لوئیس نابود شد! لوئیس داغون شد! لوئیس ضربه روحی خورد! لوئیس ضربه معنوی خورد! لوئیس آلبوس دامبلدور را می پرستید اما اکنون...
لوئیس "
" کنان از سوژه خارج شد تا برود معتاد شود و در جوب زندگی کند! سپس از سرنگ مشترک استفاده کرده، همچون بعضی از این فیلم های مشنگی ایدز بگیرد!
اورلا از روی مبل بلند شد و در حالی که با تکان سر موهای بلند و سیاهش را به عقب راند، گفت:
-نه واقعا فکر نمی کنم این طور بوده باشه! پروفسور با یک خانم قرار داشتند. مگه گلرت زندانی نیست؟
قبل از آنکه کسی بخواهد پاسخی بدهد، صدای آرام و گوشخراشی شنیده شد:
-کریچر از صبح تا شب باید خونه رو تمیز کرد! این محفلی ها به خونه ارباب ریگولوس نفوذ کردن...کریچر نذاشت که خونه رو به کنترل درآورد! اگه بانو بفهمه یک دامبلدور تمایلاتی اینجاست چه خواهد گفت؟
کریچر دستمالش را در سطل آبی که کنارش قرار داشت فرو برد، سپس شروع کردن به دستمال کشیدن جام های خاندان بلک و ادامه داد:
-این دختره ی متنفر از سیاهی فکر کرد که اربابش با گریندل والد نبود چون گریندل والد در حال حاضر زندان بود اما دختر متنفر از سیاهی ندونست که شاید اربابش با شخصی مثل خودش قرار داشت! در اون کاغذ که چیزی از هویت اون فرد معلوم نبود!
محفلی ها:
-کریچر جام رو تمیز کرد. کریچر باید به اتاقش برگشت و شمشیرش رو برق انداخت!
طی سالهایی که کریچر در خانه بلک ها تنها می زیست، مخش تاب برداشته بود و حتی کوچک ترین افکارش را هم بر زبان می آورد و کاری به عواقب آن نداشت.
محفلی ها پس از شنیدن سخنان کریچر سرجایشان خشکشان زد، آنها به این جنبه از قضیه فکر نکرده بودند! کارشان از ردا دریدن و سر به بیابان گذاشتن گذشته بود بنابراین هریک رفتند تا با اسید خود را غسل دهند! البته کارگردان آنها را برگرداند. چون اگر کسی بر نمی گشت، سوژه همین اول کاری فلج می شد.
هرمیون که همیشه در نقش مغز متفکر حضور داشت، نامه عاشقانه را از دست اورلا گرفت و گفت:
-من یه فکری دارم!
سپس با نوک چوبدستی اش ضربه ای به کاغذ زد و گفت:
-اپاره سیوم!
ابتدا به نظر رسید که هیچ اتفاقی نیفتاده است اما پس چند لحظه، درست در نقطه ای که امضای نامه ناپدید شده بود، خطوط ریزی ظاهر شد؛ گویی دستی نامریی در حال نوشتن بود.
ابتدا امضایی به شکل بادکنک ظاهر شد سپس کلمه "خانم م.م" زیر امضای نامه نقش بست.
ویولت ماگت را نوازش کرد و گفت:
-حاجیتون رسما ملتفت شد که پروف مون با هیچ گلرتی قرار نداشت! حالا چی کا کنیم؟
لوئیس که متوجه اشتباهش شده بود، ترک کرده از جوب بازگشت و پاسخ داد:
-بریم سراغ آموزش مخ زنی!