گریفیندور & هافلپافروز مسابقهبه نظر می رسید تمام دانش آموزان و اساتید مدرسه برای تماشای مسابقه آمده بودند. قسمتی از سکوها یکدست سرخ و قسمتی دیگر هم به طلایی میزد، آبی پوشان راونکلاو نیز حاضر بودند و صدای سبزپوشان اسلیترین به گوش می رسید که گزارشگر مسابقه را تشویق میکردند!
- بله بله ممنونم که منو تشویق میکنین من متعلق به همه ی شمام... باژی شروع شده !شرخگون دشت البوشِه که داره می ره طرف درواژه ی هافپاف، یهو بلاژری به طرف ریش البوش شلیک میشه و بلاژر و شرخگون و کلا همه توپا با هم توی ریش البوش ترکیب می شن و البوش با شرعت به شوی هم تیمی خود تدی می ره و خودش که میفته هیچ، بچه مردمو هم پخش ژمین میکنه پیرمرد بی انشاف!
آسمون هفتم _ کنار جام جهانما !- چه نوادگان ترسویی هلگا! عادتشان است با پرتاب بلاجر مهاجمان را به هم گره زنند!؟
- خیر گودریگ! دردر نوادگان ما هرنوع جادوگری یافت میشود! این یکی که بلاجر را شوت کرد کمی دوز روانکلاویش زیاد بوده و با کمی فکر فهمیده می تواند نوادگان شجاع تو را هدف گیرد و از راه دور منهدم سازد! ناز شستش!
گودریک با خشم رو به فرشتگان کرد و گفت : بنوازید !
همه فرشته ها شروع به نواختن کرده و یک صدا خواندند:
گریفیندور قهرمان می شه خدا می دونه حقشه
گریفیندور قهرمان می شه خدا می دونه حقشه
گودریک که در حال زمزمه ی آهنگ فرشتگان بود ناگهان رو به سالازار کرد :هه! بیا تحویل بگیر این نوادگان خود را! یکی ادم کش! آن یکی کچل! دیگری معتاد!
سالازار : بله گودریک خودم هم از دست این یکی شرمنده ام ! معتاد بی خاصیت ! الان یک ساعت است که دارم به این جام جهانما نگاه می کنم یک کلمه از گزارش این مفنگی را نمی فهمم!
هلگا : من هم با نظر گودریک موافقم، چیزی نفهمیدم ... حال نوادگان ما جلویند یا نوادگان تو گودریگ؟
گودریک : این که دیگر واضح است! نوادگان شجاع و خفن من جلویند!
هلگا : چیــــی میگی!!!؟
گودریک : حدس میزنم.
مدرسه هاگوارتز _ زمین بازیمورفین نتایج رو اعلام کرد .
هافلپاف 70 و گریفیندور 30
آسمون هفتم _ کنار جام جهانما !گودریگ با شنیدن صدای مورفین
به صورت درآمده و پس گردنی ای روانه ی فرشتگان نوازنده کرد.
هلگا با چشمانی امیدوار به جام جهانما چشم دوخت و خاطرات شب گذشته را در ذهنش مرور کرد:
فلش بک- شب قبل از مسابقه- قصر راونا راونکلاو در آسمان هفتم:هلگا به آرامی به تخت راونا نزدیک شد.
صدا خفه کنی از جیب ردایش بیرون کشیده و به نوک چوبدستیش متصل کرد...سپس:
- استوپیفای!
طلسم بیهوشی بلافاصله به پیکر خوابیده ی راونا برخورد کرده و بدنش را سست کرد.
هلگا نفس عمیقی کشید و با دستانی لرزان، دوباره سرنگی را از ردایش بیرون کشیده و آن را از خون راونا راونکلاو پر کرد و از اتاق خارج شد تا شاید بتواند با ریختن چند قطره از خون راونا در آب کدوحلوایی نوادگانش، آن ساده لوحان را برای یک روز که شده باهوش سازد!
زمین بازی کوییدیچ هاگوارتز :مورفین : گریفندور شصت امتیاژ داره، هافلی ها باژم دارن حمله...خرررپففف...خرررپف...
- گانت!
- بله پروفشور؟
- باژی رو...چیز، یعنی بازی رو گزارش کن!
- چشم پروفشور...الان...
- گانت!
دینگ! ( افکت عبور کوافل از حلقه ی دروازه ی گریفندور)
- عهه! گل ژدن! هافل 140، گریف 60!
با تمام شدن این جمله، فریاد شادی هافلی ها ورزشگاه را به لرزه درآورد اما ناگهان....
- پرشی ویژلی جشتجوگر هافلپاف رو از جاروش پرت کرد پایین و اشنیچ رو از دشتاش کشید بیرون! داور هم کور بود ندید!
- گانت!
- گریف بردش...شاکت پیری بژا بخوابم!
آسمان هفتم _ کنار جام جهانما :لبخندی رضایت بخش بر لبان گودریگ گریفندور نقش بست. شاید قطرات خون سالازار اسلیترین، پرسی را کمی خشن کرده بود اما مهم این بود که بازی را برده بودند!