1.یک عکس از این گیاه به همراه مراحل زندگی تا مرگ این گیاه و شکل ظاهری ان در مراحل زندگی.(10 امتیاز)(اگه خواستید میتونید زندگی یکی از این گیاه ها رو تعریف کنید )وقتی توی خاطراتم به عقب بر می گردم اولین چیزی که به خاطرم می یاد روزهای سرد و یکنواخت مغازه ی «کریپی وندی کمپ» توی یه بن بست ساکت و متروک منتهی به کوچه دیاگونه. جایی که با یه تابلوی رنگ و رو رفته از مغازه های اطراف متمایز می شه :
"لوازم کشاورزی و باغبانی کریپی وندی کمپ"روزهای زیادی رو به عنوان یه بذر توی یه شیشه ی خاک گرفته با برچسب «مارچوبه ی جادویی*»بین بذرهای همشکل خودم سپری کردم تا بالاخره یکی از دانش آموزهای هاگوارتز، که برای انجام دادن پروژه ی درس گیاهشناسی به مغازه ی لوازم باغبانی سر زده بود منو به عنوان تکلیف جدید مدرسه خرید.
بعد از اون، فصل جدیدی توی زندگی یکنواختم آغاز شد. روزهای خوبی رو بین گل و گیاه های جادویی و اسرار آمیز گلخونه ی هاگوارتز سپری می کردم. بعد از اینکه جوونه زدم و یواش یواش به یه مارچوبه ی بالغ تبدیل شدم توجه دانش آموزا به من بیشتر شد. کم نبود تعداد روزهایی که چند تا دانش آموز کنجکاو دورم حلقه می زدن و ابتدای بدن نحیفم رو بین انگشتاشون فشار می دادن و با تبدیل شدن ناگهانی من به یه مار خوش خط و خال از هیجان آمیخته با ترس فریاد می کشیدن.
دفعات اول این تبدیل های ناگهانی برای خودم هم هیجان انگیز بود اما کم کم به این وضع عادت کردم. گاهی اوقات توی مدتی که به مار تبدیل شده بودم با ابزار کوچیکی زهر رو از دندون هام خارج می کردن و برای درمان بیماران به سنت مانگو می فرستادن. روزهای خوبی رو سپری می کردم؛ آب، غذا، نور کافی و محبت دانش آموزهای هاگوارتز ...
hما کم کم زندگی رنگ و بوی تکراری و یکنواختش رو دوباره به من نشون می داد. تبدیل شدن های مکرر به مار و دوباره گیاه شدن باعث شده بود ابعادی فراتر از زندگی ساده ی گیاهی رو تجربه کنم. دیگه چهار دیواری گلدانی که توش ریشه دوانده بودم برام تنگ به نظر می رسید. سقف گلخونه هر روز کوتاه تر می شد و مار درونم مدام منو به سمت خودش صدا می زد. دیگه وقتی دانش آموزا گردنم رو برای مار شدن فشار می دادن بی حرکت به برق هیجان توی چشمهاشون خیره نمی شدم بلکه بین انگشتهای محکمشون برای آزادی تقلا می کردم. اما انگار هرگز راهی برای رها شدن نبود.
تا اینکه یi روز پرفسور چوچانگ استاد درس گیاهشناسی منو به عنوان موضوع کلاس گیاهشناسی انتخاب کرد. در حین صحبت های پرفسور متوجه شدم که اگه به عنوان گیاه، آب و مواد مغذی مورد نیازم رو از خاک نگیرم رفته رفته به مار تبدیل می شم. توی دلم غوغایی به پا شد. از فردای اون روز اعتصاب غذا رو شروع کردم. با وجودیکه ضعف آزارم می داد ریشه هامو از جذب آب و غذا محروم کردم و به امید آزادی با گرسنگی کنار اومدم. بعد از چند روز کاملاً پژمرده شده بودم و همه فکر می کردن دچار آفت شدم. اما سم ها و آفت کش هایی که روی خاک می ریختن هم در تغییر شرایط من تأثیری نداشت. تا اینکه بالاخره اون شب طلایی از راه رسید. ساقه هام که از شدت کم آبی چروکیده شده بودن ناگهان منقبض شدن و خودم رو توی هیبت دوست داشتنی مار دیدم. خیلی گرسنه بودم. طبق غریزه از گلدان بیرون خزیدم و برای شکار به سمت زادگاهم، جنگل ممنوعه راهی شدم.
حالا سالها از اون شب طلایی می گذره. شادی من به عنوان مار دوام چندانی نداشت و بعد از چند روز با این حقیقت تلخ مواجه شدم که آدم ها مارها رو دوست ندارن. دیگه از خنده و هیجان دانش آموزا وقتی بدنم رو لمس می کردن خبری نبود. هیچ دانش آموزی به من نزدیک نمی شد و هیچکس با دیدنم ابراز خوشحالی نمی کرد. کم کم با این حقیقت کنار اومدم و به اعماق سرد و متروک جنگل ممنوعه پناه بردم و با شکار موشهای موذی زندگی نه چندان بلندم رو سپری کردم.
امروز پنج سال از اولین روزی که طعم آزادی به عنوان یه مار رو چشیدم می گذره. حس می کنم چیز زیادی به پایان عمرم باقی نمونده. درحالیکه بدن بی رمقم رو روی زمین می کشم با امیدواری به کورسوی گلخونه ی هاگوارتز که از دور دیده می شه خیره شدم. می خوام با آخرین توانی که توی بدنم باقی مونده خودم رو به گلخونه، یعنی جایی که توش برای اولین بار طعم واقعی شادی رو چشیدم برسونم. شاید دست مهربونی پیدا بشه و منو به خاک، -زادگاه حقیقیم- برگردونه. شاید دوباره ریشه بزنم، شاید دوباره سرمو رو به آفتاب بلند کنم، شاید بازهم با لمس دست یه دانش آموز، از شنیدن صدای فریاد شادی و هیجان به خودم ببالم، شاید بازهم عصاره ی وجودم به عنوان دارویی برای درمان بیماران استفاده بشه و دیگه منو به چشم یه موجود ترسناک و نفرت انگیز نگاه نکنن، شاید ...
برگی از آخرین صفحات خاطرات یک مارچوبه ی جادویی_______________
* کپی رایت بای جیمز سیریوس پاتر2.به نطر شما رفتار پروفسور با ویزلی و پاتر درست بود؟ نتیجه ی ان چیست؟(3 امتیاز)
به عقیده ی بنده باتوجه به اینکه تعداد ویزلی ها روز به روز در حال افزایشه و مثل قارچ از این طرف و اونطرف ویزلی سبز شده و نوادگان این خاندان ضعف در کنترل جمعیت رو از اجدادشون به ارث بردن، (نه مثل من و جیمز که شعارمون فرزند کمتر زندگی بهتره :pretty: ) مقداری گوشمالی دادن این خاندان لازمه. وگرنه مثل بختک میفتن روی سایت و دیگه هر تاپیکی پا بذاری چیزی به جز ویزلی نمی بینی. (دقت داشته باشید که این تحلیلا به هیچ وجه به خاطر مادرشوور بازی و اینکه یکی ازین مونارنجی ها عروسم شده نیست
)
اما در مورد لیلی پاتر.
استاد واقعاً دلتون میاد؟
حالا پسر پاتر بودن و دختر خوشگل و سر به زیر و معصوم بودن رو که بذاریم کنار واقعاً دلتون میاد با نوه ی من چنین رفتاری داشته باشید؟
اونم نوه ای که هم اسم خودمه؟ هرچند من اعتقادی به آقا زاده بازی و پارتی بازی و این حرفا ندارم اما استاد یادتون نره لیلی نوه ی منه و منم چند صباحی منوی خوش آب و رنگ مدیریت رو بین انگشتای مانیکور شدم فشار دادم
و پسرم هم صبح تا غروب پاش روی سیم سروره.
رعایت کنید لطفاً استاد
3.ایا پروفسور هنوز سینگل است؟ مِرید است؟ یا فقط در رلیشن شیپ است؟(2 امتیاز)من فکر می کنم خانمی به این باشخصیتی و خوشگلی و خوش تیپی با این همه جذبه و شخصیت که تازه استااااااد هم هست نمی تونه سینگل باشه :pretty: اگه سینگل باشه هم دلیلش فقط اینه که داره کیس ها رو بالا پایین می کنه تا بینشون انتخاب کنه :pretty: حالا اگه پسر بی لیاقت من قدر شما رو ندونست دلیل نمی شه که کیس های خوب رو الکی رد کنید استاد :pretty:
4. مراحل کاشت گیاه تا برداشت گیاه را توضیح دهید.(10 امتیاز)خب همینطور که در برگی از خاطرات گیاه هم تلویحاً (!) بیان شد این گیاه اول بذر هست مثل همه ی گیاهای دیگه. بعد در خاک کاشته می شه و بعد از آبیاری مرتب جوونه می زنه و رشد و نمو می کنه و تبدیل به یه تیکه چوب می شه و اگه گردنش رو فشار ندن و آب و دونش هم به راه باشه تا آخر عمر زندگی گیاهی داره. آما! اگه گردنش رو فشار بدن یا آب و دون بهش نرسه از حالت گیاهی میاد بیرون و تبدیل به مار می شه.
5.تدریس این جلسه خوب بود؟ جلسه بعد بهتره چه طور باشه؟(3 امتیاز تشویقی)
تدریس این جلسه خوب بود (کی جرئت داره به یه استاد بگه تدریسش بد بود؟
) ولی جدا از شوخی کلاس خوبی بود و همین خوب بودنش باعث شد من وسوسه شم و شرکت کنم. پیشنهادم اینه که همین روند معرفی کردن گیاهای جدید توی جلسه ی بعد هم باشه فقط بهتره اسم گیاه رو هم مشخص کنید توی کلاس تا نوشتن درموردش ساده تر بشه.
6.خوبین؟ خانواده خوبن؟ (توضیح کامل 3 امتیاز تشویقی)خوبیم، خوشیم، سلامتیم و به لطف جادوگران و هاگوارتز سرگرمیم
خانواده هم خوبن. خواب بودن الان بیدار شدن سلام می رسونن. می گن کلاس رو ول کن پاشو آماده شیم بریم خونه ی مامانم اینا
به همین خاطر من در این لحظه کلاس رو ترک می کنم و شما رو با تکالیفم گرانقدرم تنها می ذارم
پ.ن: راستی استاد من در سؤال اول به جای آپلود کردن تصاویر خز و خیل با استناد به این بند از پرسش شما که گفته بود:
(اگه خواستید میتونید زندگی یکی از این گیاه ها رو تعریف کنید ) برگی از خاطرات مارچوبه رو نوشتم امیدوارم ایرادی نداشته باشه :pretty: