هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!




پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
#1
در همان لحظه که آنجلینا درگیر رفع و رجوع مشکلات خواهرهای نانتیش بود، دلفی در نقش نامادری وارد کادر شد.
- مگه بهت نگفته بودم که این مسئله ریاضی تا شب باید حل بشه؟

آنجلینا در حال گره زدن بند کفش گلرزلر سرش را با حالتی گیج تکان داد.
- کدوم مسئله مادر؟

دلفی با کج خلقی طوماری را از داخل جیب خارج کرد وتکانی به آن داد. طومار تا جلوی پای انجلینا قل خورد.
- صد بار بهت گفتم من مادرت نیستم. بیا این مسئله رو بگیر حلش کن. بعدم باید بری خرید هیچی برای شام نداریم. پس دست بجنبون.
نامادری این را گفت و بی توجه به صورت غمزده انجلینا کادر را ترک کرد. آخرین صحنه با فرو رفتن آب نبات چوبی گلرزلر در چشم و چال آنجلینا به اتمام رسید.

لحظه ای صحنه سیاه شد و ثانیه ای بعد تصویر مردی ظاهر شد که درحال دویدن بود. مرد به دوربین رسید. لبخندی به عرض صورت زد که تا 32 امین دندانش را به نمایش گذاشت.
-من فلج به دنیا اومدم. همیشه به زندگیم امیدوار بودم تا اینکه سرطان گرفتم و شش ماه بعد هم فهمیدم ایدز دارم. کاملا غمگین و افسرده شده بودم. همسرم دیگه دوستم نداشت و از محل کارم اخراج شده بودم.میخواستم خودکشی کنم که دوستم بهم کفش پوست اژدهای تن تاک رو پیشنهاد کرد.
دیگه از ایدز و سرطان خبری نیس. جدیدا هم توی مسابقات دوی ماراتن مقام اول رو کسب کردم.
وقتی از تن تاک استفاده می کنم زندگیم از این رو به اون رو شده. اخلاق همسرم خیلی خوب شده و دیگه نمیخواد ترکم کنه. جادوهام همیشه کار میکنن، سوراخ لایه اوزون کوچیکتر شده، معحونام درست عمل میکنن و پوستم هم شاداب تر شده....پیشنهادم به شما هم اینه حتما یه بار امتحان کنید.
تن تاک دوست بزرگ و کوچک!

تصویر عوض شد. دوربین حالا داشت فضای تاریک و شلوغ کافه ای را نشان میداد که آنجلینای غمگین با چشمای گود رفته در دورترین نقطه بر سر میزی تنها نشسته بود.
آنجلینا که عمیقا خسته به نظر میرسید پک محکمی به سیگار برگش زد، تا حدی که کل کافه در دود حاصل از آن فرو رفت. ملت حاضر هم با تصور اینکه کافه آتش گرفته، نعره زنان و بر سر زنان برای فرار از هم پیشی گرفتند و همدیگر را زیر دست و پا له کردن و چند عدد فحش مثبت 18 هم آن وسط رد و بدل شد. تا اینکه عاقبت حوصله صاحب کافه سر رفت و یک سطل آب روی سر و روی حضار خالی کرد و به غائله خاتمه داد.

آنجلینا هم که مثل بقیه سرتا پایش خیس شده بود با همان ژست، متفکرانه سیگار برگش را بالا برد. بدون توجه به اینکه سیگار خاموش شده، پک دیگری به آن زد و همزمان فنجان قهوه اش را به لب برد. این همه بدبختی و مصیبت برای یک دختر قابل تحمل نبود. بعد از حل آن همه مسئله های سخت و پیچیده، نامادریش به او گفته بود که راه حل هایش اشتباه است و او هیچ چیز نیست جز همان کلفت بی مقدار و هیچ چیز هم نمی شود و این مایه تاسف است.

کلی مواد اولیه معجون سازی آماده کرده بود. سرزنش شده بود که چرا جمله هایش ویرگول و فاصله مناسب ندارند و می بایست از اول همه جملات را طبق دستورالعمل داده شده مینوشت. تعداد بی شماری ترجمه به او داده شده بود تا انجام بدهد وگرنه از شام خبری نبود. حتی دابی هم از مشاهده این وضعیت برایش اشک ریخته بود و کوزت گریبان چاک داده و سر به بیابان گذاشته بود. ولی چاره ای نداشت. آنجلینا مجبور بود!

همان لحظه شخص مجهول الحالی درحالیکه یقه ردایش را تا روی چشم هایش بالا کشیده بود و اصلا هم مشخص نبود که آرسینوس است، داخل کافه شد. یک پوستر را با آب دهان به دیوار چسباند و با همان سرعت خارج شد.
ملت بیکار همیشه در صحنه، طبق معمول برای سرک کشیدن هجوم آوردند. یکدیگر را هل دادند و بعضا سر هم را زیرآب کردند. چند نفری هم در این میان مفقود الاثر شدند که تا این لحظه اثری از آثارشان به دست نیامده است!
آنجلینا که برخلاف همه با متانت از جا برخاسته بود، روی پاشنه پا بلند شد تا پوستر را بخواند. در این بین یکی دوبار هم به شکلی کاملا غیرعمدی انگشتانش وارد چشم و چال ملت شد و بی هوا برای یک نفر پشت پا گرفت.

نقل قول:
بدین وسیله وزارت از علاقه مندان برای شرکت در مهمانی رقص بزرگ وزارت خانه دعوت به عمل می آورد. شرکت کنندگان با ارائه بهترین رقص میتوانند شانس خود را برای انتخاب بشدن به مقام کلاهدار وزارت امتحان کنند. با رقص خود ما را غافلگیر کنید!

آنجلینا به فکر فرو رفت و در همین حین ابر افکاری بالای سرش تشکیل شد.
- یه دقیقه آروم بگیر بچه تا بتونم این ربان رو به اون موهای وزوزیت ببندم.

آنجلینای کوچک درحالیکه با هر نوای موسیقی تابی به بدنش میداد با شور و شوق گفت:
- نمیتونم مامان آخه قر تو کمرم فراوونه!

آنجلینا تکانی به سرش داد و ابر افکار پرتکنده شد. از بچگی عاشق رقص و آواز بود. آنقدر که حتی موهایش را هم به شکل اسطوره اش نیکی میناژ می بافت و هر شب با عکس کتی پری در آغوشش به خواب میرفت. برقی در چشمان انجلینا درخشید. باید شانسش را امتحان میکرد. شاید میتوانست از این مصیبت خلاص شود.

فلش فوروارد- خانه نامادری

دوربین روشن شد. تصویر، سرسرای بزرگ یک خانه مجلل و اربابی را نشان میداد. جاییکه آنجلینای گریان با لباس های کهنه و مندرس پایین پله های عمارت نشسته بود و درحالیکه قطره های دشت اشک از چشمانش پایین می آمد با یک دست معجونی را هم میزد و با دست دیگر سعی داشت به طومار دیگری از سوالات نامادریش پاسخ دهد.
درست زمانی که فکر میکرد همه کارهایش انجام شده و میتواند شب را مثل بقیه به مهمانی برود با کوهی از وظایف نداشته رو به رو شد. ناگهان همه اسباب و لوازم مهمانی دو خواهرش ناپدید شده بودند و هر دو او را متهم به برداشتنشان کرده بودند. در نتیجه به پیشنهاد نامادری هر دو به اتاق انجلینا هجوم بردند و هرچیزی را که نیاز داشتند برای مهمانی برداشتند. قبل از رفتن هم کوهی از وظایف را به دوش آنجلینا محول کرده بودند. گویی اگر همان شب انجام نمیشدند دنیا به آخر میرسید.

حالا آنجلینا میان تالار خانه نشسته بود. درحالیکه اشک میریخت سعی میکرد انبود وظایفش را به انجام برساند.
دوربین روی صورت پف کرده و خیس از عرق آنجلینا زوم کرد که با چشمان خیس سعی میکرد دستور العمل معجونی که به او سپرده شده بود را بخواند.
- مقداری برگ ریشه گیاه هفت گیاه رو با پودر سم اسب دو شاخ مخلوط میکنیم. خب حالا من اینارو از کجا بیارم این وقت شب؟
چطوره اول این ترجمه رو انجام بدم؟

آنجلینا سرش را بلند کرد و به ساعت چشم دوخت. با این وضعیت حتی فکر اینکه بتواند به مهمانی فکر کند را هم باید از سرش بیرون میکرد. درحالیکه سعی میکرد به مهمانی فکر نکند با چشمانی اشکبار نگاهش را به صورت مسئله چند مجهولی نامادریش دوخت.

همان لحظه که آنجلینا در آن واحد سرگرم سر و کله زدن با وظایف و لعنت فرستادن به بخت و اقبال نامرادش بود، از گوشه صحنه پیرمرد ریش بلندی وارد شد. لباس کوتاه و تنگ با دامن سفید چین چین پوشیده بود. پاهای دراز و لاغرش را مثل بالرین ها روی زمین میکشید. دو بال کوچک مصنوعی از پشتش بیرون زده بود و با سیم مفتولی بالای سرش یک حلقه درست کرده بودند. پیرمرد با عشوه خودش را به آنجلینا رساند و بالای سرش ایستاد.
- چرا ناراحتی عشقم؟

آنجلینا سرش را بلند کرد و با ناباوری به این اسطوره ملاحت و لطافت خیره شد. درحالیکه سعی میکرد چشم هایش به چراغ های چشمک زنی که از سر و روی پیرمرد اویزان بود نیافتد گفت:
- عه تویی دامبلدور؟این چه ریخت و قیافه ایه واسه خودت ساختی؟

دامبلدور با ناراحتی سرش را به طرفین تکان داد.
- ضایع نکن دیگه! مثلا من پری مهربونم.

آنجلینا:
پری مهربون:
داستان سیندرلا:

آنجلینا تکانی به سرش داد بلکه از خواب بیدار شود. ولی خیر! چنین چیزی ممکن نبود.
- خب ضایعی دیگه! قرار بود من بیام پای درخت اشک بریزم و بعد خوابم ببره بعدش تو بیای مرتیکه!

دامبلدور دست در جیب دامن تنگش کرد تا نمایشنامه را بیرون بیاورد.
- نخیر اینجا اشاره ای نشده به چنین چیزی. ظاهرا چون بودجه نداشتن این صحنه رو حذف کردن. حالام زودتر دیالوگو بگو باید برم صحنه بغلی جای هرکول بازی کنم.

آنجلینا که از تصور دامبلدور به جای هرکول چشمهایش اندازه دابی شده بود سعی کرد دیالوگش را به خاطر بیاورد.
- منم دلم میخواست تو مهمونی بودم. کیک و شیرینی میخوردم و برای ملت پشت پا میگرفتم و به افتادنشون میخندیدم. ولی نمیتونم برم چون لباسا و کفشامو ناخواهری هام پوشیدن و کلی کار انداختن گردنم. آه نفرین به این زندگی! اصلا پیشی بیا منو بخور!

پری مهربون چون دیرش شده بود، بیخیال گفتن دیالوگش شد. دست کرد و چوبدستیش را از جیبش درآورد. فیلمبردار به دلیل دوز بالای ناموسی بودن صحنه، سر دوربین را چرخاند چون در هر حال به دلیل امکانات کم نمیتوانست صحنه را مات و شطرنجی کند.
برای چند لحظه، دوربین تصویر تهیه کننده و فیلم نامه نویس را گرفت که مشغول زدن و کشیدن ریش و گیس هم بودند و بقیه عوامل پشت صحنه هم تخمه به دست دورشان جمع شده بودند. فیلم بردار که دید همان صحنه قبلی ابرومندانه تر است دوباره سر دوربین را به چرخاند. جاییکه انجلینا با ظاهری باشکوه و لباس های چین چین ایستاده بود و چشمانش برق میزد. پری مهربان که با همان عشوه در حال خروج از کادر بود گفت:
- یادت باشه اینا جنسشون چینیه با اب سرد باید بشوریشون. با پودر هم نشوریشون ها!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۱ ۲۳:۰۵:۳۴


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶
#2
گویل نگاهی به همگروهی هایش انداخت و چون آثاری از شفقت در آن صورت های سنگی ندید لبخند ملیحی زد و سعی کرد سوت زنان وانمود کند که آنها را نمیشناسد.

اما مشاهده حرکات تهدید آمیز چوبدستی هایی که یکی بعد از دیگری از جیب ردا و بعضیا آستین ملت خارج میشد او را واداشت تا در سیاستش تجدیدنظر کند.
- عه باشه چرا عصبانی میشین؟ این فقط یه... شوخی بود!

گویل درحالیکه سعی میکرد از زیر بار نگاه های سنگین ملت فرار کند به سمت خوابگاه پسران فرار کرد.
با خارج شدن گویل از کادر، بلاتریکس نفس عمیقی کشد.
- هوف... حالا این ایران کدوم گوری هست؟

بلاتریکس دست انداخت و گوشی آیفون گویل را از دست آنتونین قاپ زد. آنتونین با عصبانیت چوبدستیش را در هوا تکان داد.
- هوی! داشتم آسفالت باش میزدم زن! پسش بده بینم!

ملت اسلی با صدا آب دهانشان را قورت دادند. هنوز از مادر زاده نشده بود کسی که بتواند بلاتریکس را "هوی" خطاب کند. درحالیکه همگی با فرمت به صحنه و انفجار احتمالی بلاتریکس چشم دوخته بودند، با مشاهده لبخند سرد بلا انگشت حیرت به دندان گزیدند. بلاتریکس با خونسردی گفت:
- شما در حال حاضر جزو گروه کابران عضوی و نمیتونی توی یه تالار خصوصی باشی. در نتیجه سکوت کن آنتونین!

به محض اینکه این حرف از دهان بلاتریکس خارج شد، آنتونین به شکل دود سیاهی درآمد و بر باد رفت. بلاتریکس پوزخندی زد و نگاهش را به گوشی گویل دوخت.
- خب شر این یکی که کم شد. راستی کی اجازه ورود چنین وسیله های بی اصالتی رو تو گروه داده؟ یادم باشه از ناظر بخوام قانون کروشیو به اختیار رو در مورد چنین اشخاصی صادر کنه. هوم...ولی حالا که اینجاست بذار یه نگاه بهش بندازیم.

اسلیترینی ها مثل ندید بدید ها به سمت بلاتریکس هجوم آوردند تا از ساز و کار گوشی مشنگی سر دربیاورند.
- این چی چیه؟

- این سیبه چیه پشتش چسبوندن؟

- بلا! بلا!میشه این دکمه رو فشار بدم؟

فلورانسو با جیغ جیغ کنان گفت:
- سرو ته گرفتیش بلاتریکس!

بلاتریکس با خونسردی برگشت تا با فلورانسو چشم در چشم شود.
- شما هم شناسه تو در حال حاضر بستی پس در نتیجه نمیتونی اینجا باشی.

بلافاصله فلورانسو ترکید و اجزایش به اطراف پراکنده شدند. درجاییکه ثانیه ای قبل فلورانسو ایستاده بود، حالا آریانا به چشم میخورد که مات و متحیر به اطراف نگاه میکرد. اما هنوز ملت از شوک این حادثه خارج نشده بودند که بلاتریکس با ملایمت رو به رودولف کرد.
- عزیزم... به نظرم میاد تو هم شناستو بسته باشی مگه نه؟

رودولف در دم دود شد و به هوا رفت. بلاتریکس با خونسردی به طرف ملت اسلیترینی برگشت.
- خب کس دیگه ای هم هست که بخواد اظهار نظر کنه؟

ملت اسلیترینی:




پاسخ به: فروشگاه موجودات جادويي چارلی ویزلی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
#3
جرج در آن وقت از روز تصمیم داشت سری به برادر بزرگترش بزند و برای تهیه محصول جدیدشان مقداری فضله اژدها تهیه کند. ولی ورودش آنطور که تصور میکرد نبود. درب مغازه باز بود. از خود چارلی خبری نبود ولی از مغازه اش جز ویرانه ای باقی نمانده بود.

بچه ها که با حرارت هرچه تمامتر مشغول خرابکاری و تخریب مغازه بودند با مشاهده صورت سرخ از خشم جرج لبخندی گشاد تحویلش دادند. بعد برگشتند تا ادامه کارشان را از سر بگیرند.

جرج اندکی صبر و تحمل به خرج داد. چشم غره رفت. نفسش را با خشم بیرون داد. لبش را گزید و به موهایش چنگ انداخت ولی فایده ای نداشت. ظاهرا قرار نبود یک نفر از این خرابکارهای کوچولو اندکیکوتاه بیاید.

عاقبت سر و حوصله جرج سر آمد.
- هیچ معلومه اینجا دارین چه بوقی میخورین؟

گویل که در آن لحظه به سختی هرچه تمامتر مشغول کندن کاغذ دیواری ها بود پاسخ داد:
- مگه نمیبینی داداش؟داریم خرابکاری میکنیم دیگه!

دافنه در حال خالی کردن تمام قفسه ها به روی زمین در ادامه حرف گویل گفت:
-هرچی گویل گفت رو تایید میکنم. حالام برو کنار بذار باد بیاد!

جرج که از پررویی و وقاحت این 3 نفر به شدت خشمگین شده و تمام رگ های پیشانیش دانه دانه بیرون زده بود، تصمیم گرفت چوبدستیش را بکشد و هر سه را با یکی یک طلسم شوم نفرین کند. اما ناگهان فکر بکری در مغزش جرقه زد. هرچه بود سوژه با این وضعیت هم نمیتوانست چندان دوامی داشته باشد. همانطور که در 3 پست تقریبا راکد مانده بود. شاید این ایده میتوانست کمی آن را به حرکت در بیاورد.
پس چوبدستیش را غلاف کرد. موهای به هم ریخته اش را مرتب کرد. سپس صاف ایستاد و گلویش را صاف کرد.
- میگم بچه ها. عوض این کارا نظرتون چیه بریم مغازه ما؟ من جدیدا یه نقشه گنج پیدا کردم ولی میدونین... من دیگه نیازی به این پولا ندارم. خودم به اندازه کافی درآوردم که برای هفت نسلم کافی باشه. گفتم اگرمیخواین بدمش به شما. مرلین رو چه دیدی شاید تونستین به اندازه من پولدار شین!

جرج جمله اش را با حالتی وسوسه انگیز به پایان برد و معصومانه به چشمانشان خیره شد. برق حرص و طمعی که در آن سه جفت چشم میدرخشید ناخواسته پوزخند موذیانه ای را بر لب جرج نشاند.



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶
#4
با سلام و درود بر ریش سفید محفل!

بعد قرنی بازگشتیم تا ببینیم بعد عمری سیاهی جایی برای توبه و بازگشت ما وجود داره؟
هیچ هم به خاطر این نیست که متوجه شدم پسرم باز فرار کرده اومده اینجا و من هم به هیچ وجه قصد ندارم گوششو بگیرم برش گردونم مرگخواران!
به خاطر اینم نیست که سرور ما رفته و بدون ایشون دیگه مرگخوارا لطفی نداره هیچ هم قصد جاسوسی ندارم واسه مرگخوارا! این شکلکم مال تو نیست آرسینوس اگر هنوز تو سایتی بوقی!

با این اوصاف منو قبول میکنید دامبلدور؟

پی نوشت: امیدوارم اشتباه پست نزده باشم. زیاد با نقشه اینجا اشنا نیستم!


درست اومدی آیلین!
تایید شد.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۸ ۲۱:۳۵:۰۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۸ ۲۲:۰۳:۰۷


پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#5
نام: نام به این بزرگی رو نمیبینی پسرم؟

تاریخ عضویت:تاریخ عضویت به این بزرگی رو هم نمیبینی فرزندم؟عینک بزن ببینی!


تعداد ترم ها: از سال 92 به اینور هرچی که هاگ بوده نام من نیز میدرخشیده!اصلا پارسال بنده بر مقام فعلی شما تکیه زده بودم!

شناسه قبلی:
خب کمی سخت شد...با توجه به حضور فعلی در این شناسه باید گفت اسنیپ و بلاتریکس لسترنج...ولی همین شناسه در واقع از هر دوی این شناسه ها قدیمیتره...کلا شمازیاد به مغزت فشار نیار پسرم!

زاغی میریم!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۱۹:۴۸:۳۱


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#6
نمرات جلسه سوم معجون سازی

گریفندور

فرد ویزلی-گریفندور=23
رکسان ویزلی=30
گیدیون پریوت=28
بتی بریسویت=24

جمع کل:37

ریونکلا

دافنه گرین گراس=30
ویلبرت اسلینکرد=30

جمع کل:36

هافلپاف

باری ادوارد رایان- هافلپاف=26
نیمفادورا تانکس- هافلپاف= 26
رز زلر-هافلپاف=24

جمع کل:33

این جلسه از اسلیترین شرکت کننده نداشتیم.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
#7
نمرات جلسه سوم معجون سازی

باری ادوارد رایان- هافلپاف

گریفلیچر؟جن خونگی جدید الادورا رو نابود کردی؟چرا نایستادی مراحلشو ببینی؟
ظاهر پستت خوبه.مرتبه و اندازه ش هم مناسبه.از ظاهرش که بگذریم محتواش و طنز و سوژه پردازیش هم قابل قبوله.فقط توصیف صحنه هات یکم کمن.مثلا کاش کمی بیشتر ظاهر جن خونگی رو توصیف می کردی.یه توصیف مضحک از ظاهرش می تونست به طنز پست اضافه کنه و خواننده بتونه تصور کنه با چه موجودی طرفه.و دیگه اینکه این گریفیلچر شما در آغاز پست یه ذره نسبت به سطح جن های خونگی گستاخ تره.منظورم اینه حالت برده وار سایر جن هارو نداره.جوری با شما صحبت می کنه انگار هم ردیفته.این اشکال در اواسط پست رفع شده و جن اختراعی شما به اون حالت برده وارش برگشته.یه قسمتایی از سوژه هم میشد از شکلک استفاده کنی تا به زیبایی سوژه ت کمک کنه.مخصوصا قسمت دیالوگ هات با جن مزبور.

نمره شما=26

نیمفادورا تانکس- هافلپاف

پست شمارو هم پسند نمودیم!ظاهرش مرتب بود و توصیف صحنه هاش به اندازه بودن.البته من فکر می کنم می تونستن بیشتر هم باشن.مثلا حالت ارنی قبل و بعد از خوردن معجون.اینکه از آغاز مسابقه مضطربه، از اینکه به فکرشین ممنون و سپاسگزاره و...
دیگه اینکه زیاد مشخص نبود سوژتون جدیه یا طنز.یه جاهایی بهش می یومد طنز باشه ولی در کل یه پست جدی بود. نکته ای که تو پست های جدی باید در نظر داشته باشیم اینه که از شکلک نمیشه استفاده کرد. شکلکها برای بیان حالات شخصیت ها در سوژه های طنزن.

نمره شما=26

فرد ویزلی-گریفندور

آخه من هرچی به تو بگم مرتب میگی من 12 سالمه.
در ضمن از یه مرگخوار شما توقع رحم و انصاف داری پسرم؟ شخصیت من تو سایت یه شخصیت سیاهه و طبیعیه دست به کارای بی رحمانه بزنه.
بگذریم و بریم سر نقد!

اول از همه باید بهت بگم که انقدر خودتو دست کم نگیر.هیچکس نویسنده به دنیا نیومده و همین علاقت به نوشتن مطمئن باش به پیشرفتت کمک می کنه. در کنارش خوندن پست نویسنده های خوب و درخواست نقد خواستن کمک کننده است.همه اینها هم نیاز به صبر و حوصله و زمان داره.

در پست زدن اول باید مشخص کنی می خوای سوژه طنز باشه یا جدی.این چیزیه که تو پست شما هم خیلی مشخص نیست.به نظر من تلاش کرده بودی طنز از آب در بیاری ولی سوژه رو به شکل طنز نتونستی بپرورونی.در ضمن اگر قصد نوشتن یه سوژه طنز رو داری کردن استفاده از شکلک ها کمک می کنه نوشته بیشتر شکل طنز به خودش بگیره.شکلک ها در پست طنز به نویسنده کمک می کنه تا حالات شخصیت هاش رو در موقعیت های مختلف بیان کنه بدون اینکه نیاز باشه اونارو بنویسه.
نکته بعد اینکه توصیف صحنه هات کمن. اگر می خوای خواننده بتونه چیزی رو که در ذهن توئه ببینه باید از توصیف صحنه استفاده کنی.ظاهر شخصیت های پستت،حالتشون و اینکه الان کجان و... پست شما بیشتر از دیالوگ تشکیل شده و توصیف صحنه هاش کمن.

نمره شما=23


رکسان ویزلی-گریفندور

که استاد خیلی اشتباه کرد؟ جون مردم بازیچه نیست پس چیه؟ امان از دست شما سفیدای ساده دل!در ضمن استاد وکیل نمیگیره هیچوقت... این وکیله که باید استادو بگیره!
رکسان...رکسان...به خاطر این حرفایی که زدی نمره هم می خوای؟

کلا فقط یه چیزی بگم و اونم اینه که من خودم همیشه سعی می کنم پستامو با توصیف صحنه شروع کنم و البته این یه کار سلیقه ایه.اینکه کسی بتونه بدون توصیف و صرف دیالوگ یه نوشته رو شروع کنه به نظر من سخته کاری که شما خوب از پسش بر اومدی.
کلا از پستت راضی هستیم.

نمره شما=30

گیدیون پریوت-گریفندور

آه پسرم چقدر خوشحالم انقدر مشتاق معجون سازی می بینمت.
چـــــــــــــی؟زاغی دست تو چیکار می کرد؟ زاغ منو تو به کشتن دادی پس؟الان اومدی نمره هم می خوای؟ هرچند خیلی مهم نیست از این زاغا زیاد دارم باشه مال خودت!فقط از کجا گیرش آوردی؟موندم چشماتو هنوز درنیاورده.خوب فکر کن ببین زاغ یکی دیگه رو بلند نکردی؟شاید اصلا زاغ نبوده فکر کردی زاغه؟هوم؟
من کاری با اون بچه معصوم نداشتم. خودش خواست معجونو بخوره به من چه!انسانیت هم فعلا موجود نیست.منتظریم برامون بفرستن!

از پستت راضی هستیم.واقعا پیشرفت کردی. هم از نظر سوژه پردازی و ظاهر پست و شکلک ها و بار طنز و...آفرین پسرم. هرچند مرگخواریم ولی دلیل نمیشه بهت افتخار نکنیم!

ولی یه چیزی! دقت کنی حضور گیلدروی لاکهارت یکم غیر منتظره ست تو سوژه. در کل خیلی حرفه ای و مطابق پستای طنز وارد نشده.همینجوری یه دفعه سر و کله ش تو سوژه پیدا شده. کاش یه جوری به عوامل فیلم برداری ربطش می دادی یا کارایی رو می کردی که تو سوژه های طنز معموله. مثلا می نوشتی "یه مرتبه یه مرد جوان جذاب بدون مقدمه پرید وسط کادر"! یا یکی از اجزای بدنش مثل موهاش رو به تهیه معجون ربط می دادی و خودت وسط سوژه ظاهرش می کردی. مثلا می نوشتی "گیدیون چوبدستیش را تکانی داد و مردی جوان جذاب وسط کادر ظاهر شد "و...هر جور سلیقه خودت بود. بالاخر تو پست طنز انتظار هرچیزی میره ولی ظهور گیلدروی وسط سوژه بدون مقدمه یکم از زیبایی پستت کم کرده. خواننده گیج میشه مثل اتفاقی که برای من افتاد.از خودم پرسیدم خب الان گیلدروی اینجا چیکار داره؟اصلا برای چی پیداش شد یه دفعه؟

استفاده از عوامل فیلم برداری و تهدیدشون با شخصیت عصبی و خشن آیلین کار جالبی بود. فقط در این جور مواقع خاطرت باشه بهتره اون قسمت رو نقل قول کنی یا مثلا با حروف کج شده تایپ کنی تا خواننده متوجه بشه این قسمت ربطی به سوژه نداره و صرفا برای ایجاد کردن بار طنزه پسته. توصیه م هم اینه که زیاد از این کارگردان و عوامل کارگردانی تو سوژه استفاده نکنی چون خواننده رو گیج میکنه. هرچند خودم رکورد دارم تو این مورد! ولی دقت کنی من هم معمولا جایی استفاده میکنم که می بینم سوژه داره از مسیر اصلی منحرف میشه و حوصله ندارم بیام اون وسط داد و فریاد راه بندازم.

نمره شما=28

دافنه گرین گراس- ارشد ریونکلا

جواب سوال دو ته به قول بچه محفلیا رماتیسم مغزیه!
فقط من موندم علت این همه علاقه به گوسپندان چیه؟
مرگ زاغی الکتروسیته جامد؟نمی دونستم الکتروسیته جامد و مایع هم داره!

طرز تهیه معجون شما واقعا عجیب و غیر قابل تصور بود و همین به نظر من جذابش کرده. به ویژه استفاده از فعل های هم خانواده در پایان جملات.آخر پستو که اصلا نمیشد پیش بینی کرد.
نکته ی جذاب دیگه ش اینه که تو رول شما با اینکه طنزه یه شکلک هم به کار نرفته.خب معموله تو پستای طنز از شکلک استفاده میشه ولی پست شما یه جورایی مثل زمانیه که کسی داره حرف خنده داری می زنه ولی با لحن کاملا جدی اونو بیان می کنه!حالتی که انگار اون حرف یه حرف کاملا معموله ولی در واقع نیست و همین باعث میشه اطرافیان از خنده روه بر شن. کمتر کسی رو دیدم که بتونه چنین کاری کنه و شما جز اون دسته این.

نمره شما=30


بتی بریسویت-گریفندور

بچه تو بعد از تغییر شناسه هم هنوز داری برای من شاخو شونه می کشی؟ برم شرم کنم؟اون بره شرم کنه با اون اسم ضایعش!سایت باید به من افتخار کنه این اسامی خز و خیلو حذف می کنم. هیچ عشقی هم در وجود من نیست. وجود هرگونه عشقی رو تکذیب می کنم.
در ضمن خاکسترش نکردم.خودش پودر شد و بر باد رفت!

حقیقت هنوز نسبت به پست گذشته که ازت خوندم نه پسرفت داشتی و نه پیشرفت. هنوز هم همون ایرادات تو پستت دیده میشه. معمولا با آغاز بی مقدمه مشکلی ندارم اگر بعدا و در ادامه پست در موردش توضیح کافی داده بشه.درسته تکلیف من مشخصه در مورد چیه ولی شما به این توجه کن پست تکلیف من رفته یه صفحه قبل و یه خواننده از همه جا بی خبر اومده داره پست شمارو می خونه.طبیعتا متوجه نمیشه ترقه هارو برای چی گرفتی یا اصلا چرا سر از مغازه معجون فروشی درآوردی و....بهتر بود اول پست یا کمی بعد از شروعش در موردش توضیح می دادی. در واقع هدف از این کلاسا و رول ها همینه که شما یاد بگیرین چطور با خواننده ارتباط برقرار کنین و اینکه چه چیزایی خواننده رو جذب می کنه یا باعث خستگیش از ادامه خوندن میشه.
نکته دیگه اینکه هنوز هم کمی با عجله سوژه رو پیش می بری و از جاهایی رد میشی که جا برای توضیح و توصیف بیشتر داره.

نمره شما=24


ویلبرت اسلینکرد- ریونکلا

به به پارسال اسلوی امسال ریونی!
به چی اعتراض داری بچه؟چرا نشه؟اینجا دنیای طنزه همه چی ممکنه!

گذشته از این صحبت ها پست خوبی بود.از سوژه پردازی و ظاهر مرتب و استفاده از شکلکها و... ازش راضی هستیم. نقطه قوت پست شما توصیف صحنه های قدرتمندشه.من که از خوندنش لذت بردم.

نمره شما=30


رز زلر-هافلپاف

رز عزیز چقدر خوشحالم شمارو اینجا می بینم.
بیچاره پسرعموی محترمتون!ما با این همه قساوت و خشانت، دل نداشتمون سوخت براش!
پست خوبی بود. به ویژه توصیف صحنه های خوبی دارین. اگر یه سری نکاتو رعایت کنین بهتر هم میشه.مثلا ظاهر پستتون کمی تو هم تو همه.بین بعضی کلمات اینتر نزدین و این خوندنشو کمی مشکل می کنه.همینطورخوبه بعد از هر بند یه جای یه اینتر دوتا اینتر بزنین.شما زمان پستتون رو با رنگ قرمز مشخص کردین.کار بسیار خوبی کردین ولی معموله قبل و بعدش یه اینتر فاصله گذاشته بشه.سوژه شما در ظاهر طنزه ولی با توجه به لحن پست یه پست جدی محسوب میشه. تو پستای جدی معمول نیست از شکلک استفاده بشه.

نمره شما=24



ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱ ۱۹:۴۲:۱۹


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
#8
جلسه چهارم کلاس معجون سازی

روز دیگری آغاز...روز بود؟شاید هم شب دیگری...هوم؟معمولا کلاسا شب برگزار میشن؟ خب چرا وقتی برنامه رو دست استاد میدین ساعتشو مشخص نمی کنین؟الان من چه می دونم روزه یا شب؟
اصلا کلاس تشکیل نمیشه آقا...بفرمایین برین خوابگاهاتون!

مدیریت هاگوارتز:هوم...بوی اغتشاش میاد.کدوم استادی جرئت کرده روز تدریسشو بی اطلاع و عذر موجه تعطیل کنه؟


دانش آموزان:آقا اجازه...این!

این...نه چیزه...استاد مربوطه:کی من؟اشتباه شده به جون شما...نه بابا من همین الان رسیدم...هرکی بوده معجون مرکب خورده خواسته منو خراب کنه پیش شما.بذارین همین الان در کلاسو باز می کنم...قیــــــــــژ(افکت باز شدن در کلاس!)

دانش آموزان:دروغ میگه آقا خودش گفت کلاس تعطیله...کلاس تعطیله دیگه مگه نیست؟

مدیریت هاگ:برین سر کلاستون ببینم ورپریده ها. ورپریده هم ورپریده های قدیم...ما کی سن شما انقدر ور می پریدیم؟توام زود برو سر کلاس تدریستو شروع کن بینم!

* * *


زمانی از روز بود و هر زمانی که بود زمان خوبی نبود. البته برای دانش آموزان زمان خوبی نبود وگرنه زمان با زمان چه فرقی می کند؟زمان زمان است دیگر و زمانه ما پر است از زمان های...

کارگردان:مرگ!تدریس می کنی یا مدیریتو صدا کنم معلقت کنه از گروهتون نمره کم بشه؟
راوی:


دانش آموزان در سکوت روی صندلی های چوبی و قدیمی درون دخمه معجون سازی نشسته بودند. به وضوح نسبت به جلسه گذشته از تعداد دانش آموزان کاسته شده و شمار قابل توجهی از ردیف صندلی ها خالی مانده بود. گاه و بیگاه در گوشه و کنار کلاس صدای دنگ و دونگ یا تلق و تلوقی از دانش آموزان حاضر بر می خاست که نشان دهنده آزمایشات ناموفق و تاثیرات سوء موضوعات درس های گذشته بود.
ویولت که روی آخرین ردیف صندلی ها جایی در انتهای کلاس نشسته بود با حالتی عصبی گفت:
- ما باید یه کاری کنیم...اون داره تک تک مارو از بین می بره.

چند نفر سری تکان دادند. گیدیون که نسبت به جلسه گذشته ریش قابل توجهی درآورده بود با علاقه دستی به آن کشید.
- من که نمی دونم شما چرا انقدر شاکی هستین؟منو نگاه کنین چه ریشی درآوردم؟البته چون باری معجونو درست از آب درنیاورد ریش درآوردم الانم تو محفل از ریش داری روی همه رو کم کردم.فکر کنم تا چند روز دیگه یه رکورد تو بلندترین ریش دنیا بزنم.

عده ای با انزجار ریش سه متری گیدیون را که از روی میز رد شده و در آنسو تا مچ پایش می رسید از نظر گذراندند. دابی نگاهی به پاتیل کوچکی که روی پایه اش در کنار میز استاد به آرامی قل قل می کرد انداخت.
- دابی ندانست این بار استاد پرنس چه معجونی برایشان پخت. رنگش که بسیار نظر دابی را جلب کرد.

برخی از دانش آموزان نیز برخلاف میلشان با علاقه به محتویات پاتیل خیره شدند. رایحه اشتها برانگیزی از سمت آن به مشام می رسید.
ویولت زیرلب گفت:
- این سری هرکاری کرد هیچکس نباید از این معجون بخوره.معلوم نیست چیه.

پیش از آنکه کسی جوابی بدهد درب کلاس چهارتاق باز شد و استاد مربوطه جهت جلوگیری از کش یافتن سوژه به داخل شوت شد!

آیلین پرنس با مشقت خودش را از کف کلاس جمع کرد.
- مردک بوقی اصل بوق زاده... حیف که کلاس دارم و امر علم آموزی جادوآموزان باغ جادو به تعویق می افته وگرنه نشونت میدادم شوت کردن یه مرگخوار وسط کلاس یعنی چی! زهر تسترال!شما واسه چی نیشتون بازه؟

جادوآموزان:

ممد پاتر نامی در اوج مظلومیت و سادگی از انتهای کلاس پرسید:
- استاد...مگه تسترال ها هم. زهر دارن؟

در همان لحظه نور سبزی درخشید و لحظه ای بعد جسد بی جان ممد پاتر مزبور بر کف سنگی دخمه افتاد تا دانش آموزان دریابند تسترال ها هم دارای زهر می باشند!

آیلین درحالیکه به طرف پاتیل معجون می رفت گفت:
- بی مقدمه بریم سر درس. معجون امروزمون معجون شانسه که احتمالا همه تون می دونین اسم دیگه ش فلیکس فلیسیسه. بهش شانس مایع هم گفته میشه.درست کردن این معجون بی اندازه سخته و مستلزم دقت و حوصله زیادیه.کما اینکه رولینگ بوق به بوق شده گفته شش ماه جا افتادنش طول می کشه ولی اگر کمی معجون سازی حالیتون باشه می تونین تو مدت زمان کمتری معادل 5 ماه و نیم عملش بیارین.

جادوآموزان:

آیلین انگشتش را با سرعت درون مایع فرو برد و به دهان گذاشت.
- هوم...جا افتاده. مزهش عالیه...خدا می دونه من چقدر به یه ذره شانس نیاز دارم.

زمزمه زیر لب آیلین به گوش دانش آموزان رسید و همگی با فرمت به استاد و معجون زل زدند. در همان لحظه که آب دهان دانش آموزان کف کلاس را به آهستگی پر می کرد زاغ سیاهی از ناکجاآباد ظاهر شد و پرواز کنان خودش را به شانه صاحبش رساند.آیلین لبخندی زد.
- عالی شد...انگار شانس آوردم.

سپس رو به دانش آموزان گفت:
- برام کاری پیش اومده الان بر می گردم.نظم کلاسو به هم نزنید و ضمنا به معجون من هو کسی دست نمی زنه.

او با سرعت از کلاس خارج شد و دانش آموزان را تنها گذاشت.

نیم ساعت بعد- دخمه معجون سازی


- پس چرا نمیاد؟خسته شدیم.
- الان با شانسش سرگرمه.
- بچه ها یعنی اون جدی جدی معجون شانسه؟منم می خوام!

ویولت واقع بینانه گفت:
- از این مرگخوار هرکاری برمیاد. گولشو نخورین.

رز زلر گفت:
- ولی خودش ازش خورد.پس این یه معجون شانسه واقعیه.

ناگهان سکوت بر کلاس حکم فرما شد.ظاهرا این بار با یک معجون واقعی طرف بودند. بار دیگر آب از لب و لوچه جادوآموزان سرازیر شد.چه میشد اگر فقط یک ذره خوش شانس میشدند.یک قطره...استاد از کجا می فهمید؟

لینی در حالیکه ناخنش را سوهان می کشید گفت:
- می فهمه از معجونش کش رفتین.

جادوآموزان:

لینی بی آنکه سرش را بالا بیاورد ادامه داد.
- انقدر بلند فکر می کنین نیازی به ذهن خونی نیست ولی به این فکر کنین استاد ذهن خونی هم بلد نباشه معجون حقیقت به خوردتون میده.

ناگهان کورممدی جامه دران و مویه کنان از النتهای کلاس ظهور کرد.
- من دیگه طاقت ندارم...من شانس می خوام...شانس هم منو می خواد...من کلا می خوام. :hyp:

پیش از آنکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد با یک پرش بلند از روی سر دانش آموزان جهید به این سمت و خودش را به پاتیل رساند و ملاقه ی پری از آن را به لب برد.

دانش آموزان با فرمت فرو رفتن آخرین قطره طلایی معجون در حلق کورممد نظاره کردند.سکوت سنگینی بر کلاس حاکم شده بود.بچه ها مشتاقانه به کور ممد خیره شده بودند که ابتدا به این فرمت و سپس به این فرمت و عاقبت به فرمت درآمد.

جادوآموزان:

در حینی که کورممد مراحل تکامل را یکی یکی پشت سر می گذاشت درب کلاس باز شد و آیلین وارد شد.
- چقدر لفتش دادین.نیم ساعته اینجا منتظرم...پا درد گرفتم خب!

او با اشتیاق به کور ممد که حالا وسط کلاس در حال بندری زدن بود خیره شد.
- عالیه...ظاهرا کاملا آماده شده.

سپس با رضایت به طرف میزش برگشت.
- این موضوع درس امروزه...معجون جنون!کاربردش هم کاملا مشخصه چیه.نوشنده رو دچار جنون می کنه. هرچقدر میزانش بیشتر باشه شدت دیوانگی هم بیشتر میشه.همونجور که نمونه آزمایشیمون گرفتارش شده.

الادورا گفت:
- ولی شما که گفتین معجون شانسه استاد.

- من گفتم؟یادم نمیاد.

دابی جیرجیر کنان گفت:
- استاد خودش از اون معجون خورد...دابی نمی فهمه پس چرا استاد دیوانه نشد؟

آیلین لبخند ملایمی زد.
- عزیزان وقتی کسی انگشت سبابه رو می زنه تو معجون ولی انگشت وسط رو به دهان می بره یکم دقت کنین خب! بد نیست یه سر برین درمونگاه شاید نیاز به عینک پیدا کرده باشین.کلاس تمومه.تکالیفتونو از رو تخته بنویسین.قبل از رفتن هم بگین یکی از سنت مانگو بیاد این دیوونه رو از وسط کلاس جمعش کنه. خیلی معجون خورد ابله!بله واقعا ابله بود!

دانش آموزان نگاه بهت زده اشان را از رفتن استاد برداشتند و به کورممد دوختند که در راستای همذات پنداری با اورانگوتان های جنگل های آمازون از تک چراغ کلاس آویزان شده بود.

ویولت: من که گفتم بهش اعتماد نکنین.

1.معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره

2. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره

3.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳۱ ۱۲:۱۸:۳۶


پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳
#9
به سختی.



پاسخ به: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
#10
- ارباب مطمئنا اسلایترینی ها نگرانتون شدن. میخواین شخصا تا تالار اسلی همراهیتون کنم؟ اصلا بشون خبر بدیم اینجایین؟ میخواین خود مدیر مدرسه رو بیاریم ترتیب انتقال مجددتون به اسلی رو بدن؟ میخواین برگردین درسته؟ دلمون براتون تنگ میشه. خیلی خوش گذشت.

لرد با متانت سری تکان داد.
- نه دافنه ما تازه اینجارو پیدا کردیم.الان که می بینیم تعجب می کنیم چرا زودتر اینجارو ندیدیم!همه ش تقصیر این ریش و سبیله که بدترین و پست ترین مکان هارو برای اعضای محترمی اسلیترینی چون ما در نظر میگیره..تو زیرزمین؟زیر دریاچه؟از قصد جون اربابو کرده بوده. اگر سقف ویران میشد چی؟هرچند بعضی وقتا هم چکه می کرد و آب دریاچه وارد تالار میشد.

- جسارتا ارباب اونجا سالهاست که خوابگاه اسلیترینه. در واقع از زمانی که سالازار اسلیترین جد بزرگوارتون اون تالار رو بنیانگذاری کردن.

- کروشیو علف غلتان!چطور جرئت می کنی رو حرف اربابت حرف بزنی؟

دافنه از شدت درد غلتی خورد و به هوا رفت و با شدت به در و دیوار تالار برخورد کرد. در حینی که در هر برخورد شتاب بیشتری می یافت و فروررفتگی ها و خرابی های متعددی در نمای تالار ایجاد می کرد لرد خمیازه کشان از جا برخاست.
- اتاق خوابمون کجاست؟

ریونی ها:

لرد با بی حوصلگی چوبدستیش را تکانی داد.
- چیه؟چرا اینجوری به لرد زل زدین؟مگه نشنیدین که چی فرمودیم؟

ویولت که از اعضای جان برکف محفل محسوب میشد در یک لحظه احساس شجاعتش فوران کرد و باعث شد با سینه سپر کرده جلو برود.
- هوی دائاش...شما بی اجزه وارد شدی کسی شومارو دعوت نکرده بود...حالام زت زیاد.

لرد با خونسردی گفت:
- نجینی شام!

ویولت با سرعت چوبدستی کشید و به طرف نجینی نشانه گرفت:
-اکسپلیارموس دائاش!

طبیعتا چون اکسپلیارموس ورد خلع سلاح بود و رولینگی نیز در اطراف برای کمک وجود نداشت هیچ اتفاقی نیافتاد.
ویولت با مشاهده این وضعیت و نزدیک شدن مار عظیم که به شدت خطرناک و گرسنه به نظر می رسید(البته همنشینی ویولت با انواع حیوانات در این تشخیص سریع چندان بی تاثیر نبود! )شجاعت و محفل و...را به دست فراموشی سپرد و چهار پا قرض گرفت و چون هیپوگیریف مسابقه از کادر خارج شد.لرد با بی حوصلگی گفت:
- ارباب عادت ندارن یه حرفو دوبار تکرار کنن ولی چون تازه افتخار آشنایی با مارو پیدا کردین و زیاد با روحیات ما آشنا نیستین استثنائا تکرار می کنیم با خسته ایم و می خوایم بخوابیم.اتاق ما کجاست؟

ریونی ها:







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.