هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)




Re: The Stories Of زیر پتو!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۸
#1
خب ، به دلیل امتحانا برای اینکه تالار هم از خاک بیاد بیرون ... فعلا یه طوری می نویسیم .... یعنی رول کوتاه ... که همه بتونن بنویسن ...شر و ور نویسی هم آزاده :دی اینم میدون ...

----------
سوژه جدید : ...

تالار در سکوت خوفناکی فرو رفته بود . عنکبوتی تارش را به روی سقف گنبدی شکل تالار کامل می کرد . پتویی بس کلفت روی چند نفر را در زیر سقف تالار در کنار شومینه پوشانده بود .

لیلی ، لونا ، لیسا و گابریل زیر پتو مشغول کشیدن نقشه ای بس مخوف بودند .

( دختر ها گاهی عجیب می شدند ) هری سلام علیها

گابریل : خوبه دیگه ؟ نه ؟!
لیلی و لونا :
لیسا : لیلی ، لونا خوبه دیگه ... سرگرمم می شیم
لیلی : آخه ، پسرا گناه دارن ... مگه چه گناهی کردن ها ؟
گابریل و لیسا که هر دو از گرمای پتو عرق گرده بودند ، نگاهی شیطنت بار به هم کردند و گفتند :

- همین که پسرن جرم بزرگیه

خوابگاه پسران - همون زمان

آلفرد ، بادراد ، بیدل و آرنولد با لبخندی این هوا( ) به روی لب ،گوش های گسترش دهنده ی خود رو جمع کردند ...

- آخه ی ، این دخترا چقدر سادن



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷
#2
- مری ...آهای مری ! چرا خوابت برده ؟ یه ربه داری خروپف می کنی !

مری نگاه وحشت زده اش را به لیلی لونا و بعد ، از لیلی به ساعت مچی اش انداخت ، نیم ساعت بیشتر به پایان کلاس نمانده بود. دو *خواب وحشتناک دیده بود و آخرین چیزی که از بیداری به یاد می آورد ، چهره ی آنیت بود که چیزهایی در مورد جذب آنتونین به او گفته بود .

- میگم مری تو چطور تونستی کرمهات رو به این چاقی در بیاری ؟

مری صدای آنتونین را که یک بار اما در خواب این جمله را به او گفته بود ، کاملا به یاد داشت .

- نه پروفسور ، به مرلین من هیچ کاره خاصی نکردم ... اییی دست بهم نزن ...
- دهه ، مری من الان به حساب اومدم مخت رو بزنم ها ، طبیعی بازی کن :grin:
- آها ، پروفسور می شه یه ربع دیگه بیاین مخه منو بزنین ؟! من الان کمی کار دارم
- ای به جـــــــــــــــــــان !

مری سرش را پایین انداخت .

- چی ؟ یه شیشه آرسنیک ؟ این اینجا چی می کنه ؟!

مری غافل از اینکه در گوشه ی دیگر کلاس آسپ در نابود کردن آنتونین رقیبش است و دارد دانش آموز شماره یک ، دانش آموز شماره دو و ... و دانش آموز شماره ششم را می شوراند تا بر علیه آنتونین دست به حمله ای تروریستی بزنند ، مقداری معجون آرسنیک را بوسیله سرنگ بالا کشید و سپس به سراغ کرم فلوبر رفت .

- آخیـــــش ، تموم شد . ولی وای نکنه مثه خواب ، این باعث مرگ آنتونین نشه و نکنه مثه اون یکی خوابه بچه ها در حال اذیت کردن آنتونین باشن ؟! چی کنم اگه این طور بود یعنی شد ؟ وای خدای من ...

مری حرفایش را با خود به پایان برد و در حالی که عرق از سر و رویش می بارید به سمت آنتونین رهسپار شد .

دانش آموز شماره یک: این چرا هیچیش نمیشه؟
دانش آموز شماره دو: چون کرم فلوبرها دندونش نمیگیرن که دردش بیاد.
دانش آموز شماره سه: کرم فلوبر که اصلا دندون نمی‌گیره.
دانش آموز شماره چهار: کرم فلوبر اصلا دندون نداره.
دانش آموز شماره پنج: آره ... فلوبر اصلا دندون نداره. آنیت ما رو گذاشته سر کار.
دانش آموز شماره شش: موافقم ... اون ما رو به مسخره گرفته. بریم حالشو بگیریم.

- نه ...نه ! بچه ها اشتباه می کنین ! جیــــــــــ

مری به صورت ژانگولرانه با چند پرش جفت پای به موقع ، جلوی آنیتا فرود(؟) آمد .

- بچه ها ... جان خودم ...نه حالا جونه خودتون آنیت قصد مسخره کردنمون رو نداره ... اینا دندون دارن ولی خیلی ریزن ... می تونین با ذره بین های توی اون فقفسه ها ببینینشون !

هوووووووووووووووووووووووو ( افکت حمله و گرد و خاک دانش آموزان بی فرهنگ سه گروه هاگوارتز به جز ریون به سمت قفسه های ذره بین )
پیتیکو...پیتیکو(؟)( افکت رهسپار شدن دانش آموزان دارای تمدن 4500 ساله ریون به سمت قفسه های ذره بین )

-20 امتیاز به ریونکلاو ...ان پیش پرداخته 70 امتیاز !!!
مری که صدای آنیتا به دلیل دور شدن از او و رفتن به طرف آنتونین ، لحظه به لحظه برایش کمرنگ تر می شد ،به کرم درون شیشه نگاهی انداخت ، کرم دوبرابر شده بود ...

بالاخره به میزه آنتونین رسید ، شیشه را روی میز او گذاشت تا برایش نگاهی به کرم بیاندازد ... از صمیم قلب امید داشت که همه چیز مانند خواب نباشد ...و بتواند 50 امتیاز دیگر را نیز برای ریون بگیرد .

مری آرام آرام چند قدم عقب رفت و آنتونین که مشکوک شده بود سرش را به کرم نزدیک کرد...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

* پست پیوز بدون در نظر گرفتن پست آسپ و گویا پست آسپ هم بدون در نظر گرفتن پست مری بود ... در نتیجه نمی شد این رو ادامه داد ... منم تصمیم گرفتم به گونه ای اون دو پست رو به پست مری مربوط کنم .


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۵ ۲۳:۴۶:۱۳


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
#3
روز بازی – زمین کوییدیج

گابریل : هوم ما که می بازیم ... به چه امیدی می ریم زمین ؟!

گابریل و سایر دختر های کوییدیجیست در حالی که جملاتی مثل این با خود تکرار می کردند به دنبال پسر ها از رختکن خارج شدند .

آسمان این بار چهره ای ابری از خود به نمایش گذاشته بود ؛ ابرهایی سیاه که به همراه قطرات گاه گاهی نم نم باران و باد نسبتا تند ، حالت دپسردگی و بدشانسی را کاملا برای بیننده تداعی می کرد .

- کاپیتان های دوتیم ، بلاتریکس لسترنج و بادراد ریشو ، در برابر هم قرار می گیرین . آبی های تیزهوش در مقابل سبز های اصیل...

این بار نیز صدایی آشنا مسابقه را گزارشگری می کرد و او کسی نبود جز مدیر خشک و جدی مدرسه ، ایگور کارکاروف .

داور مسابقه مادام هوچ ، با موهای کوتاه جو گندمی که به ردای خاکستری رنگش می آمدند ، سوار بر جارو شد و سوت آغاز بازی را به صدا در آورد .

- این صدای سوت شروع بازی بود . می بینیم که اول بازی رودولف لسترنج کوافل رو صاحب می شه و یه راست به سمت دروازه ی ریونکلاو می رود .


لیلی و لونا خیره در آسمان رده کوافل را با چشم هایشان دنبال می کنند و منتظرند تا سرنوشت به وقوع بپیوندد و گابریل و چو هم در اطراف ورزشگاه و آسمان دنبال سایر شگون های بدشانسی می گردند .

- معلوم نیست چرا از تیم ریون به جز پسرای جاروسوار هیچکس کاری نمی کند ...گویا دختر ها طلسم شده باشند .

و هیچ کس نمی داند که این طلسم ، تلقین است .

- رودولف به دروازه ی تیم حریف رسید ... جالبه چه همکاری با مورگانا لي فاي می کنه یه پاس جانانه و ... اما نه ... آلفرد بلک دروازبان توپ رو می گیره !

در سمت دیگر زمین بادراد ریشو پس از تنظیم ها و برنامه ریزی های پی در پی بلوجری را به سمت توبیاس اسنیپ پرتاب می کند و تمام تلاشش را می کند که بهترین بازیش را به نمایش بگذارد و در این بازی که چو به جای گلگومات در کنارش بازی می کند، خودش تنها کنترل بلوجر ها را داشته باشد .

- جالبه ! آلفرد بلک دروازه رو خالی گذاشته و با کوافل جلو میره ... از کناره بلوجر سوروس اسنیپ و از بین اينيگو ايماگو و مورگانا لي فاي می گذره ، تا وسط زمین میاد و آهان ... پاس می ده به زنوفيليوس لاوگود . وای اونطرف رو ...

توبیاس اسنیپ در اثر برخورد بلوجر بادراد از روی جارویش سقط کرده و مادام هوچ که توبیاس را در هوا گرفته است ، او را به جایگاه اساتید می برد تا او را به دست ، دستان شفابخش مادام پامفری بسپارد .

- به نظر می رسه که ریونکلاو داره سه نفره بازی می کنه و با اتفاق اخیر، بازی یه جورایی سه به شیش نفرس و بازی هم در دست ریونکلاو هاست ... عجیبه واقعا !!!


و این بار هم هیچ کس نمی داند که اگر کسی واقعا چیزی را از عمق وجودش بخواهد ، تمام کائنات دست به دست هم می دهند تا او به هدفش برسد و داستان ریونکلاو هم از این قرار بود .

نا امید های ریونکلاوی هنوز پا برجا در عقیده ی خود فقط با چشم های خود اطراف را سیر و با جارو های خود زمین را متر می کنند .

- ده بر صفر ، اولین گل را ریونکلاو به ثمر می رسونه ... معلوم نیست حواس این بلاتريكس کجاست ؟ گویا پیش مای لردشه ... بهتر بود مورفین گانت به جای اینکه در کنار سوروس اسنیپ مدافع باشه ، دروازه بان می شد ... آخه انگار سعی می کن یه کوافل نا مرئی رو توی هوا بگیره !


بازی ساعتی بر پایه ی رشادت های آلفرد ، دفاع های بادراد و گل های زنوفيليوس پیش می رود ...


- نود بر ده به نفع ریونکلاو !

دخترهای تیم کوییدیچ با شنیدن صدای گزارش گر به خود می آیند ، گویا چیزهایی در خاطرشان می گذرد و این امتیاز آشناست ، فقط با نتیجه ای عکس . آن ها همچون مرده ای که به زندگی ، به بازی بر می گردند .

و همه دست در دست هم قهرمانی را برای گروهشان رقم می زنند .

- 250 بر 10 به نفع ریونکلاو ...بازی تمام شد... جالبترین بازی بود که توی عمرم دیده بودم . خوش باشین !

گابریل اسنیچ به دست و سایر اعضای تیم لبخند به لب به سمت تماشاگران شاد و ولوله آفرین فرود آمدند در حالی که دیگر همه ی آن ها آن روز دو درس بزرگ گرفته بودند ...

اول اینکه...

با امید ، تلاش و اراده می شود سرنوشت را به خوبی رقم زد .

و دوم اینکه...

خواب زن چپ است .



پست کوییدیچ - ریون در برابر اسلیترین - قسمت اول
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
#4
- نود بر ده به نفع اسلیترین !

فریاد شادی از میان تماشاگران سبزپوش و آهی ممتد نیز از سوی سه گروه دیگر تماشاگر به هوا برخاست . بازی با سرعت سرسام آوری و گل های مهاجمین اسلیترین پیش می رفت . ریونکلاوی ها ناراحت و نا امید سعی داشتند تا حداقل نتیجه را حفظ کنند … همه چیز مانند یه کابوس بود .

تالار ریونکلاو- خوابگاه دختران

ههه…ههه

- باشه باشه ! اون اسنوکورک شاخ چروکید برای تو فقط بذار بخوابم یه کم دیگـــــــــــــــــــــــــه .

مری با ضربه ی دست لونا به صورتش از خواب پرید و متوجه نفس های پرصدا و تند گابریل شد . مری خود را با سرعت خاص خودش به سمت گابریل رفت .

مری : نه ! نه خوشگل ! تو نباید بمیری ! دنیا … جامعه جادوگری به تو نیاز داره … نه ، نــــــــــــــــــــه …
گابر : باشه باو … همش کابوس بود ، هیچ چیزی واسه ی ترس وجود نداره . یعنی قرار بود تو اینا رو به من بگی ها !
مری : عهه…خب دست خودم نبود . حالا بگو ببینم چی شده ؟
گابر: ببین مری اصن حسش نیس بذار فردا به همه می گم …حوصله ندارم یه نفر یه نفر بگم … ولی خیلی وحشتناک و دپرساسیون بود ها برو تو کفِش !
مری: گابــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
گابر : نه !!!
مری: گابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
گابر : نه نه نه !!!
مری : باشه خب … چته ؟ اصت باهات قهرم !


تالار ریون – کنار شومینه



هیزم ها درون شومینه به سرعت می سوختند و نور و گرمای مطبوعی را ایجاد می کردند . سکوت اعضای تیم کوییدیج باعث می شود صدای سوختن هیزم ها چند برابر حالت عادی به نظر برسد.

مری : دهه… گابریل زبون بازکن ببینیم چی دیدی دیگه ؟

بادراد ناراحت از اینکه وقت با ارزشش را به جای مغازه ی اصغر آقا در کنار شومینه تلف می کند به مری چشم غره می رود .

گابریل : خب ، ساکت … می گم ساکت ! می خوام بگم !
ملت ریونی : کسی حرف نمی زنه !!!
گابریل : هــــان ؟ خب فکر کردم می زنه. داشت یادم می رفت ها … بیچاره شدیم ، می دونین دیشب چی خواب دیدم … همش همین بود

پس از پایان حرف گابریل ملت دختر ریونی چند نگاه بین خودشان رد و بدل کردند و بعد شروع به نالیدن کردند .

بادراد : بس کنین باو بس کنین ! اگر قرار به خوابه که تا الان زنوفيليوس تا حالا دو شکم زاییده بود
آلفرد : و یا من ...

پسرای ریونی :

چوچانگ که تا حالا سعی می کرد خودش را با کتاب های رمانش سرگرم کند ، گفت : نه ، شما نمی دونین ! این پیشه ی خانوادگی منه ! وقتی ماه توی تربیع باشه و زهره و عطارد ...

آلفرد :
- زهره و عطارد با هم تو مقارنه باشن ، خواب های گابریل نامی که توی عرض جغرافیایی 26 درجه هست حقیقت پیدا می کنن !
آلفرد : نگفته بودی این قدر نجوم بلدی !!! آی لاو یو چو
چو :
آلفرد : لاو
چو : مک
مک:چو
.
.
.


بادراد که به همراه زنوفيليوس در حالی که آلفرد را روی زمین (؟) به طرف خوابگاه پسران می کشید، گفت : شما هرچی دوس دارین فکر کنین اما من و پسرای دیگه ریونی اسیر خواب و این خرافات نمی شیم و تمام تلاشمون رو می کنیم .



Re: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
#5
بهترین آواتار : بتی بریسویت

بهترین امضا : پرسی ویزلی ( فقط همون شعرش :دی )

بهترین جمله : سنگ صبور:قوی ترینش رو خدا داره. (جمله از لونا لاوگود ... توی تالار ریون )

بهترین نویسنده هفته : مورگانا لی فای

بهترین عضو : هلنا ریونکلاو

بهترین مدیر : آنیتا دامبلدور ... می تونم بگم تنها مدیریه که توی سایت دیده می شه



Re: گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷
#6
ببخشید ها من مثه نخوت اومدم اینجا !

هوم من یادم میاد خیلی پیش از الف دال استعفا دادم ... اینم پستش ! ولی نمی دونم هنوز به روی چه حسابی اسم من توی لیست اعضا هست ! عجیبه واقعا !
خواستم رسیدگی بشه و اسم من رو بردارین !



Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷
#7
سلام !

در مورد اون پست کوییدیچ ... خب ، من یه چیزی که نوشته بودم رو به همراه شکلک و اینا به شما پیام شخصی کردم ولی گویا مدیر گرامی وقت رسیدگی نداشته ؟! چون هنوز جایگزین نشده !
خواستم ببینم قصد پی گیری دارین یا خیر؟

پ.ن : یه پیام شخصی دیگه هم فرستادم تا مطمئن بشم به دستتون رسیده قبلی یا نه ؟ اما برای هیچ کدوم جوابی دریافت نکردم !

در ادامه ی حرف مری .... گفته بودین وقتی بلیز جمع امتیازات رو بزنه ...امتیازات رو اصلاح می کنین ولی تابلوی شنی هیچ تغییری نکرده ! برای یا آوری گفتم فقط


با تشکر



Re: شبی از شبهای ریون کلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
#8
سوژه ی جدید :

- جییییییییییییییییییییغ
لیلی از پشت به روی زمین افتاد . لونا دوان دوان جلو رفت تا ببیند چه چیزی بر روی تابلو باعث از هوش رفتن لیلی شده .

-جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
لونا از پشت سر بر روی لیلی افتاد . این بار آلفرد با نگرانی هر چه تمام تر به سوی برد هجوم برد تا متوجه موضوع شود .

- داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد ( نکته : چون پسره داد می زنه نه جیغ م)
آلفرد هم همانند دو نفر قبل از هوش رفت اما به دلیل رعایت شئونات اسلامی چندین متر (!) آن طرف تر روی زمین افتاد .

بادراد ریشو با نگرانی فقط از اینکه سه نفر از اعضای تیم کوییدیج روینکلاو از هوش رفته بودند ... جلو رفت تا ببیند دلیل این از هوش رفتن ها چیست ؟!


گم شده

تصویر کوچک شده


مری باودی با مشخصات عکس بالا گم شده ... از یابنده (!) درخواست می شود تا او را به خوابگاهش در برج شمالی بازگرداند .


مکانی نا معلوم - همان زمان

مجهول1 : مطمئنی نمی تونه فرار کنه ؟
مجهول2: نه ،مطمئن نیستم !
1:پس سریع برو اطمینان حاصل کن که خیلی برامون مهمه ... حداقل تا دو هفته ی آینده بهش نیاز داریم !

تالار ریونکلاو - ساعت 10 شب

اعضای ریونکلاو یکی از یکی نگران تر به هم نگاه می کردند و هر کدام منتظر بود تا دیگری راهی را مطرح کند . چو که در اعماق ذهنش با خود کلنجار می رفت ، بالاخره تصمیم گرفت تا آن چیزی که در ذهنش هست را بگوید .

- بچه ها باید یادمون باشه که مری مامور تالار اسرار بوده!

------------------------
پ .ن : توی این سوژه می تونین به قدرت پیشگویی چو که از اجداده چینی - جاپنیش برده ، به مرگخوارا ، به گریفندوریا ، به هافلپافیا و به خود مری باود توجه کنین و بپردازین !


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۲۲:۰۹:۵۸


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۲۶ یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۷
#9
با سلام

در مورد بازی کوییدیچ :

خب ، من در دقایق آخر پستم رو فرستادم ( که می شه پست بیست و دوم ورزشگاه ) و متوجه شدم پیوستم پیوست نشده :دی نمی دونم چرا در صورتی که این آدرس پیوست من باید باشه ولی خب ، میگه فایل موجود نیس !

بعدش چون که دیدم فرصتی دیگه نمونده متن پستم رو به صورت عادی فرستادم که می شه پست 24 ورزشگاه اما چون رولم رو توی ورد نوشته بودم و اسمایل ها هم اونجا به صورت عکس بودن توی این پست نیومدن ولی خوشبختانه متن اصلی اومده که نشون می ده من قبل از ساعت 12 چیزی رو که باید می نوشتم نوشتم !

بعد از اونم باز سعی کردم در پستی دیگه فایلم رو پیوست کنم یعنی پست شماره 25 اما باز هم فایل پیوست نشد اگر چه از ارسالم تشکر می کرد :دی و در کل اشکالی در فرستادن من نبوده !

خب ، من هیچ کدوم از پست هام رو پاک نمی کنم شاید شما بتونین کاری بکنین !
یه فکری بکنین ... اون پست من بی شکلک که نمی شه !



Re: ورزشگاه درياچه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۱ یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۷
#10
آپ نمی شه نمی دونم چرا ؟







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.