هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۸ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

ریگولوس بلكold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
خوب كسي اينجا نيست بگه نمايشنامه مون تائيد شد يا نشد؟؟؟؟؟؟؟


من که پست شما رو ویرایش کردم !!!
به زیر پستی که خودتون زدید نگاه کنید(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۸:۵۰:۱۹

I am every body


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

mostafa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
از تالاري زيبا به نام گريفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
شبح- عنکبوت- نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته

امسال آخرین سالی بود که هری به هاگوارتز میرفت. اون دیگه به ارور شدن نزدیک شده بود و بالحق که ((شایسته ی)) اینکار بود... اون دیگه عاشق کسب علم و جادوها و ورد های جدید شده بود و همیشه با هرمیون در ((کتابخانه)) و بخش ممنوعه به دنبال کتبی می گشت که بتونه بوسیله ی اونا به ورد ها و جادوی سیاه دست پیدا کنه... در روزی از روز ها که هری مثل همیشه با هرمیون داشت دنبال کتاب میگشت یک دفعه نیک بی سر یکی از ((شبح های)) هاگوارتز به سمتش اومد و بدون اینکه هیچ حرفی بزنه یه کتاب ((نارنجی)) رنگ رو توی دستش انداخت در رفت... وقتی هری با عنوان کتاب نگاه کرد دید روش نوشته مخوف ترین جادوگر های قرن... هری که بسیار ((مشتاق)) دونستن جادوگر های سیاه بود بدون اینکه به توضیحاتی که در پایین جلد کتاب نوشته شده بود ((اعتنایی)) بکنه اون کتاب رو باز میکنه ولی ناگهان جیغ بلندی از داخل کتاب بیرون میاد که میگه: ابتدا مانند توضیحات روی جلد عمل کن!!
پس از اینکه این صدای بلند تموم شد مسئول کتابخونه به سمت هری و هرمیون اومد و به اونا گفت: چه خبره؟؟ چه سر صداییه که راه انداختین؟؟ همین الان برین بیرون وگر نه...
هری که خودش رو ((مستحق)) چنین عملی از سمت مسئول کتابخونه نمی دونست می خواست به سمت اون حمله کنه که هرمیون جلوش رو گرفت و بهش گفت بیا بریم بیرون هری...
هنگامی که هرمیون و هری داشتن می رفتن به سمت تالار گریفندور یه دفعه پیوز یکی دیگر از اشباح مدرسه که همیشه سر به سر دانش آموزا میذاشت میاد بالای سر هری و به سر هرمیون و هری تخم مرغ پرت میکنه و میگه: اون کتاب مال منه... دزد ها... کتاب من رو بدین....
هری که دیگه از دست پیوز کلافه شده بود اون رو یه جادو میکنه و پیوز هم که در حال خفه شدنه از اونجا دور میشه...
هری و هرمیون که به سمت تالار گریفندور میرن می بینن که رون اونجا نیست... برای همون از نویل می پرسن کجاست که اون هم میگه رفته توی خوابگاه...
هری و هرمیون به سمت خوابگاه و اتاق هری میرن و رون رو اونجا میبینن... هری میگه رون بیا اینجا می خوام یه چیزی رو بهت نشون بدم و وقتی میخواد کتاب رو دوباره باز کنه هرمیون میگه: هری مگه یادت نیس که باید طبق توضیحات کتاب پیش بری؟؟
هری بلند توضیحات رو میخونه: ابتدا 50 گرم از محتویات داخل شکم ((عنکبوت ها)) رو با مقداری از خون خود مخلوط کنید و بعد بر روی عنوان کتاب بریزید...
وقتی هری میاد این کار رو بکنه دوباره هرمیون مثل همیشه سوء ظنی که نسبت به کتاب های ناشناس داره رو نشون میده و میگه هری مطمئنی که می خوای این کار رو بکنی؟؟ باز مثل کتاب شاهزاده دورگه نشه ها؟؟
هری بدون هیچ اعتنایی به حرف های هرمیون به رون میگه: رون تو ((ترازوت)) رو از ((چمدونت)) در یار تا من هم از چمدون نویل چند تا عنکبوت در یارم...



((خوب امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه اگه خواستین بگین ادامه بدم چون میتونم همین رو تا چند صفحه دیگه ادامه بدم و یه داستان کامل ازش بنویسم))


اوکی خوبه ... جملات به صورت عالی به کار برده شده بود ...
تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۲۳:۱۲:۰۷

تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

ریگولوس بلكold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۲ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته
در چمدان عنكبوت شايسته‌اي زندگي ميكرد
و در آن خانه يك كتابخانه وجود داشت كه يك شبح ترسناك در آن زندگي ميكرد
عنكبوت خيلي مشتاق بود كه كتابخانه را ببيند ولي شبح به خون عنكبوت تشنه بود
روزي عنكبوت تصميم گرفت به كتابخانه برود و كتاب نارنجي رنگي را بردارد
و به شبح هم اعتنايي نكرد
و و قتي كه خواست كتاب را بردارد شبح اور را كشت و عنكبوت مرد.
براستي عنكبوت مستحق آن بلايي كه بر سرش آمده بود،بود؟


نه...طرز به کار بردن کلمه هات در جمله هات خوب نبود ... میتونستی بهتر بنویسی ... یک بار دیگه به نظرم بنویسی بهتر میتونی بنویسی ...
تایید نشد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۱:۵۸:۵۶

I am every body


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته
همان طور که بچه هارو میدید با خود فکر کرد: در ابتدا او هم یک آدم مثل تمامی آدمها بود ولی برای نجات جان دوستش که خیلی به شبح ها علاقه داشت مجبور شد خودش هم یک شبح شود و با این آدم که موهای نارنجی داشت همراه شود.اگر وی اون عنکبوت بزرگ رو ندزدیده بود الان او هم مثل این بچه ها داشت بازی میکرد. خیلی مشتاق بود که با آنها هم بازی شود ولی حیف که این آرزو امکان نداشت.
از وقتی که یک شبح شده بود زندگیش شده بود یک چمدان و چند دست لباس قدیمی.
به نظر خود او مستحق همچین زندگی نبود ولی و میخواست مثل یک آدم زندگی کند، چه میشد کرد که سرنوشت وی را شایسته این زندگی میدانست.
سعی کرد به بچه ها اعتنا نکند و با آقای کرپسلی راهی کتابخانه شد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۹:۲۷:۲۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵

مگی پرينر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۲ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 147
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته


مگي با سرعت چمدانش را جمع كرد تا از قطار جا نماند ديشب تمام كتابهايش را از كتابخانه جمع كرده بود مبادا جا بگذارد همه ي وسايل را در ذهنش مرور كرد : چوب دستي رو كه گذاشتم ... مواد اوليه ي معجون سازي هم همينطور ... ترازوي برنجي هم...
مگي با صداي بنگي از جا پريد و يك عنكبوت از سقف پايين افتاد ... اخ دوباره اين جن خونگي خرفت اومد تو هميشه اونو ميترسوند آن جن مستحق يك تنبيح جانانه بود
جن خانگي با احترام خم شد و گفت : پدرتان در طبقه ي پايين منتظر شماست.
مگي به حرف هاي جن اعتنا نكرد و چمدان و پليور نارنجي اش را برداشت و مشتاقانه به طبقه ي پايين رفت او هيچ وقت خود را شايسته ي احترامات جن نمي دانست.......

خب داستانت نسبت به کلمه ها خوب بود... از نظر درست استفاده کردن از کلمه ها هم خوب بود...
تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۲۸:۱۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته

یک روز از آن حادثه می گذشت اما فلور دلاکور هنوز مشتاق بازگشت به محل مسابقه بود. غده های نارنجی رنگ روی دستش باعث می شد که آن خاطره تلخ را به یاد بیاورد. اگرچه آن خاطره بسیار تلخ بود اما فلور خودش را مستحق دانستن حقایق می دانست. باید باز میگشت و شایستگی خودش را ثابت می کرد. باید دوباره مسابقه می داد.
به سمت کتابخانه به راه افتاد تا اطلاعات لازم را برای مسابقه مجدد در کتاب ها بیابد ! درست بود که آن عنکبوت غول پیکر با نیش هایش سه زائده نارنجی روی دستش به جا گذاشته بود اما در مرحله مواجهه با شبح ها می توانست موفق شود.
راه مواجهه با اشباح را پیدا کرد. کتاب همیشه معجزه می کند. به سمت خوابگاه به راه افتاد وبه اتاقش رسید و به سمت چمدانش رفت و دستش را جلو برد - باز هم چشمش به آن غده های نارنجی افتاد اما اعتنایی نکرد - و چمدانش را از زیر تخت بیرون کشید.بلافاصله به سمت ترازویش رفت تا بیست گرم پودر پای ملخ که برای شکست اشباح لازم بود وزن کند !
کیسه ی مواد معجون سازی اش را بیرون کشید و بیست گرم پودر پای ملخ برداشت ... تا 15 دقیقه دیگر مسابقه شروع می شد !!!
او باید حقیقت را در مورد وجود آن عنکبوت در مسابقه می فهمید ... قرار بود هیچ موجودی در مسابقه نباشد. با سرعت به سمت محل مسابقه به راه افتاد !

اوکی مشکلی نداره ... تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۷ ۲۰:۱۱:۵۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بر روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه میکرد.خودش را مستحق چنین تنبیهی نمیدانست.چطور می توانست ظرف کمتر از یک هفته معجون نارنجی رنگی را بسازد که با آن جانداری را به شبح تبدیل کند.
از روی تختش برخاست و چمدان کهنه و خاک گرفته در زیر تختش را، بیرون کشید.بی اعتنا به عنکوب های روی آن، درش را به آرامی باز کرد و ترازوییش را برداشت.همان لحظه چیزی مثل برق از ذهنش گذشت باید به کتابخانه میرفت تا کتاب یکی از اساتید سابق هاگوارتز را بیابد.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته
توباید به من می گفتی.اوه هرمی بس کن دیگه شاید دلش نخواد بما بگه.این رون گفت وبا اشاره به هرمایونی فهماند که ازهری چیزی نپرسه.

بعد از اندکی سکوت هری دهان باز کرد وگفت:باشه من بهتون می گم که چه اتفاقی افتاد.

هری:من داشتم لباسنارنجی خودم رو توی چمدان جا می دادم که
یییییههههووعنکبوتعظیم الجثه ازچمدان بیرون پرید.شماهم می دونید که من آدم کنجکاوی هستم.به همین علتمشتاقانه به دنبال عنکبوت به راه افتادم.مشخص بود که تحت طلسم فرمانه.اون مستقیم به سمتکتابخانهرفت ومن به دنبال او رفتم تا اینکه اون پیش یک موجودی نگاهی انداختم انگار خواب بودم ولی نه... اون یهشبح بود . شبح به یه زبونی که فکر می کنم زبون عنکبوت ها بود ،شروع به حرف زدن کرد. بعداز چند دقیقه دیدم شبح یهترازو رو از روی میز برداشت و اون عنکبوت رو کشت .منم جلو رفتم و به اون گفتم توکی هستی واو به سوالماعتنایی نکرد وزود غیب شد.
منم به دفترمدیر رفتم وتمام ماجرا رو به او گفتم.

هرمایونی:اوه هری توشایستگیخودت رو نشون دادی چون برای اولین بار کار عاقلانه کردی!
رون باتاسف گفت:ولی هری به نظر من اون شبحمستحق کشته شدن بود.چون داشت درمورد تو اطلاعات تو جمع میکرد.

هرمایونی:رون ممکن چرت وپرت نگی؟

هری:ولی به نظرمن داشت برای ولدمورت کار میکرد...




ممنون از اینکه جملات رو رنگی کرده بودی ... جملاتی که به کار بردی منطقی بود
تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۸:۴۷:۲۲

[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
شبح - عنکبوت - نارنجی - مشتاق - ترازو - اعتنا - چمدان - مستحق - کتابخانه - شایسته

هاگوارتس شلوغ بود . در قفسه های کنار دیوار (کتابخانه) پر از کتاب بود . از کتاب های اژدها های غول پیکر تا کتاب های (عنکبوت) های کوچولو !
تریلانی در کتابخانه ایستاده بود . دانش آموزان ، کارکنان و حتی (شبح) ها در رفت و آمد بودند. تریلانی دانش آموز کوچکی را دید که یک (ترازو)ی (نارنجی) رنگ در دست داشت و با حالتی (مشتاقانه) از روی کتاب چیز هایی می خواند و با ترازو وزن می کرد. پروفسور تریلانی به او (اعتنایی) نکرد. (چمدان) را در دستش فشرد و به سمت در خروجی به راه افتاد. او (مستحق) این حقارت نبود.
شاید (شایستگی) ماندن در هاگوارتس را نداشت و لی نباید با این حقارت اخراج می شد !!
نگاهی به اطرافش کرد و زیر لب گفت : " خداحافظ هاگوارتس "


ببین یک جوری از کلمات استفاده کرده بودی که به جا نبود ...
دوباره تلاش کن
تایید نشد(پادمور)


من تا حالا 5 تا داستان نوشتم که یکیش هم یک فن فیکشن هری پاتر بوده ( هری پاتر و طلسم نابخشودنی ) و همیشه همینجوری از کلمات استفاده کردم ، اکثرا هم داستان هایم مورد تایید قرار گرفته ... یک بار دیگه هم تلاش می کنم !!!!


ویرایش شده توسط Lord Scorpion در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۵:۱۷:۲۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۵:۲۳:۲۱
ویرایش شده توسط Lord Scorpion در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۶:۱۶:۴۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۱۲ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
ردای نارنجی تیم چادلی کنونز را به آغوش کشیده بود.در تاریکی شب به مبارزه با افکارش برخاسته بود.افکاری که به فردای آنروز مربوط میشد.فردا بیل با فلور ازدواج می کردند , این موضوع شادی را به یاد او می آورد ولی چزیزی که شادی واقعای را در وجودش نقش کرده بود , موضوع دیگری بود.او بعد از چند ماه دوری از همیون بالاخره می توانست بار دیگر او را ببیند.مطمئن بود که هرمیون نیز به همین اندازه و یا شاید حتی بیشتر از او, مشتاق دیدار او است. در همین لحظه در زیر نور مهتاب, شبحی از یک جانور را دید که در حیاط بود.کنجکاو شد تا بفهمد آن موجود چیست, با عجله به سوی پنجره اتاق خود دوید. در بین راه پایش به ترازو جادویی خود که در چمدانش قرار داده بود گیر کرد و به طرز وحشتناکی به زمین خورد.درد شدید را در زانوی خود حس کرد, ولی بدون آنکه به آن اعتنا کند کشان کشان خود را به پنجره رساند.رنگ از رخسارش پرید, آن موجود یک عنکبوت غول آسا بود!ولی این امکان نداشت, در حیاط خانه آنها یک عنکبوت چه می کرد؟در هیمن لحظه نور مهتاب بر بدن عنکبوت تابید و رون را متوجه اشتباه خود کرد.آن موجود, نیزلی بود که دیروز هاگرید بری تبریک عروسی به بیل و فلور فرستاده بود و بیل می توانست با فروش آن پول هنگفتی به دست آورد, زیرا آن نیزل از بهترین گونه های آن بود.مسلما بیل بعد از آن شجاعتی که در هاگوارتز به خرج داده بود, مستحق چنین پاداشی بود.فلور و زیبایی اش واقعا شایسته و برازنده بیل و قلب او بود.با به یاد آوردن موضوع بیل , شتابان به سوی کشوی میز تحریر خود رفت تا بار دیگر نامه هرمیون را بخواند:
(( رون عزیز, امیدوارم حالت خوب باشد.من هم اکنون در کتابخانه جادویی بیرمنگهام بودم و مطالب جالبی راراجع به درمان زخم گرگینه ای که در ماه کامل نشده باشد به دست آوردم, می خواستم در این نامه برایت ارسال کنم ولی چون می خواستم خودم برایت آنها را بخوانم, از این کار منصرف شدم.به زودی می بینمت.
دوستدار تو, هرمیون))
رون ویزلی نامه را در آغوش کشید و به خوابی عمیق فرو رفت.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.