هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
تکلیف جلسه سوم مراقبت از موجودات جادویی !

ادامه ي همين جلسه رو بايد بنويسيد. قضيه اينه كه حالا كه آنتونين مدير شده، آنيتا منافع خودش رو در خطر ميبينه و ميخواد با سو استفاده از بچه ها آنتونين رو از سر راه برداره...

قلم پرم رو کوبیدم رو میز و تو دلم گفتم:
-وای بدبخت شدم، بیچاره شدم. حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟ اصلا خاک از کجا گیر بیارم؟ من حالا باید از کی حمایت کنم؟ آنتونین که سرپرست هافل هست ... آنیت هم رییس ویزنگاموت! بابا علــــــــــــــــــه ...

و به صورت Silent زدم تو سر خودم. اول جوونی آدم رو دچار دوگانگی ارزشی می‌کنن!

آنیت همه رو جمع میکنه یک گوشه و به آرومی میگه:
-اون مسئول بخش بی‌مصرف‌ترین بخش سایته ... مدیریت اخبار! چه فایده داره که ما توازن بین کمدی و تاریکی رو بفهمیم یا اینکه رولینگ واسه چی از بیمارستان ادینبورگ بازدید کرده کرده؟ هوووم؟؟

دانش آموزان یکصدا: بعله ... آره ... همینه ... همینه ... آنیتای قهرمان ... همینه همینه!

آنیت هم ماشالا ساحره‌ای بس جوگیر، موهاشو تو هوا تکون سریعی میده (!)‌ و به آنتونین که در جهت طولانی شدن پست همچنان در راه هست اشاره می‌کنه:
-فلوبرها رو بریزید رو سرش! وقتی حواسش پرت شد منوی مدیریت رو ازش بگیرید و بندازید تو جوب ... چیز ... جوب که نداریم ما اینجا. آها بندازید تو دستشویی!‌

ملت هم سر تکون میدن و کرم به دست به سمت آنتونین حمله‌ور میشن!

همچنان آروم پشت میزم نشسته بودم که آنیت یهو برگشت و منو دید:
-اوه ... آسپ! ... آسپ؟ .... آسپ؟ ... آسپ!!!

و قبل از اینکه بتونم حرکتی بکنم نزدیک‌ترین صندلی به آنیت از جا کنده شد و به سمتم شوت شد!

شترق!

-آخ سرم! عهه ... چرا میزنی؟ من جای داداش کوچیکت هستم!

آنیت جیغ کشید:
-داداش تو اون سرت بخوره بچه کوچولوی بی‌خاصیت! چرا نشستی نگای من می‌کنی؟ برو با بقیه حساب آنتونین رو برس!
-آخه...
-آخه نداره! برو ... برو تا نزدم کچلت کنم!
-ولی اون ...
-برووووووووو!

---
آنتونین: واااااای ... ماماااااان ... این کرم‌ها چه باحالن! نکنید بچه‌ها ... قلقلکم میشه!

دانش‌آموزها همچنان که دارن کیلو کیلو کرم میریزن تو یقه‌ی آنتونین با تعجب به هم خیره میشن:
دانش آموز شماره یک: این چرا هیچیش نمیشه؟
دانش آموز شماره دو: چون کرم فلوبرها دندونش نمیگیرن که دردش بیاد.
دانش آموز شماره سه: کرم فلوبر که اصلا دندون نمی‌گیره.
دانش آموز شماره چهار: کرم فلوبر اصلا دندون نداره.
دانش آموز شماره پنج: آره ... فلوبر اصلا دندون نداره. آنیت ما رو گذاشته سر کار.
دانش آموز شماره شش: موافقم ... اون ما رو به سخره گرفته. بریم حالشو بگیریم.
.
.
.
و به این ترتیب دانش آموزها به سمت کلاس آنیت برمیگردن، با مشت‌هایی گره کرده و چشم‌هایی خون گرفته!!!




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مری : آخه من ؟ ...
آنیت : دیگه آخه و اما و اگر و شاید نداره ، باید سعی خودتو بکنی وگرنه بلاکت میکنم

همزمان با گامهای دور شدن آنیت ، مری بیشتر و بیشتر مستاصل می‌گشت ، علاوه بر آنکه نزدیک شدن به آنتونین بسیار سخت بنظر میرسید مشکلات دیگری نیز وجود داشت که فقط خود او از آنها باخبر بود و این موارد کار او را سخت و سختر می‌ساخت .

- نه ، نه ، نه ... این دیگه جزو محالاته ، یکی نیست به این مدیر مستکبر بگه من باید تاوان بالا بالا پریدنهای تو رو بدم ؟ دیگه ترکوندن توی راون هم تا همین سمی کردن فلوبر ها ارزش داشت ، از اینجا به بعدشو من نیستم !

آنیت که گویی ذهنیات مری را در سر می‌پروراند ، به خوبی از جا زدن او آگاه شده بود و با این دست اون دست کردنهای او به وضوح پی برده بود که باز کردن حساب بر روی مری آن هم بدون کمک کاری بس عبث و بیهوده است . پس کمی با خود اندیشید و در حالی که مری را که غرق در تفکر بود زیر نظر داشت به طرف آنتونین حرکت کرد .

آنیت : آنتونین ببینم تو چطور کارت رو پیش بردی ؟

آنتونین که در تمام این لحظات آنها را از نظر می‌گذراند ، برای آنکه خود را بی خبر از همه جا نشان دهد ، مقداری مکث کرد و با تانی خاصی جواب داد :

- اوه ... بله پروفسور ... من داشتم یک نوع آزمایشات قدیمی رو روی این کرم ها بکار می‌بردم ، میخواستم ببینم چقدر موثره و ...
آنیت : تا حالا ورد عشق رو بکار بردی ؟
آنتونین : بله پروفسور ، وردهای... چی ؟ ورد عشق روی کرمهای فلوبر ؟
آنیت : نه پسرک چرررررررمنگ ، ورد عشق روی مری !
آنتونین : یعنی اگر این طلسم رو روی مری انجام بدم باعث میشه این کرمها بارورتر بشن ؟
آنیت : خودتو به آن راه نزن ، من بهتر از خودت از ... در کل این یک پیشنهاد بود ، با کارت برس دالاهوف !

آنیت این جمله را کمی صریح تر و بارزتر بیان کرده بود تا مری که به سختی در حال تجزیه و تحلیل امکانات وجودش در سایت و خروجش از آن بود به خود آمده و خود را برای آنتونینی که اکنون کمی خام تر و آماده تر برای ارتباط بود ، مهیا سازد . اما ذهنیاتش توان هیچ گونه تحرک را برای وی باقی نمی‌گذاشت ...

- اینطوری نمیشه ، من حتی اگر بلاک هم بشم نباید به طرف این پسره برم ، شنیدم خودش دنباله تریلانی و در به در برای رسیدن بهش تلاش میکنه ، اصلاً شاید تونستم بدون اینکه جلب توجه کنم اینا رو بهش بخورونم ، شاید ... شاید ...

- میگم مری تو چطور تونستی کرمهات رو به این چاقی در بیاری ؟

این صدای آنتونین بود که افکار مری را از هم می‌گسست ، او در حالی که کرم فلوبری را در دست داشت به طرف مری در حال حرکت بود و اینطور بنظر میرسید که صحبتهای لحظاتی قبل آنیت بر رویش تاثیر گذاشته بود و یا شاید حیله ای در سر داشت تا رقیب خود را از میدان مسابقه بدر کند !


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۲۱ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

رودولف لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
جيمز كه به صحبت هاي زير زيركي آنيت و مري مشكوك شده بود، هورمون فضوليش شروع به ترشح كرد و به سمت ميز مري راه افتاد در اين بين آنيت به سمت ليلي رفت تا در مورد چگونگي رفتار با كرمها فلوبر با او صحبت كند.

جيمز به ميز مري رسيد و به او گفت:

-سلام مري،حالت خوبه؟

مري كه سخت مشغول كار بود و به دليل فشار بيش از حد كاري شبيه توپه چهل تيكه ي كم باد شده بود با حركت سرش جواب جيمز را داد.

-اهوم
ميگم مري امروز خيلي خوشگل شديا؟
-اهوم
ميگم مري امروز بازم خيلي خوشگل شديا؟
-اهوم
-ميگم مري ميشه از اين به بعد، بهت بگم آبجي؟
-اهوم
-ميگم آبجي اون چيه داري ميدي كرما ميخورن؟
-اهوم
-...اوهوم اُ زهر مار آبجي.

مري كه از صداي جيغ جيمز شكه شده بود، با عصبانيت به جيمز نگاه كرد و رو به او گفت:

-چي ميگي اصلا تو...بچه ي بي ادب پررو...برو پي كارت...مگه نميبني كار دارم؟

جيمزي كه تحمل داد وهوارهاي ادمها رو نداشت با قيافه اي عبوس سرش را بر گرداند و به سمت ميز خودش حركت كرد ولي در اين ميان شيشه حاوي سم را در دستان مري ديد و با فكري شيطاني دوباره سرش را روبه مري چرخواند.

-ميگم آبجي جون، فهميدم چي به كرما ميدي، از اون آب خطرناكاست كه ننجون ميداد به من تا آدم بدا رو باهاش بكشم،‌ شماها بهش چي ميگين؟..اها سم.

مري با شنيدن كلمه سم سرش را به اطراف چرخواند تا مطمئن شود كسي حرفهاي جيمز را نشنيده است و سپس رو به جيمز كرد و شكلاتي را از جيبش بيرون آورد و به او گفت:

-بيا داداشي، اين شوكولاته هفت ميوست، خيلي خوشمزست، بخورش واسه اموات منم صلوات بفرست.

-آبجي جون واسه امواتت بايد خرما بدي نه شكلات. تازشم خر خودتي.
من ديگه بزرگ شدم، بايد بهم يه بسته شوكولات بدي. اگه به عمو آنتونين بگم بهم يه بسته از اون شوكولات خوشمزه ها ميده. آخه عمو با خاله بده همكاره.

مري با شنيدن كلمه ي "آنتونين" رنگ از رخسارش پريد و باري ديگر به شكل توپ در آمد، البته از توع پلاستيكي.

-جيمزي جون بهت قول ميدم بعد از اينكه از اينجا رفتيم بيرون واست يه بسته شوكولات بخرم. قبوله؟

-نچ. بابام گفته حرف هر كس و ناكسي رو قبول نكن.
-حالا ديگه ما هم هر كس و ناكسي شديم داداشي؟

جيمز با حركت سرش حرف مري رو تاييد كرد سپس گفت:

-خب اين دفعه رو به حرف بابام گوش نميدم ولي يه شرطي داره ؟
-چه شرطي؟
-اينكه بايد "جيبا عوض" بازي كنيم.

مري كه براي اولين بار اين كلمه رو ميشنيد، گفت؟

-چي چي عوض؟
-جيبا عوض... تو هرچي تو جيبت هست ميدي به من، منم هرچي تو جيبم هست ميدم به تو. اونوقت من ديگه به عمو آنتونين نميگم.

مري كه چاره اي جز پذيرفتن حرف جيمز نداشت شرط او را قبول كرد و تمام وسايل جيبش از جمله پنجاه گاليون پول، معجون نرم كننده مو، مدل كوچك شده ي اتو مو و كلي وسايل بيناموسي كه براي آرايش چهره به كار ميرفت رو به جيمز داد و جيمز پوست تخمه هايش را از جيبش بر روي زمين خالي كرد و رو به مري گفت:

-هر كدومشونو خواستي از رو زمين بردار. اين وسايلتم نيگه ميدارم ميدم به همسر آيندم، ‌هرچند اون خوشگله و از اين آت و آشغالا استفاده نميكنه ولي خب.

سپس به مري ريشخندي زد و به سمت ميز خودش حركت كرد.

مري پس از دادن سم ها به كرمهاي فلوبر به طرف آنيت حركت كرد و گفت:

-خانوم معلم. كار من تموم شد.

انيت دستان مري رو گرفت و به گوشه ي خلوت كلاس برد و به او گفت:
-آفرين دختر. كارتو خوب انجام دادي. حالا بايد اينا رو بديم جناب آنتونين ميل كنه و فقط تو ميتوني اين كارو انجام بدي.

-من! ولي چطوري؟

آنييت سرش رو به مري نزديك كرد و گفت:
-تو بايد كاري كني آنتنونين بهت علاقه من شه و در يك موقعيت خوب اين سم ها رو مخلوط با يه چيزي بهش بدي تا نوش جان كنه.


ویرایش شده توسط رودلف لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱:۱۷:۲۳


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- چطوره منم کرم های فلوبرمو با یه جور مواد کشنده تغذیه و تربیت کنم که جوشوندۀ اونا تبدیل به یه سم بی بو و مخوف بشه و آنتونین رو باهاش نابود کنم و از آنیت نمرۀ کاملو بگیرم؟ اما اگه این کار درست نباشه چی؟ شاید کرما بترکن و لو برم. حالا چجوری از آنیت بپرسم که بچه ها نفهمن؟

آنیتا که به نظر می رسه فکر مری رو خونده، به بقیه دانش آموزان نگاه می کنه، لبخندی میزنه و میگه:
- بچه های عزیز، فراموش نکنید که خیلی خوبه اگر این کرم هارو با یه جور مواد کشنده تغذیه کنید. مطمئن باشید هیچ خطری نداره.

مری لبخندی میزنه و به طرف شیشه ی کوچکی که روی میز وسط کلاس قرار داره میره. لیلی لونا با کنجکاوی به مری نگاه می کنه اما با چشم غره ی عصبی مری متوجه میشه که بهتره حواسش به کار خودش باشه.

دانش آموزان یکی یکی، کرم فلوبرمو هاشونو به آنتونین نشون می دن و آنتونین با حرص به آن ها نگاه می کنه و لبخند میزنه. بادراد درحالی که سعی می کنه بی توجه به ریش هایش راه بره؛ به آنتونین نزدیک میشه:
-من کرم فلوبر خودمو با یه جور هورمون(!) خاص تغزیه کردم. نگاه کنین ریش درآورده. کارم چطور بود؟

آنتونین به زور لبخندی میزنه و با خودش فکر می کنه: آنیتا، حیف که جلوی اینا نمی تونم حقتو بذارم کف دستت. حیف که ارباب سفارش کرده که کاری به کارت نداشته باشم؛ حالا بذار به موقعش یک کاری می کنم که دمتو بذاری رو کولت و فاتحه دختر دامبل بودنو بخونی.

آنیتا مشکوکانه به آنتونین خیره میشه؛ آنتونین با حرص به آنیت نگاه می کنه و میگه:
-اما من شنیدم که تغزیه کرم های فلوبرمو با مواد سمی کار بسیار خطرناکیه.

-اِشتباه شنیدید آنتونین عزیز. تغزیه ی این نوع کرم ها با این سم به رشد سریعتر اون ها کمک می کنه.

آنتونین به فکر فرو میره. درهمین لحظه جیمزی به آنیت نزدیک میشه و با صدای زیری طوری که دیگران نشوند به آرامی میگه:
-خانجون، من می دونم تو می خوای کی رو به سزای عملش برسونی!

آنیت مشکوکانه به جیمزی نگاه می کنه. جیمزی با شیطنت به آنیت اشاره می کنه که نزدیک بشه.
-خانجون، شما می خوای با این کرمای زشت زشت به حساب خاله جون بده برسی. مگه نه؟

آنیت خوشحال از این که جیمزی اشتباه فکر کرده و نقشه های بهم نخورده لبخندی میزنه و میگه:
-آفرین، من همیشه گفتم جیمز از همه بچه ها باهوش تره. حالا برو سراغ کرما. به کسی نگی ها. این یه رازه.

کمی آنطرف تر، پرسی سعی می کنه مورگانا رو راضی کنه تا یکی از کرم هارو بدون دستکش بلند کنه. مورگانا با انزجار به کرم ها نگاه می کنه و میگه:
-آخه تو قصرمون که بودیم، کنیزا این کارارو می کردن.

-ولی اینجا تو باید این کارو بکنی. این تکلیفمونه. یادت که نرفته؟ باید بدون دستکش ورش داری وگرنه نمره کامل نمی گیری.

-باشه. ولی بعدش باید برام آب گرم آماده کنی تا دستامو بشورم.

مری بی توجه به آنچه در اطرافش می گذشت کرم فلوبرمو کوچک را روی تخته چوبی گذاشته و سعی می کنه که از طریق دو قاشق مقداری کود سمی تو دهنش بریزه. آنیتا که از دور مری رو زیر نظر داشت؛ به او نزدیک میشه و در حالی که سعی می کنه توجه بچه ها رو جلب نکنه می گه:
-اگه کاری که می کنی درست پیش بره، هفتاد امتیاز به راون اضافه می کنم. درضمن تو میشی شاگرد محبوبم.

- و بعدش من از همه بهتر میشم. مثل همیشه. بعد شما بیشتر از همه به من توجه می کنید و بعدش من بهترین دانش آموز شما میشم. مگه نه؟

-خب بسه دیگه. به کارت برس. بقیه بچه ها نباید بفهمن که تو داری چی کار می کنی.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱۵:۴۲:۱۷

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در همين لحظه آنتونين از دور نمايان ميشه!!!

پرسی همونطور که به آنتونین زل زده و همزمان مواظبه که مبادا آنیت چشش بهش بیفته، یه مشت کرم فلوبر برمیداره و میندازه توی یقۀ مری باود.

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! (تعداد زیاد، نشانۀ تاکید است!)

آنتونین بلافاصله چوبدستی شو می کشه بیرون:
- هان؟ چی شده؟ به کسی حمله شده؟

مری باود درحالیکه وسط کلاس ورجه وورجه می کنه:
- پروفسور... پروفسور...

آنیتا با عصبانیت بهش تشر می زنه:
- بشین سرجات دختر! الان که وقت رقص نیست. کلاس تمرینتون یه ساعت دیگه شروع میشه. خجالت بکش که باعث شرمساری ریونکلاو شدی. مجبورم 50 امتیاز از ریون کم کنم.

مری با احساس چندش سرجاش میشینه و رو به پرسی اشارات تهدید آمیزی نشون میده. آنیت به آنتونین رو می کنه:
- به به! به به! همکار گرامی. چه عجب از اینورا. تشریف بیارین و فعالیت های مفید دانش آموزان منو ببینین که با استفاده از کرم فلوبر چه کارای گولاخی می تونن انجام بدن.

آنتونین با یه حرکت چوبدستی یه صندلی راحتی ظاهر می کنه و روش می شینه. نگاهی به آنیتا میندازه و با خودش فکر می کنه: آره جون اون بابای ریش درازت. مثلا تو خیلی از دیدن من خوشحالی؟ حیف که به خاطر ارباب نمی تونم حقتو بذارم کف دستت وگرنه کاری می کردم خودت سر سه سوت دمتو بذاری روی کولت و از دور و بر ارباب دور شی.

بعد با صدای بلند میگه:
- چه فکر بی نظیری دوشیزه دامبلدور عزیز. خوشحال میشم کرم های جذاب فلوبری که با دستان مهربون شما پرورش داده شدن تماشا کنم.

دانش آموزا:
-

دانش آموزا دونه دونه میان جلو و کرم هایی که توی شیشه های مربایی دارن به آنتونین نشون میدن. مری باود با افتخار یه کرم رو بلند می کنه و به آنتونین میگه:
- همم... ببینین این کرم چه چاق و تپله؟ به طور ویژه ای تغذیه شده و خیلی کارا می تونه انجام بده.

پرسی از ته صف داد می زنه:
- مثلا مث رقصوندن نگو و نپرسا؟

کلاس از خنده منفجر میشه و مری که دماغش سوخته میره سر جاش می شینه. لیلی لونا نزدیک میشه:
- اممم... این کرم های فلوبر رو با عصارۀ اسطوخودوس تغذیه کردم. از جوشوندۀ این کرم ها میشه برای رفع تنگی نفس استفاده کرد.

آنتونین لبخندی به لیلی لونا می زنه و با دو تا انگشت دست راستش، به نشونۀ تشویق، به کف دست دیگش می کوبه. در همین اثنا مری که می خواد خیط شدن قبلیشو جبران کنه همونطور که بغض کرده و سرجاش نشسته یه فکری به ذهنش می رسه:
- چطوره منم کرم های فلوبرمو با یه جور مواد کشنده تغذیه و تربیت کنم که جوشوندۀ اونا تبدیل به یه سم بی بو و مخوف بشه و آنتونین رو باهاش نابود کنم و از آنیت نمرۀ کاملو بگیرم؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۲۲:۳۸:۰۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۲۲:۳۹:۴۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۱:۰۸:۳۱


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
جلسه سوم: روايت از ديد اول شخص


گاه وقتي امكان داره كه در يك پست، اينكه بدونيم از ديد يه فرد خاص\ ماجراها چطور پيش ميره، جالب باشه. يا مثلا اگر بدونيم فردي داره خلاف تفكر خودش يه كاري رو ميكنه، احتمالا پست طنزي رو خواهيم خوند.

شايد هم اينكه بدونيم عملكرد ها، ديالوگ ها و يا اتفاقات از ديدگاه يه فرد خاص چطور تعريف ميشه و چه فكري پيش خودش ميكنه جالب توجه باشه.

براي همين گاهي اوقات اگه مثل پست زير عمل كنيم، ميتونيم پست قابل قبولي رو ارائه بديم...

---------------


_ ايش! پرسي دست نزن به اونا...

پرسيبا بدجنسي تمام كرم را برداشت و جلوي مورگاناتكان داد و گفت:

_ اما اين درسمونه! فراموش نكن!


شاتالاخ!( افكت كنده شدن در از پاشنه!)


_ خداي من... خداي من... اين وحشتناكه! وحشتناك!... مري باود!زاخارياس! بشينين سرجاتون!... ديگل، از ريش سفيدت حيا كن!...پرسي دست از سر اون كرما بردار بوقي!... افتضاحه افتضاح!


بچه ها همه ساكت ميشن و به آنيت با موهاي ژولي پولي(!) نگاه ميكنن و حي ميكنن آخي چه موجود وحشتناك و قابل ترحمي روبروشون واستاده!


آنيت صاف ميشينه روي(!) ميز و ميگه:


_ غذا دادن به كرم فلوبر كار امروزتونه... خب اول يه تيكه برگ بردارين، بعد بچپونينش توي حلقش! شروع كنين!


ملت: !!!!!!!!!!!


ملت شروع به كار ميكنن و آنيت شروع ميكنه به سان ديدن از عمليات بچه ها:

_ هيچي! هيچي سرجاش نيست! وضعيت وحشتناكه! غير قابل تحمله! ... فك كنم اون بچه ي نويله، كارش مثل پدرش وحشتانكه، ارباب بايد خاندانشو منقرض كنه!... اوه خداي من! تالار نقدم مونده، اين يه فاجعست! ... ايوان من تو رو با دستاي خودم خفه ميكنم! ...


آنيتا در اين حين به يه كرمو بر ميداره و اينقدر فشارش ميده كه چشماي كرم پرت ميشن توي صورتش!

_ حالا يه مدير جديد هم اضافه شده! موقعيت من به خطر افتاده... من بايد به سي پنل اصلي دست پيدا كنم، وگرنه ارباب منو ميكشن... اوه خداي من! اگه انتونين سي پنلو براي ارباب ببره چي؟؟ اون يه خواهر داره!!!!!

و از شدت عصبانيت ميشينه وسط كلاس و دستمالشو در مي ياره و هاي هاي ميزنه زير گريه!!!

بچه ها كه از عمليات قبيح!! آنيت سردرگم شدن، تا مي يان اين عمليات رو تقبيح!! كنن، انيتا اشكاشو پاك ميكنه و يه اخم هم ميكنه و ميره پاي تخته...

_ من بايد قوي باشم... من بايد قوي باشم!... بايد به فكر نابودي آنتونين باشم!!!

در اين لحظه برق خطرناكي در چشمهاي آنيت درخشيدن ميگيره و رو ميكنه به بچه ها و ميگه:

_ بچه ها، امروز به عنوان تكليف ميخوايم با اين كرماي چاق و چله يه كسيو به سزاي اعمالش برسونيم!!!!


بچه ها در حالي كه فكشون باز مونده، سعي ميكنن سطح هوشياريشونو روي 1 !!! نگه دارن تا ببين استادشون كه امروز معلوم نبود حالش بلاخره خوب بود يا نه، چي ميخواد بگه!!!



در همين لحظه آنتونين از دور نمايان ميشه!!!


........

تكليف:

ادامه ي همين جلسه رو بايد بنويسيد. قضيه اينه كه حالا كه آنتونين مدير شده، آنيتا منافع خودش رو در خطر ميبينه و ميخواد با سو استفاده از بچه ها آنتونين رو از سر راه برداره...

نكته اينجاست كه بايد يه مقدار از متن رو از ديد اول شخص بنويسيد و اين اول شخص بايد فردي به غير از آنيت باشه.

موفق باشين!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
خارج رول !

مورگانا : استاد استاد اجازه ... این آرنولد اسم خودشو وارد کرده ؟
ایوان : نخیر بوقی این تخلصشه ... یعنی همینطوری باید می‌گفت .
کورمک : میگم استاد بهتر نبود هر کسی اسم خودش رو وارد میکرد ؟
ایوان : چطور عزیزم ؟
کورمک : چون الان هر نفر به خاطر اینکه اسم یه نفر رو وارد نکنه اسم صد نفر دیگه رو وارد کرده و فکر کنم باید تدریس در مورد وارد نکردن شخصیت اضافی رو هم توی درسات قرار بدی

داخل رول !

هر یک از بچه های کلاس به طرفی می‌دوید در این بین گلگومات و ترول به شدت با یکدیگر درگیر شده بودند و هر یک همرزم خود را می‌طلبید ، عده ای در این بین وصف شاهنامه می‌خواندند و عده ای دگر به دنبال قسمت پایینی بودند که گویا دقیق معلوم نبود و بدین سان هیچ یک نتوانستند آنجا پایین رو تشخیص داده و نقطه ضعف ترول را برملا کنند .

در همین لحظه ترول ، گلگومات رو بر زمین می‌زند ، اما با نگاهی اندک در می‌یابد که بلعیدن او در یک آن کاری بس دشوار ست که از توان او ساخته نیست ، پس افکارش را از ذهن خود پاک ساخته و به طرف دیگر شاگردان حاضر می‌رود که تعدادشان برای شام و ناهار صد روز کافی است .

با حرکت به هر طرف یک جسم بی حال را در دست می‌گرفت و در حالی که در هوا تکان می‌داد آن را در گوشه ای پرت می‌کرد ، روزیه نیز در این لحظات تاب و توان مقابله با ترول رو در خود نمی‌دید و با بهترین و کم سابقه ترین انواع فحش و ناسزا از خود پذیرایی می‌کرد .

اما در میان اجساد بی جانی که هر لحظه بر روی زمین فرود می‌آمد لحظه ای فردی با هیبتی سوپرمنی وارد شد و ترول با دیدن او لرزه بر اندامش وارد شد ... او کسی نبود جز ؟


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
همه به اطراف فرار می کردند تا از زیر ضربات ترول جان سالم به در ببرن و این ترول نابکار هم مدام فریاد می کشید و با قدم های سهمگینش همه چیز رو به هم می زد اوضاع آشفته و در همه صدای فریادها از هر سو به گوش می رسه فریادهایی حاکی از درد و وحشت صدای خرد شدن استخوانها فضا را پر کرده صدای نعره های وحشیانه ترول از هر سو به گوش می رسید.


از دور میان دانش آموزان هیکل بلند و سبز رنگی پیدا می شه که با یه چماق بزرگ به سمت ترول داره میاد گلگو مات مثل یه فرشته ی نجات سر رسید.


به کشتی گرفتن در هم آمیختن
به قصد کشتن و خون هم ریختن


بدین سو می آید گلگومات غول
بهر کین خواهی زین ترول


چماق بدست آمده بهر رزم
چنان که گویی هرگز نبود در بزم


چه شود عاقبت این کارزار
خدایا چنین کن نشود کار،زار


چنان زد برسر این ترول چماق
گو هرگز نیامده به باغ


چماق از کف بداد گلگو جان
بدست ترول شکسته شد آن


بزد دست بر کمرش چو شیر
گو شده به چنگال عقاب اسیر


گلگو چون عقابی خشمگین
نتوانست ترول را بزند بر زمین


حریفش بود برتر ز او
بس کن بقیه رزم را گو


چنان بکوبیدش بر زمین گلگو را
که لرزید از زمین تا هوا


بدیدم نیست همرزمی مقابل این ترول
آمدم جلویش همچو غول


گر چه نمی بینند مرا انسانها
زیر پایشان له می شوم بارها


رفتم ز پایش بالا تا به گوش
ز کف می دهد حال عقل و هوش


زیر گوشش به نجوا ایستم
اعصابش همی به هم ریختم


بگرفت به دستش چند تنی
یکی از آنها چون شیر زنی


چشمش به من افتاد این مری باود
همی به ترول دشنام داد


پرتش کرد چو پر کاهی
خورد به بید کتک زن بیچاره،الهی


بگرفتم چوب جادو بدست
گفتم کدام ورد الآن کارگر است


آواداکداورا می زندش بر زمین
نه من ندارم از این ترول کین


وردها یک به یک از ذهنم گذشت
یکی در آنجا همی نقش بست


شد ذهنم آماده برای انجام آن
انگار یک لحظه ایستاد زمان


اگر له وی کورپس آوری بر زبان
بیافتی بر زمین همچو کودکان


بیا وُ امر مطلق کن این ترول
همه جانش چون ورق کن این ترول



همی جادو آمد بر زبان
شد آماده غول به فرمان


آرام فرستادمش در قفس
گو بی اجازه نمی کشد یک نفس


بستم در برویش
طوری که هنوز رفته هوشش


طلسمات ایوان روزبه به جا بود
گویی ترول هیچ آزاد نبود


ایوان به من امتیاز داد
چنین کلاسش کردم آزاد


رفتیم سراغ آن دو عزیز
که مبادا شده باشند مریض


گو جان ز کف داده گلگو
افتاده اند ز پا هر دو


مری را بنگر کتک خورده بیهوش
مادام پامفری به قلبش می دهد گوش


هر دو زنده اند اما به ناچار
در بیمارستان می شوند تیمار


بس است دیگر این چه شعریست
آبرو بردی برایت نمره ای نیست


سخن کوتاه کنم به دو بیت
ندارد اینجا برایم گیت



یعنی نیست برایت دری رو به فردا
ای "آرنولد"سخن کوتاه کن اینجا


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۲۶ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
-

هري در حالي كه بدنش در ميان مشت بزرگ و گره كرده ي ترول گير افتاده بود، دستش رو از دماغش خارج كرد و جيغ كشيد. ترول قدري او را در مشتش فشار داد و با صداي انفجاري ديگر او را به پايين پرت كرد.

رون و هرميون و فرد و جورج، در حالي كه از ترس در حال سلف ماكسيمم جريوس بودند(Self Maximum Jerious) بودند، به طرف هري رفته و او را كشان كشان با خود به كناري بردند.

سپس همگي با هم و يك صدا، درحالي كه چوب دستي هايشان را به طرف شكم ترول(همون نقطه ي حساس كذايي) گرفته بودند، فرياد زدند:

- سكتوم سمپرا!

غول كه اصولا چون غول بود و قد اونا بهش نميرسيد، از جادوي دريافتي كه به پاهايش خورده بود، عصباني شده و نعره كشيد.

هوا كم كم سرد ميشد. روزيه به دسته ي مرغابي هايي كه در بالاي جنگل ممنوعه پرواز ميكردند، نگاه كرد. دانش آموزان روي تپه مدام در حال دويدن و جابه جايي بودند. غول هر از گاهي سرش را تكان ميداد و با اين طرف و آن طرف رفتن پايش روي چوب جادويي كه روي زمين افتاده بود ميرفت. جادويي ناگهاني به دراكو برخورد كرد و موهاي بورش آتش گرفت.

هري درحالي كه مدام اين ور و آن ور ميرفت، به اين فكر ميكرد كه چطور از معركه خلاص شده و هر چه زودتر شر غول را كم كنند. ياد مسابه ي سه جادوگر افتاد...

- آكسيو آذرخش!


ادامه بديد...


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۳:۵۷ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با توجه به این که مطابق تکلیف استاد، سوژه نباید به پایان می رسید و متاسفانه زاخاریاس عزیز سوژه رو تموم کرد، به ناچار پست ایشون رو نادیده می گیرم و از پست پروفسور ویکتور ادامه میدم!

*****

هری همچنان به نقطۀ حساس بدن ترول فکر میکرد، فکر میکرد، باز هم فکر میکرد. در همین حین که هری مدام در بحر تفکر پایین و بالا می رفت و فکر قورت میداد، غول خشمگین به دنبال عاملین انفجار می گشت و چون با وجود هیکل گنده، مغز یک ترول را در سر داشت به هری که داشت همچنان فکر میکرد زل زد و ظاهرا او را مقصر تشخیص داد.

با قدمهای سنگین به طرف هری رفت و هری چون به شدت درحال غور و تفکر بود و هنوز به مبحث نقطۀ حساس نرسیده بود، به این فکر میکرد که شاید پیش نیازها را رعایت نکرده و احیانا به همین دلیل است که نقطۀ مورد نظر را نمی یابد که با سر و ته شدن، از بحث فلسفی که در مغزش حریان داشت نجات پیدا کرد.

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! (این صدای هرمیون بود!)

- ماااااااااااااااااااااااااااااااع! ( این یکی رون ویزلی بود!)

- اخخخخخخخخخخخ... تفففففففففف! ( کراب بی ادب!)

- من یه قرار مهم دارم! (زاخاریاس اسمیت!)

- منم با خودت ببر! (بتی بریسویت!)

- من یه شوالیۀ شجاعم و از پس همه چی بر میام! (و با نگاهی دوباره به ترول) یعنی... از پس تقریبا همه چی، که البته یه ترول شاملش نمیشه! (دراکو مالفوی!)

- حرفای پوچ و ناامیدکننده رو دور بندازین و ترول رو کنترل کنین. یادتون نره که بعد از آقای پاتر نوبت بقیه س! (اینم معرفی کردن می خواد؟ )

هری از ارتفاع سه متری که قرار داشت جیغ می کشید:
- دیدم... دیدم... نقطۀ حساسش همون پایین ماییناست!

دراکو سرش را خم کرد تا پایین ترول را ببیند. بتی جیغ کشید:
- نه بی ناموس! منظورش اون پایینا نیست که!

- پس کجاس یعنی؟

هری همچنان جیغ می کشید:
- یه کم بالاتر باب!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.