شبح-عنکبوت-نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایستهتوباید به من می گفتی.اوه هرمی بس کن دیگه شاید دلش نخواد بما بگه.این رون گفت وبا اشاره به هرمایونی فهماند که ازهری چیزی نپرسه.
بعد از اندکی سکوت هری دهان باز کرد وگفت:باشه من بهتون می گم که چه اتفاقی افتاد.
هری:من داشتم لباس
نارنجی خودم رو توی چمدان جا می دادم که
یییییههههوو
عنکبوتعظیم الجثه از
چمدان بیرون پرید.شماهم می دونید که من آدم کنجکاوی هستم.به همین علت
مشتاقانه به دنبال عنکبوت به راه افتادم.مشخص بود که تحت طلسم فرمانه.اون مستقیم به سمت
کتابخانهرفت ومن به دنبال او رفتم تا اینکه اون پیش یک موجودی نگاهی انداختم انگار خواب بودم ولی نه... اون یه
شبح بود . شبح به یه زبونی که فکر می کنم زبون عنکبوت ها بود ،شروع به حرف زدن کرد. بعداز چند دقیقه دیدم شبح یه
ترازو رو از روی میز برداشت و اون عنکبوت رو کشت .منم جلو رفتم و به اون گفتم توکی هستی واو به سوالم
اعتنایی نکرد وزود غیب شد.
منم به دفترمدیر رفتم وتمام ماجرا رو به او گفتم.
هرمایونی:اوه هری تو
شایستگیخودت رو نشون دادی چون برای اولین بار کار عاقلانه کردی!
رون باتاسف گفت:ولی هری به نظر من اون شبح
مستحق کشته شدن بود.چون داشت درمورد تو اطلاعات تو جمع میکرد.
هرمایونی:رون ممکن چرت وپرت نگی؟
هری:ولی به نظرمن داشت برای ولدمورت کار میکرد...
ممنون از اینکه جملات رو رنگی کرده بودی ... جملاتی که به کار بردی منطقی بود
تایید شد!!!(پادمور)
[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�