هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
هری ک داشت به مغازه ها نگاه میکرد گفت
- ی فکری دارم رون.مگه امروز تولد هرمیون نیست؟
رون متعجبانه سرش را خاراند:
- آره خب هست که چی؟
- خوب میتونیم براش ی کادوی تولد بخریم پسر! اون مخ نداشته رو بکار بنداز ی خورده
رون اخمی کرد
- خیلی خب حالا!!تو هم پررو شدیا!!چی بخریم حالا؟؟
هری قهقهه زد
- وای رون ویزلی کبیر خشمگین میشود
و بعد با شیطتنتی معصومانه لبخند زد
- ی کتاب چطوره؟؟
رون گفت:
- محاااااااااااااااااااااله دیگه حالم از هر چی کتابه به هم میخوره
اما وقتی به هری نگاه کرد اخمی کرد
- تو منظورت این نبود که کتاب بخریم درسته؟
هری نیشخندی زد که رون را به یاد سیریوس انداخت رون موزیانه گفت:
- چی تو فکرته پسر؟؟
هری خنده ای کرد و او را به طرف مغازه حیوان فروشی کشاند..... ما میتونیم یک کادوی شیک بهش بدیم!!!
رون به فکر فرو رفت
-نمیدونم قیمت حیوون ی کم گرونه تو که میدونی هری.....
هری شانه دوستش را لمس کرد
-تو نگران اون نباش
رون که از خجالت صورتش به رنگ موهایش در آمده بود سرش را ب زیر انداخت هری وارد مغازه شد و دنبال حیوانی گشت که به درد هرمیون بخورد رون به دنبال هری وارد شد و به حیواناتی خیره شد که همه سعی در جلب توجه داشتند
نگاه هری به طرف یک جغد بسیار کوچک و بامزه جلب شده بود.رون به سمت هری رفت و نگاهی به جغد انداخت و گفت:
-این شبیه توپک سابق جینیه....آرنولد
هر دو خندیدند.و هری پاسخ داد:
-ولی بامزه اس باعث میشه حواس هرمیون برای یک ساعت از اون کتاب های تهوع اور دور شه
رون نگاهی به جغد انداخت و گفت:
-هی تو....نظرت راجع به کتاب و درس چیه؟؟
جغد هوهوی جیغ مانندی سر داد و پرهایش را ب هم زد...اگر جغد ها صورت انسانی داشتند میشد تصور کرد که اخم کرده است
رون گفت:
-به نظرم حالا که از کتاب زیاد خوشش نمیاد بخریمش
هری خندید
-میخریمش
و هر دو به سمت پیشخوان فروشنده رفتند
هری با لبخند پول جغد را پرداخت
ناگهان صدای فش فش بلند یک گربه و سپس نعره رون بلند شد
هری ب رون نگاه کرد
چته؟
رون نعره زد:
-مگه نمیبینی این گربه احمق پریده روی سرم و به گربه ای حنایی اشاره کرد که روی سرش بود.
هری قهقهه بلندی زد
- عاشقت شده رون
رون فریاد زد:
- خفه شو هری پاتر!
هری میخندید.
- بیا بریم
و به سمت درخروجی رفت رون با شدت گربه را به گوشه ای پرت کرد و به سمت در خروجی دوید
گربه دنبال انها امد رون که عصبانی شده بود با لگدی گربه را به آنسوی مغازه و به سمت پیشخوان پرتاب کردگربه فیشی کرده و دوباره خودش را روی رون انداخت رون ک در را باز کرده بود به وسط خیابان پرت شد و با سر از پله ها ب پایین پرت شد هر کس در آن اطراف بود به خنده افتاد.ساحره صاحب مغازه با عجله بیرون دوید و گفت:
-هی ...تو!!با اون گربه بیچاره داری چی کار میکنی؟؟
رون غر زد
- این هیولا رو از من دورکنید
هری در آن سوی کوچه ایستاده بود و از شدت خنده اشک در چشمانش جمع شده بود
صداها هرمیون را از کتاب فروشی بیرون کشید
- چ خبر شده؟
هری در حالی که میخندید گفت:
-رون...اون گربه....
وقتی هرمیون به آن سمت خیره شده و جلو رفت، گربه با دیدن موهای پرپشت و وزوزی هرمیون، فرار را بر قرار ترجیح داد.رون از کف کوچه برخاست و در حالی که غر میزد گفت:
- میخواستیم برای تولدت کادو بخریم
هری جغد را ب دستش داد
- ولی ظاهرا رون ی عاشق پیدا کرده
رون با عصبانیت گفت:
-خفه شو هری
هرمیون زد زیر خنده
- چ نازه
و جغد را نوازش کرده و به رون هری را در کوچه دیاگون تعقیب میکرد، خندید!!




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نسبتاً خوب بود. البته جای کار و خلاقیت داشتا. اما بحث خلاقیت ایجاد کردن خیلی جای کار داره و توی ویرایش پست های نفرات قبلی هم نوشتم. میتونی بخونی. به هر حال با ورود به ایفای نقش کم کم راه میوفتین.
موفق باشی.
تایید شد.


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۷ ۲۱:۳۶:۱۷

ریموس ویکتوریا را روی زمین انداخت.
- تو برای کی کار میکنی؟
هریت با پوزخندی سکوت کرد. مهم نبود چقدر شکنجه اش کنند،او نباید جواب میداد. باید تا جای امکان طول میکشید.پس از دو ساعت دردی متفاوت را در ساعد چپش حس کرد. سوزش نشان شوم.خندید
- من به سرورم خدمت میکنم.
صدای فریاد پرسی به گوش رسید
- گنجینه دزدیده شده.
ویکتوریا خندید
- زنده باد لرد سیاه


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲

آرامينتا ملی فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۱ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
از خانه شماره12 میدان گریمولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
صدای باز شدن در مغازه ساحره پیر را از جا پراند!با وجود مغازه ایلوپز مدت ها بود که مشتریانش کم بودند.
زیر لب ناسزایی به ایلوپز گفت و از جایش برخاست.
هری که تا بحال پایش به این مغازه باز نشده بود،با تمرکز و نوعی بهت به همه جا خیره شده بود.....صدای غور غور و هو هو و میو میو همه جا را پر کرده بود،هری زیر لب گفت:به جهم حیوانات خوش آمدید
هرمیون گفت:هی هری بس کن دیگه!!این چه حرفیه؟؟چرا جهنم؟؟؟به نظر من که اینجا جای فوق العاده ایه
هری چشمش را چپ کرد:اوه اره حتما مث چند تا از اون کتابای فوق العاده ات
هرمیون چشم غره ای به اون رفت و گفت:منظورت چی بود؟؟؟
هری به رون چشمکی زد...هیچی بابا
هرمیون عصبانی از آن دو نفر دور شد و به گشت و گذار در مغازه مشغول شد،حیوانات زیبا و بی نظیر زیادی آنجا بودند و هرمیون محو تماشایشان شده بود.
هری به ساحره ای با موهایی آجری رنگ نگاه میکرد که معلوم نبود دارد چه بلایی بر سر جغد بدبخت زیر دستش می آورد.
هری نجوا کرد:اوهوی!!حیوون خفه شد زیر دستت!!!
ساحره سرش را بالا آورد و گفت:فک نکنم تو متوجه باشی من دارم چی میکنم پسر جوان ضمنا اگه فکر میکنی خیلی واردی بهتره اول موهاتو شونه بزنی!
هری خنده اش را در نطفه خفه کرد و عمدا چتری هایش بالا زد. چشمان ساحره با دیدن زخم هری گرد شد و هری اصلا به روی خودش نیاورد.
ساحره که قصد داشت وانمود کند هری را نشناخته به سمت هرمیون رفت و گفت:میتونم کمکتون کنم خانم جوان؟؟
هرمیون که به یک گربه نارنجی خیره شده بود من منی کرد....اون
ساحره عینکش را بالا آورد و به هرمیون خیره شد:مطمئنی؟؟ نمیخوای از نزدیک تر ببینیش؟؟
هرمیون محکم ایستاد:ببینمش
ساحره به سمت قفس گربه حنایی رفت به محض باز شدن در قفس گربه بیرون جهید و روی سر رون فرود آمد درست هم رنگ موهای سر رون بود
رون جیغ بلندی کشید و گربه را جوری پرت کرد که در اغوش هری افتاد هری هم جیغ کشید و گربه را زمین انداخت و شروع کرد دور مغازه دویدن
و هر دو فریاد زدند:اهااااااای کمک
هرمیون گوشه ای ب دور از هیاهو ها ایستاده بود قهقه ای سر داد و گفت: همینو میبرم
رون و هری داد زدند:تو اینکارو نمیکنی!!!
و رون ادامه داد:این هیولا خال خالی رو میخوره
هرمیون بی توجه به حرف های رون به سمت پیشخوان رفت و گفت:قیمتش چقدره؟؟
ساحره لبخند زد:10 گالیون
هرمیون به آرامی 10 گالیون به فروشنده پرداخت و گربه را از روی زمین برداشت و گفت:گربه ی ناز من
و سرش را نوازش کرد،کرو شنکش خودش را ب هرمیون مالید و رون خصمانه به انها خیره شد.


ـــــــــــــــــــــــــــــ
تقریباً خوب بود.
تایید شد.


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۷ ۲۱:۳۰:۳۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲

هوگو جیمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۰:۵۵ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
من به عکس نگاه کردم و یه داستان کاملا متفاوت نوشتم که هیچ کدوم از کرکتر هایی که شما گفتی اینجا نیستند، این یه داستان کاملا متفاوت با چیزیه که شما گفتی، علاوه بر اون من هیچ قانونی در پست اول مبنی بر این که من حق عوض کردن کرکتر ها و نوشتن یه چیز کاملا جدید ندارم، ندیدم..... امیدوارم خوشتون بیاد و اگر نیومد لطفا پیغام خصوصی بدید که بیام و یه چیز دیگه بنویسم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جسیکا جیمز با همراهی آلبوس سیوروس و جیمز سیریوس برای خرید یک حیوان خانگی به مغازه حیوانات فروشی واقع در کوچه دیاگون رفتند
آلبوس گفت: "به نظر من یه جغد بردار که بتونی باهاش نامه هم بفرستی...."
جسیکا: ولی جغداش رو نگاه کن! هیچ کدومشون قشنگ به نظر نمیان!"
جیمز: "چرا شما دخترا انقدر ظاهر براتون مهمه؟ مثلا اون جغد قهوه ای روشنه رو که پایین بالش سیاهه یه جغد خیلی سریعه! اونو برادر که سریع نامه هاتو برات برسونه و برات بیاره!"
جسیکا: "ولی انگار تو صورتش مشت زدی!"
آلبوس خندید
ناگهان یک گربه طلایی رنگ بر روی سر جیمز پرید
جیمز فریاد زد: "این چیه رو کله ام؟!"
متصدی با حیرت به گربه غریبه خیره شد
جسیکا با حیرت دستش را دربرابر دهانش گرفت و زیرلب گفت: "هوگو؟"
آلبوس با تعجب گفت: "این گربه از کجا پیداش شد؟"
جیمز درحال کلنجار با گربه گفت: "یکی اینو از من بکنه!"
گربه جستی زد و از روی سر جیمز به روی میز متصدی پرید
گربه با چشمان آبی اش به سردی نگاهی به جیمز انداخت و سپس به جغد قهوه ای رنگی درست پشت سر جیمز اشاره کرد
جیمز متوجه منظور گربه شد، دستی روی سر گربه کشید و گفت: "مرسی...."
گربه چشمانش را گرداند و از روی میز متصدی پایین پرید و خرامان خرامان از مغازه خارج شد
متصدی: "شما گربه رو میشناختی؟"
جیمز بدون سرخ شدن گفت: "گربه دوستمونه...."
متصدی گفت: "خب این بار اولی نبود که از این چیزا میدیدم خیلی سال پیش یه بار یکی از گربه های مغازه ام رو سر یکی از مشتری هام که برای درمان موشش اومده بود پرید، همراه همون پسری که برای درمان موشش اومده بود، اون گربه رو خرید! بعدا فهمیدیم که اون موش یه جاورنمای ثبت نشده بوده...."
آلبوس گفت: "جالبه.... فکر کنم اون دوتا روابط زیاد خوبی نداشتند!"
متصدی: "نمیدونم.... شاید همین طور بوده.... دخترم شما انتخابتون رو کردید؟"
جسیکا به گربه سفید بسیار ملوس و زیبایی به رنگ سفید زل زده بود، سرش را تکان داد و گفت: "بله، اینو میخوام..."
جسیکا با گربه از مغازه بیرون رفت، درست آن طرف مغازه هوگو جیمز، جانورنمای ثبت نشده، برادر بزرگ جسیکا و دوست صمیمی جیمز که امسال سال آخرش را در هاگوارتز میگذراند ایستاده بود و منتظر دوستانش بود تا باهم برای خرید کتاب بروند

ـــــــــــــ
البته که مشکلی نبود. اصلا اساس پیشرفت در اینجا به خرج دادن خلاقیته. حالا چه در خصوص شخصیت ها باشه چه در خصوص سوژه. فرقی نداره. اما خب شما صرفاً شخصیت ها رو عوض کردید. چندان سوژه دست نخورد. به عبارت بهتر زمان آینده رو آوردید توی رول که این خودش خیلی میتونید خلاقیت ایجاد کنه. منظورم از خلاقیت یک شیوه جدید برای نوشتن، توصیف ها، دیالوگ ها و کلا سوژه هستش. چیزی که جمع بزرگ طنز پسند ایفای نقش جادوگران رو جذب خودش کنه برای ادامه دادن نوشته های شما. چون قطعا متوجه شدید که در ایفای نقش سایت، اعضا رول های همدیگه رو ادامه میدن. پس خیلی مهمه که نوشته شما چیز جدیدی داشته باشه. اصلا هم ملزم نیستید خودتون رو در حصار دنیای جادویی هری پاتر و رولینگ تصور کنید. در ایفای نقش سایت از عناصر روزه مره طنز و انتقادی خودمون در جامعه ای که زندگی می کنیم استفاده می کنیم، با دنیای جادویی هری پاتر ترکیب می کنیم و سوژه های طنز آمیز، دیالوگ های طنز آمیز و توصیف های ظنز آمیز در خصوص شخصیت ها و محیط می نویسم. فرض کنید "تسترال برگر" ! یا "کباب تسترال" ! گوشتی هستش که مرگخواران نوش جان می کنند ! و البته یادتونه که تسترال که همون اسب بالدار و استخوانی بود رو فقط افرادی می دیدند که مرگ کسی رو دیده باشن. برای بقیه نامرئیه. اون وقت تصور کنید برگر گوشت تسترال رو ! یعنی نونی که خالی از گوشته ! مثل همبرگر بدون گوشت ! فقط کسانی می دیدن تسترال رو که مرگ رو دیده باشن. این مثاله. ظاهر طنز داره. یعنی در حقیقت یک مفهوم انتقادی داره. تفکر رو پرورش میده. منظور نبودن گوشت در میان جیره غذایی و خوردن نان مطلقه ! این طنز واقعا سازنده ست. با ظاهر هری پاتری داره یک سری واقعیت های تلخ رو بیان میکنه. یعنی کل دنیای خیالی رولینگ و شخصیت هارو وسیله قرار داده تا درست فکر کردن و سازنده نوشتن رو پرورش بده در اینجا. حالا طنز مثاله. سبک میتونه مثل نوشته شما جدی باشه. آزادید در این مورد.
خلاصه اینکه مشکل نگارشی و ادبی نداشتید. این 50٪ اهمیت داره و اگر هم چنین مشکلاتی داشتید، با ورود به ایفای نقش رفته رفته حل میشدن. 50٪ دیگه محتوای جذاب و خلاقیت شماست که مهمه. خلاقیت باید جذاب و سازنده باشه برای یک سوژه کلی. صرفاً تغییر اسمی شخصیت ها و تغییر کلی نحوه عکسل العمل اونها، چندان خلاقیت پخته ای به حساب نمیاد.
نسبتاً خوب بود. می تونست بهتر هم باشه به شرط نوآوری بیشتر.
تایید شد !




ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۴ ۹:۱۳:۵۱

_به من... نگاه... کن...
نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای بعد، گویی در ژرفای آن چشمان سیاه چیزی از بین رفت و آنها رو خالی و خیره و مات کرد. دستی که هری را گرفته بود به زمین افتاد و اسنیپ دیگر حرکتی نکرد.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
در فروشگاه حیوانات جادویی:
صدای باز شدن دری می اید!3نفر وارد مغازه می شوند.
-وای هری ممنونم این جا جای خیلی خوبی است!
-تو چی میگی این وسط. هری من را برای اسکیبرز این جا اورده نه برای هدیه ی تو.
-بچه ها دعوا نکنید!رون تو اول برو.
رون خیلی ارام و با وقار به سمت متصدی می رود و می گوید:سلام موش من...که در این هنگام گربه ی بزرگی روی سر رون می پرد!هرمون جیغ می زند و چوبدستی اش را به سمت گربه می گیرد ولی هری به سمت او میپرد و به همین خاطر طلسم هرمون به قفس حلزون های غول پیکر می خورد و حلزون ها روی متصدی می ریزند!هرمیون با فریاد از هری می پرسد:چرا این کار را کردی؟
-مگر یادت رفته تو هنوز به سن قانونی نرسیدی!
در این هنگام جغدی از وزارت خانه می اید ولی کج پا ان را یک لقمه ی چپ می کند!
وقتی ان سه به زور از فروشگاه بیرون می ایند جغدی دیگر از وزارت خانه می ایدونامه ای با متن زیر به ان ها میدهد:
دوشیزه گرنجر شما به علت پرتاب طلسم کروشیو به حبس در ازکابان محکوم شدید گربه ی شما نیز به علت خوردن پیک ما هم سلولی شما خواهد بود!


________
رول شما طنز های کوچکی داشت. اما چندان پرورش داده نشدن و پخته نبودن. در رول طنز می تونید از شکلک ها هم استفاده کنید در پایان دیالوگ ها فرضا. به نظرم بیشتر جای کار داشت اما حدسم اینه که میتونید سوژه های طنز آمیز بسازید. مشروط بر اینکه خلاقیت به خرج بدین، کمتر غلط املایی داشته باشید و ظاهر زیباتری هم به پست خودتون بدین. در ایفای نقش سایت جادوگران رول های پشت سر هم داده میشه و عده ای میان که رول های شمارو ادامه بدن در آینده. پس باید نوشته شما جذب کنه اونهارو تا ادامه بدن.
بازم میگم جای کار دارید اما میشه گفت از جهاتی حداقل ها رو داشتید.

تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۴ ۸:۴۶:۰۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ چهارشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۲

ویلیامسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
در فروشگاه حیوانات جادویی

وقتی که هرمیون و هری و رون وارد فروشگاه میشوند:رون و هرمیون در یک لحظه شروع به صحبت میکنند
رون:این موو..ش من ... مریضه
هرمیون:من..یک جغد
که در این هنگام هری از حوصله خارج میشود میگه:ایییییییییییی بااااااابااااااااااااا.خواهشا دونه دونه.سرم درد گرفت.
که وقتی هری این حرف رو زد هرمیون و رون متعجب به او نگاه میکردند.که بعد یکدفعه ای زدند زیر خنده.
هری:خب رون اول تو بگو کارتو
رون.ممنون.خب این موش من مریضه و چند روزه حال نداره میشه ببینین چش شده؟
فروشنده:البته.بدش به من
وقتی که فروشنده درحال معالجه موش رون بود هرمیون با هری در حال مشورت بود و رون هم در حال نگاه کردن به موش که یک دفعه ای گربه ای نارنجی رنگ از کنار مغازه میاد و میپره روی سر رون.
رون:واااااااااااااااااااااااااااای.این چیه.برو کنار.وااا.....ییی
هری:یک لحظه اروم باش و تکون نخور.
هرمیون:اخییییی.چه گربه قشنگیه.بزار برش دارم.
رون:خدا رو شکر.این دیگه چه وحشیه
هرمیون:رون؟!!!!!!!!! گربه به این قشنگی.وحشی نیست.......خانم میشه من اینو به جای جغد بردارم؟
هری:مگه ازش خوشت اومده؟
هرمیون:اره خیلی قشنگه.
رون:خدا به داد اسکابرز و من برسه با این گربهه.
هرمیون:نگران نباش.حواسم بهش هست.
فروشنده هم با تکان دادن سرش رضایتش رو اعلام کرد.



امیدوارم خوشتون اومده باشه.منتظر جوابتون هستم.ممنون


ـــــــــــــ
چیز چندان جدید و خاصی نداشت. خلاقیت زیادی به خرج ندادید. از نظر فنی و نگارش مشکل خاصی نبود. حداقل ها رو میشه گفت داشتید برای تایید شدن.

تایید شد !



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۲ ۲۰:۰۴:۱۰

یک دروغ ممکن است دنیا را دور بزند و به جای اولش برگردد

اما در همین مدت، یک حقیقت هنوز دارد بند

کفش های خود را می بندد تا حرکت کند.

(مارک تواین)


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
تصویر جدید

متقاضیان ورود به ایفای نقش برای شرکت در اینجا باید پستی ارسال کنند که حاوی نمایشنامه ای در مورد تصویر زیر باشد :

تصویر کوچک شده


نکات تصویر:

یک تصویری که طنز یا شاید هم هیجان انگیز به نظر می رسد
بر اساس روایت کتاب، تاریخ 19 سپتامبر 1993 یعنی تولد هرماینی گرنجر است و او به مناسبت تولدش، با هری و رون به فروشگاه حیوانات جادویی در کوچه دیاگون می رود تا به عنوان هدیه، جغد بخرد.
رون هم قصد داشت اسکابرز را برای معاینه به متصدی نشان دهد تا شربت تقویت کننده برایش بگیرد.
هرماینی به جای جغد، کروکشنکز (کج پا)، گربه ای حنایی رنگ را به عنوان هدیه میخرد.
در این تصویر کج پا روی سر رون پریده و به نظر می رسد میخواهد به سمت متصدی فروشگاه که موش رون (اسکابرز) را در دست دارد، حمله ور شود.

شما می توانید این داستان را دستکاری کنید و به شکل دیگه ای بنویسید. از خلاقیت و تخیل خودتان استفاده کنید !

شخصیت ها: هری پاتر - رون ویزلی - هرماینی گرنجر - ساحره متصدی فروشگاه
موجودات: اسکابرز - کج پا - پیگمی های پفکی زرد رنگ - لاکپشت(یا حلزون غول پیکر) - قورباغه
مکان: کوچه دیاگون - فروشگاه حیوانات جادویی
اشیا: میز متصدی - قفس های پر از موجودات جادویی - فرش مقابل میز
چهره ها: به غیر از چهره متعجب متصدی، چهره بقیه معلوم نیست اما از نظر رفتاری همگی متعجب - رون در حال کلنجار رفتن با کج پا

٭ داستان این صحنه از نظر زمانی در کتاب سوم رخ داده است، اما شما آزاد و البته ملزم به تغییر محتوای این صحنه بر اساس خلاقیت خودتان هستید.

نکات نمایشنامه نویسی:

٭ نمایشنامه در شکل اصلی یک داستان یا حکایتی نیست که از زبان شما به عنوان نویسنده یا گوینده نقل شود، بلکه همانند فیلمنامه یک فیلم سینمایی است که علاوه بر توصیف هایی از محیط، اشیا، شخصیت ها و سوژه و داستان برقرار شده، مکالمه های میان شخصیت ها را در نیز در بر می گیرد.
٭ بهترین نمایشنامه ها الزاما طولانی و بلند نیستند. حد تعادل را رعایت کنید.
٭ رعایت نکات فنی اعم از املای صحیح کلمات، پارگراف بندی مناسب، مشخص کردن و جداسازی دیالوگ ها(مکالمه و حرف شخصیت) از توصیف ها و فضاسازی محیط، به نمایشنامه شما شکل و ساختمان خوبی می دهد.
٭ بیشتر به تصویر دقت کنید و تا جایی که امکان آن وجود دارد، با خلاقیت و تنوع خود شکل های مختلفی از سوژه و داستان را برای تصویر بالا استخراج کرده و آنها را در قالب نمایشنامه خود به کار بگیرید.
٭ در انحصار سبک یا ژانر نوشته نباشید و اول به این نگاه کنید که در درجه اول علاقه شما به چه سبکی است (طنز - جدی - ترسناک - رمانتیک و ...) سپس به تصویر نگاه کنید که بیشتر در چه سبکی می توان برای آن نمایشنامه جذاب تری نوشت یا بر اساس سبک مورد علاقه شما، چگونه می توان به آن جهت داد.
٭ در صورت استفاده از سبک طنز، بر اساس عرف در ایفای نقش سایت جادوگران، می توانید از کد شکلک ها که در اینجا آمده است داخل نمایشنامه در موقعیت پایان دیالوگ یا جمله شخصیت های نمایشنامه خود جهت بیان حالت های رفتاری و روحی و شیوه بیان جملات شخصیت ها، استفاده نمایید.


امیدواریم شما متقضیان عزیز به زودی از اینجا که دروازه ورود به ایفای نقش به حساب می آید، عبور کرده و پس از انتخاب شخصیت، پا به دنیای جادویی ایفای نقش بگذارید.


موفق باشید


No Country for Old Men




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲

بروتوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۰:۲۹ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
از In Emma Watson's heart
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
- بله پروفسور ؟حتما کار مهمی داشتید که منو این موقع خبر کردید....!
-همینطوره پاتر! و مثل همیشه تو داری دردسر ساز میشی...

-مگه چی شده پروفسور؟

- بگو چی نشده! خطرناک ترین فرمول معجون سازی که تا حالا به عمرم دیدم رو پیدا کردم.

هری پاتر با ترس و لرز و استرس گفت:

خخخب ایییین چچه ربطی ببببه مممنن داره؟

-امروز بعد از ظهر که از اتاق پروفسور دامبلدور برمیگشتی آنقدر با عجله و شتاب رفتی که نفهمیدی من پشت سرت بودم و از اون بدتر اینکه نفهمیدی این کاغذ لعنتی از لباست افتاد پایین...

-بببباور کنید به پروفسور دامبلدور و من ربطی نداره

- به پروفسور که نه !ولی پایین این صفحه درست بعد از این فرمول شیطانی نام تو نوشته شده.

ترس هری خیلی بیشتر شد و زبونش بند اومد و فقط یه سوال پرسید:

مگه توش چچچی نوشته؟؟

هنوز پروفسور حرف نزده بود که هرمیون و رون بدون اجازه وارد شدن...

اسنیپ خیلی عصبانی شده بود و با لهجه ای اهریمنی پرسید شما اینجا چه غلطی میکنید؟؟


قبل از اینکه هرمیون حرفی بزنه اسنیپ کاغذ رو در آتش انداخت و از هرمیون خواست توضیح بده، انگار رون و هرمیون میدونستن اون کاغذ چطور به لباس هری چسبیده بوده ولی خود هری نمیدونست...

-پروفسور من و رون مثل همیشه دنبال هری میگشتیم که اون رو در حالی دیدیم که داشت با مافوی و دار و دستش مشاجره میکرد و این مشاجره تبدیل به دعوا شد ،ما نذاشتیم زیاد این دعوا ادامه پیدا کنه و سریعا رفتیم و جداشون کردیم ولی مافوی یه تکه کاغذ مچاله شده در یقه هری انداخت ،از اخلاق همیشگی مالفوی فهمیدیم حتما این کاغذ میتونه هری رو توی دردسر بندازه و حالا هم که اینطور شد.

اسنیپ مثل همیشه به اینا اعتماد نداشت پس چند ثانیه فکر کرد و گفت:

اگه خود مالفوی بدونه توی این کاغذ چی نوشته حتی سمتشم نمیره...شما ها برین دیگه (با لحن عصبانی)

- چشم پروفسور .

ـــــــــــــــ
نسبتاً خوب بود.
تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۸ ۱۹:۰۰:۰۱

I Love Emma Watson but she don't know me ...

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
DANGER


I'm AWESOME


You are Not


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲

پروفسور تافتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹
از آمدنم نبود گردون را سود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
پیش اخطار: این داستان به نحو خارق العاده ای مزخرف است! اگر بالای پانزده سال سن دارید، از خواندن این داستان خودداری نمایید! به شدتــــــ!

- بومب! ( افکت انفجار )

در دفتر اسنیپ منفجر شد و هری با یه لبخند کج و موهایی آشفته و ظاهری کثیف و لجن، عین ِ دلقکای تازه به دوران رسیده و سوسکای حموم، در حالی که رداش پشت سرش پیچ و تاب میخورد و توی فضای دارک دفتر ِ اسنیپ معلوم نبود سرمه ای پوشیده یا سیاه و در شرایطی که احساس قدرت میکرد و جای زخمش مث ِ همیشه رو پیشونیش خودنمایی میکرد و ایــــن حرفـــا و این فضاسازیــــا که به شما خواننـــده ی محترم کمک میکنه مثلـــن بهتر درکــــ کنی من چی نوشتـــم... ( جون عمه ی آمبریج البته )

- پــــاتـــر... تو چه غلطـــی...

اما اسنیپ قبل از تموم کردن حرفش با حرکت سریع چوبدستی هری به صورت معوج در حالت وارو روی زمین پخش شد. هری قهقهه زد و با یه حرکت مواج دماغ اسنیپ رو به سمت نشیمنگاهش میل داد و روده ش رو از اعماق مری به مجرای خروجی جلویی بدنش هدایت کرد. اسنیپ به خودش پیچید ولی تا بفهمه چی شده با طلسم بعدی هری روی دیوار هموار شد.

- پروفسـور سوروس اسنیپ! مردک ِ کله روغنی! بیچاره ی بدبخت... هــاهــا! هری جیمز پاتر اینجاس تا تو رو به درک واصل کنه!

دوربین در یک حرکت انتحاری سه دور پیرامون کله ی پاتر میچرخه، روی زخمش زوم اوت میکنه، و با یه حرکت تکنیکی مستقیم و خیلی خیلی آروم به سمت چهره ی درمونده ی اسنیپ نزدیک میشه... اسنیپ لبخند تلخی میزنه و به دوربین نگاه میکنه، در این لحظه فیلم بردار زیرزیرکی و از زیر دوربین یه شیشه معجون ِ سبز رنگ میذاره تو دست اسنیپ و اون رو از دیوار جدا میکنه و هیبت اسنیپ رو بازسازی میکنه تا تصویر مورد نظر کارگاه نمایشنامه نویسی ایجاد بشه... و وقتی این اتفاق میفته فیلم بردار آروم آروم محو میشه و به خاطرات میپیونده...

بعد از این که فضای داستان مشابه عکسی که آمبریج توی تاپیک گذاشته بود شد، هری با یه پوزخند چوبدستیش رو بالا آورد و به سمت سینه ی اسنیپ گرفت تا به اراده ی نویسنده ی قدرتمند و نیرومند و پر ابهت و پر قدرت داستان رو تموم کنه:
- آواداکداورا!

طلسم سبز رنگ روی سینه ی اسنیپ فرود اومد...


ملتـــ خواننده:
- آخــه این چه داستانیه؟ اصن معلوم بود نویسنده چی نوشته؟ اصلن این داستان سر و ته داشت؟ این چیـــــه؟ مـــــــــــــــــــــــع! عـــــــــــــــــر...

و در این لحظه دستان پرتوان نویسنده بالا میاد و ملاج خواننده ها رو پای مانیتور خورد میکنه و با یه لبخند پت و پهن به آمبریج نشون میده که در صورت عدم تایید چه بلایی میتونه سرش بیاره...

پس نوشت: نوشته ی بالا، حاصل ِ توهمات گندیده و متعفن و عدم ِ خلاقیت مطلق و عدم خطور سوژه ی مناسب به یک ذهن متورم میباشد. به جای تمسخر دهانتان را ببندید و آن کسی که این عکس های دارک و بی مایه را میگذارد برای ما بدبخت ها، سر و تــه کنید!


ــــــــــــــــ
اوخخخ فدای ذهنت بشم من !
تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۵ ۲۲:۴۴:۳۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
_بیا تو!
هری وارد اتاق شد. بوی اود در هوا پیچیده بود.
_با من کار داشتین، قربان؟
_آره، این هفته رفتار خوبی ازت دیدم. می خوام موبایلتوکه توقیف کرده بود بهت پس بدم. اینجا منتظرم بمون.
و از اتاق خارج شد. هری نگاهی به اطراف انداخت. نامه ای روی میز بود. نتوانست جلوی خود را بگیرد. به سمت
میز رفت. در زیر کاغذ نوشته بود :« از طرف لی لی » در همان لحظه صدای قدم هایی آمد و او مجبور به عقب نشینی
شد. اسنیپ وارد اتاق شد و موبایلش را به او پس داد.
_ حواست به کارات باشه هری. وگرنه دوباره توقیفش میکنم.
_بله، قربان.
_ در ظمن بهتره سیم کارت رو عوض کنی. سیمکارتای جاروی اول هیچجا آنتن نمیده. مال هاگسل بهتره. میتونی بری.
هری عقب عقب به سمت در رفت و دید که اسنیپ نامه را درون آتش انداخت.


_______
بازم عمیق تر بخونید توضیحات قبلی من رو. با این وجود کمی بهتر بود. در حداقل حالت قابل قبوله.

تایید شد !



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۵ ۱۳:۴۴:۵۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
_این حرفا باید بین خودمون بمونه.
اسنیپ در حالی که کاغذ را مچاله می کرد این حرف را زد.
_فهمیدی پاتر؟
_ولی قربان پس نامه چی؟
_نامه ای در کار نیست...
و نامه را ر آتش انداخت.
_هیچ نامه ای درکار نبوده، منظورمو میفهمی پاتر؟
بوی اود در هوا پیچیده بود وباعث ایجاد فضای بدی شده بود. معلوم
بود که هری موضوع را درک نمی کرد. موضوعی به این مهمی نباید مخفی
می ماند. او پس از کمی تأمل گفت:
_بله، قربان
_خوبه... این نامه هیچ وقت در داستان نمیاد؛ بهتره حواست باشه وسط
داستان سوتی ندی.
_بله، قربان.
_میتونی بری.
نامه کاملا سوخته بود. هری به سمت در رفت. در فکر نامه بود. نامه ای
سرنوشت ساز که هرگز در هیچ یک از کتاب ها نیامد؛ ولی اگر می آمد
ممکن بود کتاب به مسیر دیگری برود.این رازی بود که اسنیپ و هری به گور
می بردند


ـــــــــــــ
ببینید، رول شما حالت رول نبود خیلی. یعنی فکر می کنم آشنا نیستید به طریقه رول نوشتن شاید. به پست های نفرات قبلی در پایین و ویرایش های سبز رنگ زیر اونها توجه کنید.
متوجه میشید که داستان دقیقاً از چه قراره. شما از کتاب و تغییر سرنوشت کتابها نوشتید که بخشی از افکار هری بود در داخل رول شما. خب این نمیخوره با ایفای نقش. بله. در حالت طنز گاهی این کارو میکنن، همونطور که ممکنه در چند پست پایین تر نمونه اش رو ببینید.

ما در اینجا با توجه به عکس داده شده، نمایشنامه یا همون رولی رو می نویسیم که سوژه اش رو خودمون پرورش بدیم. سوژه شما مبهم و مرموز اصلا، ایرادی نیست، اما هیچ چیزی در سوژه خلق شده شما وجود نداره که قابل توجه باشه. چیزی که خواننده رول شمارو جذب کنه.

فرضاً در ایفای نقش همگی رول های ادامه دار می نویسیم، اگه چنین رولی بزنید مثلا، نفر بعدی ممکنه ترغیب نشه که ادامه بده و سوژه ای که مثلا به شکل گروهی پرورش داده شده، نصفه کاره ول میشه. خوب نیست این شکلی. اصلا منظور من این نیست که در انحصار سبک جدی و وحشت و طنز و غیره باشیم. دست نویسنده رول باید باز باز باشه. اما چیزی که بهش تاکید دارم پرورش خلاقانه سوژه و رعایت حداقل های نگارشی هستش.
از نظر نگارشی مشکلی ندیدم من. اما از نظر محتوایی و سوژه، رول پخته ای ندیدم ازتون.

جای یه کمی کار بیشتر داره. به نظرم یه سوژه بهتر پرورش بدین و بنویسید بهتره خیلی.
برای نمونه و مثال، پست های پایینی از نفرات قبلی که تایید شدن رو بخونید حتما. همینطور ویرایش های سبز رنگ انتهای اونهارو. مطمئنم دفعه بعدی رول خوبی ازتون می بینم. تلاش کنید یه بار دیگه بنویسید، یه چیز متفاوت بنویسید.

فعلا تایید نشد !




ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۵ ۱۱:۲۳:۳۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.