هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
من نمیدونم در کجای دیاگون،بوقلمون فروشی بوده
---------------------------------------------------
از شب گذشته،برفی نرم نرمک میبارد و هم اکنون فرسنگ ها را پوشش سفید اهدا کرده است و همین دشوار شدن رفت و امد را با خود به همراه داشته.همچنین درختان خشک بر اثر وزن توده ی برفی که بر پشتشان سوار شده ،سر را تا نزدیکی زمین پایین آورده اند.تعدادی از آنها نیز به دلیل نداشتن "انعطاف" کافی،کمرشان شکسته و بر زمین ولو شده اند.
حدود بیست و چهار ساعت از سال باقی مانده و خیلی ها به دلیل "مشغله ی" بسیار،تعطیلی روز قبل از عید را،برای خرید،انتخاب کرده اند.

در "حاشیه ی" خیابانی که به سمت پستخانه ی هاگزمید میرود،ساحره ی کولی، تعدادی "بوقلمون" را برای فروش آورده است.ردای کهنه ی ساحره ،در برابر رداهای شب و همچنین شنل های رسمی که در "ویترین" مغازه ی اسپیرز قرار دارند ،"عدالت" جهان هستی را به سخره گرفته و موجب "تاسف" متفکران میشود.
در کنار او پسر کوچکش تی شرت نازک خود را در شلوارک فرو کرده و با "مهره ای" که به وسیله ی نخی از گردنش آویزان است،بازی میکند.
سیل جمعیت از درون مغازه ی اسپیرز بیرون آمده و بی توجه به ساحره ی کولی و پسری که در سرما میلرزد،از آنجا فاصله میگیرند.
زن کولی:دست منو محکم بگیر.....بریم "دیاگون".شاید بتونم این بوقلمون ها رو بفروشم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۰:۱۳:۴۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
)حدس( هايي زده بود).ظاهرا( او را فقط وسيله اي براي دزديدن) انگشتر (قرار داده بودند. آخر آدم تا چه حد مي تواند پست باشد. با خود فكر كرد چقدر ساده بوده كه او را فردي) خارق العاده( ديده در حالي كه او ... . به طرف) درياچه( اي رفت كه او براي اولين بار ملاقات كرده بود. جلوي چشمانش را اشك فراگرفته بود. هنوز كاملا نزديك درياچه شده بود كه در جلوي چشمش كسي را ديد كه بر درختي كه نزديك ساحل بوده تكيه كرده و در حال گريه كردن است. با خود فكر كرد كه احتمالا با او هم درد است.نزديكش شدو در نارش نشست و گفت :« مثله اين كه با هم ، هم ... » اما نتوانست حرفش را ادامه دهد. با تحير به او چشم دوخته بود . او اين جا بود . ولي حالش خيلي بد بود. از لبان زيبايش خون جاري بود. لباسش پاره شده بود. كاملا معلوم بود چند روزي است غذاي درستي نخورده . در اعماق وجودش ، جايي كه هننوز به جاي عشق و علاقه نفرت ننشسته بود، احساس كرد هنوز دوستش دارد. اما او كه ناي حرف زدن نداشت به اهستگي گفت:« منو .... )مسموم (... كردن .... اون)جمجمه( ... نه خواهش مي كنم ... به اون اصلا نزديك نشو ... » از دل درد) پيچ و تاب( مي خورد. ناگهان با تمام ضعفي كه داشت بلند شد ،) نعره (زد .اما آن صدا ، صداي زيبا و دل نشين او نبود. فريادي كشيد و مانند درختي زيبا كه مي خشكد درون در ياچه افتاد. همه چيز را فهميد. همه چيز را. آن جمجمه كه آن شنل سياه پوش به اوداده او را طلسم كرده. آه ! او چقدر احمق بوده. از او به خاطر افكار نادرستي كه داشت ، دردل عذر خواست. در كنار درياچه كلبه اي ساخت و با او عهد بست تا هميشه آنجا خواهد ماند.

کلمات عوض شده با کلمات جدید بنویس!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۰:۱۲:۴۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶

مهتاب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۱ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۲۷ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
از پشت درختان تابلوی بانوی چاق
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
از پشت شیشه (ویترین) مغازه برادران ویزلی با (تاسف ) به آخرین(جرقه های ) در حال خاموش شدن نگاه میکردم . شال گردن پوست سمور آبی با همه (مهره های ) زیبایی که در (حاشیه ) اون دوخته شده بود (( قشنگترین چیزی که میخواستم از کوچه (دیاگون )بخرم )) سوخته و نابود شده بود !! یکسال تمام همه (مشغله ) فکری من خریدن اون بود و خالا .... ! از این بی (عدالتی )اشک توی چشام جمع شده بود ... حتی بوی سوختن اونها رو استشمام میکردم ........
صدای نرم و (انعطاف پذیر ) جینی رو شنیدم : " غذا حاضره !! " بوی (بوقلمون ) سرخ شده فقا رو پر کرده بود .
از خواب بیدار شدم . لبخندی زدم و به طبقه پایین رفتم .

تایید شد



ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۰:۱۲:۱۷

از دفتر خاطرات یک روح سرگردان


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶

غزاله


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶
از زیر زمین...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
انعطاف - مشغله - جرقه - بوقلمون - عدالت - دیاگون - تاسف - حاشیه - مهره – ویترین

در حاشیه کوچه دیاگون پیش میرفت و تاسف میخورد که چرا چوبدستی زیبایش را شکسته است،زیرا آن چوبدستی ساخت الیوندر بود وهیچ چوبدستی سازی مانند اودر کارش ماهر نبود.روزی که آن چوبدستی را خرید به وضوح به خاطر داشت.صدای الیوندر در گوشش پیچید:«فکر میکنم این مناسب باشه...از چوب در خت ماهون و ریسه قلب اژدها درست شده و انعطاف پذیره.امتحانش کن»
از جلوی مغازه ی شوخی های ویزلی گذشت.مانند همیشه پر جنب وجوش بود و جرقه های رنگی در ویترین آن از این سو به آن سو میرفتند. خیلی دلش می خواست سری به این مغازه ی شگفت انگیز بزند و برای مدتی مشغله های فکریش را فراموش کند. از تصمیم خودش خوشحال شد، با اینکه کارهای زیادی برای انجام دادن داشت و باید به آنها می رسید، اما وسوسه ی خریدن چند وسیله ی شوخی برای آزار دادن دوستانش او را رها نمی کرد. بنابراین با سرعت به سمت مغازه پیش رفت، اما در میانه ی راه ناگهان متوقف شد. پروفسور تریلانی، با شالهای بلند و مهره های آویخته از آنها، به سویش می آمد. احتمالا می خواست دوباره همان بحثهای قدیمی در مورد بدبختی بیش از حد و بوقلمونی که در ته فنجان قهوه اش نقش بسته بود، برایش صحبت کند. از صمیم قلب از تریلانی و شیادیهایش بیزار بود و هنوز به خاطر اینکه از سر کنجکاوی برای گرفتن فال پیش او رفته بود، اظهار پشیمانی می کرد. خب، با این وجود رفتن به مغازه ی شوخی فعلا منتفی بود. زیر لب فحشی به تریلانی داد، رویش را برگداند و با آپارات خودش را از او دور کرد و تریلانی را با آن چشمان وغ زده تنها گذاشت.

تایید شد! خوب بود!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۲۳:۴۰:۱۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۶

f.n-potter


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
روز مقرر فرا رسيد قرار بود در سرسراي وزارت جادوگري جشني به مناسبت ارور شدن هري پاتر صورت بگيرد به همين دليل راه ورودي ورودي وزارتخانه شلوغ بود وممكن بود توجه ماگل هاي زيادي را جلب كند .همه حضور داشتنداز جمله پروفسور دامبلدور و هرميون گرانجر.همه فكر مي كردند هرميون قرار است با ويكتود كرام ازدواج كنه به همين دليل با نگاه هاي متحير به او نگاه ميكردند چون قرار بود هفته ي ديگه جشن عروسي او(هرميون)با هري همراه با جشن عروسي رون ولونا همراه باشه همه چپچپ به هم نگاه ميكردند كه هري سوار بر جاروي پرنده ي خود وارد سرسرا شد ودر جايگاهي كه شومينه اي زيبا در ان قرار داشت كنار نامزد خود فرود امد

لطفا با کلمات داده شده متنت رو بنویس!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۲۳:۳۶:۱۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶

علیرضا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۵ پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۸
از از کنار هرمایون جونم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 468
آفلاین
تاسف خوردن تنها مشغله ی فکریش تو یک سال اخیر بود.به بی عدالتی که در حقش شده بود و اینکه چه طور مثل یک مهره ی بی ارزش پس از شکست در کارش به حاشیه رانده و به آزکابان محکوم شده بود.تنها جرقه امید خانواده اش بود.شاید همین الآن همسرش پشت یکی از ویترین های کوچه دیاگون در حال انتخاب بوقلمونی مناسب است.آخه جشن شکرگزاری نزدیک بود و این اولین بار بود که او در این روز تنها بود.او حالا نمی تواند با غرور به همسر زیبایش نگاه کند و به موهای بور و انعطاف پذیر پسرش دست بکشد.نکنه اصلا اونا فراموشش کرده باشند. چشم هایش بارانی شد...
یکی از بیرون سلول صدا زد: مالفوی خانوادت اومدند که ببیندد...

تایید شد!
فقط بهتره که یا کلشو گفتاری بنویسی یا کلشو نوشتاری! یه جمله نوشتاری وسط بدجوری تو چشم میزنه!


ویرایش شده توسط edrisi در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۱ ۱۵:۵۹:۱۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۲۳:۲۹:۱۹

اونی که سرور و پادشاهمونه ویزلیه!
***
تاپیک ها:
[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=4587&forum=3&post_id=175197#forum


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۷:۳۴ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
به نام خدا
کوچه دیاگون خیلی خلوت شده است، از بعد از ظهور آشکار ولدمورت ! البته هنوز افرادی مثل فرد و جوج در دیاگون پرمشغله هستند. هری هنوز به خاطر مرگ دامبلدور نارحت است و از اینکه نتوانسته کاری انجام دهد تأسف می خورد.
فرد و جورج مشغول کارشان هستند که یک دفعه سه جرقه زده می شود و سه نفر ظاهر می شوند. آنها خیلی خوشحال می شوند و از آن سه نفر استقبال می کنند. در همین موقع صدای داد و فریاد از مغازه ای در دیاگون : (( این بی عدالتیه ! آخه برای چی ؟ مگه من چیکار کردم ؟ اگه دامبلدور زنده بود از من حمایت می کرد ... )) این صدای آقای الیوندر است !
- خوب بچه ها ولش کنید، خودشون باید با هم کنار بیان. حالا که دامبلدور نیست ما هم زورمون به افراد وزارت نمی رسه. راستی مهره هایی که خواسته بودین آمادن. به محض پرتاب اونا به مدت 30 دقیقه از شما دفاع می کنن، فقط اونا رو به طرف سرشون پرتاب کنید.
این جورج بود، بعد به طرف ویترین رفت، در حاشیه ی سمت راست ویترین یک بسته که روش نوشته شده بود : (( بسته سفارشی، جهت انعطاف مغز)) وجود داشت، اون رو برداشت و به هری داد.
فرد که به پشت مغازه رفته بود گفت: (( بچه ها حاضرین که خوراک بوقلمون تهیه شده با جادوهای ما رو بخورید ؟ )) بعد هر 5 نفر برای صرف نهار به شت مغازه رفتند.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط فورتسکيو در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۱ ۷:۳۹:۱۶
ویرایش شده توسط فورتسکيو در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۱ ۷:۴۶:۱۵
ویرایش شده توسط فورتسکيو در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۱ ۸:۰۴:۱۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۱ ۱۰:۱۵:۱۳

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
دیاگون همیشه برای اون دیدنی بود اینبار نیز مانند دفعات گذشته بسیار هیجان زده بود اما از اینکه نمیتوانسنت اشیای موجود در دیاگون را بخرد تاسف میخورد او از خانواده ای فقیر بود که در حاشیه شهر لندن در بد ترین وضعیت زندگی میکرد.در حال قدم زدن در دیاگون بود که چشمش به مهره ای افتاد که پشت ویترین یکی از مغازه ها برق میزد .نزدیک تر شد و انرا بار دیگر با دقت به آن نگاه کرد در همان لحظه صاحب مغاازه آن را برداشت وجلوی دختری که با مادرش آنجا حضور داشت قرار داد. مهره در جلوی چشمان او به فروش رسید با خود گفت این عدالت نیست که آن دختر بتواند به راحتی مهره مورد علاقه او را تهیه کند ناگهان فکری در ذهنش جرقه زد او میتواسنست مهره را بدزدد

شما در چند پست پایین تر تایید شدید(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۲:۰۵:۴۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۲:۰۶:۳۵

سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
انعطاف - مشغله - جرقه - بوقلمون - عدالت - دیاگون - تاسف - حاشیه - مهره - ویترین

جشن شکرگزاری نزدیک بود بنابراین تصمیم گرفت به کوچه دیاگون برود و بوقلمون مناسبی را برای آن روز تهیه کند.
آنجا مثل همیشه شلوغ و پر زرق و برق بود.ویترین مغازه ها با اجناس جدیدی تزئین شده بود که بنظر می رسید دیدن آنها لذت بخش تز از خریدشان باشد. دیدن آن مناظر تمام مشغله هایه فکری اش را از ذهنش خارج کرده بود.
او سعی کرد بدون توجه به پودرهایه لاغری، مهره هایه طالع بینی و یا چوبدستی هایه انعطاف پذیر از لابه لایه جمعیت عبور کند و در این بین تاسف می خورد که چرا نباید قدرت خرید تمام چیزهایی را که می خواست داشته باشد.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۱۷ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم - جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره – ظاهرا
به نام خدا
با سلام
امیدوارم متن خوبی باشد ....
-----------------------------
هوا سرد و خورشید در حال غروب بود. نم نمی به رنگ خون می بارید و رنگ دریاچه آن جا را سرخ می کرد. این سرخی واقعی نبود بلکه تصورات یک پسر بود، پسری تنها که حامیان بزرگش مرده بودند. امیدی نداشت، اما چه کار می توانست بکند ؟ این سرخی به خاطر خونی بود که جلوی چشمان او را گرفته بود، خون والدین و عزیزانش.
قدم زنان و در حالی که قطرات باران بر سر و صورتش می ریخت به سوی دریاچه روان شد، این روزها اصلاً در این دنیا زندگی نمی کرد. او به چند روز پیش فکر می کرد که برای نابود کردن نجینی به لیتل هنگلتون رفته بود ! خیلیی مشکل بود. جای لانه ی نجینی ا اشتباه حدس زده بود و مجبور شده بود با چند مرگخوار نوآموز مبارزه کند...
(( به سرعت به سمت لانه واقعی نجینی در حال دویدن است. قدرت و غروری را در خود احساس می کند که از قبل از مرگ دامبلدور تاکنون آن را حس نکرده بود. نعره می کشد و نجینی را می طلبد. به او می گوید که اگر شجاع است باید تا او را بشکد. نمی داند که این فریادها و حرف ها بعداً به خشمی ناشی از سرافکندگی مبدل خواهد شد.
نجینی را می بیند، هر دو در چشمان همدیگر زل زده اند. هری برای تضعیف روحیه نجینی انگشتر ریدل را به او نشان می دهد، اما ظاهراً در مار تغییری ایجاد نمی شود. او همچنان در چشمان هری زل زده و جادوی خارق العاده ای را که از آن چاقوی در دست هری سرچشمه می گیرد احساس می کند، ولی باز هم تکان نمی خورد.
بارن شروع به باریدن می کند، بارانی شدید و مرگبار، اما هیچ کدامشان نمی هراسند. هری در ظلمت شب به سمت مار حمله ور می شود، بدن او را می درد، حتی این بار نیز نجینی ثابت ایستاده است اما تغییراتی در رنگ او ایجاد می شود، موجب تضعیف نیروی چاقوی سیریوس می شود، هری دستش را از چاقو می کشد و فریاد می زند، فریادی دردناک و از سر خشم، فریادی که جمجمه ی درون سرش را می لرزاند! نیرویی وحشتناک از نجینی سرازیر می شود که مسموم است، نیرویی عجیب و نشأت گرفته از هورکراکس درون مار.
هری شروع به دویدن می کند و نجینی فقط نیروی خود را به سوی او روانه می کند. اما دیگر این نیرو قدرتی ندارد، هری غیب شده و چاقویش را نیز فراموش کرده، حالا دیگر پیدا کردن رد او برای ولدمورت کاری ندارد، جادوگری که روز به روز قدرتمندتر می شود... ))
هری در پیچ و تاب این افکار غرق شده بود، که متوجه شد خیس خیس شده و هرمیون او را صدا می کند، باورش نمی شد چون رون و هرموین از دست او بسیار عصبانی بودند و چند روز با او حرف نمی زدند.
رنج هایش را در آن غروب غم انگیز به درون خود می ریزد و دعا می کند که دفعه دیگر پیروز شود، سپس به سمت کلبه حقیرانه خودشان سه نفر در گودریک هالو می رود !

همون طور که قبلا گفتم اینجا بازی با کلمات هستش نه نمایشنامه نویسی ... لطفا کوتاه تر بنویسید ... تایید نشد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۲۲:۰۳:۰۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.