از بهترین وردسازهای انگلستان بود که در شهر لندن زندگی می کرد. او در هاگوارتز تحصیل کرده بود وپس از ان به کشورهای دیگه رفته و در انجا به یاد گیری وردسازی پیشرفته می پردازد. جک بعد از به پایان بردن دروره پیشرفته ورد سازی به انگلستان بر میگردد ازدواج میکند و دارای 2 بچه به نامهای روی و استنلی می شود .او در کوچه دیاگون یک مغازه ورد سازی میزند و مشغول وردسازی میشود. او که علاقه و استعداد زیادی در درست کردن هر وردی داشته توسط ولدمورت و مرگخورانش دزدیده می شود و پس از اینکه با انها همکاری نمی کند کشته میشود.
بعد از اون هم پسرانش راه او را ادامه دادند و بهترین وردسازهای انگلستان شدند.
تاریخ وفات:1500
روحش شاد و یادش گرامی باد.

هر چه دل تنگت میخواد بگو!(هر چیز خواستی،از منو مدیریت گرفته تا خاطره نویسی)

فقط همر وجود داره و کسانی که از زدنش عاجزند.
مصرف 3 بار ماهی در هفته و استفاده از وسایل نقلیه عمومی و کم مصرف کردن گاز توصیه می شود.
من امتحان ریاضی رو می افتم.


اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید.

جرج استنلی دانش آموز نمونه سال ششم هاگوارتز در سال 1234 بود . اون یکی از باهوش ترین دانش آموزان مدرسه بود اما هنگامی که برای تعطیلات به خانه می رفت در هنگام بازگشت بسیار غمگین بود چرا که تنها کسی که در این دنیا برایش باقی مانده بود کسی نبود جز مادربزرگ پیرش که 9 ماه از سال رو بدون او تنها در خانه می ماند و بسیار برای استنلی ابراز دلتنگی می نمود.
جرج در اواخر سال پنجم برای پیدا کردن راه حلی به کتاب خانه مدرسه رفت تا در این مورد مطالعه کند . او می دانست که تنها راه جلب رضایت مادر بزرگش این است که او هم صحبتی داشته باشد و به دین سان از تنهایی در بیاید . جرج نظریه خود را برای چند استاد مطرح کرد اما آنها نتوانستند جواب قاتع کننده ایی برای ان سوال او بیابند اما خود جرج بی کار ننشست . او مطالعات خود را ادامه داد و با خواندن کتب قدیمی پی به اطلاعاتی در این زمینه برد که بهترین راه حل کمک گرفتن از اجسام بی جان است. او سرانجام توانست وود مور را کشف کند . او آن را به افتخار خانواده مادربزرگش که نام آنها روک وود بود نام این طلسم را این طور قرار داد و بسیار مایل بود تا این هدیه در بازگشت به خانه و روز تولد مادربزرگش به او هدیه کند اما سرانجام هنگامی که به خانه بازگشت مادر بزرگش مرده بود.
این اولین قدم جرج در ساختن یک ورد بود.
جرج از آن واقعه تلخ بسیار آزرده شد اما این نتوانست جلوی پیشرفت او را بگیرد . بعد ها او دست به ساخت ورد های مهمی زد و تنها در سن 32 سالگی توانست جایزه نوبل بهترین ورد ساز را از آکادمی سوئیس دریافت کند. سرانجام شانس با او یاری نکرد و در هنگام ساخت یک ورد مرگبار جان خود را از دست داد و جامعه جادوگری را به مدت سه روز در سیاهی نشانید!


هرچه می خواهد دل تنگت بگو!!


يك كلاس ... همه بچه جادوگرها نشسته بودن. زنگ ، زنگه انشا جادوگري بود.
پروفسور ايگرگ بعد از اين كه حضور غياب كرد گفت:
ايكس بيا انشات رو بخون!
ايكس كمي قرمز شد و از سر جاش بلند شد اومد جلوي اون همه بچه وايسود . اول نشون مي داد كه مي ترسه اما لحظه ايي بعد به همه يه نگاه انداخت بعد به ايگرگ يه نگاهي انداخت و دفترش رو باز كرد و شروع كرد به خواندن:

به نام خدا
اسم من ايكس است.من يك عضو تازه وارد هستم.وقتي مداد را برداشتم تا بنويسم اصلا نمي دانستم چه بنويسم اما بايد مي نوشتم و گرنه نمره ام 0 مي شد.حالا مي خواهم از اول بنويسم . فكر مي كنم نسبت به روز هاي اول خيلي فرق كرده ام . شايد كمي شجاع شده ام .
وقتي به اينجا آمدم همه جا ساكت بود . همه براي تعطيلات رفته بودن . اينجا خيلي بزرگ بود. راهروهاي زيادي داشت . من اصلا به آنها توجه نداشتم چون فكر مي كردم همه جا يعني اينجا تالار عمومي خودمان. كمي فعاليت كمي پست زدن اما نمي دانم چرا به يك باره ديگر اينجا را دوست نداشتم.بنابراين تعداد پيام هايم ثابت ماند.
دوباره.....به خاطر نمي آورم چه شد باز هم برگشتم . شايد براي فرار از فشار سنگين درس ها يا شايد براي گذراندن وقت تا هرچه زود تر تمام شود . بازگشت من علاقه من نبود. من رنگ كرم اين جا را دوست دارم. چشمم را اذيت نمي كند.سبك و نحوه پست زدن را بلد نبودم فقط مي خواستم بنويسم.
تا اين كه با چند نفر آشنا شدم.چطور آشنا شدم.آيدي هايشان را كش رفتم و سلام دادم.هيچ وقت يادم نمي رود چقدر آن لحظات سخت بود وقتي مجبور بودي كسي را وادار به حرف زدن كني كه اصلا تمايلي به حرف زدن با تو ندارد. بايد مدام عذر خواهي كني براي گرفتن وقتش ...خيلي سخته...........
به پيام هاي جديد نگاه مي كني....نحوه برخورد.همه آنجا دعوا مي كنند اصلا تاپيكش براي همين است .پست ها را مي خوانم . همه شان روشن است . اين جواب آن را داده آن يكي نقل قول مي كند . تند جواب هم را مي دهند . بدون هيچ نتيجه گيري در پايان فقط سكوت.
نمي دانم اما فكر مي كنم كه گرچه در پست هاشان چيز مهمي نيست اما حتما چيز مهمي ست كه به خاطر آن اين قدر به شدت همديگر را تحقير مي كنند . بعد كه مي خوانم از خودم مي پرسم آيا دوست داشتم كه جاي يكي از آنها بودم و در بحث هاشان شركت مي كردم و نظر مي دادم و طرف يكي ديگر را مي گرفتم لحظه ايي بعد متوجه مي شوم.اوه.......نه........يعني براي همين به اينجا آمده ام....به من ربطي ندارد!
اين ها همه ريشه در گذشته شان دارد و بعد باز هم از خودم مي پرسم يعني من اگر مدت زيادي اين جا فعاليت كنم آخرش جز گروه خاصي مي شوم و با ديگران همين برخورد ها را مي كنم ؟
اوه........چقدر عجيب.....سايت ساكت ....همه امتحان دارند اما نمي دانم چرا وقتي اختلاف پيش مي آيد ظرف يك ساعت 6 پست توي يك تاپيك مي خورد. يعني اين قدر با هم بد هستند؟؟؟
من مي دانم كه هميشه رقابت باعث فعاليت بيشتر مي شود اما نمي دانم چرا حتي سياه و سفيد مجازي هم اين قدر با هم وحشتناك برخورد مي كنند؟
يادم مي آيد تقريبا 3 هفته پيش بود وقتي يكي يكي تاپيك هاي مختلف را بررسي مي كردم به خودم گفتم طرف حذب و آداس نمي رم ...فكر كنم مي ترسم.وقتي به بعضي از تاپيك ها مي روم 23 ، 24 تا پست خورده . شروع مي كنم همه را از اول خواندن . تمامشان اسم كساني ست كه زياد مي بينم با پست هاي زياد و بعد به پيام هاي خودم نگاه مي كنم فقط 100 تا!
با خودم مي گويم اگر اين جا پست بزنم حتما در پست نفر بعدي حذف خواهم شد پس بايد حواسم جمع باشد تا يكي در ميان پست بزنم . بعد از فكر خودم خنده ام مي گيرد مي گويم فقط بهتر است داستان را ادامه دهم . من به درد اينجا نمي خوردم .من الان حرفي براي گفتن در اين جا ندارم اما يك روز بر مي گردم و ..........
يك عصو تازه وارد و برخورد سنگين! روزهاي اول و پيام شخصي ها ...آنها را به شدت محترمانه جواب مي دادم.
امروز تازه اولين بار نگاهي به مقاله ها انداختم . اوه.......خداي من 1000 تا پست مي شه اينجا زد و نظر داد و به اوج آسمان ها رسيد اما لحظه ايي بعد وقتي به پست هاي يك خطي ديگران نگاه مي كنم . وحشتناك سرد مي شوم ...من اين طور نوشتن را دوست ندارم.
از پست زدن در يك تاپيك كه آخرين پست آن براي سال 83 يا اوايل 84 است به شدت لذت مي برم . من احساس مي كنم دينم را به آنها ادا كرده ام.
ثبت نام براي تدريس هاگوارتز . وقتي به معرفي بقيه نگاه مي كنم خوشم مي آيد و به ذوق مي آيم . مي خواهم دست ببرم و من هم درخواست بدهم اما ثانيه ايي بعد مي گويم ارزشي ندارد وقتي تاييد نمي شوي .... نگاهي بينداز تو يك تازه واردي و سابقه ايي نداري!
مي روم و ستاد انتخاباتي وزير را از اول تا آخر مي خوانم . صلاح شده ها ....رد صلاحيت ها ...قشنگ است ...اوه ...اينجا رو نگاه كن. از تازه وارد ها هم يك نفر تاييد شده اما در آخر.................
از مدير ها خيلي خوشم مي آيد . وقتي آنها هستند مطمئني كه همه چيز درست سر جايش آن طور كه بايد باشد هست اما نمي دانم چرا آنها مرا ياد ناظم هاي مدرسه مان مي اندازند . آنها اصلا شبيه مدير ها نيستند. مدير ها هيچ وقت تذكر نمي دهند و هيچ وقت آنها نيستند كه از تو تعهد مي گيرند.
وقتي نگاهي به همه اينها و خيلي چيز هاي ديگر مي اندازم دلم نمي خواهد فقط يك تماشاچي باشم . مي روي و براي اين و آن مي زني . من اصلا اين كار را دوست ندارم گرچه در آوردن جيغ اين و آن قشنگ است اما در آخر هيچ.....

حالا من اينجايم . دوستان نسبتا زيادي دارم . اما در آخر فقط به يك چيز فكر مي كنم بهتر است بروم و چند ماهي را بي خيال شوم ...خيلي بي خيال....و شايد دوباره يك روزي بر گردم ...روزي برگردم كه حداقل يك سال از عضويتم گذشته باشد ....من كمي بزرگ شده باشم!
تازه وارد بودن خيلي انرژيه مثبت آدم را مي گيرد خيلي!
حالا خودم وقتي يك تازه وارد به من پيام مي دهد خيلي گرم صحبت مي كنم .
در پايان:
به ياد روز هاي نوجواني و اون خيلي وقت پيش ها انشايي نوشتم. من زنگ هاي انشا رو خيلي زياد دوست داشتم. اما مي تونم بگم اين بدترين انشايي بود كه در تمام زندگيم نوشتم . بدتر از هر پست و بدتر از هم ايميلي كه تا حالا زدم چون اصلا اين انشا رو دوست ندارم يا از اين طور نوشتن. مثل بچه هاي كلاس اولي نوشتن خيلي زشته اما من فكر كردم در اين طور نوشتن همه چيز رو مي توني بگي و همه متوجه مي شن.من اين حرف ها رو فقط نوشتم انتظار پاسخ گويي يا نقد ندارم . من درد و دل ننوشتم يا ننوشتم تا راه حلي پيدا شه يا توصيه ايي!
شايد فقط اين پست رو نوشتم تا براي اولين بار موضوع انشا هر چه می خواهد دل تنگت بگو رو كسب كنم و بدونم نوشتن يك متن واقعي چطوريه!
آخر آخرش هم مي خواستم بگم تازه وارد بودن خيلي سخته.....خيلي سخت!!!
هيچ كاريش هم نمي شه كرد . در همه جا همين طوره . محيط كار ، يك محله جديد و .....
مطمئنا همه همچين دوره ايي رو داشتن!
اين بود انشاي من يك عضو تازه وارد.!
ايكس دفترش رو برد پيش ايگرگ . ايگرگ جادوگره دبير اول يه نگاه بش انداخت و بعد روي دفترش فقط يك صفر بزرگ گذاشت. وقتي ايكس با تعجب بهش نگاه كرد گفت:
_متاسفم ...تو بايد ياد بگيري هر چيزي رو هر جا ننويسي . ايني كه نوشتي موضوع انشا هفته پيش بود .
ايكس نگاهي خسته انداخت و رفت سر جاش درست ته كلاس ميزه آخر نشست . اين تنها انشا ايكس بود كه آخرش هيچ كس دست نزد!
سوال خیلی خوبی بود اما من جوابش رو مدت ها پیش نوشته بودم...خیلی وقت پیش!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید.

ساموئل راسپوتین

ساموئل یکی از نوادگان نسل راسپوتین جادوگر خبیثی که روحش را به شیطان فروخت می باشد که در شهر سن پوترزبورگ روسیه به دنیا آمد.
او بد نامی جدش را باعث ننگ خود می دید و به دلیل توانایی های جادویی که نسل به نسل در خانواده آن ها چرخیده بود و به او نیز رسیده بود تصمیم گرفت که با کمکی و خدمتی به جامعه جادوگری این بد نامی اصالتی را از فرزندان خود دور کند و اسم راسپوتین را به عنوان فردی خوب و مفید در کتاب های تاریخی ثبت گرداند.
ساموئل در 7 سالگی می توانست کار های خارق العاده جادویی انجام دهد. پدر و مادر او هم که می دانستند او نیز یک جادوگر خواهد شد به همین جهت برای در امان ماندن ساموئل از زخم زبان ها و خطرات سایر همکلاسی ها و هم محله هایش به خصوص پدران و مادران آن ها او را در یک مدرسه خصوصی جادوگری ثبت نام کرده و ساموئل که خود نیز علاقه شدیدی به کتاب و درس از خود نشان می داد خواندن کتاب را از آن سنین آغاز نمود.
او در سن 11 سالگی توانست که کتاب مرجع ورد ها را حفظ نماید. پس از آن او در آغاز دوران جوانی که در سالهای پیش از آن به هویت پیشنیان خود پی برده بود تصمیم به کتاب نویسی کرد تا بدین جهت نام بد را از روی خاندان خود بردارد.
اما چندی بعد او بعد از نوشتن چند کتاب کوتاه این کار را رها کرد و دوباره سراغ کتاب مرجع ورد ها رفت.
او که علاقه شدیدی نسبت به این کتاب داشت تصمیم گرفت که این کتاب را کامل گرداند. پس تلاش های خود را برای ساختن ورد ها آغاز کرد و اولین ورد خود را در سن 19 سالگی ساخت. بعد ها ورد ساخته شده در کارهای ساختمان سازی و عمرانی کارایی بسیاری یافت به طوری که بوسیله آن می شد کارها را سریع تر به انجام رسانید!
او در سن 21 سالگی نیز با بوجود آوردن طلسم افزایش نیرو در بدن موفق شد جایزه نوبل جادویی در زمینه ساخت ورد را دریافت کند.
پس از آن او سالهای متوالی را در مکان های گوناگون سفر کرد و به کار خویش ادامه داد.
او در طی 30 سال از زندگی خود بیش از چند صد کتاب تألیف کرد . او به خاطر خدمات و کار هایش در جامعه مورد توجه قرار گرفت و مشهور شد.
سرانجام او پس از نوشتن آخرین کتاب خود به نام " هدیه ایی برای همه " تغییر بزرگی را بوجود آورد و نام او در کتاب تاریخ کشور روسیه ثبت گشت.
ساموئل راسپوتین چند سال بیش تر از نوشتن آخرین کتاب خود زنده نماند و در زادگاه خود زندگی را بدرود گفت.

هرچه می خواهد دل تنگت بگو!!

خب..حرف های تو دل که زیاده...ولی هر چیزی رو که نمی شه اینجا گفت...
چقدر خوبه که استاد های ما کتابای ادبیات ماگلی هم می خونن....من واقعا لذت می برم وقتی که پی می برم بیت " هیچ آداب و ترتیبی مجویی ... هر چه می خواهد دل تنگت بگو " هنوز هم خواندنیه!
خب من خیلی دلم می خواد بگم که چقدر دوست دارم یک یک این مرگ خوارا رو توی دژ دفن کنم... البته این ذات یک سفید اصلیه و کاریشم نمی شه کرد....
اما این داستان همش یه شوخیه...می شه گفت یه نوع بازیه سرگرم کننده که میشه توش هیجان ایجاد کرد و لذت برد...اما...
خیلی دلم می خواد اونایی که رفتن برگردن...بعضی از روز ها تکرار بشه...و توی سایت هیچ دشمنی و حسادتی وجود نداشته باشه....
نمی دونم...باید از سایت بگم یا از هاگوارتز...باید در نقش یه دانش آموز حرف بزنم یا یک عضو ایفای نقش... بهر حال حرف های نگفتنی توی دو تاش زیاده....
دوست دارم همیشه جادوگران باشه...ولی بدون کینه و دشمنی...در واقع باید گفت که اصلا چرا دشمنی؟ چرا توی یه سایت مجازی که شخصیت ها هم یه روزی به پایان می رسن باید دعوا باشه...چرا بعضی ها به خاطر چیز هایی که اصلا چیز خاصی نیستند بعضی وقت ها باید دشمنی ایجاد کنند...
منظور من فرد خاصی نبود چون حتی این چیز ها برای خودمم اتفاقا افتاده...ولی از همه اینها گذشته ما می تونیم در کنار هم و با هم یک سایت خوب و یک هاگوارتز زیبا داشته باشیم!
فقط و فقط در کنار هم و با هم..................



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
یک ورد ساز معروف با تمام خصوصیات


فردریش هایزنبرگ سعیدی خرقانی
ایشان در قرن 19 میلادی می زیست و پدرش به دلیل علاقه ی فراوان به ریش نامش را فردریش گذاشت خب لابد می گید فردش از کجا آمد!؟خب ایینم اسم مورد علاقه ی فردریش بودخب متوجه تفاهم مادر پدر فردریش شده اید.آن ها از زمان کودکی فرد ریش توی سر وکله ی هم می زدند.از همین جا فردریش عزم خود را جزم کردکه یک وردساز شود تا بتواند بین پدر و مادرش را با هم آشتی دهد ولی خب بدشانس بود و پیش از آن که وردساز شود مادر پدرش دارفانی را وداع گفتند.وی فردی تلاشگر .پویا و همواره خلاقیت خود رو در ورد سازی نشان داده است و یکی از وردهای مشهور آن ورد اجی مجی لاترجی است. وی دو ازدواج نا موفق داشت اولی با جولیانا تراورسی ادواکرد ویک سال دوام نیاورد.ازدواج دوم او با یک وردساز زن بود به نان سیلویا پیرزنسکی که 12 سال دوام آورد اما هگام ثبت یک ورد بینشان اختلاف افتد و دومین ازدواج ناموفق شکل می گیرد. وی یک دختر دارد که راهش را ادامه داد و یک ورد ساز مشهورد شد که نامش باربارا هایزنبرگ سعیدی خرقانی .وی وقتی تنها 71 سال داشت بر اثر سکته ی قلبی درگذشت.

هرچه دل تنگت می خواهد بگو

آقا دل ما تنگ نیست گشاده اما چون می خوایم دلتونو بشکنیم چند تا جمله ی می گیم تا هم به درد این دنیامون بخوره هم اون دنیا!1
1-هیچ وقت مغرور نشوید !برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شدند
2-یادت نره که دنیا گرده هر وقت فکر کردی آخر راه هستی خوب فکر کن شاید تازه اول راه باشی
3-و در اخر بگم
بی گناهی کم گناهی نیست در آیین عشق


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
سوال اول :
نام کامل : فردیناند الکانوس مک گرین
محل تولد : خرابه های یونان
تاریخ تولد : 1000 سال بعد از میلاد مسیح
تاریخ وفات : 1073 میلادی
شجره نامه :
فردیناند الکانوس مک گرین در سال 1000 میلادی در خرابه های یونان دیده به جهان گشود. دوران کودکی اش را از 3 سالگی در ایتالیا – که در آن زمان روم به شمار می آمد – سپری کرد و به دلیل هوش سرشار از 4 سالگی به مدرسه ی جادوگری رفت. بعد از گذشت چهار سال مدرک سطوح عالی جادوگری را از مدرسه ی علوم و فنون روم و سلت دریافت کرد و مدتی نیز استاد طلسمات و اوراد جادویی آن جا شد؛ تا این که از تدریس دست کشید و به طور جدی به ورد ساختن پرداخت. تلاش های او مدت زیادی به طول انجامید اما سرانجام نتیجه داد و او موفق به اختراع طلسم های گوناگون و پر کاربر شد. از جمله ی ورد های بی نهایت او می توان به موارد زیر اشاره کرد :
1- افسون زره ( که در این جا انسان خود به عنوان زره به شمار می آید )
2- ورد خلاقیت ( باعث خلاق شدن انسان می شود )
.............................
.............................
n – طلسم قدرت سیاه ( موجب بی رحمی و قدرت وصف ناپذیر یک جادوگر می شود )
مک گرین بعد از اختراع آخرین ورد خود از روی کنجکاوی آن را روی خود امتحان کرد. اما به دلیل بالا بودن سطح کیفی آن منجر به بی رحمی او شد که سرانجام بسیاری از مردمان ایتالیا را کشت... و در آخر همراه با خانواده ی مفقود الاثرش – که اصلاً معلوم نشد چه موقع ازدواج کرده است – به انگلستان – لندن – سفر کرد. در نهایت این سفر فردیناند بچه هایش را از ساعت بیگ بن آویزان کرد و خود را درون رودخانه ی تایمز انداخت. و همین موجب غرق شدن او شد ! ... بعد ها نیز طلسم او ممنوع خوانده شد و استفاده از آن مجازاتی عظیم را در برخواهد داشت !

سوال دوم :
بیا تا با گام هایی استوار این راه پر نشیب و فراز را بپیماییم
و دیدگان خود را به خورشید بلند خیره سازیم
تا جمجمه های افتاده میان خرچنگ ها و ماران خزنده در میان خارستان را ببینیم
اگر در نیمه را ز بیم بازگردیم
اشباح شب با فریاد های خود ما را به ریشخند خواهند گرفت
و چنانچه با شهامت به بلندای کوه رسیم
جان های جهان های بالاتر
با ترانه های پیروزی مان هم آواز خواهند شد !


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
1-یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید(15 امتیاز)
تروپین تلارینه(1567-1478)
او یکی از معروف ترین جادوگران در تاریخ ایتالیا است که درباره ی ورد ها و طلسم های جادویی بیست و سه کتاب مختلف نوشته است.در کتاب "آثار وردهای سانزیتنو" می توان در مورد معروف ترین دسته ی ورد های او یعنی سانزیتنو ها تحقیق کرد.
سانزیتنو ها در ایتالیا به ورد هایی گفته می شوند که برای پخت و پز غذا استفاده می شوند.
یکی از معروف ترین سانزیتنو های تروپین تلارینه "برانیتو استرانه" است که در زمان کنونی برای پخت و پز پیتزا استفاده می شود.
این ورد برای آماده کردن نان های برشته استفاده می شد و زمان آماده شدن و کیفیت این نان ها را بالا می برد.
زندگی نامه ی تروپین تلارینه به شرح زیر است:
تروپین در خانواده ای غیر جادوگر به دنیا آمد.پدر او آشپز بود و مادر هنگامی که او دو ساله بود جان خود را از دست داده بود.
وی تا سن ده سالگی پیش پدر خود در رستوران او کار می کرد تا به نامه ای به مدرسه ی جادوگری دعوت شد.
او با امید اینکه در آینده به وسیله ی جادو به پدرش کمک خواهد کرد تحصیلات خود را ادامه داد.
او در سن 17 سالگی فارغ التحصیل شد و به شهر خود یعنی تورین برگشت.
او با اشتغال خود در رستوران پدرش که سانزیتنو نام داشت کار نظافت را به وسیله ی جادو به عهده گرفت.
چند سال بعد یکی از رستوران های رقیب پدرش شروع به پخت غذای جدیدی کرد که طرفداران زیادی را به خود جلب می کرد و مشتریان رستوران پدرش را از او می گرفت.
دو سال به همین منوال گذشت تا اینکه پدرش به علت مشکل مال تصمیم به بستن رستورانش گرفت.تروپین که علاقه ی زیادی به رستوران داشت با اصرار فراوان به پدرش قول داد تا با استفاده از جادو غذایی اختراع کند که همه ی مشتری ها را به طرف رستوران جلب کند.
او با توجه به قولی که داده بود در سن 25 سالگی توانست ورد "تالبانو سارفرنو " را اختراع کند که طمع باور نکردنیی به غذای می بخشید.
همین باعث شد تا سوپ های سانزیتنو معروف شود و از همه ی ایتالیا مشتریان زیادی برای خوردن این سوپ جلب شوند.تروپین در همین راستا ورد های زیادی را اختراع کرد و نام آن ها را به افتخار رستوران پدرش سانزیتنو قرار داد.
او پس از مرگ پدرش رستوران را به برادر کوچکترش سپرد و خود مشغول تحقیق درباره ی ورد ها شد.
او در این راه توانست کتاب های زیادی بنویسد و ورد های زیادی اختراع کند.
در حال حاضر نیست رستورانی به نام سانزیتنو در ایتالیا وجود دارد که یکی از معروف ترین رستوران های زنجیره ای این کشور به شمار می رود.
2-هر چه دل تنگت میخواد بگو!(هر چیز خواستی،از منو مدیریت گرفته تا خاطره نویسی)(15 امتیاز)
آقا چرا به تبعه های آلمانی هیچ توجهی توی این کشور نمی شه!!!
چرا همش تبعیض قائل میشن؟!
چرا به ما آلمانیا می گن ارزشی؟!
واقعا چرا؟!
چرا به ما مسئولیت نمی دن؟!
چرا همش کارای نظافتی رو به ما می دن؟!
اگرم بریم می گن ترسو بوده در رفته!!!
اگرم صدامون در بیاد بلاکمون می کنن!
این چه وضعشه.ما چطوری باید اینجا زندگی کنیم.لا اقل استاد شما دیگه تبعیض قائل نشو و نمره ی درست بده!
چرا برای ما میتینگ نمی زارید؟
چرا همش خودتون میتینگ میرید؟
مگه ما دل نداریم؟!
.....!!!!
..........!!!
..................!!!!
(به علت سیاسی بودن حرف های بالا سانسور شد)


[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ جمعه ۲۹ دی ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
1-یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید(15 امتیاز)

هودویک هدویک ! (Hodowik Head weak !)
( 1525 - 1599)

به سال 1525 در انگلیس متولد شد .
وی در قرن 16 می زیست . تنها وردساز مشهور جامعه جغدی . از 5 سالگی وردسازی را شروع کرد . ابتدا از وردهای ساده شروع کرد و در همان زمان به پیشرفت نحوه زندگی جامعه جغدی کمک شایانی کرد .
در سن 15 سالگی نزد استاد "هاداوا کومار" در هند رفت و دامنه اطلاعاتی خود را با شاگردی نزد آن استاد افزایش داد . در همان جا با جغد ماده ای با نام "سن جی هودا" آشنا شد و او را به عقد خود در آورد و به کشور خود انگلستان برگشت .
سن جی هودا نیز از چیره دستان وردسازی بود و با هودویک در محضر استاد هاداوا کومار آشنا شده بود .
این زوج موفق در کنار همدیگر به ساختن وردهای پیچیده تری پرداختند و توانستند در سال 1560 جایزه "جوبل"(نوبل جغدی) را مشترکا ازآن خود کنند .
این زوج خوشبخت در سال 1599 در کنار یکدیگر در هنگام آزمایش بر روی یک ورد ، طی یک انفجار که کار جد جد ولدمورت بود ، دارفانی را وداع گفتند .


2-هر چه دل تنگت میخواد بگو!(هر چیز خواستی،از منو مدیریت گرفته تا خاطره نویسی)(15 امتیاز)

آقا شکایت دارم شکایت !
این چه وضعشه ؟
جغدا هیچ حقی تو این جامعه درپیتگران ندارن !
بی ناموسی در درجه اول ممنوعه ! آزادی ندارن آقا آزادی ندارن !
بیکارن . کار پیدا نمی شه که !
دیروز رفتم یه جایی که بهتون نمی گم بستنی فروشی فلوران فورتسکیو بود ! ، بعد گفتم می خوام مسئول اینجا شم .
صاحابشم نمی گم که مرلین بود ! بعد با صاحابش که صحبت کردیم گفت تو چند روز پیش یه جغد ماده آوردی اینجا ، بی ناموسیه پس استخدام نمی شی .

آخه من چی کار کنم ... من کار می خوام ... باید خرج دو تا زنمو ! بدم !




Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین

1-یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید(15 امتیاز)


آنیا جین برکوئلا (Ania Jane Berquella)

برکوئلا ساحره ای بود که گرچه جزو ورد سازان قابل تقدیر و پراهمیت روزگار شناخته می شد، زندگی اش بسیار عجیب و سرشار از فراز و نشیب بود.
آنیا در لاس وگاس و در کلوپ شبانه ای میان سرو صدا و هیاهوی شب متولد شد. مادر وی، جین برکوئلا که در کلوپ کار میکرد و حتی بضاعت مالی خوبی هم نداشت که بتواند خانه ای خریداری کند و زندگیش در اتاق محقری در کلوپ میگذشت. پدر آنیا که جزو بازیکنان کوییدیچ تیم محلی بود، چند ماه قبل از تولد او از جارو سقوط کرد و جمجمه اش شکست. پس از مرگ پدر، زندگی بر جین به سختی می گذشت. غارتگران خانه شان را غارت کردند و تمام دارایی هایشان از بین رفت. وی را شبی در کوچه ای در حالی که بر زمین بیهوش افتاده بود پیدا کردند و از همین جا زندگی او در کلوپ آغاز شد. با وجود کار در کلوپ، خودش هرگز مثل میهمانان هر شب آنجا رفتار نمی کرد.
وقتی آنیا متولد شد، تنها یک تن در کنار جین بود. و او کسی نبود جز آنیا پرای، او بود که آن شب جین را بیهوش پیدا کرده بود. جین بخاطر دوستی ارزشمند آنیا پرای، نام وی را بر روی دخترش گذاشت.

وقتی آنیا بزرگ شد، او و مادرش هنوز در کلوپ زندگی می کردند. جین و آنیا پرای، آنیا کوچولو را آموزش می دادند و او را برای رفتن به مدارس جادوگری در آینده آماده می کردند. آنیا هنوز چیزی از جادو بلد نبود، که روزی چوبدستی یادگار پدرش را برداشت و ادای مادرش هنگام اجرای ورد را در آورد، که به ناگاه ورد نامفهوم وی عمل کرد و هاله قدرتمندی از نور کلوپ را در برگرفت. امروزه میدانیم که آن ورد، لوموس نام داشت!

آنیا بعد از رفتن به هاگوارتز هم وردها ساخت، بدون اینکه دیگران هیچ اطلاعی داشته باشند. وردهای ساخت او در دفترچه خاطرات مخفی اش ثبت می شد و تا قبل از مرگ او، احدی از استعداد ذاتی او خبردار نبود.
آنیا به هیچ وجه خوی کوییدیچی پدرش را به ارث نبرده بود، اما توانست اسباب بازی کوییدیچی برای بچه های کوچک بسازد که در آن زمان جزو کارهای شاق محسوب می شد. اسباب بازی هایی که دقیقا مانند بازی کوییدیچ واقعی عمل کنند، داوری که به راستی داوری کند، و بازیکنانی که خوب حرف بزنند.

آنیا در کل 3000 ورد ساخت که تمامی آنها در دفترچه اش ثبت شده است. این دفترچه با قفل مخصوصی بسته شده بود که ساخت خود آنیا بود. این که چه کسی و چگونه این قفل را شکست، برای همه مبهم است.

مرگ آنیا مرگی کاملا طبیعی بود. بعد از مرگ مادر، شبی که وی تک و تنها در اتاقک کلوپ که روزگاری مادرش در آن زندگی میکرد دراز کشیده بود، روحش او را ترک گفت و اولین فردی که از مرگش با خبر شد، هیچکس نبود جز یار دیرینه مادرش، آنیا پرای.


2-هر چه دل تنگت میخواد بگو!(هر چیز خواستی،از منو مدیریت گرفته تا خاطره نویسی)(15 امتیاز)

آقا من دلم متن ادبی میخواد ...کی به کیه!

و این چنین مقدر باشد... نفیر شیپور در بیشه ی درختان بلوط به دسته ی زنبور ها پاسخ می دهد... درون صدفی دریایی که درخشش شبانه را منعکس می سازد، آتشفشانی نقاشی شده، با شادمانی دود می دهد... حتی سکه پولی هم که در گدازه ی وزنه ی کاغذ، عمیقاً چسبیده است، بر روی میز می درخشد و تعدادی کاغذ را نگاه می دارد... زندگی که این چنین وسیع و بی کران می نمود، حتی از دستمال تو نیز کوچک تر است !

با تشکر از ورونیکا ادونکور که این بالایی رو تو امضاش گذاشته بود و من خیلی خوشم اومد ازش!

من دلم مي خواهد خانه اي داشته باشم پر دوست ؛کنج هر ديوارش دوست هايم بنشينند آرام... گل بگو گل بشنو . هر کسي مي خواهد وارد خانه ي پرعشق و صفايم گردد ، يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند شرط وارد گشتن شستشوي دلهاست شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست . بر درش برگ گلي مي کوبم روي آن با قلم سبز بهار مي نويسم اي يار خانه ي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد دگر، خانه ي دوست کجاست .

اینم یه بنی بشر دیگه گذاشته بود که یادم نیست کی بوده!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵

فنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰
از ساختمان مركزي حذب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 147
آفلاین
من جلسه اول غايب بودم گواهي پزشكيم دارم عمرا غيبتم هم موجهه.
معرفي:
فنگ هستم از نوع فنگولي كه سگ هستم از نوع توله سگ كه البته در حال گدراندن اين دوره بوده و دارم تبديل به سگ ميشوم بايد بگم كه سگيه من از نوع سوپره و سوپر سگ هستم حرفم ميزنم مخمم از شماها خيلي خفنتره خيلي هم باهوش و بلا و شيطونم.
---------------------------------------------------------------------------
1-یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید(15 امتیاز)

نام:شهيد گمنام
محل زندگي:نامشخص
تاريخ رحلت:1989 در جنگ جهاني چندم؟

چند سرباز در اواخر جنگ جهاني چندم؟ جسدي را در حالي پيدا ميكنند كه صورتش كاملا متلاشي شده سات و دست و پاهايش نيز قطع شده اند و چوبدستي او نيز در كنارش به دو قسمت مساوي ننصف شده است.

تنها چيزي كه از مردك بيچاره باقيمانده بود دفتر خاطرات وي بوده است كه سربازها آن را در جيب كت او پيدا كرده اند در اين دفتر خاطران چيزي در مورد زندگي آن مرد يا كودكي و نوجوانيش نوشته نشده است تنها چيزهايي كه آنها توانستند پيدا كنندمربوط به ازمايشگاهي سري در جنوب پاريس ميشد كه پسرك در ان به تحقيق بر روي وردهاي گوناگون ميپرداخته است.

او تك تك مراحل ازمايشاتش را به طور كامل و دقيق بر روي كاغذ آورده بود و نتايج آن آزمايشها چهار ورد فوق العاده و بي نقص بوده است كه وردسازان ديگر را متحير كرده است و هنوز هيچكدام از انها نتوانسته اند ساختاز آن وردها را به طور كامل و دقيق شناسايي كنند.

مطلب آخر و نيمه تمامي كه در دفتر خاطرات اين جادوگر نوشته شده بود مربوط به وردي شگفت انگيز براي سبك كردن اجسام فوق العاده سنگين بوده است كه به دليل مرگ زودهنگام اين دانمشند او موفق به تكميل آن ورد نشده است.

جسد اين شهيد گمنام در قبرستان جادوگران دهكده ي هاگزميد در سال 1989 به خاك سپرده شد ولي به رغم تمام تلاشهاي جادوگران براي پيدا كردن خانواده ي اين وردساز نتوانستند خانواده ي او را پيدا كنند.

2-هر چه دل تنگت میخواد بگو!(هر چیز خواستی،از منو مدیریت گرفته تا خاطره نویسی)(15 امتیاز)

چي بگم عزيزم جوونيم رفت و ديگه برنميگرده آخه ميدوني كلا سگا زود پير ميشن بعد از گذروندن مرحله ي توله سگي به مرحله ي سگي و بعد مرگ ميرسن تازه من چون سوپر سگم اين شروط به من حكم نميكنه مثلا من اصلا توله سگ نبودم هيچوقت اون بالا هم به اين خاطر گفتم كه دل يه عده جوون شاد بشه وگرنه من از وقتي يادم يماد سوپر سگ بودم و تو حذب و كسي جرات نداشت بهم چپ نگاه كنه خلاصه اين حكومت مديران بود كه كمر مارو خم كرد داداش وگرنه من واسه خودم سگي بودم تو سگا سري داشتم صاحب نام و اصالتي بودم البته الانم هستم ولي خب اين مديراي ... نميزارن آدم به كار و زندگيش برسه راستي تو هم خيلي معلم خوبي هستي اگه به من نمره ي كامل بدي قول ميدم يه روزي مدير بشي


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۵ ۱۹:۱۱:۵۶


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
1-یک وردساز معروف با توضیحات کامل معرفی کنید(15 امتیاز)

مارکوس کمپل معروف به مارکوس خپل – سال 1921

وی در سال 1910 در مرلین گاه به دنیا آمد ، تحصیلاتش را در هتل هاگوارتز گذراند و پس از مدتی با تک ماده توانست فارغ و التحصیل شود .
یک روز همینطوری داشت واسه خودش رد میشد که یکی بهش گفت : هوی ... عقده ای .... بیا می خوام دهنت و مورد عنایت قرار بدم .
استاد در کل می خواستم یک چیزی گفته باشم حالا تو از دله تنگت بگو ...
یارو لاته : آره ... آره .
مارکوس : آوداکداورا ... سوسک شدی ؟
مردک به فاصله شیش متر آن طرف تر می افتد و میمیرد .... این داستان واقعی خلق آوداکداورا بود .


2-هر چه دل تنگت میخواد بگو!(هر چیز خواستی،از منو مدیریت گرفته تا خاطره نویسی)(15 امتیاز)

دله تنگم ... دله تنگم ... چی بگم من از دله تنگم ... بله ... سلام .
- چرا شما اینجوری هستید ؟
مثلا هر کی هر چی می خواد بهتون میگه .
- همه پشت سرتون حرف های بی ناموسی میزنند .
مثلا می گویند شما آفتابه دزدید ، مرگخوار که جای خود دارد .
- یا استاد همه به شما بد نگاه می کنند .
مثلا آخرین بار که هدویگ نگات کرد رفتی تو تیر چراغ برق . یا بلیز آخرین بار که نگات کرد باهاش رفتی قزوهد .

مارکوس : هان ... با من بودی ؟


تصویر کوچک شده










[b][size=med







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.