هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
#1
دانگدانگاس فلچر را به چلنج سطل آب داغ دعوت می نماییم!

خب دون دانگ سوالا رو می شروعیم:

اول:شال گردن منو بذار زمین! :|

دوم:چی شد که تو رو سمت به دوش کشیدن مسئولیت های سنگین سایت کشوند؟چرا همچین شد اصن؟

سوم: افراد پشت صحنه ازت بعنوان جالب ترین مدیر تاریخ یاد میکنن. امکانات جدید و جالبی به هاگ و لیگ کوییدیچ اضافه کردی. چرا؟ فکر میکنی که سایت داره کم کم کسل کننده میشه و به سمت دوران سیاهش پیش میره؟ فکر میکنی یک جهش عظیم نیاز داره؟

چهارم: اگه واقعا کلاه گروهبندی رو سرت میذاشتی به کدوم گروه میفتادی؟چرا؟

پنجم: شناسه های قدیمت رو لیست بفرما. کدومشون بدترین وکدومشون بهترین بودن به نظرت؟

ششم: وایت یا دارک؟ شخصیت واقعیت کدوم یکی رو بیشتر می پسنده؟خواهشا نگو خاکستری!!

هفتم: :| الان که دارم به سوالات بالا نیگا میکنم می بینم این سوال چقدر اضافه به نظر میرسه. ولی در هر صورت... رابطت با فیلم و بازی و سریال و انیمه چطوره؟ :|

چیه خو؟ مگه داندانگاس فقط داندانگاسه؟ خب یه شخصیت پشت مانیتور هم داره که انیمه می بینه مثلندش!

+چقدر دلم میخواست داندانگاس صدات کنم!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
#2
فرم pdf فن اینجاست!
(7 فصل اول)
با تشکر از جاگسن عزیز!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۳
#3
دلمان پر میکشد برای سه خواننده مان

از این به بعد هر يه ماه سر بزنید... طول میکشه خو...



خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
#4
اربابا! بسی ببخشید که این همه سرتان را درد می آوریم ما! می شود زحمت این را هم بکشید؟

با تچکر!


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
#5
مرلین کمی خم و راست شد و دستاشو گذاشت رو سرش و صداهایی بس عجیب از خودش در آورد:
-غیـــــــــــژ...غوژ شــــــــــش! بی شـــــــــــــــش قژ!

ملت:

نجینی هیس هیس کنان گفت:
-با اینترنت دایال آپ وصل میشی؟ خجالت نمی کشی با این همه امکانات واسه خودت مودم نمی خری؟مثلا پیامبری تو.

هکتور سینه سپر کرد و با تریپ کورممدی که معجونی در حد بوندسلیگا یافته باشه گفت:
-همین الان یادم اومد من معجون تبدیل اینترنت دایال آپ به اینترنت بی سیم پر سرعت رو هم درست کردم. می خواید...

معجون ساز تقلبی خانه ریدل با دیدن چشمان اسنیپ که با زبان بی زبانی می گفت:«اگه جونتو دوس داری ادامه نده!» ساکت شد و آب دهنشو قورت داد.
ناگهان گره های ریش مرلین از هم گشوده شد و ریشش مثل پشمک و با صدای تالاپ مانندی افتاد پایین!
-یا خودم! یا خودم! یا خودم! بالاخره شد. شد شد!

مرلین که گل از گلش شکفته بود، دیگه به دوست و دشمن کاری نداشت و این گونه شد که پرید و مورگانا رو بغل کرد!
-کروشیو مرلین. چطور جرئت میکنی در محضر ما بپری و ملت رو بغل کنی؟ اونم رقیب دینیت رو!

مرلین که کروشیو خورده بود ولی هنوز هم ویبره می رفت، گفت:
-زئوس گفت میشه در شب ها هم مغازه لباس فروشی باز باشه! بریم ارباب؟بریم؟

نجینی هم به مرلین پیوست و ویبره زنان گفت:
-بریم اربابا! بریم!

لرد دستی به چونه ـش کشید و از روی صندلی ملکوتیش بلند شد. کمی عضلاتش را کش و قوس داد و در نهایت گفت:
-بریم.

-------------------------


لرد چوبدستیش رو بالا برد و کروشیویی نصیب مرلین کرد.
-اوخ آخ اخه! ارباب این واسه چی بود؟
-ارباب و بوق! واسه چی تمام مدت تو آپارات رفته بودی تو آستین ما؟

مرلین که بند بند وجودش در درد می سوخت گفت:
-اربابا! من رفته بودم تو آستینتون؟ ارباب... چرا هر وقت میخواین به دخترتون کروشیو بزنید به ما کروشیو می زنید؟

لرد که به نظر تازه متوجه چیزی شده بود و رنگ صورت ملکوتیش به قرمز تغییر کرده بود با عصبانیت گفت:
-حرف نباشه مرلین... بوق بر تو باد. ما رو سر کار میذاری؟ بدم پدرِ پدرِ پدر سوخته تو در بیارم؟ بفرستمت زیر آفتاب؟ ما رو سر کار میذاری؟

مرلین رد نگاه غضبناک لرد را گرفت و وقتی چشمانش روی قفل گـــــنده درِ ردا فروشی ثابت ماند با ترس آب دهانش را قورتید!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۱۱:۰۰:۱۹

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
#6
هکتور کمی خم و راست شد و گفت:
-ارباب این شکلک خنده یعنی این که الان شما نیشتون تا بلاگوش بازه؟

لرد ابتدا دهانش را تبدیل به یک خط راست کرد و سپس چوبدستیش را بالا آورد و دوباره به هکتور کروشیو زد اندازه هندوانه شب کریسمس!
ملت مرگخوار بدون توجه به هکتور که روی زمین بندری میزد به اربابشان چشم دوختند. مرلین سمت لرد رفت و کت شلوار دامادی را به اربابش داد.
-عجب... این ما رو بدجور یاد یه چیزی میندازه...

نجینی کمی خم و راست شد و صرفا برای اینکه در دل پدرش مهر بیندازد با مژه هایی ریمل زده و زبان ماری با چاشنی عشوه گفت:
-نه بابایی... بپوشش خوشگله!

لرد که از خشم رنگ به رنگ میشد رو کرد به مورگانا و کروشیو زد! گفت:
-ما خوشگل بپوشیم؟ ما باید خوفناک بپوشیم نه خوشگل! کروشیو هکتور...کروشیو دوباره مورگانا!

نجینی که از رفتار لرد شگفت زده شده بود با تعجب گفت:
-پدر جان مگه نباید به من کروشیو بزنید؟

اما گوش لرد به هیس هیس های ناجینی بدهکار نبود. بنابراین لرد بار دیگری به یکی از مرگخواران از همه جا بی خبرش که زبان ماری نمیدانستند کروشیو زد.
ناگهان لرد چوبدستی پر ابهتش را پایین آورد. چشمان سرخش برقی از عصبانیت زد و لحظه ای بعد، این فریاد های لرد سیاه بود که خانه ریدل را می لرزاند.
-این از همون مدل لباس هاییه که اون زری قاطر ملعون می پوشید. کروشیو سند تو آل!


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۰:۴۹:۵۳

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۹:۳۰ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
#7
سکه بالا انداز هافل دره

در اقدامی کاملا انیمه ای درِ کلاس تدی ایناشون از جا کنده میشه و میخوره تو دهن تدی پخ پخ! همه نگاه ها میره سمت در و کسی که همین الان از در وارد شده. با دیدن چهره مرگخوار بلوند سال اولی، کلاس از خنده منفجر میشه.

-ســــــــــــــاکــــــــــــت!

ملت خوشمل گل و گلابی یه دفعه میرن تو فاز بچه مثبت و این حرفا! باری هم با تریپ آقوی انیمه ایِ بزن خردش کن، جلوی تخته وایت برد می ایسته و با پشت دستش به تخته میزنه.

-تق تق تق!
-کیـــــــــه؟کیـــــــــــــه؟
-منم منم!
-مادرزنم؟
-نخیر!منم!

ملت خوش ذوق دانش آموز که به نظر مخشون تاب ورداشته با فرمت: به باری رایان گیگز نگاه میکنن. از اون ور باری هم بهشون نگاه میکنه. تدی هم که خودشو به مردن زده، زیر چشمی به باری نگاه میکنه و شما هم... شما هم بهتره به تدی نگاه کنین تا چرخه نگاه کردن کامل بشه!
باری میزنه به تخته و میگه:
-ملت! نوگلای باغ دانش... آلبالو آلوچه های باغ دانش...

از اون ته جمع یه بیسکوییت نامی داد میزنه:
-آلوچه؟آلوچه؟ ما آلوچه ایم؟

و قبل از اینکه کسی فرصت کنه جوابش رو بده، می پره رو بغل دستیش که گیدیون خان باشه و یه گاز گـــــــنده میزنه به دستش!

ملت:
گیدیون:
دست قطع شده ـش:

در نهایت باری سکوت رو میشکنه و میگه:
-نگران نباشید! الان درستش میکنم!

و در اقدامی کاملا ناخوشایند، شال گردنش رو در میاره و دور گید و دستش می پیچه.
-خب بچه ها... میریم سر تدریسمون...

ملت هاج و واج باری رو نگاه میکنن که آروم و بی خیال واسه خودش از اینور کلاس به اونور کلاس گام برمیداره.
-جلسه امروزمون در مورد اشکال هندسی هست.

از اون ته کلاس یه کورممدی داد میزنه:
-کجای هندسه اشکال داره؟

باری میگه:
-اشکال نه، اشکال!
-ها... کدوم اشکال؟
-اون اشکال.
-من نمی بینم کدوم یکی رو میگی. میشه بهش اشاره کنی؟

ملت:

باری تصمیم می گیره بحث با کورممد قصه ما رو ادامه نده و یه راست میره سر اصل مطلب:
-خب... تا حالا چیزی در مورد مثلث یا دایره یا لوزی شنیدین؟

چندتا سر بالا و پایین میره.
-... بسیار هم خوف! پس تو تکلیف بعدی بشینید پای حرف یه عدد طبیعی دایره!

و با یه فن انیمه ای، سریعا میره بیرون از کلاس.
آلوچه های باغ دانش:
بتی بیسکوییت:


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
#8
ریونکلاو
vs

هافلپاف


جلسه آن شب تبهکاران از آن مدل جلساتی بود که در فیلم های نوآر یا گانگستری می بینید. تعداد زیادی مرد با کت های چرمی و زنجیر هایی که از جیب ها بیرون آمده بود، دور یک میز طویل منتظر نشسته بودند و گاه گاهی درمورد دستاورد اخیرشان حرف میزدند. جایی بیرون از جمع مافیایی شان، سگ ها زوزه می کشیدند و به افراد غریبه پارس میکردند. معمولا در محله های فاسد و پر از جنایت فرد غریبه ای پیدا نمیشود. ساکنین یا مافیایی هستند یا دسته ای گانگستر بی نام و نشان.

اما جلسه آن شب کاملا مافیایی بود.

تراورز آخرین نفری بود که وارد جمع تبهکاری شد. رئیس مافیا و کسی که افراد را به جلسه آن شب دعوت کرده بود. کتش را به یکی از بادیگارد هایش داد و در کمال آرامش، میز طویل را دور زد. همینطور که نگاهش با احتیاط از روی صورت افراد غریبه و آشنا می گذشت، دستش را روی چوبدستیش محکم تر می کرد. سکوت حکمران بود تا اینکه صدای تیزی سکوت را شکست:
-میخوای تمام مدت فقط دور بزنی؟
-البته که نه موریارتی... البته که نه...

جیم موریارتی مهمان ویژه آن شب بود. یک تبهکار نابغه که فقط در مواقع لزوم سر و کله اش پیدا میشد.
-در مورد دزدیده شدن ماده ی اِکس 410 اکس چیزی شنیدید؟

سرهایی که در تایید حرف تراورز بالا و پایین می رفت نشان از این بود که هیچ چیز از گوش های تیز تبهکاران پنهان نمی ماند.
-سرقت، دو روز پیش از آزمایشگاه «اِلکِمَکسِر» بود. با وجود مراقبت شدیدی که ماموران داشتند، بازهم تونستیم بدزدیمش. اون ماده ی خطرناکیه دوستان تبهکار من.

چیزی در صدای رئیس مافیایی بود که باعث شد دما چند درجه ای پایین بیاید. تراورز لبخندی شریرانه زد و ادامه داد:
-ما یک ماموریت داریم از طرف… رئیس بالاتر... ما میخوایم در عرض بیست و چهار ساعت یک کودتای موفق داشته باشیم.

صدای تبهکاران دوباره بلند شد:
-کودتا؟
-کودتای چی؟
-میخوایم کی رو برکنار کنیم؟

تراورز خندید. دستش را به نشانه سکوت بالا برد. وقتی همه ساکت شدند ادامه داد:
-حالا چیزی به نام وزیر سحر و جادو وجود نداره یا بهتره بگم ما کسی رو به اسم وزیر سحر و جادو نمیشناسیم. قدرت حالا در دست ماندانگاسِ کج دست و لودو بگمنه. هر دوتاشون آدمای مثبتی نیستن... منظورم رو می فهمید؟

جادوگر مافیایی مدتی ساکت ماند. شاید در انتظار حرفی از دیگر تبهکار ها بود. سرانجام وقتی نگاهش روی جیم موریارتی ثابت ماند، خیلی سریع شروع کرد به حرف زدن:
-خیلی خلاصه بگم... رئیس بالا دستی میخواد ما حکومت بر دنیای جادوگری رو کاملا در دست بگیریم. فردا از مدرسه علوم و فنون جادوگری شروع میکنیم. جایی که بچه های کوچولو درس میخونن. موقعیت خوبیه... دو تیم بازی کوییدیچ دارن و خیلی ها برای تماشای بازی به بیرون از قلعه میرن...

تراورز مدتی مکث کرد و دستش را روی میز چوبی طویل گذاشت. یک دور همه را از دید گذراند. لبخند روی لبش گشادتر شد. در نهایت شروع کرد به توضیح دادن نقشه...

نقشه ای که باعث میشد خیلی چیزها تغییر کند...

---------------------

اوون با بی احتیاطی ران مرغ برشته شده را کند و به سمت دهانش برد. همچنان که تکه ای از گوشت سرو شده با عسل را گاز می زد گفت:
-واقعا؟ می خوای فقط حمله کنیم؟ توپ رو بگیریم و پرتش کنیم توی دروازه؟ من به اون بلوند اعتماد ندارم...

با انگشت سبابه اش به دروازه بان هافلپاف اشاره کرد که با فاصله زیادی در ابتدای میز غذاخوری نشسته بود و با غذایش بازی می کرد. باری برای اوون زبانی درآورد و با حرص, قاشقی سوپ به دهان برد.
الا چشمانش را چرخاند و <<هوف>> گویان به اوون نگاه کرد. گفت:
-من میخوام فقط حمله کنید. میس بلک زیادی پیره و من مطمئن نیستم بتونه به موقع گوی زرین رو بدست بیاره. ما یک بازی رو بردیم و اگه این یکی رو هم ببریم خیلی خوب میشه.

فرجو ویزلی در تایید حرف الا سرش را تکان داد. چینی به بینی اش انداخت و گفت:
-اما اگه این بازی رو ببازیم...
-بدبخت میشیم.

رززلر حرف فرجو را قطع کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود. با اندوه ادامه داد:
-اگه ببازیم... به طرفدارامون فکر کن فرد... اونا غمگین میشن.

همزمان با پایان یافتن جمله آخر رز, انفجار خنده در تالار هافلپاف طنین انداز شد. حتی خود رز هم به جمع هم تیمی های شادش پیوست و قهقهه سر داد.
هافلپافی ها بی خبر از اتفاقاتی که فردا اتفاق می افتاد, نوشیدنی هایشان را به هم می کوباندند و می خندیدند. هیچکس اهمیتی نمیداد که چه اتفاقی می خواهد بیفتد اما قطعا اگر میدانستند آینده ممکن است چقدر هولناک باشد, وقتشان را به عزاداری می گذراندند. همان بهتر که هیچکدام از ما از آینده مطلع نیستیم...

-------------------------------------

خانم بلک آخرین فردی بود که سر پستش رسید. با آن جاروی رنگ و رو رفته و ظاهر کهنسالی که داشت بیشتر شبیه به پیرزنی بود که می خواهد بازی بچه ها را به هم بریزد, سرشان داد بکشد و در آخر اگر توپی در بازی باشد آن را پاره کند. این پیرزن خیلی بی اعصاب بود!
صدای گزارشگر که در زمین بازی طنین انداز میشد خبر از آغاز یک بازی دیگر میداد. یک بازی که ممکن بود مثل هر بازی دیگری با برد یا باخت به پایان نرسد!
-بروبچ هاگوارتزی خوش اومدید به یک بازی زیبای دیگه... در یک طرف ریونکلاو و در سمت دیگه هافلپاف رو داریم که یکی از شانس های قهرمانی مون هست... با سوت داور, بازی ما رسما شروع میشه...

نگاه ها روی سرخگونی قفل شده بود که از سمتی به سمت دیگر در حرکت بود.
در این بین هیچکس به رفتار عجیب تراورز و موریارتی توجه نمی کرد. هیچکس متوجه نشده بود که این دو بیش از حد به هم نزدیک میشوند و در گوش هم حرف هایی میزنند. هیچکس اهمیت نمی داد که دو بازیکن از چرخه بازی دورتر افتاده اند...

-موقعیت برای ه... و گل! نتیجه 30 به 10 میشه...ضد حمله از سمت یاران ریونکلاو، سلوینیا موفق میشه الادورا رو فریب بده، یک ضربه که به تیر دروازه برخورد میکنه، باری سعی میکنه توپ رو دور کنه اما یاران ریونکلاو سریع ترن و نتیجه میشه گلی که هافلپاف میخوره...

تراورز به ساعتش نگاه کرد. رو به نابغه همدستش کرد و سر تکان داد. لبخندی شرورانه روی لب های باریک موریارتی نقش بست. دستش را نزدیک گوشش برد و چیزی گفت.

-امتیاز برای هافلپاف...

دورا یک بلاجر را دور کرد و به جیم نگاه کرد که لبخندی روی صورتش شکل گرفته بود. برای لحظه ای با سردرگمی، تبهکار نابغه و همدست مافیایی اش را از نظر گذراند و بعد به نظر زمین در آرامش قبل از طوفان فرو رفته بود...
صدای گزارشگر قطع شد. یا اتفاقی برایش افتاده بود یا هر چیز دیگری... چه کسی اهمیت میداد؟ در هر بازی چندین بار گزارشگر ساکت میشد اما اگر تماشاچی ها کمی بیشتر دقت میکردند شاید از فاجعه ای که سرنوشت برایشان مشخص کرده بود دور میشدند... فقط اگر به آن صدای <<تپ تپ>> مانند قبل از قطع شدن صدا بیشتر توجه میکردند، بیشتر روی بیرون کشیدن چوبدستی های تراورز و موریارتی دقیق میشدند و یا به آن سیاهپوش هایی که ناگهان بینشان ظاهر شده بودند دقیق می شدند...
یک خطا و داور سوت زد! شاید این آخرین اتفاق معمولی آن روز بود و بعد...چند چیز باهم اتفاق افتاد:
چند انفجار زمین بازی را لرزاند، یک انفجار در قلعه هاگوارتز، یک انفجار در یکی از برج ها و دو انفجار در خود زمین بازی.

بعد از آن فقط صدای انفجار جیغ ها از روی ترس محض بود.
بزرگتر ها سعی میکردند همه را از قلعه و زمین بازی دور کنند که البته با وجود دو سکوی شکسته و فرو ریخته کار آسانی نبود؛ یکی از برج ها تقریبا فرو ریخته بود؛ درهای ورودی و خروجی قلعه نابود شده بود.
همه این مشکلات به اضافه افراد سیاهپوشی بود که ناگهان ظاهر میشدند و وضع را خراب تر میکردند. مدام به این و آن طلسم میزدند و برای نابودی کل قلعه جلو می رفتند.
حالا دیگر بحث جبهه سیاه و سفید نبود. مرگخوارها و محفلی ها در یک جبهه روبروی لشکر تبهکارانی که حتی بعضی هایشان جادوگر هم نبودند می ایستادند و طلسم می فرستادند.
هیچوقت اما معلوم نشد که ماگل ها چگونه از اسرار جادوگران مطلع بودند.

بوی خون و مرگ در فضا می پیچید و جلو می رفت. گاهی بر شانه یکی می نشست و آن فرد را تبدیل به بدشانس ترین فرد روی کره زمین میکرد. گاهی هم فقط نظاره میکرد. نظاره میکرد که چگونه یک طلسم سبز رنگ از نوک یک چوبدستی بیرون می آمد و به فردی اصابت میکرد.
حالا دیگر هاگوارتز یک میدان جنگ شده بود. میدان جنگ بعدی کجا بود؟ وزارت سحروجادو؟




خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: به نظرتون بهترین فیلم هری پاتر کدام شمارش بود؟
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
#9
فیلم یک خیلی به کتاب نزدیک بود.فیلم های شش و هفت هم اگه به کتاب نزدیک تر میبودن قطعا بهتر میشدن


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
#10
پنیر می دزدی؟خجالت داره والا :|

خب...بریم سر سوالای روبهک:

1-یوآن ابرکومبی کیه؟از کجا اومده؟چجوری اومده؟با چی اومده اصن؟

2-چرا روباه؟چرا خرگوش نه؟چرا هر چیز دیگه ای نه؟

3-شناسه های قبلیت رو همراه با مثال نام ببر.

4-رابطه ت با کتاب و فیلم؟

5-گیمر تشریف داری؟عجیب... خب بگو بینم بهترین بازی هایی که تا حالا کردی چی بوده؟

6-موسیقی گوش میدی؟چه سبکی؟ (کپی رایت بای یوآن روباه )

7- فعالیتت تو سایت های ایفای نقش دیگه چجوریه؟ اصن هستی اونجا؟

8- بهترین نویسنده طنز و جدی ایفا از نظرت کیه؟

9- هشت تا بسه دیگه نه؟

10- اینو زدم رند بشه...



خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.