هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷

مادام   رزمرتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۲۶ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷
از کافه 3 دسته جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام

نیمفادورا تانکس در گوشه ای از آشپزخانه کنار میز بزرگ پناهگاه نشسته بود . شب آرام آن سوی پنجره نگاه میکرد.فکرش سخت مشغول بود. ناگهان اولین روز ورودش به هاگوارتز برایش تداعی شد.همه بچه ها بعد از تمام شدن آواز همیشگیه کلاه آن را روی سرشان گذاشتند.وقتی دورا آن را روی سرش گذاشت فریاد زد: هافلپاف.همیشه پیش خودش فکر میکرد استحاق رفتم به گروه گریفندور را داشته است.حالا که فرصتش پیش آمده بود باید به خودش ثابت میکرد که در تمام این سالها حق با او بوده نه کلاه غازی. حالا که میبایست با خطرناک ترین مرگخواران یا حتی شاید خود ولدرمورت بجنگید تا انتقام مرگ پدرش را از آنها بگیرد.ترس را از خود راند.احساس رهایی میکرد.تمام شجاعتش را جمع کرد چوبدستیش را محکم در دستش فشرد و بی پروا به سوی جنگ با تاریکی رفت.


سلام!
مرسی...نسبتا خوب بود...فقط یه چند تا اشکال داشتی:

شب آرام آن سوی پنجره نگاه میکرد.

هممم...شب نگاه می کرد؟ یا تانکس داشت شب رو نگاه می کرد؟ یه کم مشکوکه جمله!

اگه منظورت اولیه، و منظورت مثلا یه حالت ادبیه که شب داشت نگاه می کرد، این نگاه کردن یه کم نامحسوسه! یه کم باید این حالت نگاه کردن رو بیشتر نشون بدی.... مثلا بگی:

شب چشمانش را از پشت پنجره آرام به تانکس دوخته بود.

یا هر چیز دیگه! که این بستگی به خودت و تخیلت و قلمت داره!

اگه منظورت دومی بود...فکر کنم باید می شد: تانکس به شب آرام نگاه می کرد. یا: شب آرام را نگاه می کرد!


یه چند تا هم غلط املایی داشتی...

آواز همیشگیه کلاه: باید بشه آواز همیشگی کلاه. گذاشتن اون ه واسه همیشگی درست نیستش!
استحقاق رفتم به گروه را داشته است: رفتم باید بشه رفتن....فکر کنم غلط تایپیه...
کلاه غازی: کلاه قاضی درسته!
میبایست با مرگخواران بجنگید: می بایست با مرگخواران می جنگید...


در کل خوب بود....سعی کن نوشته ات تا حد امکان غلط املایی یا تایپی نداشته باشه، چون غلط املایی می تونه باعث بشه خواننده علاقه اش به خوندن پست کمتر بشه!


مرسی....یه بار دیگه هم میشه بنویسی؟ نوشته ات خوب بود، ولی فکر کنم یکی دیگه هم لازمه....یه بار دیگه هم لطفا بنویس!ممنون


پ.ن. گذاشتن لینک تو امضا فکر کنم خلاف مقرراته....فکر کنم برداریش بهتر باشه!



فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۰ ۲۳:۱۵:۲۵

سرور ما سالازار اسلیترین.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ – آرام
هری و هرمیون آرام آرام توی راهروهای قلعه درحال پرسه زدن بودند.
که یک دفعه هری به هرمیون گفت:
یک لحظه هیس، یه صدایی شنیدم؟
وآن دو باهم رفتن اونجا که ببینند چه اتفاقی افتاده است.
وقتی که آنها رسیدند اونجا دیدن اون صدای جینی بود . که به یه شنل پوشی مشغول خوردن خون رون بود که جینی می گفت:
مگر برادر من چکار کرده خواهش می کنم ،آن را رهایشکن
خواهش می کنم..............
بعد هر ی به خودیش فکر کرد که اون مرد شنل پوش را قبلا توی جنگل ممنوع دیده که داشت خون اسب تک شاخ را می خورد .
ولی زود رفت جلو چوب دستی اش را از جیبش درآورد وبه اون شلیک کرد و ناپدید شد.
بعد همه ی بچه ها و استا دان از خوابگاهایشون درآمدند بیرون که ببینند اون صدای چی بود؟
وقتی که آنها رسیدند اونجا یک نفر به هری و هرمیون و جینی و گفت:
ازسر راهمون برینکنار، برینکنار........
ببینم چه خبر شده ، تااینکه همه از ترس و وحشت رون را دیدند و داد و فریاد کشیدند واما:
جینی داشت گریه می کرد که به دامبلدور می گفت :
همه اش تقصیر من بود! نمی دونستم جلواش را بگریم .
فردا صبح آنها می خواستند بروند صبحانه بخورند تا اینکه دامبلدور گفت:
همتون یک لحظه به حرفهای من گوش کنید:
برای همتون خیلی متاسفم به خاطر دیشب، که بهترین دوستون آقای رون ویزلی با مرگ روبرو شده و خواهرش هم یعنی جینی ویزلی نمی دونست جون اون را نجات بده واما آقای هری پاتر تونسته اون مرد شنل پوش را از آنجا دور کنه .
بعد وقتی که حرفهای دامبلدور تمام شد گفت:
خب، بچه ها حالا همتون برین سر کلاس هایتون دیگه به اونجاچیزها فکر نکنید .
هری داشت بیرون را نگاه می کرد که کتی گفت:
چرا گنجشکها توی درختها
آواز نمی خونند .
سلام چو چانگ خوبی
من خیلی توی مغزم فشار آوردم هر چی تونستم نوشتم از این بهتر نمی شد .حالااگر ممکن است میشه باهم آشنا بشیم .
به همه سلام برسونید
بای


سلام
خب نسبت به پست قبلیت بهتر بود...اما هنوزم جای کار داره!

خواهرش هم یعنی جینی ویزلی نمی دونست جون اون را نجات بده...

نمی دونست؟ خب این جمله یه کم...بی معنا نیست...؟ یا باید می شد
"جینی نمی دونست چطوری جون اونو نجات بده"
یا هم
"جینی نمی تونست جون اونو نجات بده"

جمله ها باید معنی هم داشته باشن دیگه!


از پست قبلت بهتر بود، اما بازم یه جا موضوع نامربوط شده بود! ببین تصور کن نشستی تو کلاس داری فکر می کنی، بعد یکی یهو از ناکجاباد میگه چرا گنجشکها تو درختا آواز نمی خونن! یه کم ناجور میشه...!


اون قسمتی که جینی داره اون شنل پوشو نگاه می کنه....تو کتاب جینی یه شخصیت گریفیندوریه، یه دختر شجاع! و فکر کن، یکی در حال خوردن خون برادر این دختر شجاع باشه و اون هیچ کاری نکنه! و فقط گریه زاری کنه.... به جینی نمیاد! با اون شجاعتی که جینی داره مسلما میره سعی می کنه یه بلایی سر شنل پوشه بیاره! حتی اگه واقعا نتونه رونو نجات بده!


من میگم برو یه کم تو ایفای نقش بچرخ، پستهای خوب بچه های قوی ایفای نقشو بخون! این خیلی کمک می کنه! مثلا پست های بلیز زابینی، یا پست های آنیتا دامبلدور!


راستی....لازم نیست حتما هر کلمه رو یه رنگ متفاوت بکنی. فقط یه رنگشون بکنی کافیه. حتی فونتشو عوض کردن هم ضروری نیست! البته به اختیار خودته ها!


بازم منتظرم....با یه پست باز هم بهتر!


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۷ ۱۸:۰۲:۰۴
ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۷ ۱۸:۰۵:۵۵
ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۷ ۱۸:۰۹:۴۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۰ ۲۲:۵۷:۰۳

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۴۴ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ – آرام
در این شبه تیره و تار، در این هوای مه الود می رفت تا مرگ را به خانواده دیگر هدیه کند
می رفت تا ترس و وحشت انها در هنگام دیدنش، ببیند
می رفت تا هنگامی که مشغول شکنجه ی دختره خانوادی از اوازه ضجه های پدر و مادرش لذت ببرد
به سادگی و فقط با یک طلسم که از جوبدستیش رها ساخت تمامه حفاظ های خانه را کنار زد
و به ارامی وارد شد
........


خوب بود....فقط یه چیزی:

تمامه حفاظ درست نیست...درستش اینه که بنویسیم تمام حفاظ! تو عبارت هایی مثل این، یا مثلا شب تیره و تار، دوست خوب، زندگی زیبا نباید اون ه رو بذاریم! یعنی اصلا نباید بشه دوسته خوب! یا زندگیه زیبا!


غیر این...نسبتا خوب بود...تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۸ ۲۱:۵۳:۲۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ – آرام
هری در کنار دریا مشغول آواز خواندن بود.
دابی آرام آرام به دنبال هری می رفت و بهش می گفت :
چرا امشب اینقدر هوا هیس است .
هری گفت:
نمی دونم ، آخه اون روزی که من و سدریک توی مسابقه می خواستیم برنده بشیم ، ولی ما قصد رفتن به قبرستان را نداشتیم .
نمی دونم چطوری ما رفتیم اونجا که یک دفعه ولردمورت جلوی ما ظاهر شد .
که پیتر چوب دستی اش را از جیبش درآورد و به سدریک شلیک کرد .
وبعد ولردمورت می خواست مرا بکشه ولی من و سدریک از آنجا دور شدیم و مسابقه تمام شد .
که همه از ترس و و حشت داد و فریاد کشیدند ! و گریه می کردند اما :
دامبلدور می خواست مرا از جلوی مرگ رهایم کند که دیگه به اون فکر نکنم .

خواهش می کنم آنرا قبول کنید بعد برم مرحله بعد
متشکرم


سلام...!
خوبی...؟ خوش اومدی به جادوگران!

خب...پستت....به نظر من هنوز جای بهتر شدن خیلی داری! یه کم سعی کنی پستات بهتر از این هم میشه!

مثلا ببین، وقتی یه داستان، یا یه داستان کوتاه مثل این، مینویسی....باید یه سوژه ای هم داشته باشی! مثلا فکر کن ببین وقتی این کلمات داده شده رو می خونی چی به ذهنت میاد....یه کم فکر کن...ممکنه مثلا یه شب تاریک بی ستاره به نظرت بیاد که کسی تو اون کشته میشه! یا اصلا شبی که ماه می درخشه و جونورای شب زی دارن حرکت می کنن.....هرچیزی میشه! فقط بستگی به تو و تخیلت داره!

بذار تخیلت خودش حرکت کنه و خودشبنویسه! اونجوری خیلی قشنگ تر میشه....!

یکی هم....خب از کلمات باید به معنی خودشون استفاده کرد، نه؟ مثلا این جمله رو ببین:

چرا امشب اینقدر هوا هیس است .

خب هیس یه کم اینجا...ناجوره! هیس بودن هوا یعنی چی؟ معمولا هیس رو واسه وقتی بکار می بریم که مثلا می خوایم به یکی بگیم ساکت باش! یا اصلا....برای نشون دادن صدای مار! یا چیزهای دیگه.... اما خب...هیس بودن هوا یه کم بی مفهومه!

یکی هم....ببین، الان اینجا هری آواز می خونه، بعد دابی میاد پیشش میگه امشب چرا هوا اینجوریه، بعدش هری یهو شروع می کنه به تعریف کردن ماجرای سدریک!! خب ماجرای سدریک یه جورایی هیچ ربطی به وضع هوا نداره! باید خب حرفایی که هری می زنه یه کم هم مربوط باشه دیگه!!


یه بار دیگه بنویس، اگه یه کم سعی کنی مطمئنم که خیلی قشنگ می تونی بنویسی! بذار تخیلت هر چی دلش می خواد واسه خودش تصور کنه! تو هم همونو بنویس! مطمئنم که می تونی!



فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۲۳:۰۹:۲۲

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۸۷

دورا تدی تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷
از be razdare ma albosdambeldor moragee shavad
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
مرگ آرام آرام در دل شب قدم بر میداشت. از زمانی که لرد ولدمورت، ارباب مرگ وارد دهکده ی لیتلوینگینگ شده بود تنها چیزی که در دهکده به چشم می خورد، ترس و وحشتی بود که بر دل مردم شهر سایه انداخته بود.
کنار در خانه ایستاد که تا چند دفبفه ی دیگر بدون خانه نشینان همیشگی اش رها میشد. از داخل خانه صدای آواز خواننده ای می آمد، به آرامی و با آرامش مشغول شد: در خانه را با کمک اَبَر چوب دستی اش باز کرد. قبل از اینکه اعضای خانواده متوجه آمدن او شده باشند جسدشان با صدای "هیس" عجیب ارباب مرگ، خوراک نجینی شده بود…



سلام....ممنون، تایید شد!!


ویرایش شده توسط دورا تدی تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۱۲:۱۱:۴۸
ویرایش شده توسط دورا تدی تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۱۲:۲۳:۵۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۲۱:۴۶:۱۸

:chomagh:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۷

آنجلینا جانسونold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۴۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
جینی آرام آرام در قلعه پیش می رفت. می ترسید مبادا یکی از معلم ها یا برادرانش او را ببینند. به طرف دستشویی دختران می رفت. می ترسید شاید اشتباه می کرد شاید تام فقط یک کابوس وحشتناک بود. آواز شب در قلعه طنین می انداخت باید از دست این دفترچه راحت می شد . چرا از اول به برادرش نگفته بود که مقصر همه ی این وقایع خودش است؟ انگار درون یک خلصه فرو رفته بود. انگار نیرو یی مبهم او را وادار به این کار ها می کرد .
-(لوموس) نوک چوبدستی اش روشن شد. هنگام حمل دفترچه گویی مرگ را در دستانش حس می کرد. ولی باید دفترچه را نابود می کرد. ترس سراسر وجودش را فرا گرفته بود. او هری را دوست داشت و ذهنش فقط مشغول به نجات هری بود. به دستتشویی رسید. دفترچه داغ شده بود هیس تاریکی در کنار قلعه آشیانه کرده بود. شمشیر گریفندور را از زیر ردایش بیرون کشید و دفترچه را به دو نیم کرد.
جینی ناتوان تر از همیشه به زمین افتاد.مرگ را در آغوش خود می دید. ولی خوشحال بود با نابود کردن دفترچه هری نجات یافته است.
جینی مرده بود برای یک عشق نافرجام و بی ریا...



سلام
نوشتنت خوبه....فقط یه مشکل کوچولو هست، اونم اینه که نقطه ( . ) یا ویرگول ( ، ) ها رو نذاشتی...اگه بذاری پستت خیلی بهتر میشه و راحت تر هم میشه خوندش...و آدم هم بیشتر جذبش میشه! یه جورایی میتونه نشون دهنده این هم باشه که وقتی پستتو می نوشتی براش ارزش قائل شدی!


اینجا که تایید میشی....اما اگه اینارو توی کارگاه نمایشنامه نویسی و ایفای نقش هم رعایت کنی...خیلی خوب میشه...خوبی،می تونی، میدونم که بهتر هم می تونی بشی!!!


تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۰:۴۸:۴۳

"دایره زندگی مربعی است که سه ضلع دارد ، عشق و


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۴ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۴۰ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام

شب آرام آرام بر فراز تپه های غول پیکر سایه می افکند.همه چیز بوی ترس و وحشت می داد.انگار درختان هم به امید اینکه مورد حمله قرار نگیرند سکوت کرده بودند.آواز دخترکی با شنل مشکی و بلند که جز چند تار طلایی رنگ از مویش دیده نمیشد آن سکوت مرگبار را شنید.دختر به سرعت از کناره های رود دور شد.انگار به دنبال چیزی میگشت.دستی روی چشمانش را پوشاند و بعد صدایی شنیده شد:"هیس."پس از آن همه جا تیره و تار شد.می دانستم جز مرگ معنی دیگری ندارد.کاش می فهمیدم مشغول چه کاری بود اما زودتر از آنکه بتوان تصور کرد زندگی نه چندان طولانی اش را رها کرد.جواب ارباب را چه بدهم؟!



سلام
قشنگ بود فقط من یه جمله رو نفهمیدم:

آواز دخترکی با شنل مشکی و بلند که جز چند تار طلایی رنگ از مویش دیده نمیشد آن سکوت مرگ بار را شنید.

آواز دخترک سکوت مرگ بار را شنید...؟ یه کم گنگه، جمله ها اگه کوتاه تر باشند و ساده تر، نوشته های قشنگ تری درست می کنن....البته نوشته ات قشنگ بودا، ولی با جمله های کوتاه و مفهوم قشنگ تر میشه!



تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۰:۴۱:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۸ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ – آرام


شب آوازی دل انگیز به وجود می آورد به آرامــی ترس را در وجود همه ، حتی رها شدگان از بند می نهاد . وحشت از مرگ تنها چیزی بود که در کناره های شهر در دل مردم مشغول به کار که به تازگی نور مهتاب را دیده بودند موج می زد ...



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ – آرا

آی مرگ!
هیس! ساکت شو؛ مگه نمی بینی مشغول آراستن شبم!؟! درگیر حس دلهره آور وحشت و ترس...

آی مرگ!
کنار بزن اون مخمل تیره ی آویخته بر نگاهت رو؛ برو و بگذار با آواز غم انگیز اون جغد مرموز و رها, افسرده تر بشم...







چه قشنگ....


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۲ ۱۶:۲۹:۰۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۲ ۲۳:۴۴:۳۶
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۲ ۲۳:۴۵:۵۲

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۷

گراهام پريچارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ – آرام

با احساسی آکنده از ناتوانی به دیوار سرد و نمناک زندان تکیه داد. وقتی از آزکابان رها شده بود فکر می کرد میتواند مرگ آرامی را برای خود تصور کند، اما حالا دوباره در قفسی سنگی محبوس شده و با تحمل احساس غم و اندوه که دیگر جزئی از وجودش شده بودند به استقبال دلتنگی رفت و به یاد هری افتاد که انگار همان جیمز بود که جوان شده و بار دیگر به زندگی بازگشته...

قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد. زانوهایش بدون هیچ مقاومتی سست شدند و هیکل آن مردی را که دیگر وحشت و ترس و حتی مرگ برایش بی معنا شده بودند را به آرامی از دیوار استوار جدا کرد و به زمین سفت سپرد . در حالی که به جایی نامشخص خیره شده بود و به اتفاقاتی که در جنگل رخ داده بود فکر میکرد، صدایی شبیه آواز موجودی عجیب از فاصله ای نزدیک شنیده شد، سپس صدای به هم خوردن بال هایی قدرتمند و قدم های شتابان چند نفر، ناخودآگاه ایستاد و تمام افکارش را کنار گذاشت و به در زندان خیره شد، ناگهان نوری از پشت در درخشید و در با شدت باز شد، صدای هری را شنید که گفت "سیریوس" ....و از طرفی صدای هرمیون که با حالت اخطار دائما میگفت "هیس" و هری و سیریوس را به عجله وامیداشت. وقتی هر سه روی آن پرنده چالاک و با ابهت نشستند و از فراز آسمان صاف شب از برج زندان دور شندند سیریوس از ته دل میخندید و به این فکر میکرد که ممکن است از این همه خوشی بمیرد...حداقل مرگ آرامی خواهد بود ....و با این فکر دوباره شروع به خندیدن کرد.


شما که قبلا تایید شده بودی....اینو به عنوان یه پست دل بخواهی می بینم.....

قشنگ بودش...!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۲ ۲۳:۲۴:۵۹

[b][size=medium][color=33







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.