برایان ... برایان ... برایان ...
برایان زیر پله های خانه قدیمیش نشسته بود و خانه در حال خراب شدن بود و نابود شدن خاطر ها!!
سیریوس کنار برایان نشست و به او نگاه کرد
برایان چهره بسیار نارحت و غمگین داشت و در فکر فرو رفته بود
در اعماق فکر ها ...
سیریوس دقیقه ها به او نگاه کرد
به ناراحتی برایان پی برد
سیریوس خود کم از زندگی غصه نداشت و برایان را صدا کرد تا ببینه چی شده
_چیه برایان برایان حواست هست
_ها بخشید حواسم نبود
_حالت خوبه به چیزی نیاز نداری
_نه نه تو فکر بودم
_چه فکری
_اینکه عجب روز هایی بود با اعضا هی هی
_منم هوای اون روز ها رو کردم ولی برنمیگردن مخصوصا اعضا
_درسته تو هم پس با من همدردی
_اره ولی غصه خوردن فایده ای نداره
_میدونم ولی دست خود ادم نیست
_حالا بیا بریم کافه یه چای بخوریم
_بریم دلی از عذا در بیاریم
((< دوستان باید باهم و کنار هم باشند>))