جلسه چهارم کلاس معجون سازیروز دیگری آغاز...روز بود؟شاید هم شب دیگری...هوم؟معمولا کلاسا شب برگزار میشن؟
خب چرا وقتی برنامه رو دست استاد میدین ساعتشو مشخص نمی کنین؟الان من چه می دونم روزه یا شب؟
اصلا کلاس تشکیل نمیشه آقا...بفرمایین برین خوابگاهاتون!
مدیریت هاگوارتز:هوم...بوی اغتشاش میاد.کدوم استادی جرئت کرده روز تدریسشو بی اطلاع و عذر موجه تعطیل کنه؟ دانش آموزان:آقا اجازه...این!
این...نه چیزه...استاد مربوطه:کی من؟اشتباه شده به جون شما...نه بابا من همین الان رسیدم...هرکی بوده معجون مرکب خورده خواسته منو خراب کنه پیش شما.بذارین همین الان در کلاسو باز می کنم...قیــــــــــژ(افکت باز شدن در کلاس!)دانش آموزان:دروغ میگه آقا خودش گفت کلاس تعطیله...کلاس تعطیله دیگه مگه نیست؟
مدیریت هاگ:برین سر کلاستون ببینم ورپریده ها. ورپریده هم ورپریده های قدیم...ما کی سن شما انقدر ور می پریدیم؟توام زود برو سر کلاس تدریستو شروع کن بینم! * * *
زمانی از روز بود و هر زمانی که بود زمان خوبی نبود. البته برای دانش آموزان زمان خوبی نبود وگرنه زمان با زمان چه فرقی می کند؟زمان زمان است دیگر و زمانه ما پر است از زمان های...
کارگردان:مرگ!تدریس می کنی یا مدیریتو صدا کنم معلقت کنه از گروهتون نمره کم بشه؟
راوی: دانش آموزان در سکوت روی صندلی های چوبی و قدیمی درون دخمه معجون سازی نشسته بودند. به وضوح نسبت به جلسه گذشته از تعداد دانش آموزان کاسته شده و شمار قابل توجهی از ردیف صندلی ها خالی مانده بود. گاه و بیگاه در گوشه و کنار کلاس صدای دنگ و دونگ یا تلق و تلوقی از دانش آموزان حاضر بر می خاست که نشان دهنده آزمایشات ناموفق و تاثیرات سوء موضوعات درس های گذشته بود.
ویولت که روی آخرین ردیف صندلی ها جایی در انتهای کلاس نشسته بود با حالتی عصبی گفت:
- ما باید یه کاری کنیم...اون داره تک تک مارو از بین می بره.
چند نفر سری تکان دادند. گیدیون که نسبت به جلسه گذشته ریش قابل توجهی درآورده بود با علاقه دستی به آن کشید.
- من که نمی دونم شما چرا انقدر شاکی هستین؟منو نگاه کنین چه ریشی درآوردم؟البته چون باری معجونو درست از آب درنیاورد ریش درآوردم الانم تو محفل از ریش داری روی همه رو کم کردم.فکر کنم تا چند روز دیگه یه رکورد تو بلندترین ریش دنیا بزنم.
عده ای با انزجار ریش سه متری گیدیون را که از روی میز رد شده و در آنسو تا مچ پایش می رسید از نظر گذراندند. دابی نگاهی به پاتیل کوچکی که روی پایه اش در کنار میز استاد به آرامی قل قل می کرد انداخت.
- دابی ندانست این بار استاد پرنس چه معجونی برایشان پخت. رنگش که بسیار نظر دابی را جلب کرد.
برخی از دانش آموزان نیز برخلاف میلشان با علاقه به محتویات پاتیل خیره شدند. رایحه اشتها برانگیزی از سمت آن به مشام می رسید.
ویولت زیرلب گفت:
- این سری هرکاری کرد هیچکس نباید از این معجون بخوره.معلوم نیست چیه.
پیش از آنکه کسی جوابی بدهد درب کلاس چهارتاق باز شد و استاد مربوطه جهت جلوگیری از کش یافتن سوژه به داخل شوت شد!
آیلین پرنس با مشقت خودش را از کف کلاس جمع کرد.
- مردک بوقی اصل بوق زاده... حیف که کلاس دارم و امر علم آموزی جادوآموزان باغ جادو به تعویق می افته وگرنه نشونت میدادم شوت کردن یه مرگخوار وسط کلاس یعنی چی!
زهر تسترال!شما واسه چی نیشتون بازه؟
جادوآموزان:
ممد پاتر نامی در اوج مظلومیت و سادگی از انتهای کلاس پرسید:
- استاد...مگه تسترال ها هم. زهر دارن؟
در همان لحظه نور سبزی درخشید و لحظه ای بعد جسد بی جان ممد پاتر مزبور بر کف سنگی دخمه افتاد تا دانش آموزان دریابند تسترال ها هم دارای زهر می باشند!
آیلین درحالیکه به طرف پاتیل معجون می رفت گفت:
- بی مقدمه بریم سر درس. معجون امروزمون معجون شانسه که احتمالا همه تون می دونین اسم دیگه ش فلیکس فلیسیسه. بهش شانس مایع هم گفته میشه.درست کردن این معجون بی اندازه سخته و مستلزم دقت و حوصله زیادیه.کما اینکه رولینگ بوق به بوق شده گفته شش ماه جا افتادنش طول می کشه ولی اگر کمی معجون سازی حالیتون باشه می تونین تو مدت زمان کمتری معادل 5 ماه و نیم عملش بیارین.
جادوآموزان:
آیلین انگشتش را با سرعت درون مایع فرو برد و به دهان گذاشت.
- هوم...جا افتاده. مزهش عالیه...خدا می دونه من چقدر به یه ذره شانس نیاز دارم.
زمزمه زیر لب آیلین به گوش دانش آموزان رسید و همگی با فرمت
به استاد و معجون زل زدند. در همان لحظه که آب دهان دانش آموزان کف کلاس را به آهستگی پر می کرد زاغ سیاهی از ناکجاآباد ظاهر شد و پرواز کنان خودش را به شانه صاحبش رساند.آیلین لبخندی زد.
- عالی شد...انگار شانس آوردم.
سپس رو به دانش آموزان گفت:
- برام کاری پیش اومده الان بر می گردم.نظم کلاسو به هم نزنید و ضمنا به معجون من هو کسی دست نمی زنه.
او با سرعت از کلاس خارج شد و دانش آموزان را تنها گذاشت.
نیم ساعت بعد- دخمه معجون سازی- پس چرا نمیاد؟خسته شدیم.
- الان با شانسش سرگرمه.
- بچه ها یعنی اون جدی جدی معجون شانسه؟منم می خوام!
ویولت واقع بینانه گفت:
- از این مرگخوار هرکاری برمیاد. گولشو نخورین.
رز زلر گفت:
- ولی خودش ازش خورد.پس این یه معجون شانسه واقعیه.
ناگهان سکوت بر کلاس حکم فرما شد.ظاهرا این بار با یک معجون واقعی طرف بودند. بار دیگر آب از لب و لوچه جادوآموزان سرازیر شد.چه میشد اگر فقط یک ذره خوش شانس میشدند.یک قطره...استاد از کجا می فهمید؟
لینی در حالیکه ناخنش را سوهان می کشید گفت:
- می فهمه از معجونش کش رفتین.
جادوآموزان:
لینی بی آنکه سرش را بالا بیاورد ادامه داد.
- انقدر بلند فکر می کنین نیازی به ذهن خونی نیست ولی به این فکر کنین استاد ذهن خونی هم بلد نباشه معجون حقیقت به خوردتون میده.
ناگهان کورممدی جامه دران و مویه کنان از النتهای کلاس ظهور کرد.
- من دیگه طاقت ندارم...من شانس می خوام...شانس هم منو می خواد...من کلا می خوام. :hyp:
پیش از آنکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد با یک پرش بلند از روی سر دانش آموزان جهید به این سمت و خودش را به پاتیل رساند و ملاقه ی پری از آن را به لب برد.
دانش آموزان با فرمت
فرو رفتن آخرین قطره طلایی معجون در حلق کورممد نظاره کردند.سکوت سنگینی بر کلاس حاکم شده بود.بچه ها مشتاقانه به کور ممد خیره شده بودند که ابتدا به این فرمت
و سپس به این فرمت
و عاقبت به فرمت
درآمد.
جادوآموزان:
در حینی که کورممد مراحل تکامل را یکی یکی پشت سر می گذاشت درب کلاس باز شد و آیلین وارد شد.
- چقدر لفتش دادین.نیم ساعته اینجا منتظرم...پا درد گرفتم خب!
او با اشتیاق به کور ممد که حالا وسط کلاس در حال بندری زدن بود خیره شد.
- عالیه...ظاهرا کاملا آماده شده.
سپس با رضایت به طرف میزش برگشت.
- این موضوع درس امروزه...
معجون جنون!کاربردش هم کاملا مشخصه چیه.نوشنده رو دچار جنون می کنه. هرچقدر میزانش بیشتر باشه شدت دیوانگی هم بیشتر میشه.همونجور که نمونه آزمایشیمون گرفتارش شده.
الادورا گفت:
- ولی شما که گفتین معجون شانسه استاد.
- من گفتم؟یادم نمیاد.
دابی جیرجیر کنان گفت:
- استاد خودش از اون معجون خورد...دابی نمی فهمه پس چرا استاد دیوانه نشد؟
آیلین لبخند ملایمی زد.
- عزیزان وقتی کسی انگشت سبابه رو می زنه تو معجون ولی انگشت وسط رو به دهان می بره یکم دقت کنین خب!
بد نیست یه سر برین درمونگاه شاید نیاز به عینک پیدا کرده باشین.کلاس تمومه.تکالیفتونو از رو تخته بنویسین.قبل از رفتن هم بگین یکی از سنت مانگو بیاد این دیوونه رو از وسط کلاس جمعش کنه. خیلی معجون خورد ابله!بله واقعا ابله بود!
دانش آموزان نگاه بهت زده اشان را از رفتن استاد برداشتند و به کورممد دوختند که در راستای همذات پنداری با اورانگوتان های جنگل های آمازون از تک چراغ کلاس آویزان شده بود.
ویولت: من که گفتم بهش اعتماد نکنین.
1.معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره
2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره
3.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره