هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

پروفسور هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۷ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۷
از از یه جای خیلی دور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
صبح روز بعد هنگامی که همه ی دانش آموزان و اساتید در سرسرای بزرگ مشغول
خوردن صبحانه بودند مرسولات پستی از راه رسید.هری که به هیچ وجه انتظار

دریافت نامه را نداشت همچنان با خوردن شیرو برشتوکش سرگرم بود.تنها کسی که

با او مکاتبه داشت سیریوس بود که بعد از حکم آموزشی احمقانه ی آمبریج که تمام

تابلوی اعلانات را پوشانده بود حتی روی اعلامیه ی مربوط به تاریخ بعدی گردش

در هاگزمید را نیز گرفته بود ملاحظه می کرد و دیگر برای هری نامه نمی فرستاد

زیرا از این به بعد تمام نامه ها و مرسولات پستی دانش آموزان و اساتید را بازرسی

می کردند و حتی اگر اساتید نیز چیز نامطلوبی در نامه هایشان بود با آنان با پرخاش

رفتار می کردند و شغلشان را به حالت تعلیق در می آوردند.پروفسور مک گونگال

هنوز در بیمارستان بود و شفادهنده ها نتوانسته بودند برایش کاری بکنند از این

رو تمام کلاس های تغیر شکل منحل شده بود و دانش آموزان به جای رفتن به کلاس

به پیاده روی و گردش در محیط مدرسه می پرداختند و برای هم ریسمان می انداختن

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۵:۰۵:۵۸

((شعار ما: راحتی دوری از خطر معاشرت با کله گنده ها))!!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۷:۱۵ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۳ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۰۵ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
صبح روز بعد از جشن هالوين هري و رون كنار شومينه نشسته بودند ودرمورد جاروي پرنده ي جديد مالفوي حرف مي زدند.كه ناگهان ويكتور كرام همراه هرميون وارد سرسرا تصویر کوچک شدهشد.هري با ديدن آن دو به رون گفت هيس .وبا اشاره هرميون را نشان داد. همه ي اعضاي گروه حيرت كرده بودند ،حتي پروفسور مك گونگال .در حالي كه رون چپ چپ به هرميون مي نگريست، آن دو بدون هيچ اعتنايي به گفتگوي خود در مورد خانواده ي ماگلي هرميون حرف مي زدند و هرميون او را براي جشن كريسمس به خانه ي خود دعوت مي كرد .

تایید نشد !!!
لطفا با کلمات داده شده جمله سازی کنید (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۱ ۷:۴۵:۳۲
ویرایش شده توسط The others در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۱ ۸:۲۱:۱۱
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۴:۵۹:۴۱
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۵:۰۴:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
هرچند با هرمیون (مکاتبه) داشت ولی اخبار دنیای جادوگری رو از پیام امروز بدست می آوردو
خیلی عجیب بود انگار اقدامات شرورانه ی مرگخوارها متوقف شده بود. هرچند(احمقانه)به نظر میرسید اما انگار بعد ازمرگ دامبلدور,مرگخوارها به تعطیلات رفته بودند!!
در اخبار پیام امروزهم جز یک مورد حمله ی گرگینه به یک (شفادهنده)ی سنت مانگو در نزدیکی منزلش وچند آگهی گم شدن افراد وچند (اعلامیه)ی هشداردهنده خبر مهمی پیدا نمیشد.
این قضیه هری رو نگران کرده بود ...ازطرفی براساس در خواست دامبلدورباید تا 2 هفته ی دیگه تو خونه ی دورسلی ها می موند وازطرف دیگه باید برای نابودی ولدمورت وجانپیچ هاش تلاش میکرد...هری این حس (تعلیق) رو دوست نداشت.
بیشتر سعی میکرد با(پیاده روی) در پارک نزدیک خونه ی دورسلی ها خودش رو (سرگرم) کنه.
فکری به ذهنش برای یافتن هویت R.A.B ومحل بقیه ی جانپیچ ها نمیرسید...این که چرا اینقدر فضای دنیای جادوگری آروم بود...هری مطمئن بود ولدمورت داره برای یه کار شیطانی دیگه آماده میشه.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۱ ۷:۳۸:۴۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶

هلن هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۳ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶
از اون جا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
بعداز ظهر گرمی بود .مگس ها وز وز کنان در پشت پنجره به دور خود می چرخیدند.
من پشت میز تحریرم لم داده بودم و خود را با طراحی اشکال مختلف سرگرم کرده بودم.
در همان لحظه صدای صدای برخورد محکم چیزی با شیشه ی پنجره به گرش رسید.به سرعت سرم را برگرداندم و به جغد نخودی کوچکی نگاه کردم که پرخاش گرانه از پشت شیشه هوهو می کرد.
در حالی که متعجب شده بودم به سمت پنجره هجوم بردم و آن را باز کردم.جغد مانند تیری که از کمان رها شده خود را به داخل اتاق انداخت.
در حالی که با یک دست لیوان آبم را از دسترس جغد دور می کردم با دست دیگر ریسمان کلفتی را که به پای جغد بسته شده بود باز کردم.همین که نامه را از پای او جدا کردم هوهوی خشنی کرد و از پنجره بیرون رفت.نامه را باز کردم:
«هلن عزیزم سلام.
اینجا در سنت مانگو اوضاع بسیار آشفته شده.دیروز متوجه اعلامیه ای در تابلوی اعلانلت شدم که خبر از تعلیق عدی ای از کارکنان می داد.البته فعلا اسمی برده نشده اما این اعلامیه من و دیگران را بسیار آشفته کرده!
از طرف دیگر مراقبت از یک بیمار مرا به حد جنون کشانده.او به طرز احمقانه ای تصور می کند که یک دلفین است و یکسره فریاد می زند که او را داخل دریاچه بیندازیم!
حال و روز خوبی ندارم.مرا ببخش اگر تو را ناراحت کردم اما صحبت با تو به من آرامش می دهد.
به امید دیدار
قربانت، ایزابلا!»
نامه را تا کردم و داخل کشوی میزم قرار دادم.من و ایزابلا از دو سال پیش دوستان مکاتبه ای بودیم.البته من گاهی در بیمارستان به دیدن او می رفتم چون او در سنت مانگو به عنوان یک شفادهنده به کار مشغول بود.
دوباره روی صندلی لم دادم و غرق در تفکر شدم.اما این بار تنها چیزی که به آن فکر می کردم رفتن به سنت مانگو بود؛ هر جور که شده!

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط هلن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۱:۵۵:۴۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۰ ۱۷:۲۶:۵۵

[size=large][color=0033FF


بدون نام
میسی که تائید شد

از نفرینم ترسیدی یا واقعا خوب بود

لااقل یک تعریف خشک و خالی میکردی
من دیگه باید چی کار کنم؟تا نقش بگیرم؟ :brush:

شما میتوانید به تاپیک کارگاه نمایشنامه بروید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۵۶:۲۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶

دنیل اسپرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
من قبلان جادوگران بودم و مرحله بازی با کلمات را قبول هم شدم.اما انگار قوانین عوض شده!!!

اگر شما در بازی با کلمات تایید شدید لینک پستتون را در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی در بالای پستتون بزارید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۴۸:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۵۵ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۳۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
در یک روز سرد زمستانی که برف به شدت می بارید ویکتور کرام که در سر سرای بزرگ مدرسه ی دورم اشترانگ نشسته بود با عصبانیت چپ چپ به در چشم دوخته بود
پدر و مادر او ماگل بودن و هری احتمال میداد او به این دلیل است که اینقدر خشمگین شده است
ناگهان صدای پایی امد که ویکتور با شنیدن ان صدای پا جا خورد.
بعد از چند ثانیه او پروفسور کوئیریل را دید که به طرفش می امد
پروفسور گفت:تو اینجا چه کار می کنی پسر؟و او جواب داد:هیس،مگه نمی بینی که ولدمورت اینجاست؟

لطفا با کلمات داده شده جمله بسازید !!! تایید نشد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط اسكابرز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۹:۰۷:۵۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۴۳:۲۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

دنیل اسپرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
مکاتبه - ریسمان - سرگرم - پرخاش - احمقانه - اعلامیه - پیاده - شفادهنده - ملاحظه – تعلیغ
بیرون کافه ای دور افتاده شخصی به درخت تنومندی تکیه داده بود .با مکاتبات انجام شده. اطمیان داشت در ان کافه افرادی بودند که باید کشته می شدند.در ان هنگام بود که متوجه یک زوج جوان شد که پیاده به سمت کافه می رفتند.نگاهی به ان دو کرد و با خودش گفت انها نباید توی کافه بمیرند.پس انها را درحالی که سرگرم گفتگو بودند با ریسمانی که از سر چوپ دستی اش بیرون می امد خفه کرد.به سمت کافه رفت و در انجا را باز کرد و به سمت مشتریان گفت:همه ی شما به دستور خدای تاریکی باید بمیرد.بدون ملاحظه اینکه قربانیانش مرد یا زن بودن به سمت انها افسون شلیک کرد.چند نفری برای نجات جانشان کار های احمقانه ای کردند.
فردای ان روز وزارت خانه طی اعلامیه ای بیان کرد.که شفادهندگان سنت مانگو نتوانستند کسی را نجات بدهند.مامور به تعلیق درامده ای گفت چون افسون ها از نوع ناشناخته ای به نام جادوی سیاه بودن کاری از دست شفادهندگان بر نیامد.وزارت خانه با پرخاش جامعه جادوگری مواجه شد.
از ان به بعد بود که تعلیم دفاع دربرابر جادوی سیاه به وجود امد.

--------------------
پ.ن:این اتفاق زمان خیلی دوری اتفاق افتاده پس خدای تاریکی که نام برده شد ولدی خودمون نیست.

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دنیل اسپرو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۸:۲۹:۲۳
ویرایش شده توسط دنیل اسپرو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۸:۳۶:۰۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۱۸:۳۷:۱۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

توبياس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
رون من با هركي كه بخوام مكاتبه ميكنم
-اما اين يه مكاتبه ساده نيست
-اصلا من نمي دونم اين به تو چه ربطي داره؟
هري كه ديگر به اين جر و بحث ها عادت كرده بود تلاشي براي ايجاد دوستي بين ان دو نكرد دگر با رسسمان پوسيده آنها به چاه نمي رفت در عوض خود را مشغول خواندن اعلاميه روي ديوار كرد:هي بچه ها تاريخ گردش بعدي هاگزميد 3روز ديگه ست.
هرميون با پرخاش گفت:من كه نميام
رون هم تكرار كرد:منم حوصله شو ندارم
-تو چرا اين جور احمقانه حرف منوتكرار كردي؟
-من كه رفتم يه چرخي بزنم.
***
هري تنها در حال پياده روي به سمت كافه مادام رزمرتا بود كه صداي هرميون را شنيد:اما خودتم نمي دونستي,رون
هري برگشت و آن دو را باهم ديد هيچي از دختر ها نمي فهميد, به خود كه آمد متوجه شد با آنها جلوي پيشخوان ايستاده و رون دوباره جوك تكراريش در مورد شفادهنده را براي جلب توجه رزمرتا بازگو ميكند.
خيلي بي مللاحضه اي رون, و هرميمون با سرعت از آنجا دور شد.
"دوباره ارتباط آنها به تعليق در آمده بود"

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۱۲:۴۴:۴۴

منتظريم...


بدون نام
همون روز لعنتی سرگرم مکاتبه با هرمیون در مورد کتابی که در دستم بود بودم.توی همین حال و هوا بود که رون رو دیدم با عجله و عصبانیت به طرفم میاد.اومد جلواونم بدون ملاحظه . باگستاخی و بی شرمی تمام کتاب رو از توی دستم کشید بیرون.من توی اون لحظه نمی دونستم که چی کار کنم! هرمیون که پیشم ایستاده بود روبه رون کردو گفت:این کار احمقانه چیه که انجام میدی رون؟!رون با همون لحن گستاخانه ادامه داد:ایشون کتاب بندرو برداشتن.شماهم دخالت نکن!جینی دفعه اخرت باشه ها!من الان باید برم سر کلاس معجون شفادهنده رو درست کنم اونم تا یک ربع دیگه وگرنه بدبخت میشم.اون موقع تو دختره ی دیوونه بدون اجازه ی من کتابمو برداشتی!منم از کلاس تمام جاها رو دنبالت گشتم تا رسیدم اینجا.اونم پیاده !!ای ای پام بدنم خیس خالیه!منم دیدم اینجوریه رو به رون کردم و گفتم:اقای پروفسور تو خودت رو بکشی هم نمیتونی اون معجون رو درست کنی.در ضمن اینم کتاب خودمه تو که کتابتو گم کردی دیگه چی کار به کتاب من داری!ای باباحالا هم بهتره که کار جناب عالی به تعلیق بیوفته تا ادم بشید.تازشم رسیمانی که پاره بشه دیگه به درد نمی خوره اقا!(چه ربطی داشت عجب چیز ی گفتم وای نگاه هرمیون چه جوری نگاه میکنه)!رون با خشم به سمتم اومدو گفت:عیبی نداره با چسب دوقولوی راضی میچسبونیمش! هرمیون گیج و مبهوت به من رون نگاه میکرد نمی دونی چه صحنه ای بود داشتم از خنده میمردم.تو اون لحظه منم کم نیاوردم و محکم کتاب و از دست رون کشیدم بیرون.حالا هی من بکش هی رون بکش همینطوری که میکشیدیم یکهو کتاب از وسط دو نصف شدش .نمی دونی داشتم دیووونه میشدم هری.نمی دونستم چی بگم چی کار کنم!!وقتی کتاب افتاد زمین اون اعلامیه از لاش دراومد.همه چی لو رفت هری همه چی رون اعلامیه رو دید و تا ته خوندش.چهرش وحشتناک شده بود.من نمی خواستم که بفهمه براش دسیسه چیدن تا مسخرش کنن!!ولی کار از کار گذشته بود اونم با اون اعلامیه ی لعنتی.اه.هری با توام هری.گوشت با منه شیش ساعت دارم با دیوار حرف میزنم.ای وای یادم نبود باهم قهریم!





داستان من هیچم طولانی نیست
منتقد نیستید برای همین نسنجیده نگید
انقدر تند با من حرف نزن نفرینت میکنما
[/size]

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط Rabin Hood در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۴:۵۶:۵۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۱۲:۳۲:۰۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.