ولدی کپکیکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیشکی نبود .
یه مردی بود که عقده داشت ، یه عقده ی صد ساله داشت .
دیوانه بود ، روانی بود ، احمق لنترانی بود .
کله کچل ، فاقد دماغ ، دارن از اون یک دل داغ .
مردم از اون آسی بودن ، به مرگ اون راضی بودن .
ترسو ها ازش می ترسیدن ، شجاعا بهش می خندیدن .
مرگخواراش همش می لرزیدن ، توی خودشون می گندیدن . ( گلاب به روتون
)
یه عمر در به دری اومد ، یه موقع دردسری اومد ،
یه وقت هر خطری اومد ، تا که یه روزی پسری اومد ،
که اسم اون پاینده موند ، درسته ، پسری که زنده موند .
اسم اونم هری پاتر ، نترس بود از لرد قاطر .
جادوگران دارن به خاطر ، لرد رو جر داد مثل کاتر .
لرد ولدمورت وقتی که می خواست ، اونو بکشه ، یه سطل ماست ! ( سطل ماستو برای این نوشتم که قافیه پیدا نکردم !
)
دود شد و رفت و گم شد ، شرش از مردم کم شد .
همگی بگین : زنده باد هری پاتر ، زنده باد هری پاتر . . . حالا بیا وسط . . . دست ، دست ! قد و بالای تو رعنا رو بنازم ، شیکم گنده ی آقا رو بنازم . . .
..................................
ببخشید ، عذر می خوام ، آخرش جو گیر شدم .