هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۱۷ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم - جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره – ظاهرا
به نام خدا
با سلام
امیدوارم متن خوبی باشد ....
-----------------------------
هوا سرد و خورشید در حال غروب بود. نم نمی به رنگ خون می بارید و رنگ دریاچه آن جا را سرخ می کرد. این سرخی واقعی نبود بلکه تصورات یک پسر بود، پسری تنها که حامیان بزرگش مرده بودند. امیدی نداشت، اما چه کار می توانست بکند ؟ این سرخی به خاطر خونی بود که جلوی چشمان او را گرفته بود، خون والدین و عزیزانش.
قدم زنان و در حالی که قطرات باران بر سر و صورتش می ریخت به سوی دریاچه روان شد، این روزها اصلاً در این دنیا زندگی نمی کرد. او به چند روز پیش فکر می کرد که برای نابود کردن نجینی به لیتل هنگلتون رفته بود ! خیلیی مشکل بود. جای لانه ی نجینی ا اشتباه حدس زده بود و مجبور شده بود با چند مرگخوار نوآموز مبارزه کند...
(( به سرعت به سمت لانه واقعی نجینی در حال دویدن است. قدرت و غروری را در خود احساس می کند که از قبل از مرگ دامبلدور تاکنون آن را حس نکرده بود. نعره می کشد و نجینی را می طلبد. به او می گوید که اگر شجاع است باید تا او را بشکد. نمی داند که این فریادها و حرف ها بعداً به خشمی ناشی از سرافکندگی مبدل خواهد شد.
نجینی را می بیند، هر دو در چشمان همدیگر زل زده اند. هری برای تضعیف روحیه نجینی انگشتر ریدل را به او نشان می دهد، اما ظاهراً در مار تغییری ایجاد نمی شود. او همچنان در چشمان هری زل زده و جادوی خارق العاده ای را که از آن چاقوی در دست هری سرچشمه می گیرد احساس می کند، ولی باز هم تکان نمی خورد.
بارن شروع به باریدن می کند، بارانی شدید و مرگبار، اما هیچ کدامشان نمی هراسند. هری در ظلمت شب به سمت مار حمله ور می شود، بدن او را می درد، حتی این بار نیز نجینی ثابت ایستاده است اما تغییراتی در رنگ او ایجاد می شود، موجب تضعیف نیروی چاقوی سیریوس می شود، هری دستش را از چاقو می کشد و فریاد می زند، فریادی دردناک و از سر خشم، فریادی که جمجمه ی درون سرش را می لرزاند! نیرویی وحشتناک از نجینی سرازیر می شود که مسموم است، نیرویی عجیب و نشأت گرفته از هورکراکس درون مار.
هری شروع به دویدن می کند و نجینی فقط نیروی خود را به سوی او روانه می کند. اما دیگر این نیرو قدرتی ندارد، هری غیب شده و چاقویش را نیز فراموش کرده، حالا دیگر پیدا کردن رد او برای ولدمورت کاری ندارد، جادوگری که روز به روز قدرتمندتر می شود... ))
هری در پیچ و تاب این افکار غرق شده بود، که متوجه شد خیس خیس شده و هرمیون او را صدا می کند، باورش نمی شد چون رون و هرموین از دست او بسیار عصبانی بودند و چند روز با او حرف نمی زدند.
رنج هایش را در آن غروب غم انگیز به درون خود می ریزد و دعا می کند که دفعه دیگر پیروز شود، سپس به سمت کلبه حقیرانه خودشان سه نفر در گودریک هالو می رود !

همون طور که قبلا گفتم اینجا بازی با کلمات هستش نه نمایشنامه نویسی ... لطفا کوتاه تر بنویسید ... تایید نشد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۲:۰۳:۰۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶

الميرا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۰ جمعه ۴ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۸ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از از انجمن شاه کلید سازان جوان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم - جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره - ظاهرا

سطح دریاچه ساکن بود .جلوتر رفت.سنگهای براقی در زیر آب دیده می شد.نزدیک تر شد.دلش پیچ و تابی خورد.آن ها سنگ نبودند بلکه جمجمه هایی براق بودند.اما باید نزدیک تر می شد چون حدس می زد که آن باید همین جا باشد.همین دور و اطراف در بین جمجمه ها!در میان آن ها درخشش نور سبزی را دید .به سرعتش افزود.با خودش گفت:((ظاهرا این همان انگشتر خارق العاده ای است که من ۱ ماه تمام به دنبال آن بودم.))قدرتش تضعیف شد به احتمال زیاد آن ماده ی مسموم کننده در حال اثر کردن بود. نمی توانست قدمی از قدم بردارد.با تمام قدرتش نعره ای کشید و بیهوش شد!!


تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۱:۵۸:۴۷

Only Raven

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶

نیلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
از عکاسی کریوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
شب بود و تاریکی و سکوت همه جا را فراگرفته بود.گاهی صدای (ضعیف) هو هوی جغد, زوزه ی گرگ به گوش می رسید. ناگهان صدای( نعره) ای خفیف از دور دست شنیده شد وهمان لحظه, (جمجمه) ای هولناک در هوا نمایان شد. همه چیز از وجود ولدمورت و مرگ خواران در دور دست خبر می داد. غریبه ای در تاریکی پیش می رفت. از کنار (دریاچه) ای گذشت. کمی جلو تر مردی روی زمین افتاده بود.(ظاهرا) هنوز نمرده بود ولی (مسموم) روی زمین افتاده بود. غریبه مرد را از روی زمین بلند کرد و به طرف کلبه ای دور افتاده در آن نزدیکی ها برد. در حال گذاشتن او روی تخت بود که ناگهان (انگشتری) از میان لباس هایش روی زمین افتاد. (انگشتر) (خارق العاده) و احتمالا گران قیمتی به نظر می رسید. متوجه علامتی روی (انگشتر) شد که برایش عجیب بود. (حدس) می زد که مرد از گروهی مخفی در میان جادوگران باشد. غریبه (انگشتر) را در دستش کرد. ناگهان شمع خاموش شد و طوفانی شروع به وزیدن کرد. همه چیز در دور و برش در حال چرخیدن بود. (پیچ و تابی) خورد و روی زمین افتاد و از هوش رفت...

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۱:۵۵:۲۷

آماده باشید که الآن عکسو می گیرما!






تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ظاهرا درست حدس زده بود.چیزی که بدنبالش بود درست در اعماق دریاچه در داخل جمجمه موجودی خارق العاده قرار گرفته بود.می دانست اگر وارد آنجا شوند در اثر وجود مواد سمی، مسموم خواهد شد.
با اینکه روحیه اش کاملا تضعیف شده بود اما فکر تصاحب انگشتر دیوانه اش کرده بود.نعره ای کشید و خود را در آغوش دریاچه رها کرد تا شاید به وسیله مرگ به آنچه آرزو داشت برسد.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶

نوربرتاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
از رومانی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
حدس_انگشتر_دریاچه_مسموم_جمجمه_نعره_ضعف_پیچ وتاب_ظاهرا_خارق العاده.
نیمه شب بود. هری از هاگرید خداحافظی کرد و به طرف قلعه راه افتاد که ناگهان سوزش زخمش شروع شد و سپس نعره ی خفیفی از طرف دریاچه شنید. از شدت سوزش, هنگام رفتن به طرف دریاچه پیچ و تاب می خورد که ناگهان چشمش به جسدی روی زمین وجمجمه ای خارق العاده در هوا افتاد. ظاهرا سوزش پیشانیش در حال شدید تر شدن بود که ناگهان احساس ضعف کرد و بر روی زمین افتاد و همان موقع از خواب بیدار شد.حدس می زد که ولدمورت همان نزدیکی ها است


تایید شد(پادمور)


ویرایش شده توسط khorshid در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۹ ۱۷:۰۱:۲۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۱:۴۹:۰۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۱:۵۳:۲۱
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۲:۰۷:۵۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
خب! من همون لارتن کرپسلیم! این هم دقیقا پستیه که با شناسه لارتن توی صفحه قبلی زده بودم! لطفا اون که با شناسه لارتن زدم پاک بشه!

حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم - جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره - ظاهرا
=====================================
روی صخره ای کنار (دریاچه) ایستاده بود. (ظاهرا) (انگشتر) مرموز کار خود را کرده بودو او داشت تاوان مرگخوار بودنش در گذشته را پس می داد. اما او اطمینان داشت کار درست را انجام داده. دیگر نام ایگور کارکاروف در لیست جادوگران سیاه تاریخ باقی نخواهد ماند. (حدس) او این بود که (انگشتری) که دیروز یک فرد دوره گرد به قیمت ارزان به او فروخته بود، به جادوی سیاه آلوده است. به آسمان نگاه کرد. احساس می کرد چقدر کم آن را دیده. باد به موهایش (پیچ و تاب) می داد. جادوی غریب بدنش را (تضعیف) کرده بود. با نفرت به (جمجمه) حک شده روی بازویش نگاه کرد و دیگر نتوانست خود را سرپا نگه دارد.
سقوط......

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط رونی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۹ ۱۳:۳۳:۰۰
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۱:۴۶:۰۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم – جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره – ظاهرا


شب آرامی بود کسی در اطراف دریاچه حضور نداشت اما کمی نگذشت که صدای پاهای دو مرد سکوت حاکم را شکست کسی که جلوی دیگری پیش می رفت نفس نفس میزد نمی توانست بایستد بر روی زمین زانو زد مرد بسیار کوتاه قد بود و آشفتگی سراسر وجودش را گرفته بود ظاهرا قدرتش بسیار تضعیف شده بود زیرا دیگر توان راه رفتن هم نداشت . مرد دیگر در امتداد اوبا گام های بلند خود حرکت میکرد او مالسیبر بود پیروزی در صورت کشیده باریکش موج میزد و حس انتقام در چشمانش نمایان بود و به مردی که روی زمین افتاده بود نزدیک شد جلو رفت روبروی او قرار گرفت دستانش را چوبدستی اش را بیرون آورد و آن را ربروی مرد گرفت مرد که دیگر امیدی به زنده ماندن نمیدید شروع به التماس کرد می دانست مالسیبر به دنبال چه میگردد.مرد دست در جیبش کرد و انگشتری را بیرون اورد مالسیبر انگشتر را از او گرفت باخشم به او نگاه کرد و گفت :حدس میزدم کار تو باشه . چطور تونستی برادرم رو مسموم کنی تو برای این انگشتر بکشی انگشتر را در انگشتش کرد ناگهان نور خارق العاده از جمجمه ای که به طور برجسته روی انگشتر هک شده بود ساطر شد انگشتر هر لحظه برافروخته تر می شد.مالسیبر بار دیگر با چوبدستی روی مرد که التماس در چشمانش موج میزد تمرکز کرد و وردی را با نفرت تمام زیر لب زمزمه کرد نوری از چوبدستی او ساطر شد و مرد برخورد کرد . مرد دوباره جان گرفت اما اینبار در حالی که پیچ و تاب میخورد نعره زنان به سمت دریاچه رفت
-------------------------------------------------
ببخشید که کوتاه تر از این نمیشه

خوبه اندازش ... تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط مالسیبر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۹ ۱۱:۵۵:۳۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۱:۴۲:۰۹

سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
بالاخره بعداز تمام شدن جام جهانی کوییدیچ دانش اموزان به هاگوارتز امدند وهمه جلوی درب سرسرای ورودی ازدحام کرده بودند.
هرمایونی داشت از ماگلایی که توی هوا رفته بودندحرف می زد. رون حرف او قطع کرد واز ویکتور کرام و طرز نشتن او بر روی جاروی برنده حرف میزد. هرمایونی اورا به خاطر قطع کردن حرفش چب چب نگاه می گرد.
هری گفت: شاید جای زخمم ....
هرمایونی ناگهان گفت: هیس....
در همان لحظه بروفسور مکگوناگل سر رسید وان هارا به داخل سرسرا هدایت کرد.

تایید نشد !!!
کلماتی رو باید استفاده کنی که مدیران انجمن گفتن !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۲۰:۳۵:۱۲
ویرایش شده توسط HarryPotter_Choice Boy در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۹ ۱۰:۵۲:۱۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۱:۲۴:۰۲

[size=large][b]و جسم سیمو


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶

دین توماس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۲ شنبه ۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۸ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 357
آفلاین
حدس-انگشتر-خارقالعاده-مسموم-جمجمه-دریاچه-پیچ و تاب-تضعیف-نعره-ظاهرا
در یک روز آفتابی هری چشمش را گشود.آن روز روز خارقالعادهای بود.ولی هری احساس خوبی نداشت.انگار مسموم شده بود.تصمبم گرفت به خارج از قلعه برودو هوایی بخورد.در پیچ و تاب رفتن به دریاچه پیش میرفت.انگشتری از دور میدرخشید.هری حدس زد انگار چیزی دارد محافظ انگشتر میشود.آن یک جمجمه بود.جمجمه ای که ناگهان نعرهزد و از دهانش ماری بیرون آمد.روحیه هری تضعیف شد. جای زخمش میسوخت.ظاهرا ولدمورت داشت کاری شوم انجام میداد.به سمت دریاچه نگاهی انداخت و ولدمورت را دید که فریاد زد:آواداکدورا واشعه ای سبز تشکیل شد و هری.....

تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۲۰:۲۵:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
حدس* -انگشتر* - خارق العاده* - مسموم* - جمجمه* - دریاچه* - پیچ و تاب* - تضعیف* - نعره* - ظاهرا*

- می تونی حدس بزنی چه اتّفاقی افتاده؟
این جمه را با هیجان بسیار ادا کرد و این برای دنیس کوچک اصلاً خارق العاده نبود؛ ولی ظاهراً این بار اوضاع بسیار متفاوت بود.ناگاه صدای نعره ای لرزه بر اندام کوچک وی انادخت.
- هی دنیس! چه خبرته؟ مگه سر اوردی؟
این دین بود که همواره عادت داشت وی را برای این نوع از رفتار و سکناتش مورد عتاب قرار دهد. هر بار که دنیس این چنین می کرد تو گویی که اژدهایی خفته در درون دین بیدار گشته و پیچ و تاب می خورد.
دنیس که بیهوده می کوشید هیجانش را در درونش تضعیف کند، گفت: " ماهی مرکّب دریاچه! اون مریض شده بود. همه فکر می کردند که مسموم شده. ولی ..."
- خب؟
- وقتی شفا دهنده های هاگوارتز سعی کردندکه درمانش کنند، دیدند که توی جمجمه اش یه چیزی و وقتی که اون رو بیرون اوردند ....
- بسه دیگه دنیس! تو هم با این ماجراهای هیجان انگیزت.
امّا دین نمی دانست که آن چه در جمجمهی ماهی مرکّب بود، انگشتر خاندان دین توماس بود که پدر بزرگش در کودکی درون هاگوارتز گم کرده بود.
تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط شاهزاده خالص در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۷ ۱۱:۱۲:۰۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۸:۲۷:۵۵

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.