ـ به به! پاتر و ویزلی. توی اتاق آقای فیلچ چیکار می کردید؟ دنبالم بیاین، زود.
این صدای بی روح اسنیپ بود که تمام بدن هری و رون را رزاند و باعث میخکوب شدن آن دو در چهارچوب در دفتر فیلچ شد.
ـ با شما دوتا بودم زود باشین.
***************************************
ـ گویل تنبیه ات برای فردا فعلا برگرد به خوابگاهت. صبر کن سر راهت به آقای فیلچ بگو بیاد اینجا.
ـ بله پروفسور.
«دقایقی بعد»
ـ 70 امتیاز از گریفیندور کم میشه چون پاتر و ویزلی لال شدن و نمی خوان بگن تو دفتر یکی از اولیای مدرسه چیکار می کردن.
برای هری سخت و شاید کیمی هم خطرناک بود که توضیح دهد زیرا اگر اسنیپ درباره ی نقشه ی غارتگر چیزی می فهمید حتما برای آن دو و شاید هم هرماینی(هرمیون بعضیا میگن) بد می شد. حتی امکانش بود که آنها را اخراج کنن. پس از مدتی طولانی که فیلچ سخنی نگفته بود گفت:« پروفسور نمی خوام در کار پروفسور دامبلدور دخالت کنم اما به نظرم شیوه های قدیمی برای بیرون کشیدن حرف از زیر زبون دانش آموز ها خیلی بهتر بود.»
ـ ولی به نظر من این دوتا مخصوصا پاتر به یک تنبیه خیلی بدتر نیاز دارن. شاید بهتر باشه...
به سمت شومینه رفت سرش را نزدیک آتش برد و پودری به رنگ خاکستر که هری اطمینان می داد پودر پرواز است را برداشت و درون آتش ریخت. پس از چند لحظه نگاه به شعله های نارنجیی که حال به رنگ سبز زمردین در آمده بودند گفت:« پروفسور مک گونگال. اگر امکانش هست به دفترم بیاین.»
سپس به سرعت سر خود را کنار کشید تا از برخورد با پیکری که درون آتش پدید آمده بود جلوگیری کند.
ـ چه مشکلی پیش اومده سوروس که...
با دیدن هری و رون با دهانی باز به آن دو خیره شد. سپس دهان خود را بست و با وقار و جدیت همیشگی گفت:« چیکار کردید دوباره؟
ـ راستشو بخواین پروفسور ما... ما... میدونید یه چیزی گم کردیم که احتمال دادیم آقای فیلچ...
و باسر به فیلچ اشاره کرد و ادامه داد:« پیداش کرده باشند.»
ـ پس چرا از خودشون نخواستین که اونو بهتون بدن؟
مکثی کرد و منتظر جواب ماند اما می دانست که جوابی نخواهد شنید.
ـ جواب بده پاتر!
این دفعه اسنیپ بود که بعد از چند دقیقه لب به سخن گشوده و بر سر هری داد زده بود.
ـ حتما وسیله ای غیرقانونی و احتمالا خطرناک، بوده که می ترسیدید کسی بفهمه مال شماست؟ طبق شناختی که ازت دارم پاتر مطمئنا علاقه ی زیادی داری که کار های خطرناک پدرتو ادامه بدی.
ـ سوروس...
ـ پدر من علاقه ای به کار های خطرناک نداشت، من هم ندارم.
هری چنان بلند این حرف را زده بود که حتما بسیاری از دانش آموزان درون دخمه ها آن را به وضوح شنیدند.
ـ 30 امتیاز از گریفیندور کم میشه بهتره سریع برید به خوابگاهتون. فردا هر دوتاتون بیاین دفتر من.
ـ بله پروفسور.
رون که به مدت طولانی سخنی نگفته بود با صدایی گرفته این حرف را زد سپس بازوی هری را گرفت و به سرعت او را به بیرون دخمه کشاند. احتملا خشمی که در چشمان هری موج می زد را تشخیص داده بود.
*دوستان عزیز داستانی که من تو ذهنم دارم خیلی طولانیه و بقیش توی دخمه ی اسنیپ نیست * باتشکرتأیید شد.
به نظر نمیرسه تازهکار باشی و فکر میکنم قبلاً رولنویسی رو امتحان کردی. اگر نکردی، باید بگم خیلی خوب بود! بسیار عالی و اینا!
آما! یه سری ایرادهای جزئی داشتی، مثلاً ظاهر پستت یه کم مخوف بود. ینی بهتره که بعد از دیالوگ، دو تا اینتر بزنی. ببین، اینطوری:
سوروس گفت:
- 70 امتیاز از گریفندور کم میشه چون...
هری زبانش بند آمد. باورش نمیشد که بلاه بلاه بلاه.
یا مثلاً همهی توصیفا رو پشت سر هم نیار. چشم خواننده خسته میشه و همین، از جذابیت رولت کم میکنه!
ضمناً چند تا غلط تایپی داشتی که با یه بار خوندن رفع میشه. قبل از ارسال پستت رو یه دور حتماً بخون.
و من اگه جای تو بودم، سوژهای رو انتخاب میکردم که بتونم تا تهشو برم توی کارگاه. الان خوانندهت که من باشم، موندم تو خماری.
موفق باشی!