افشا سازی بزرگ .. واقعیت یا شایعه؟در تصویر پرنده ها جیک جیک میکنند و خورشید خانم لبخند میزند و هوای دلپذیر و زیبایی است و درست در جلوی تصویر و جلوی دوربین یعنی تقریبا بینابین دوربین و تصویر ممد ویزلی مشغول خندیدن است!
- یک دو سه اکشن!
- سلام من ممد ویزلی هستم از شبکه شایعه سازی ... عصر دیروز محققین ما موفق به کشف تکان دهنده ترین راز زندگی دامبلدور و ولدمورت شدند ... بالاخره محققین دانشگاه قزوین با کندو و کاو بسیار در قدح اندیشه دامبلدور توانستند چند فایل مخفی را پیدا کرده و آن را از زیپ بیرون آورده و آنرا ببینند ... لازم به ذکر است که این فایل ها به صورت بسیار ماهرانه ای در بین خاطراتی مربوط به هورکراکس ها مخفی شده بودند ... فاطی گرنجر توضیح میدهد!
بلافاصله دوربین نود درجه به سمت چپ منحرف میشود ...
فاطی: ما بعد از اینکه توانستیم خاطرات جدید رو از قدح اندیشه استخراج کنیم اونقدر خوشحال شدیم که از خوشحالی شیرجه زدیم تو خاطره ...
همون لحظه دوربین هم شیرجه میزنه تو خاطره ...
قسمت های حذف شده کتاب شش:فصل سیزده ریدل مرموز:دامبلدور وارد پرورشگاه شده بود و به تام گفته بود که جادوگر است و حالا میخواست بره:
آلبوس: راستی تا یادم نرفته ... اگر خیلی دوست داری میخوای یه سر بیای هاگوارتز رو ببینی؟
تام: آخ جون با کمال میل میام دیگه حالم داشت از این پرورشگاه لعنتی به هم میخورد!
بلافاصله صحنه عوض میشه دفتر مدیر مدرسه ظاهر میشه ... تام ریدل کوچک پشت میز دامبلدور و روی پای دامبلدور نشسته و دامبلدور داره قصه زمانی رو تعریف میکنه که رومئو به ژولیت گفت یک ساحره است!
تام: چه داستان بی مزه ای همش این نیروی عشق مسخره. اه آلبوس بسه من که بچه نیستم ،گرممه،خودم تنهایی میتونم بشینم!
آلبوس: درسته .. ولی من اینجوری راحت ترم
تام: بابا من میخوام رو مبل بشینم ...
آلبوس بدون توجه به حرفهای تام در حالی که با علاقه به صورت تام نگاه میکرد (و تام احساس میکرد تک تک اعضای صورتش زیر اشعه ایکس قرار دارد) ناگهان شروع میکنه داستانی رو تعریف کردن:
آلبوس: یکی بود یکی نبود .. پسری بود به اسم گریندلوالد. این پسره خیلی خوشگل بود .. قد بلند و موهای مجعد و زیبا و چشمهای آبی .. از اونور آلبوسی بود ..
تام: چه داستان مهیجی
دوباره صحنه عوض میشه و باز هم دفتر دامبلدور ... تام جوان که حالا به نظر میرسد دانش آموز ارشد مدرسه هست با چهره ای گریان در آستانه در ایستاده:
تام: آلبوس تو از من سوء استفاده کردی!
دامبلدور: نه تام .. این نیروی عشقه ... تو هیچ وقت نتونستی این نیرو رو درک کنی! اگر بدونی چقدر شبیه گریندل....
تام: اسم اونو جلوی من نیار حالا که اینطور شد تمام اجزای صورتمو عوض میکنم تا شبیه اون نباشم!
آلبوس: نه تام خواهش میکنم .. صبر کن
اما قبل از اینکه حرف دامبلدور تموم شه تام در رو به هم کوبیده بود و رفته بود ...
بلافاصله صحنه عوض میشه و باز هم دفتر دامبلدور!
قسمت سانسور شده فصل بیستم (درخواست ولدمورت):
دامبلدور تقاضای معلم شدن ولدمورت رو رد کرده و ولدمورت داره از دفتر دامبلدور میره بیرون که ....
آلبوس: صبر کن! تو برای چی به هاگوارتز برگشتی؟
ولدمورت لبخند ملیحی میزنه:
- فکر کردی برای تو اومدم؟
آلبوس با ناراحتی: نه .. میبینم که به قولت وفا کردی و چهرتو تغییر دادی ... کو اون دماغ سر بالا؟ کو اون چشمای آبی؟ کو اون لبخند شیرین؟
ولدمورت: بسه ... من گریندلوالد نیستم ...
آلبوس: تو شبیهش بودی ... من تو رو دوست داشتم تو میتونستی جای گریندی رو بعد این همه سال برام پر کنی ولی تو قلبمو شکستی!
ولدمورت: ووووهاهاها!!!
آلبوس: تو احساسات منو زیر پات لگد مال کردی ... متاسفانه من آدم کینه ایم ... تو قلب منو شکستی من تا آخر عمر اممم ... عین دو تا چشمام اممم .. عین بچه هایی که ندارم .. امممم چی میگن .. عین ریشام .. بابا این کلمه چی بود؟ آهان مواظبتم!
ولدمورت: اینجوریه؟ الان میرم شهر رو خراب میکنم ببینم کی کینه ایه.. مرگخوارای من کجان .. من برم شهر رو خراب کنم!
آلبوس: پس منم برم محفل ققنوس رو تشکیل بدم .. آهای ققی بپر بریم!
دامبلدور و ولدمورت در حالی که دارن به هم بدوبیراه میگن دوشادوش هم با عجله از دفتر خارج میشن ....
بلافاصله دوربین از ذهن فاطی پاتر میپره بیرون!
فاطی که به شدت تحت تاثیر خاطرش قرار گرفته:
- و این بود تمام ماجرا
دوربین بر میگرده روی ممد ویزلی ... در پشت تصویر خورشید در حال غروب است و پرندگان انقدر جیک جیک کردند دهانشان کف کرده است ... ممد پاتر بدون توجه به تصاویر پشتش روبه دوربین:
- آیا فاطی راست میگه؟ آیا قدح دامبلدور وجود خارجی دارد؟ آیا دامبلدور باز هم شکست عشقی خورده است؟ آیا این خبر شایعه است؟