هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۳
#1
درود!
من بالاخره تونستم فن فیکیشن شما رو بخونم!
اول اینکه دستتون واقعا درد نکنه! عالی نوشتید. از وقتی کتاب هفتم رو تموم کردم، همیشه به دنبال فن فیکیشن بودم! ولی حقیقتا تنها دوتا فن فیکیشن تا الان خوندم که اینقدر برام لذت بخش بوده. البته انتظار کمتری هم نداشتم. در هر صورت این نوشته شماست، دو تا از بهترین نویسنده های اینجا!

لطفا بیشتر راجب آلبوس سوروس و لیلی تو فن فیکیشن تون بنویسید.
هر چند میدونم که داستان قراره تو هاگوارتز دنبال بشه.

خیلی ممنون از فن فیکیشن خوبتون، امیدوارم فصل های بعدی رو هرچه سریع تر بذارید.


only Hufflepuff




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
#2
خب منم اومدم سوال به پرسم. هرچند که سوال های مهم رو قبلا پرسیدند.

1- مورفین گانت، من همیشه پست طنز دیدم ازتون. اون اوایل ورودتون به ایفا هم طنز نویس بودید؟

2- چی باعث شد اینقدر تو طنز نویسی مهارت داشته باشید؟

3- برایِ من طنز نویسی سخت تر از جدی نویسیه. اون اوایل شما هم اینطوری بودید؟

4- چرا مورفین گانت؟ چیز خاصی توش دیدید؟

5- قبل از ورودتون به سایت و ایفای نقش، جبهه سفید بودید یا سیاه؟

6- وزیر بودن چجوریه؟ انگیزه تون برای کاندید شدن چی بود؟

7- وقتی متوجه شدید که دیگه انتخاباتی برای وزارت انجام نمیشه و کلا دیگه نه وزیری هست و نه وزارت خونه ای، چه حسی داشتید؟

8- اگر می تونستید به گذشته برگردید، باز هم کتاب های هری پاتر رو می خوندید؟

9- اون زمانی که کتاب هفت رو تموم کردید، چه حسی بهش داشتید و الان چه حسی دارید بهش؟



only Hufflepuff




پاسخ به: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
#3
ریونا و باری خسته شده بودند. راضی کردن بانوی چاق که اصلا اهمیت ماجرا را درک نمی کرد؛ ریونا را عصبانی کرده بود. با لحنی جدی و عصبانی تر از قبل گفت:

- چی میخواین؟
- میخوام به صدام گوش کنید! مدتی هست که دارم یک قطعه رو تمرین می کنم.
- چی؟ چطور میتونی اینقدر خونسرد باشی؟ نمی فهمی؟ خیلی وقت نداریم.

ریونا از قبل هم عصبانی تر بنظر می رسید. باری حس کرد ممکن است، ریونا همین الان به پرتره بانوی چاق حمله ور شود. پس جلوی ریونا را گرفت. خیلی آرام بدون اینکه بانوی چاق متوجه شود به او گفت:

- هی ریونا! آروم! ما مجبوریم! باید حقیقت رو بفهمیم! تنها راهمون، ورود به تالار بقیه گروه هاست!
- خیلی خب، من ارومم. یعنی سعی میکنم!

وقت زیادی نداشتند. نه میدانستند، این اتفاقات زیر سر کیست و نه میدانستند که چه کسانی در خطرند! پس خیلی سریع به سمت پرتره برگشتند. ریونا سعی میکرد چهره اش مهربان بنظر برسد. باری در همان زمان به بانوی چاق گفت:
- باشه، ما اوازت رو می شنویم اما راستش باید اون رو خیلی اروم اجرا کنی. نمی دونم متوجه ای یا نه؟ نمیخوایم کسی بدونه ما اینجایمم!

ریونا زیر لب غرغر کرد. واقعا نمی فهمید. بانوی چاقِ درون پرتره چطور میتوانست اینقدر احمقانه عمل کند. هر چند نمی توانست منکر این شود که آواز زیبایی بود. بنظر ساعت ها، روزها و حتی شاید سال ها بود که بانوی چاق آن آواز را تمرین می کرد. فکر کرد شاید دل بانوی چاق شکسته باشد! شاید کسی به او توجه نمی کرده و برایش اهمیتی قائل نمی شده! این تصورات خیلی سریع در ذهن ریونا می گذشت. باری در کنارش محو آواز بود. او کمتر از ریونا متعجب نشده بود!

- خیلی خب! حالا میتونید برید داخل! به کسی نگین که من شما رو راه دادم. در واقع من کارم تو این جا رو دوست دارم.
- ممنون!

جمله اخر را ریونا و باری هر دو باهم گفتند. در صدایشان هیجان و شادی کوتاهی موج میزد. بانوی چاق کنار رفت و آنها وارد تالار گریفندور شدند. تالار خلوت بود. با این که بار اولی بود که تالار گریفندور را میدیدند، اما مطمئن بودند این سکوت و خلوتی غیر طبیعی و به معنی بدی بود. هر چه بیشتر جلو می رفتند هیجان و ترسشان بیشتر میشد.

- من خوابگاه پسر ها رو می بینم تو هم از اون سمت برو، خوابگاه دخترا اونجاست!
- مشکلی پیش نمیاد اگه تنها بری و منم تنها برم؟
- مجبوریم. خیلی طولش نده. اگه من نیومدم باید خیلی سریع به تالار خودمون بری و همه چی رو تعریف کنی. باشه؟
- باشه... اما اگه منم نیومدم تو باید همین کار رو بکنی! اصلا سعی نکن دنبالم بگردی!

باری تردید داشت. اما باید ریونا را راضی میکرد، پس قبول کرد. چوب دستی اش را از ردایش بیرون آورد و به سمت خوابگاه پسران گریفندور حرکت کرد. ریونا هم به سمت خوابگاه دختران حرکت کرد. بنظرش مسخره می آمد. چرا باری با او نیامده بود. او که دخترک قهرمان نبود! بارها هم گفته بود که اصلا شجاع نیست! همان طور که چوبدستی اش را محکم گرفته بود و به جلو میرفت، در درون به زمین و زمان بد و بیراه می گفت و بیشتر از همه به خودش که چرا خودش وارد این هَچَل کرده بود.

ده دقیقه بعد، تالار عمومی گریفندور!


باری در حالی که وحشت کرده بود از پله ها پایین می آمد. با نور کم چوبدستی اش به دنبال ریونا می گشت، لحظه ای خیالش راحت شد. او روبروی پله ها ایستاده بود. نزدیک تر که شد، تعجب کرد. صورت ریونا خیلی بی روح بنظر میرسید. با این که به باری زل زده بود چیزی نمی گفت!

- تو هم چیزی که من اون بالا دیدم رو دیدی مگه نه؟ چرا اینقدر وحشت کردی؟ ما که از قبل توی تالار خودمون حدس زده بودیم که بچه های بقیه گروه ها بیهوش شده باشند. پس چی تو رو اینقدر ترسونده؟
- اونجا... اونجا یه پیغام روی دیوار نوشته شده بود. اِن... انگار... انگار میدونستند ما می خوایم اونجا بریم!

باری ترسیده بود اما کنجکاو بود. دلش میخواست هر چه زودتر بفهمد چه بلایی دارد به سرشان می آید .

- چی؟ چه پیغامی؟
- نوشته شده بود: همه چی از هافلپاف شروع شد، با هافلپاف هم تموم میشه! پس تا اون موقع مراقب خودتون باشید!
- این... این وحشت ناکه ریونا. باید بریم. بریم و این رو به بقیه بچه های گروه بگیم!
- میدونم.

باید می رفتند، دیگر نمی توانستند تالار گریفندور را تحمل کنند. نمی توانستند این پیغام را پیش خودشان نگه دارند!


only Hufflepuff




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
#4
ممنون تدی بخاطر سوالای خوبت! واقعا هر چیزی که میخواستم یا حتی فراموش کرده بودم، رو شامل میشد. و همین جور ممنون از تو، الا خیلی ممنون که جواب دادی و وقت گذاشتی! :)

اوه... راستی ممنون بخاطر صداقتت! تو جوابات میتونستم صداقت رو ببینم! ( وای... به حال هر کی بخواد به این جملم به خنده! )من واقعا نمیدونستم که اینقدر ناظر بودن سخته!! :| پس هر وقت خواستی می تونم آسپ رو دستگیر کنم تا راحت باشی. بقیه هم که فکر نکنم خیلی اذیت کنن! در هر صورت اگه بکنن هم منِ سالِ اولی کاری نمی تونم بکنم! :)

در مورد نفر بعدی... خب من واقعا نمیدونم که کی مونده که مصاحبه باهاش نشده. ولی می بینم که همه میگن مورفین! پس مورفین تا حالا دعوت اینجا نبوده! در نتیجه خوش حال میشم با مورفین گانت مصاحبه بشه! آخرین وزیر وزارت خونه قبل از تخته شدنش، فکر کنم مهمان خوبی باشه!


only Hufflepuff




پاسخ به: بعد از تمام شدن سری کتابهای هری پاتر چه قدر به اونها سر میزنید؟
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۳
#5
من همه ی کتاب ها رو PDF خوندم! برای همین همیشه تو گوشیم همرامه.
من خیلی بهشون سر می زنم. به خصوص فصل های مورد علاقم. :)
مثلا فصل فرار شاهزاده یا داستان شاهزاده رو بارها و بارها خوندم!
امیدوارم تو تابستون پیش رو بتونم بخونم شون مجددا.


only Hufflepuff




پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
#6
آواتار هفته:
الادورا...


محل زندگی هفته:
آلیس لانگ باتم. "از ته دلمه کارام اصلا!"

امضای هفته:
ایگنوتیوس! اسنیپ.


جمله طنز هفته:
نظرم با الیس یکیه! جمله ویولت تو چت باکس:

نقل قول:
عامو دیه! دو نات جنبه داشته باشین قضیه رو ناموسی‌ش نکنین دیه! پای نقدو نکشین وسط! :|


حکیمانه‌ترین جمله‌ی هفته:
بازم با الیس موافقم !:)

نقل قول:
بچه ها مچکریم! با 7 امتیاز هم میشه صعود کرد!


پست طنز هفته:


پست جدی هفته:
این پست تد ریموس لوپین در بند موجودات خطرناک! :)

بیش فعال هفته :
گیدیون

صفر کیلومتر هفته : نداشتیم!

با فرهنگ چت باکس هفته:
شخص خاصی نبود راستش. چند نفر بودن ولی مثل دفعه قبل مثل ایلین نبود که مطمئن باشم.

بی فرهنگ چت باکس هفته:




only Hufflepuff




پاسخ به: فکر کن رولینگ میخواد کتابو باز نویسی کنه...بهش میگفتی چه تغییراتی بده یا چه چیزایی اضافه کنه؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
#7
جواب دادن به این سوال یکم برای من سخته. من هری پاتر رو خوندم و همین جوری که بود پذیرفتم!
اما خب کتاب های رولینگ هم همچین بی نقص نبوده!

دوست داشتم دلیل بعضی اتفاقات قابل قبول تر می بود. برای مثال همون قهرکردن لیلی با اسنیپ!
خب اونجا که اسنیپ میگه خون لجنی تو بدترین شرایط روحی، روانی بوده. لیلی میدونست که سوروس چقدر از جیمز بدش میاد. حالا تو اون شرایط جیمز کاری کرد که آبروی سوروس جلوی همه و به خصوص جلوی عشقش لیلی بره. اونوقت لیلی تو اون شرایط چون سوروس گفت خون لجنی! برای همیشه باهاش قهر میکنه؟؟ این خیلی قابل قبول نیست. مخصوصا اینکه بعدش سوروس خیلی پشیمون میشه و عذر خواهی میکنه. بنظرم خیلی بهتر می بود اگه دلیل بهتری برای جدایی لیلی و اسنیپ بیان میکرد!

یا همون عشق هری و جینی. خیلی بچگانه بود. واقعا انتظار بیشتری از رولینگ داشتم. چرا که هری از همون اول جینی رو می شناخت و هیچ حسی هم بهش نداشت. جینی هم که مثلا هری رو دوست داشت، قبلِش با چند نفر دیگه بود. پس اون عشق شون تو کتاب 6 یکدفعه از کجا اومد؟

مسئله دیگه زنده شدن هری بعد از دوئل تو جنگله، به شخصِ دقیقا نمیدونم چجوری هری زنده موند؟ بخاطر طلسم (عشق) لیلی زنده موند؟ اینکه نمیشه! طلسم لیلی تا 17 سالگیِ هری بود. یعنی تا زمانی که به سن قانونی برسه! بخاطر این بود که هری سنگ رستاخیز رو داشت؟ خب مگه این سنگ برای زنده کردن مرده ها نبود. ولی بازم مرده ها متعلق به دنیای مردگان بودند، و اصلا هری که قبلش سنگ رو انداخته بود.



ویرایش شده توسط ریونا بونز در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۷ ۲۳:۰۱:۱۲

only Hufflepuff




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
#8
* الا، بطور خلاصه خودت رو معرفی کن. شخصیت پشت مانیتورت منظورمه!

* از هستیا جونز بگو. چجور شخصیتی بود؟ چرا هستیا رو ول کردی؟ و شدی الادورا؟

* چرا از راونکلاو به هافلپاف اومدی؟ دلیلش چی بود؟

* بنظرت تالار هافلپاف از زمانی که تو به هافلپاف اومدی چقدر تغییر کرده؟ اون موقع رو با الان مقایسه کن.

* اگر کلاه واقعی رو بذاری رو سرت فکر می کنی به چه گروهی بری؟

* تو کتاب های هری پاتر جایی هست که بیشتر دوستش داشته باشی؟ کدوم قسمت؟

* شخصیت مورد علاقت تو کتاب هری پاتر؟ بگو چقدر به خودت نزدیکه!

* میدونم که اهل موسیقی هستی تا حدودی. بیشتر چه سبک هایی رو گوش میدی؟

* 3 تا از بهترین کتاب هایی که خوندی رو معرفی کن.

* شاید این سوال یکم شخصی باشه. ولی اگر یک روز به اینترنت دسترسی نداشته باشی و کلا هیچ کاری برای انجام دادن نداشته باشی چجوری خودت رو سرگرم می کنی؟ چیکار می کنی؟

* چی الادورا بلکِ مرگ خوار رو خوشحال میکنه؟

در آخر هم ازت ممنون الا، بخاطر همه چی! موفق باشی.


only Hufflepuff




پاسخ به: تالار اسرار هافلپافیا
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳
#9
خب من برای ادامه داستان باید یک توضیح کوتاه بدم. از پست ملیندا به بعد یک اشتباه رخ داده و اونم اینه که تو تالار ما، ایگنو و الا فقط مرگ خوار هستند، نه هلگا و الا. هلگا اصلا مرگ خوار نیست! پس من از اینجا به بعد به جای هلگا، شخصیت ایگنو رو وارد داستان می کنم.
____________________________________________________________________

پیوز خیلی هیجان زده بود. چهره ی شفافش شبیه فروشنده ای شده بود که خریدار یک جنس را پیدا کرده باشد.او که طاقتش سر آمده بود، سکوت را شکست و گفت:
- خب نظرتون چیه؟ دوستان مرگ خوار من!
الا خیلی ارام شروع به صحبت کردن کرد.
- خب ، میدونی که ما توی گروهمون مرگخوار کم داریم. فقط من و ایگنو مرگخواریم.
پیوز پوزخندی زد و با لحن کنایه آمیزی گفت:
- اصولا ما تو گروهمون عضو کم داریم!
الا چشم غره ای به پیوز رفت و معترضانه جواب داد:
- من شب و روز جون می کنم تا اعضای جدید رو به تالار بیارم. لازم نیست هر لحظه این رو بهم یادآوری کنی!
- اینقدر غر نزن!
- من غر میزنم؟ تو شروع کردی!
حاضر جوابی پیوز الا را عصبی کرده بود. او تمام تلاشش را برای جذب اعضای جدید کرده بود. ایگنو که دید سوژه داره از مسیر اصلی خارج میشه وسط بحث انها پرید و گفت:
- میشه بر گردیم سر موضوع خودمون؟
پیوز که بدش نمی آمد روی اعصاب بقیه برود و کل کل کند؛ به ناچار بحث با الا را تمام کرد و غرولند کنان گفت:
- خیلی خب، نظرِ مساعدتون با تالار اسرار گروه چیه؟ من کلی زحمت کشیدم تا شما خوشتون بیاد.
ایگنو نگاهی به صورت در هم رفته الا انداخت. گویی اجازه میخواست که خودش موضوع را حل کند .
- ببین پیوز من و الا به این نتیجه رسیدیم که یک همچین جایی برای ما لازمه. ما هم باید گه گاهی دور از چشم دیگران تمرین کنیم، دوئل کنیم.
پیوز که از جواب ایگنو خیلی خوشحال شده بود، ادامه داد:
تمرین کنید، دوئل کنید، یک اوادایی بگید! من روحم شاد شه!
الا گفت: تو چرا اینقدر خوشحالی؟ عجیبه! خب دیگه جوابت رو گرفتی پیوز. حالا باید به ما کمک کنی!
ایگنو و پیوز هر دو تعجب کردند. پیوز با کنجکاوی گفت:
- چه کمکی الا؟
لبخند شیطنت امیزی بر لبان الادورا نشست. و همان طور جواب داد:
- حالا که تو این تالار رو به ما پیشنهاد دادی، خودت هم باید کمک کنی اونجا رو به یک جای مخوف تبدیل کنیم. یک جایی که سفید های تالار ازش به ترسند. یک جای سیاه و ترسناک! همین طور باید برای ما تبلیغ کنی تا تازه وارد ها به طرف سیاهی و مرگ خوار بودن کشیده بشن!


only Hufflepuff




پاسخ به: اگه بخواین از پارک هری پاتر یه چیز بخرین اون چیه؟
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳
#10
من یک چوبدستی خیلی خوشگل می گرفتم. یک چوبدستی که روش طرح داشته باشه. ترجیحا مثل چوبدستی هرمیون و لونا لاوگود. چوبدستی هر دوشون خیلی خوشگله!
کتاب معجون سازی شاهزاده دورگه هم می خریدم. بنظرم خیلی جالب و خوندنیه!!


only Hufflepuff








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.