هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#94

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
مرگ خواران با یک چرخش از در دوباره خارج شدن!!!!
(حال ندارم این بحثو ادامه بدم!!)
سردسته ی اوباش آب دهنشو قورت داد و همون طوری که مشتش بالا سر لودو بود به آرومی مشتشو پایین آورد و با حرص گفت:
ببین من تورو راحتت نمیذارم!
لودو:بخوس بابا!(بخوس بابا به زبان رشتی در شوخی به معتنای بشین بینیم بابا هستش و لی در معنای بی شوخی رشتی یعنی برو بگیر بخواب!!!)
سردسته:حالا میبینیم کی میخوسه!!!!
بعد از مدتی دوباره سالن شلوغ شد و همه شروع کردن به انجام دادن کارهای خودشون!
بعدش یهو یه گروه از هافلی ها اومدن تو!اونا عبارت بودند از:اما،اریکا،بورگین،سدریک،درک،ماتیلداو...(یادم نیست کیا بودن!!!)
همه رفتن رو یدونه میز نشستن.
همین طوری نشسته بودن که از چند تا میز اون ور تر دوتا پسر دختر پاشدن داد وبیدا کردن!

...تو بخ من دروغ گفتی..
نه نگفتم...
چرا گفتی...
نه نگفتم.....
چرا چرا چرا.....
بهت میگم خواهرم بود....
آهان چه جالب!جدیدا"از خواهرشون...میگیرن اونم جلوی جمع!
بورگین:آخ چون دعوا!
اریکا:ساکت شو بابا!!!
بابا اون واسه این بود که برای یه مناسبتی برام کادو خریده بود با هم رو بوسی کردیم!!!!
دختره چهار قدم نزدیک شد به اون پسره و....

شترق

زد تو گوش پسره!!!
...تا تو باشی دیگه منو سر کار نذاری :slap:
و با عصبانیت از در خوارج شد...

...سوزی سوزی وایسا...
اون تا دم در دنبالش دویید..دنبالش کرد!!!!



حالا ملتم دنبالشون از کافه دارن میرن بیرون!ای بابا بیای بشینین سر جاتون!!!!



هنوز دارن دنبال اون دوتا میرن...
-------------------------------------------------------------------------
ارزشی هستش
بی زحمت ادامش بدین!!!!


اگر هم بد بود پاکش کنید!!!!



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#93

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
خارج از رول :
با سلام خدمت ناظران و دیگر اعضای عزیز.
با توجه به خاک خوردگی این تاپیک و همچنین بهبود پست زدن اعضا و فعال کردن تاپیک های خاک خورده ، این تاپیک رو به منظور استفاده از ماموریت گذاشتیم تا بتونیم هم تاپیک خاک خورده ایی رو فعال کنیم و هم یک خودی نشون بدیم
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0
نزدیک عصر بود و صدای همهمه و به هم خوردن لیوان ها در سر تاسر کافه سه دسته جارو شنیده می شد.
لودو بگمن ، صاحب جدید کافه ، از باج دادن به گروه بورگین و شرکاء خود داری کرده بود و نمی دانست که تا چند دقیقه بعد چه بلایی سرش می آید...
هر از گاهی صدای عربده کشی میامد که ناشی از خوردن بیش از حد مشروبات بود که ناگهان در با صدای مهیبی باز شد و چند هیکل سیاه پوش در حالی که همگی یک کت فراک پوشیده و یک کلاه سیاه را که تا چشمانشان پایین کشیده بودند در آستانه در نمایان شدند.
با ورود این چند نفر ، تمام کافه در سکوتی مطلق فرو رفت.
سر انجام فردی که هیکلش گنده تر از بقیه بود و به نظر میرسید که سر دسته آنان باشد قدمی به جلو گذاشت و سکوت رو شکست.
_ این لودوی بی همه چیز کجاست ؟ آیییییییی نفس کش !
یک بچه از بین جمعیت داخل کافه : سیگار بکش
سردسته ی گروه بدون توجه به سوتی بچه ، به طرف پیشخوان ، یعنی جایی که لودو با چهره ایی مضطرب ایستاده بود رفت و یقه او را چنگ زد.
_ ببین جوجه! دو روزه که اومدی صاب مغازه شدی دلیل نمیشه باج ما رو ندی... فهمیدی؟
لودو که تا به حال ساکت مانده بود با حرکتی ناگهان دست بورگین رو از یقه اش جدا کرد و با لحنی جدی گفت : دستتو بکش مردک پررو!تو چی کاره ای که می خوای برای من تعیین تکلیف کنی؟
مرد هیکل گنده و سیاه پوش ، چوبش را به طرف لودوی هراسان گرفت و خواست طلسم را اجرا کند که ناگهان دوباره در با صدای مهیبی باز شد.
این بار هم چند سیاه پوش بر آستانه در ظاهر شدند ولی این بار بر روی شنل سیاهشان علامت یک مار و اسکلت هک شده بود.
سردسته اوباش زیر لب کلمه ای رو گفت که به سختی شنیده می شد.
_ مرگ خواران!
-0-0-0-0-0-0-0-0-0
منتظر حضور پر مهر دوستان غارتگر و اوباش بورگین و رفقا هستیم



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#92

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
راجر بصورت خیلی نگران میخاد از در کافه بزنه بیرون که ملت شیرجه می زنن جلوی در و نمی ذارن راجر از در بره بیرون !!

راجر : بره چی نمیذارید برم بیرون !!
ملت : ها .. همینجوری .. از سر بیکاری !!

کامران پاتر از زیر جمعیت : اه بچه ها این جارو ....
در باز میشه و جی کی رولینگ وارد کافه میشه !!
کامران پاتر : این جارو ئه که اینجاس یه نیمبوس .... بوس .. دوهزاره اصله!!!چرا اینجوری نگاه می کنین خب لکنت دارم !!!
دوباره در باز میشه و مقدار زیادی از شخصیت های مهم جهان از در میان تو و از راجر امضا میخان !!!
راجر :

درون انبار قدیمی !!
چند ساعت گذشته و فلور هنوز به هوش نیومده !!
حمید از شدت سادیسمیت داره خود زنی می کنه .. چند تا دیگه از بروبچ هم اومدن تو انبار و دارن شیوه های نوین آزار و اذیت رو از برادر فرا می گیرن !!!!
ادی چند تا جوراب از سقف آویزون کرده و یه جوری آویزون کرده که دستشون بهش نرسه !!
ققی داره تک تک پراشو می کنه و لیست اعضای سایت رو آماده می کنه !!
سرژ هم هنوز تو کافه اس و داره با راجر عکس میندازه ( اشاره به پست قبلی ) و آنیت و آوریلم دارن تست می زنن !!! ( آنیت آوریلو بچه مثبت کرده !! )
کریچر : ارباب حمید این دختره به هوش نیومد .. ارباب مگه چی نشونش داد .. ارباب کریچر فلور رو دوست داشت .. کریچر همیشه عاشق فلور بود .. کریچر زشت بود فلور خوشگل بود ... کریچر از بچگی عاشق فلور بود ولی راجر زودتر از کریچر عضو شده بود .. کریچر دوست داشت !!!
کریچر از شدت جو زدگی می پره بغل فلور و های های گریه می کنه !!! :banana:
آوریل که شدیدا بچه مثبت شده در این پست میاد میزنه در گوش کریچر
آوریل: هووو این کارای پی جی بیست و دو چیه انجام میدین .. فکر شناسه هایی مثل راونا ریونکلا باشین .. حیف این بچه پاک و معصوم نیست این صحنه هارو ببینه ...
آوریل رو شدیدا جو می گیره و با مشت و لگد میفته به جون کریچر !!


در کافه
راجر بالاخره از در میاد بیرون و متوجه لکه های خونی روی زمین میشه و سریعا میفهمه این لکه های خون مال کریچره که قبل از رفتن از کافه خون دماغ شده بوده بنابراین تصمیم می گیره لکه ها رو دنبال کنه تا شاید بتونه فلور رو پیدا کنه .../



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۵
#91

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
چهره ی برادر حمید که میخندید از سیاهی نمایان شد
حمید: یوها یوها هاها...هو ...هو...ههاهاها.بترس ..من خیلی خفنم
فلور جیغ میکشه و میافته روی زمین
حمید رو به کریچر: این کی بود اوردی . گفتم یکی رو بیار سادیسممون رو روش امتحان کنیم , این که اصلا به درد نمیخورد
کریچر با بغض: ارباب حمید اصلا ارباب خوبی نیست ارباب بلا خیلی ردیف بود و اصلا با کریچ همچین حرف نمیزد , بعدشم خود ارباب گفت یک دختر 5 از 5 که صاحاب نداشته باشه یا بود و نبود صاحابش فرقی نداشته باشه بیار

در کافه

راجر از امضا دادن فارق شده و داره با ملت عکس میندازه

سرژ: آقا یکی دو نفره از منو راجر بگیر
و دستش رو میندازه روی شونه ی راجر . اما در همین لحظه بلیز در حالی که دستش رو به نشانه ی پیروزی بالا گرفته مییاد زیر پای اونا میشینه . بعد از اون , استرجس , ایگور , ادی, وینکی , هری , و غیره هم مییان و یک تیم 11 نفره ی کامل تشکیل میدن و یک عکس فوتبالی میندازن

بعد از سه ساعت

راجر که خیلی خسته شده و داره نوشابه میخوره و با مادام رزمرتا میحرفه
رزمرتا: راستی راجر فلور کو پس؟
راجر تازه یادش میافته که با فلور اومده تو
راجر: آو . این دختره کجا موند پس , دیدم با کریچر رفتن بیرون ها , ولی خب هر کاری هم داشته باشن یک ساعت بیشتر طول نمیکشه , دیگه باید نگران شد
و در حالی که خیلی نگرانه در جستجوی فلور بر میخیزه


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
#90

ممد زاده ی ممدآبادیِ مملی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۵ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از یورقشاخر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
ببخشید من از پست فلور ادامه میدم.
------------------------------------------

فلور در حالی که ابروهایش در هر ثانیه سه بار بالا پایین میرفت، رو به کریچر گفت:
ـ مگه چی شده؟
ـ کریچر امضا خواست. ارباب کریچر خواست امضا از خانوم گرفت. کریچر خواست خانوم امضا داد!
فلور دوباره به صورت ::d در آمد و گفت:
ـ اَری میخواد من رو ببینه؟
کریچر:
ـ خانوم چه لهجه ی ضایعی داشت! ارباب گفت اگه خانوم با این لهجه صحبت کرد ازش امضا نگیر!
در همان حال راجر در حال مشق خط نوشتن از یکی از طرفدارهایش بود، نفهمید که فلور به دنبال جن راه افتاد و بیرون رفت.

در بین راه----
فلور و کریچر قدم زنان به سمت خوابگاه میرفتند.
فلور: ه...ه...هُُری چرا میخواد من رو ببینه؟
کریچر: ارباب خواست خانوم نفهمید!
ناگهان کریچر راهش را از خوابگاه مدیران کج کرد و به سمت انبار قدیمی جاده ی مادولین آباد به راه افتاد.
فلور: چی شد؟ چرا راه عوض شد؟
کریچر: ارباب خواست خانوم رو کرد سورپریز!
فلور و کریچر رفتند تا به یک انبار قدیمی رسیدند.
فلور: اینجا با من کار داره هری؟
کریچر در را باز کرد و فلور داخل شد.
ناگها ندر از پشت بسته شد و فلور چرخید.
چهره ی برادر حمید که میخندید از سیاهی نمایان شد...


We'll Fight to Urgs mate, so don't shock your gecko!


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
#89

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
در کافه باز شد و همه نگاهها به طرف در چرخید اووووووووو .... ویکتور با جینی تو روز والنتاین وارد کافه شدند
هرمایونی با دیدن این صحنه از کارش با رون :bigkiss: دست کشید و از حال رفت. هری که لونا رو گرفته بود با عصبانیت بلند شد رفت طرف ویکتور و بهش گفت: هوی یابو . من اعصاب ندارم زود دست دوست دخترم رو ول کن ببینم . ییهو جینی با یه حرکت تیغه پا رفت تو شکم هری و گفت: خفه شو بدبخت من عمراً با تو برم بیرون با اون فیلم Ecuse که بازی کردی نامرد
هری : من مامانم رو می خوام این آبرومو برد. مامان :mama:
رون که این صحنه رو دید خودش رو زد به کوچه علی چپ که یعنی من خواهرم رو ندیدم داره با دوست پسرش تو کافه راه میره
جینی و ویکتور رفتند یه گوشه نشستند مادام بدو بدو اومد و یه شیشه 21 ساله گذاشت جلوی ویکی و جینی واونها شروع کردند به :bigkiss: کردن هم که فلور گفت بچه ها حاضرین یه مسابقه بذاریم مرلین که آفتابه طلاییش دستشبود داد زد گفت: هوی فلور منم بازی
فلور: عمراً تو پیری برو با آفتابت بازی کن
مرلین : جون من منم بازی بدین
ویکتور : هوی مرلین باشه تو هم بازی ولی تو داور میشی (خرش کرد )
مرلین :باشه قبول ولی چه بازی.
فلور : کلاغ پر
هدویگ: چرا کلاغ .
آلبوس: تو یکی دیگه خفه شو
هدویگ: آفرین جغد پر
هرمیون که تازه بهوش اومده بود دوباره غش کرد
هری که تا همین تازه داشت خجالت میکشید ییهو گفت : باشه هدی جغد پر .
فلور: همه بیان اینجا. انگشتتون رو بذارید ... جغد پر
ملت دستشون رفت بالا
کلاغ پر .
ملت دستشون رفت بالا
هرمیون که تازه به هوش اومده بود دوباره از هوش رفت
هدویگ پر.
ملت دستشون رفت بالا
البوس پر .
آلبوس که جو گرفته بودش دستش رو بالا کرد .
ویکتور : ههههه بچه ها آلبوس سوختی باید ما تو رو تنبیه کنیم
مادام روز مرتا گوجه داری
مادام: آره عزیزم
ویکتور : برامون بیار
مادام بدو بدو رفت و تماته آورد
ویکتور : بچه ها همگی گوجه ها آماده حمله......
آلبوس برای فرار بیرون رفت و همه هم دنبالش تو دهکده شروع به دویدن
(برگردیم به کافه)
مادام و مرلین و هرمایونی تو کافه مونده بودند
مرلین فراموشی گرفته بود رو به مادام روز مرتا: ای ووووو .. چه خان خوبی با مو ازدواج می کنندنده ..هووووو
ای ووووووو.. چه خان خوبی با مو ازدواج می کنندنده ..هوووووووو
هرمیون که از هوش رفته بود به هوش اومد و دوباره به یاد ویکتور جینی افتاد و از هوش رفت


پایان ...........
راستش خیلی بیمزه بود میدونم ولی خب گفتم یه چی بزنم تا راه بیفتم خواستید پاکش کنید.


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: کافه سه دسته جارو!!!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#88

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
تق!

در کافه باز می شه!

سوسکهای توی کافه کف هورا دست از این کارا می کنن که بابا در کافه بعد از مدتهای مدیدی باز شده!

فلور با راجر وارد می شن و جای برای نشستن انتخاب می کنن!
مادام بدو بدو می یاد طرفشون و موهاشو به یک طرف می زنه و می گه!

-راجر پسر نازنین بزرگ شدی!خیلی وقته ندیدمت!تبریک می گم که یک سمتی توی این دنیای جادویی گرفتی!

راجر که به حالت دو نقطه دی در امده و لپاش قرمز و نارنجی می شه می گه: رنگ نارنجی بهم می یاد؟

فلور می پره وسط: وای اصلا رنگ نارنجی برازنده ی تو هست!

و دوباره راجر به حالت دو نقطه دی در می یاد !

یکدفعه در کافه با بومبی باز می شه و همه می ریزن تو تا از راجر امضا بگیرن!فلور اون وسط برای اینکه کم نیاره می گه

-افتخار نمی دم بهتون!

که یکدفعه می بینه یکی داره دامنتشو می کشه وقتی پایین رو نگاه می کنه یک جن مفلوکی می بینه کریچر نامی که یک ورق و پر دستشه و می گه

- امضا داد به کریچر؟

فلور اینبار توی اذحام جمعیت به حالت دو نقطه دی در می یاد!

*******************************
به حالت دو نقطه دی(کپی رایت بای الکسا بردلی!)


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


کافه سه دسته جارو!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
#87

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
ببخشید من نمیدونم این جوری که پست میدم درسته یا غلطه!!!اگر غلط بود پاکش کنید!!!آخه هرکی این جا نظر داد اسلیترینی بودش!
-------------------------------------------------------------------------
وقتی رفتن تو کافه دیدن مادام رزمرتا داره از توی قفسه ی نوشیدنی های کره ای برای یه گروه هافلپافی که اون طرف تر نشسته بودند نوشیدنی در می آورد!!!!!
اونا رفتن نشستن روی میز بقلیه اون هافلپافی ها و یه چند تا نوشیدنی کره ای سفارش دادن!!!!
(حالا میریم سراغ هافلپافی ها."من از شخصیت های سایت هم استفاده میکنم!!!!! )
ماتیلدا و لودو بگمن و وروونیکا با چند نفر دیگه نیشسته بودند و داشتننوشیدنی هایی که مادام رزمرتا تازه آورده بود میخوردن که یهو از در کافه یه جغد قهوه ای اومد تو.
اون جغد لودو بود.اون اومد و ری شونه ی لودو نشست و پاشو آورد جلو....یه نسخه از پیام اروز تو پاش بود...لودو اونو از توی پاش در آورد و جغد رو پر داد!
روزنا مه رو باز کرد و دیدی تیتر خبر نوشتن:"گروهی از مرگ خواران به نام گروه تحاد ناپدید شده اند"
اون تیتر رو بلند خوندوگروه اتحاد که اون طرف تر نشسته بودن ترسیدن و دوتا پا داشتن دوتا ی دیگه هم قرض کردن و جیم فنگ شدن!
ماتیلدا رو به وروونیکا کرد و گفت:اینا کی بودن؟!نیومده رفتن!!!!
لودو گفت:چه جالب سازمان وزارت سحر و جادو هم نمیتو نه رد یابیشون کنه!
اون روزنامه رو بست و در ادامه ی حرفش گفت:
مث که این رد یاب سازمان از کار افتاده ها!!!
اون اینو گفت و همه شون نوشیدنی هاشونو یه ضرب رفتن بالا و از در کافه خارج شدن!!!
(میدونم خیلی چرت و پرت بود شما به بزگی خودتون ببخشید من رو!آخه من که مثل شما حرفه ای نیستم....من یه تازه کارم!!!
اگر خیلی چرت بود شما پاکش کنین!!) :poser:

ماتیلدا جان هر کس دسترسی به ایفای نقش داشته باشه معنیش اینه که حق داره در تمام تاپیک ها بپسته و تاپیکها به جز تاپیککای درون تالار خصوصی پست زدن توشون برای همگان ازاده و اسلیترینی و غیر اسلیترینی نداره


ویرایش شده توسط نيك بي سر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۱۸:۴۱:۴۱


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
#86

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
به اسکاور:
اسکاور عزیز تقصیر من نبود که نتونستم نکته هایی رو که توی نقد پست اولم گفته بودی توی پست دومم رعایت کنم.چون من پست دومم رو وقتی زده بودم که تو تازه یکی دوتا از پستهای این سری رو نقد کرده بودی و نقدت به من نرسیده بود!ولی سعی میکنم این دفعه نکاتی رو که گفتی رعایت کنم.
فقط یه سوال.من آخر نفهمیدم منظورت دقیقاً از پاراگراف بندی چیه!به نظرم پست های من و بقیه پاراگراف بندی داره که!
---------------------------------------------------------------------------
ملت دایناسور یکی یکی از روی زمین بلند میشن و با قیافه های خشن و از خود راضی به بچه های اتحاد نگاه میکنن.دایناسورها که شباهت زیادی به تپه های سنگی کج و کوله دارند به صورت نیم دایره جلوی اسلیترینی ها صف میکشن و با زبونشون که اندازه فرش های دوازده متریه دور دهنشون رو لیس میزنن!
بلاتریکس نگاهی به بقیه میندازه و میبینه که همگی از فرط هیجان!سر جاشون خشک شدن.بلا:بچه ها،به گمونم اینا یه ذره گرسنه باشن!
بلیز آب دهانش رو قورت میده و به زور میگه:خدا بگم چیکارت نکنه آرمیس،آخه این چه ماجرایی بود نوشتی توی پستت!
یکی از دایناسورها که از بقیه بزرگتره کمی به جلو میاد و با نگاه نافذش همه رو یکی یکی نگاه میکنه.دو سه تا دایناسور دیگه هم همین کار رو انجام میدن ولی بقیه ترجیح میدن با دمشون بازی کنن و وظیف نگاه کردن یا انتخاب غذا رو به عهده بقیه بذارن!کله دایناسور همین طوری میچرخه تا روی لوسیوس ثابت میمونه!
لوسیوس: این منظورش چیه؟چرا اینجوری نگاه میکنه به من؟بچه ها کمک!
و به سرعت سرش رو برمیگردونه تا از بقیه کمک بگیره ولی هیچ کس رو نمیبینه.همه از فرصت استفاده کردن و در جای امنی پناه گرفتن.رودولف از پشت درختی با اندازه یکی از از برج های تجارت جهانی فقید گفت:لوسیوس جان اگه میتونی تو هم پناه بگیر.اگه هم نتونستی نگران نباش.ما که هستیم.خودمون برات یه مجلس ترحیم درست و حسابی میگریم!
بلاتریکس که از این وضع ناراضی بود رو به بقیه میگه:بیاین بیرون ببینم.این چه وضعیه.شما ها نباید کم بیارین.
اعضای اتحاد که دوزاریشون افتاده بود همه میان بیرون و جلوی دایناسورها صف میکشن.دایناسورها لحظه ای با تعجب نگاهی به اعضای اتحاد میندازن.اونی که از همه بزرگتر بوده زودتر به حالت عادی برمیگرده و با عربده ای که چندتا درخت رو از ریشه در آورد شروع به دویدن به طرف اعضای اتحاد کرد.
بلا و بقیه همه چوب دستی هاشون رو به طرف دایناسور میگیرن و در یک لحظه با هم فریاد میزنن:وینگاردیوم لویوزا.دایناسور پونصد متر از روی زمین بلند میشه و محکم روی سر چندتا دایناسور دیگه فرود میاد!صدای گرومب وحشتناکی بلند میشه که نشون میده اون دایناسورها دیگه دایناسور بشو نیستن!ملت اتحاد میخواستن خوشحالی کنن که بلا فریاد زد:عحله کنین غیب بشین.اونای دیگه دارن میان دنبالمون.همه برین طرف کافه سه دسته جارو.
دایناسورهای باقی مانده که از اینکه رو دست خوردن حسابی خشمگین و عصبانی بودن با سرعت خودشون رو به اونا رسوندن ولی قبل از اینکه کاری بکنن همه اعضای اتحاد خودشون رو غیب کردن و از اونجا رفتن.



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
#85

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
جغد سفید چرخی زد و روی درختی نشست و چشمان درشت کهربایی اش را بر آن گروه عجیب دوخت.

بلا زیر لب گفت: هدویگ خودشم که نیست، جد و آبادش رو می فرسته ما رو مستفیض کنن.
بلیز: ها؟

رودولف که رگ خشانتش برجسته شده بود طلسمی به سمت جد هدویگ حواله کرد. جغد پیر آهسته خم شد و تالاپ روی زمین افتاد و چند تکه شد.

بلا با عصبانیت گفت: زود جمش کن تا نسل هدویگ منقرض نشده!

رودولف جارو خاک اندازی را از صاحب کافه قرض گرفت و جد هدویگ را جمع کرد و با چسب تکه هایش را به چسباند. (کی گفته تمدن باستانی پیش رفته نبوده؟)

بلا: رودولف پاشو چسبوندی روی سرش!

رودولف: عیبی نداره... حالا معلوم شد چرا نسل هدویگ ناقص شده!

***
اتحادیون همین طور علاف در عصر حجر قدم می زندند و از مشاهده انسان های نخستین و جد و آباد موجودات لذت می بردند.

بلا به زنی اشاره کرد که با یک چماق مردی را دنبال کرده بود.
-هوووم... رودولف فکر کنم اون دوتا جدای ما باشن.

رودولف: آخی... ما نسل اندر نسل همه زز بودیم...

بلا در حالی که با دفت حرکت چماق را روی سر مرد تماشا می کرد گفت: و خشن...

***
آن ها به حرکت خود ادامه دادند و بالاخره از مرکز تمدن بشری (!) دور شدند و وارد جنگلی با تپه های خاکی شدند.

بلیز روی جسم قهموه ای رنگی نشست و گفت: آخیش... خسته شدیما...

جسم قهوه ای رنگ تکان خورد و لرزید. رنگ از جهره بلیز پرید.
تپه ها کم کم تکان خوردند و بعد انگار زمین لرزه ای رخ داد.

-چی...

همه همزمان نگاهشان را به بالا دوختند. تپه ها جان گرفته بودند و روی پاهایشان ایستاده بودند. چندین دایناسور با چشمانی حریص آن ها را نگاه می کردند.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.