هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۰:۲۹ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 292
آفلاین
لایتینا از این همه توجه خوشحال میشه، حامدپهلان پلی می کنه و شاد و شنگول شروع می کنه به قر دادن و کلا ملت و ایده ـش رو فراموش می کنه.

ملت:
لایتینا:

- سرچ کن دیگه!
- چی سرچ کنم؟
- منطقه اطراف دورمشترانگ.
- بلد نیستم.

ملت ریونی و هافلی پوکرفیس و ناامید شدند. لایتینا تنها کسی بود که وسایل مشنگی داشت. هدفون داشت. لپتاپ داشت. لایتینا لاکچری بود!

- شوخی می کنی دیگه؟
- نه!

- هیچکس ایده دیگه ای نداره؟ ایده ای که بتونید اجراش کنید البته.
- ههههعععععععع هییییییی هووووع!

ملت دوباره مشتاق می شن و فکر می کنن که این ایده دنیس حتما دیگه نجاتشون میده، پس با شوق زل می زنن به کرم تا براشون ترجمه کنه.

- چیز خاصی نگفت که! سرفه کرد.

ریونی ها و هافلپافی ها دور هم دیگه جمع می شن و می شینن گریه می کنن!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه: (کپی پیست از راهنمای تالار(لایتینا))
یه مسابقه توی دورمشترانگه که برای باهوشا ترتیب داده شده، ریونی ها و هافلی ها دست به کار میشن تا به اونجا برن. ریونکلاوی‌ها تصمیم میگیرن با قطار برن، بعد از ماجراهایی که پشت سر میذارن، متوجه میشن دورمشترانگ رو رد کردن. ادی کارمایکل خودشو به مشترانگ میرسونه و ایگور کارکاروف اون رو وارد مسابقه میکنه. از طرفی ریونی ها با هافلی ها که اونا هم دورمشترانگ رو رد کرده بودن، متحد میشن و تصمیم میگیرن دست همو بگیرن و به دورمشترانگ آپارات کنن...


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ملت ریونکلاوی و هافلپافی یکی یکی شروع به گرفتن دستای هم می‌کنن تا اینکه یک نفر زنجیر دست‌گیری رو به هم می‌زنه.
- هی دنیس! دستتو بده ببینم.
- عهحع ححعهه هعح؟ عهح ههحهح!

هافلیا با چشمایی که چیزی نمونده بود از تعجب از حدقه بزنه بیرون به ریونی مذکور خیره می‌شن. اما ریونیا که دنیسو می‌شناختن تنها متفکرانه دست به چونه می‌شن تا ترجمه‌ی کرمِ روی شونه‌ی دنیس آغاز بشه.
کرم که از این همه توجه به وجد اومده بود پاسخ می‌ده:
- اهم اهم. ممنون از توجهتون. دنیس می‌گه اگه اونجا هم مثل هاگوارتز ضد آپارات باشه چی؟ بدبخت می‌شیم!

دستای به هم گره‌خورده‌ی ملت از هم جدا می‌شه و همه زانوی غم به بغل می‌گیرن.
- پس حالا چی کار کنیم؟
- به نزدیک‌ترین منطقه‌ی اطرافش آپارات کنیم.
- اونجا رو از کجا پیدا کنیم حالا؟
- اینترنت!

ناگهان همه‌ی نگاه‌ها به صورت اتوماتیک‌وار به سمت گوینده‌ی آخرین دیالوگ یعنی لایتینا برمی‌گرده.




پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
گروه:
مـاگـل
پیام: 36
آفلاین
در قطار

ریونکلاوی ها و هافلپافی ها وسط اون بلبشو باهم مذاکره ای انجام دادند و قرار شد با آنکه رقیب هم هستند،راهی برای برگشتن به دورمشترانگ پیداکنند..
-آپارات!!
-اجراکردن طلسم فرمان رو راننده قطار!!!
-میتونیم از قطار بپریم بیرون!!!!!!
-همه ی این راه ها خوبه بچه ها.بهتره یکی یکی امتحانشون کنیم.
-ولی ما که نمیدونیم دورمشترانگ چه شکلیه تا بتونیم واسه آپارات تجسمش کنیم که.

همه به فکر فرورفته بودند تا اینکه سرپرست ریونکلاو فکری به ذهنش رسید و به بقیه گفت: "همه دست همدیگه رو بگیرین و یه نفر که قبلا دورمشترانگ رفته اونجارو تصور کنههه!! "



پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶

ادی کارمایکل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۴۸ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۷
از گولاخ خانه
گروه:
مـاگـل
پیام: 122
آفلاین
ادی کارمایکل در تمام مدت توی توالت گیر افتاده بود و احدی به این قضیه اهمیتی نمی‌داد. در واقع به دلیل زور زدن زیاد، سکته‌ی خفیفی کرده بود و حتی نمی‌توانست داد بزند که کسی بیاید کمکش. البته خب سوال این است که چرا در تمام مدت کسی توالت نرفت؟ جواب این است که در بازی‌ها و فیلم‌ها و کتاب‌ها و از این قبیل چیزها، کلاً کسی دستشویی نمی‌رود. ادی کارمایکل اولین کسی بود که در طول تاریخ این کار را کرد.

در همین حین، ادی همه‌چیز را می‌شنید و می‌دانست قضیه چیست. اگر خلاصه‌ی داستان می‌خواهید، قضیه این است که اطلاعیه‌ای برای المپیاد هوش (حالا هوش چی، کشک چی، پشم چی...؟ جان؟ پشم نه؟ چشم.) آمده بود و ریونی‌ها هم آمدند مثل... ریونی‌ها هجوم ببرند به دورمشترانگ که میزبان این دوره‌ از مسابقات هوش ( هوش چی؟ کشک چی؟ پشم چی...؟ آها شت ببخشید) بود. هافلپافی‌ها هم که هی هاف و پاف می‌کردند (نکته: هاف و پاف همان مواد مخدر است.) و نمی‌فهمیدند چه کار می‌کنند، گفتند ما هم آره. بعد هم یکی همینطوری پرید توی تالار هافل‌پاف و معلوم نیست چرا و چی شد، بعدش هم که همه آمدند باهوش‌بازی در بیاورند، بدون این که بدانند، هر دو گروه پریدند توی قطار. توی قطار هم یه آقای خفنی "ایسگاشون" را گرفت و ریونی‌ها انقد (با دستش چیزمثقال را نشان می‌دهد) با خوردن یکدیگر و ازدواج با چیپس فاصله داشتند که خدمه‌ی قطار غذا آوردند و ریونی‌ها که حمله کرده بودند به غذاها و پدرشان را در می‌آوردند، نفهمیدند که دورمشترانگ را رد کرده‌اند و هافل‌پافی‌ها هم و کلاً سوژه داشت از مسیر اصلی‌اش خارج می‌شد و به قهقهرا می‌رفت و از این داستان‌ها.

منتها شما (ایچیکاوا ناندایو؟ اونورو نگا کن بینم. با تو نیستم.) ادی کارمایکل را دست کم نگیر. ادی هست، کم هست. ادی هست، کم هم هست، ولی مؤثر هست!

ادی بالاخره سر و هیکلش را از توالت بیرون آورد و چون بوی چیز می‌داد، دوش آب گرمی گرفت که نگو و نپرس، چون نمی‌تونم اینجاهاشو توصیف کنم. زشته. بن می‌شم. بعد، ادی یادش آمد که کرکترش سیگار می‌کشد. آمد زیر دوش سیگار بکشد که دید اصلاً نمی‌شود. بعد همینطوری بدون لباس از حمام آمد بیرون (ولی حوله‌ی آسلامی به تن داشت و آسلام به خطر نیفتاد. اگر دامبلدور می‌فهمید، آسلام در خطر می‌افتاد.) و سیگار می‌کشید تا این که یادش آدم سوژه دارد از دست می‌رود و کلاً به همه چیز مربوط است، جز خود سوژه و یاروهای توی دورمشترانگ همینجوری پوکرفیس نشسته اند و اصلاً در داستان حضور ندارند.

سریع لباس‌های اندرو گارفیلد را تنش کرد، منتها حواسش نبود که. حواسش به سوژه بود. برای همین لباس‌های اسپایدرمن اندرو گارفیلد را پوشید و برای این که سریع سوژه را نجات بدهد، از آپارات استفاده کرد. منتها سرورهای آپارات همچین بگی نگی افتضاح بودند، برای همین از آپارات آمد بیرون، سایفون را روشن کرد (سیفون را هم کشید) و از طریق یوتیوب به دورمشترانگ رفت.

پوخیش ویووووووژژژژژ زارت عاااااااااااا کوش کوش کوش. (این صدای یوتیوبه الان.)

مدرسه‌ی دورمشترانگ جای خفنی بود. آنقدر خفن که واقعاً دم در ذرت مکزیکی می‌دادند و یکی از این ون‌های فولکس واگن که کافه‌ی تیک اوور عنتلکتی بود و پینک فلوید پلی می‌کرد هم جلویش پارک کرده بود. اصن اوف. ادی آنقدر عجله داشت که سیگارش را پرت کرد و پرید توی مدرسه و اصلاً به این که سیگارش باعث شد دکه‌ی ذرت مکزیکی به آتش کشیده شود، اهمیتی نداد.

توی مدرسه، همه همینجوری روی حالت استند بای بودند که تا ادی آمد، همه روشن شدند.

ایگور کارکارکارکارکارکارکارکارکارکاروف، فرزند تارتار و جارجار (ارتباطی با جارجار بینکز ندارد) کارکارکارکارکارکارکارکارکارکاروف، آغوشش را باز کرد و گفت:
-دوبرو پاژالووِت.
-ساپ من؟ (ایگور خب روسه، ادی هم انگلیسیه. چه انتظارایی دارین همه چیو فارسی بخونینا.)

بعد خلاصه اتفاقات عجیبی افتاد. ایگور هی روسی حرف می‌زد، بعد ادی هم انگلیسی حرف می‌زد، خلاصه همچین سخت بود. هیچکدوم نمی‌فهمیدن چی می‌گنا، ولی هی وانمود می‌کردن می‌فهمن. خلاصه تهش جی کی رولینگ اومد وسط و نقش مترجم رو بازی کرد. قضیه اینطوری بود که دورمشترانگ یه طرف بود، بعد قرار بود یه تیمی اونطرف باشه، منتها چون همینجوری هم زیاد گذشته بود از زمان مسابقه و ادی هم تنها کسی بود که اومده بود، دیگه گفتن مسابقه رو شروع کنن. ادی رو هم گذاشتن یه طرف میز مسابقه و اصلاً به داد و بیداد "آقا من اصن قرار نبود برم ریونکلا، اشتباه شده، اینا توطئه‌های ضدآسلامیه" توجهی نکردن و مسابقه همینجوری تخم شربتی‌ای شروع شد.

پ.ن: ادی چون سکته کرده بود و البته از اسماعیلیه هم نبود، هنوز نمی‌تونست درست از اسمایلی‌ها استفاده کنه، بنابراین کلاً اسمایلی نداریم. برین دم در خونه‌ی خودتون بازی کنین، سوژه رو هم فراموش نکنین :))





He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۲:۴۷ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 38
آفلاین
_آی نفس کش! شیرینی خامه‌ای ها رو نخورید. به منم بدین!
_این سسه چرا نمیاد؟! باهاش قهرم.
_اون نوشابه رو بده من!
در همین حوالی دورمشترانگ هی دور و دور تر می‌شد. دورمشترانگ اصلا درک صحیحی از اینکه چه زمانی باید برسد نداشت. دورمشترانگ بد!
_اممممم....کاش جا برا غذا های دورمشترانگ میزاشتیم! جلو درش دکه ذرت مکزیکی فروشی بودا!
_
_حالا اشکال نداره.میخریم میزاریم تو کیسه فریزر بعدا میخوریم.
_دم در دورمشترانگ؟!
_آره! چند لحظه پیش رد شدیم!
_

در آنی از ثانیه ریونی ها مانند مورچه هایی که در لانه‌شان آب ریخته باشید شروع به دویدن دور خود و جیغ زدن و دور پیروزی زدن دور قطار کردند. عده ای از شدت استرس دست خود را تا انتها در حلق خود کرده و می‌خوردند. عده دیگر از شدت استرس بیشتر دست های خودشان را تمام کرده بودند و داشتند دست بغلی هایشان را می‌خوردند!

_آروم باشید رفقا! خوبیش اینه که هافلپافم پیاده نشد!
_از کجا میدونی؟!

شما اشاره به کوپه بغلی کرد که همه دور کوپه میدویدند و جیغ می‌زدند و کاسه چه کنم چه کنم را توی سر یکدیگر خرد میکردند!




پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۱ سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
- چی شد؟ غذا پیدا کردی؟ وای بوی سیب زمینی سرخ کرده میاد!
- هیچی... داشتم فکر میکردم که با چیپ...

در کوپه به صدا در آمد و این باعث شد که حرف گرنت نا تمام بماند.
نولا در کوپه را باز کرد.

- چیزی میل ندارین دوستان؟

خدمه ی قطار با تعداد زیادی غذا دم در ایستاده بود.

- غذا!
- بله غذا! چیزی نمیخواین؟

ریونی ها گرسنه بودند. ریونی ها غذا میخواستند.
- مگه نگفتن تا دو هفته دیگه غذا نداریم؟

خدمه، با صدای بلندی خندید.
- ممد خدا نکشتت که باز چند نفر دیگرو سر کار گذاشتی.

ریونی ها با تعجب به هم نگاه کردند. ولی خیلی سریع دوباره به سمت خدمه و البته غذا های خوشمزه برگشتند.

- همه ی این غذا ها رو میخوایم! ۱۰ تا قهوه هم بردار بیار.
-دلفی همش؟ پولشو از کجا بیاریم؟
- غذا ها رایگانه دوستان.

ریونی ها به سمت غذا ها حمله بردند و شروع به خوردن آن ها کردند.
هیچکس به پنجره ای که مدرسه دورمسترانگ را نشان میداد توجهی نمیکرد.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۸ ۱۵:۳۷:۵۳

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 225
آفلاین
- هیچی دیگه تا یه هفته دیگه هممون مردیم!
- نــــــــــــه! من نباید اینطوری بمیرم!

کسی به آماندا که داشت موهاشو از عصبانیت میکند توجهی نداشت.

- اصلا ما چرا با هواپیما نیومدیم؟
- میدونی قیمت یدونه بلیط چقدره؟ دیگه چه برسه به صد تا بلیط!

ملت ریون با ناامیدی به سمت کوپه هاشون به راه افتادن اما با حرف لینی درجا خشکشون زد:
- نه، نمیشه یه هفته بدون غذا اینجا بمونیم!
- تو نظری داری؟
- یا باید از قطار بپریم پایین و به جایی بریم که غذا داره یا باید از سوارخ سمبه های این قطار یه چیزی برای خوردن پیدا کنیم!

مطمئنن کسی دوست نداشت از قطار بپره پایین پس همه پخش شدن و شرع کردن و به گشتن داخل قطار. گرنت چهار دست و پا زیر صندلی ها میگشت و طولی نکشید که چند تکه چیپس پیدا کرد.

در تصور گرنت

با چیپس قرار میذاشت.
با چیپس ازدواج میکرد.
با چیپس بچه دار میشد.
با چیپس بچشون به مدرسه میبرد.
با چیپس شاهد ازدواج بچشون میشد.
با چیپس نوه دار میشد.
آره! اینطوری کلی چیپس گیرش میومد!

در واقعیت

گرنت با خوشحال فریاد زد:
- خودشه!

اما ایکاش میمرد و فریاد نمیزد چون با این کارش توجه ریونی های گرسنه جلب کرد!


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۷ ۲۳:۰۴:۳۶


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
ریونی ها توی قطار نشسته بودن و منتظر بودن که به دورمسترانگ برسن. هرکدوم داشتن تو راهرو ها راه میرفتن و بعضا کتابی هم دستشون بود تا درساشون براشون دوره بشه.

- خب پس جادوگرا توی قرون وسطی، قهر میکردن.
- نه خیر جادوگرا توی قرون وسطی، پیکسی میشدن، پرواز میکردن.
- نچ! قهرم اصلا!

شاید هم خیلی دقیق نمیخوندن. اما به هرحال درس میخوندن. ریتا که داشت تمرین سوییچ شدن بین سوسک وآدمشو تو 1 ثانیه میکرد روی صندلی نشست.
- کسی غذایی چیزی داره بخوریم؟

ریونی ها لحظه ای درس نخوندن و به هم نگاه کردن. اونا انقدر عجله داشتن که هیچی با خودشون نیاورده بودن. اما اینجا قطار بود، سومالی که نبود. قطعا میتونستن غذا پیدا کنن.

کوپه رستوران قطار- چند لحظه بعد

- غذا!

ریونی ها با ذکر و یاد غذا به یخچال و آشپزخونه ای که که گوشه‌ی کوپه بود حمله ور شدند. اونا حداقل از ظهر که ناهار خورده بودند چیزی به اون معده ی گرسنه نداده بودن.

- خانوما آقایون.

اما ریونی ها اصلا به حرف مردی که بالای سرشان ایستاده بود گوش نمیکردن.

- خانوما آقایون!

همیشه کمی جذبه را برای این جور مواقع نگه دارید. ریون ها لحظه‌ای برگشتن و به مردی که بالای سرشون ایستاده بود نگاه کردن.

- ببخشید الان شما برای چی به آشپزخونه‌ی من هجوم آوردید؟
- برای قدری طعام.
- هن؟

لادیسلاو سری تکون داد. چرا سطح فرهنگ انقدر پایین اومده بود؟

- بچه ها ما برای چی اومدیم اینجا؟

اورلا فکر کرد، فکر کرد و باز هم فکر کرد اما یادش نیومد که چرا به اینجا هجوم آوردن. گرنت درحالی که به مغزش افتخار میکرد گفت:
- برای غذا اومدیم دیگه.
- چیزی هم پیدا کردید تا بخورید؟

با این حرف مرد ریونی ها تازه متوجه شدند، با این که به آشپزخونه هجوم آوردن اما چیزی پیدا نکردن. اونا نا امید شدن، دل شکسته شدن، خواستن شناسه هاشونو ببندن و به سوی جزایر بالاک بشتابن که مرد جمله‌ی امیدوار کننده‌ای رو گفت:
- به زودی قطار می ایسته تا دوباره غذا بیارم.

اما بعد دوباره جمله نا امید کننده ای گفت:
- البته تا یه هفته دیگه جایی توقف نمیکنیم.
- به زودی؟!

حتی اورلا هم میفهمید یک هفته توی قطار، اونم بدون غذا ینی چی.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۸ ۲۲:۳۸:۲۹

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه:
دورمشترانگ مسابقه‌ای برای باهوشا ترتیب داده و ریونکلاو تصمیم به شرکت تو مسابقه داره. از اون طرف هافلپاف هم می‌خواد تو این مسابقه شرکت کنه و خودشون نماینده هاگوارتز باشن. هر دو گروه به امید اینکه زودتر به دورمشترانگ برسن دنبال راهی برای رفتن به دورمشترانگ هستن. ریونکلاوی‌ها تصمیم می‌گیرن با قطار برن در حالی که هافلپاف قراره پروازکنان با جارو بره...


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- این!
- اون!

ملت ریونکلاوی با تردید برمی‌گردن و به لیسا و لینی که هرکدوم به یه قطار اشاره می‌کردن نگاه می‌کنن.

- آخر کدوم؟
- معلومه که این! اگه با این نریم قهردونم فعال می‌شه‌ها.
- نخیرم وقتی می‌گم اون یعنی اون!

همزمان با گفتن این دیالوگ، به امر الهی خورشید تکونی به خودش می‌ده و نورشو مستقیم به منوی مدیریت لینی می‌ندازه تا انعکاس نور، برقی ازش تولید کنه که چشم همگان رو کور کنه. با این تفاسیر به نظر میومد هیچ‌کدوم کوتاه بیا نبودن و هرکدوم معتقد بودن قطار منتخب خودشون به دورمشترانگ می‌ره.

ریونکلاوی‌ها که در دوراهی بزرگی قرار گرفته بودن، نمی‌دونستن دسته‌جمعی سفر کردن به جزایر بالاک بدتره، یا تا مدت‌ها قهر بودن لیسارو تحمل کردن. به هر حال دیالوگ بعدی اونارو از هرگونه انتخاب سختی نجات می‌ده.

- نه این و نه اون! به نظر میاد جواب آن‌ـه!

همگی رد دست آماندا که به سمتی اشاره می‌کردو دنبال می‌کنن تا به قطار سومی می‌رسن.

- چی؟ هافلپافیا؟ هی... تو مگه نگفتی اونا با جارو قراره برن؟

گرنت با دیدن انگشت اتهامی که به سمتش دراز شده بود، نگاهشو از هافلپافیایی که در حال سوار شدن بر قطار بودن برمی‌داره.
- گرنت به سر جاروهاشون اومده؟

اینجاس که ریونکلاوی‌ها به جای چهره‌ی طلبکار، چهره‌ی مفتخر آمیزی به خودشون می‌گیرن و بعد از مقادیری بالیدن به مغز قشنگ گرنت، به سمت قطار حرکت می‌کنن. نباید می‌ذاشتن هافلیا به دورمشترانگ برسن... یا حداقل زودتر از خودشون برسن!




پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه:
دورمشترانگ مسابقه‌ای برای باهوشا ترتیب داده و ریونکلاو تصمیم به شرکت تو مسابقه داره. از اون طرف هافلپاف هم می‌خواد تو این مسابقه شرکت کنه و خودشون نماینده هاگوارتز باشن. هر دو گروه به امید اینکه زودتر به دورمشترانگ برسن دنبال راهی برای رفتن به دورمشترانگ هستن. ریونکلاوی‌ها تصمیم می‌گیرن با قطار برن در حالی که هافلپاف قراره پروازکنان با جارو بره...


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- این!
- اون!

ملت ریونکلاوی با تردید برمی‌گردن و به لیسا و لینی که هرکدوم به یه قطار اشاره می‌کردن نگاه می‌کنن.

- آخر کدوم؟
- معلومه که این! اگه با این نریم قهردونم فعال می‌شه‌ها.
- نخیرم وقتی می‌گم اون یعنی اون!

همزمان با گفتن این دیالوگ، به امر الهی خورشید تکونی به خودش می‌ده و نورشو مستقیم به منوی مدیریت لینی می‌ندازه تا انعکاس نور، برقی ازش تولید کنه که چشم همگان رو کور کنه. با این تفاسیر به نظر میومد هیچ‌کدوم کوتاه بیا نبودن و هرکدوم معتقد بودن قطار منتخب خودشون به دورمشترانگ می‌ره.

ریونکلاوی‌ها که در دوراهی بزرگی قرار گرفته بودن، نمی‌دونستن دسته‌جمعی سفر کردن به جزایر بالاک بدتره، یا تا مدت‌ها قهر بودن لیسارو تحمل کردن. به هر حال دیالوگ بعدی اونارو از هرگونه انتخاب سختی نجات می‌ده.

- نه این و نه اون! به نظر میاد جواب آن‌ـه!

همگی رد دست آماندا که به سمتی اشاره می‌کردو دنبال می‌کنن تا به قطار سومی می‌رسن.

- چی؟ هافلپافیا؟ هی... تو مگه نگفتی اونا با جارو قراره برن؟

گرنت با دیدن انگشت اتهامی که به سمتش دراز شده بود، نگاهشو از هافلپافیایی که در حال سوار شدن بر قطار بودن برمی‌داره.
- شاید گرنت به سر جاروهاشون اومده.

اینجاس که ریونکلاوی‌ها به جای چهره‌ی طلبکار، چهره‌ی مفتخر آمیزی به خودشون می‌گیرن و بعد از مقادیری بالیدن به مغز قشنگ گرنت، به سمت قطار حرکت می‌کنن. نباید می‌ذاشتن هافلیا به دورمشترانگ برسن... یا حداقل زودتر از خودشون!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۲:۰۱:۱۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.