بنظر من هاروی رفتارش کاملا مثل هرمیونه. بچه خرخون کلاسه. اگه شجاع نبود مطمئنا به ریونکلا می رفت. معنی واقعیه هر کلمه رو می تونه توضیح بده. مو های نسبتا فری داره که رنگش قهوه ایه. چشمایه قهوه ای داره. بیشتر وقت ها هم جدیه.

احساس می کنم زیاد فرد و جرج مورد توجه نبودن. می ریم سراغ شخصیت بعدی، ولی هنوز اگه کسی دوست داره می تونه درباره ی جرجیا و فیونا هم بنویسه.
ما تا الان فقط درباره ی نسخه ی دختر شخصیت های پسر حرف زدیم ولی الان قراره درباره ی نسخه ی پسر یه شخصیت دختر حرف بزنیم.
شخصیت بعدی: هرماینی گرنجر
به نظر من اگه قرار باشه هرماینی پسر باشه، اسمشو بذاریم هاروی گرنجر. حالا می تونین نظرات تون رو درباره ی هاروی گرنجر بنویسین، ولی هنوزم می تونین درباره ی جرجیا و فیونا هم بنویسین.
به نظر من هاروی یه پسر باهوش و کتاب خونه با موهای قهوه ای تیره که چشمای فندقی و پوست سفید داره. بقیه هم نظرشون رو بنویسن.

به نظر من اگه فرد و جرج، جرجیا و فیونا بودن، داستان این طوری پیش می رفت:
جرجیا و فیونا دوتا خواهر و بهترین دوستای همدیگه بودن و عاشق سربه سر گذاشتن برادراشون. به محض اینکه جینی بزرگ می شه هم تیمی جرجیا و فیونا توی شوخی کردن با رون، پرسی، بیل و چارلی می شه.
توی نبرد هفت پاتر هم حتی جرجیا و فیونا از همدیگه جدا نمی شن و جرجیا تغییر چهره می ده و فیونا می شه محافظش. گوش هم جرجیا و هم فیونا بریده می شه، و در نهایت هیچ کدوم کشته نمی شن چون همون طور که ساکورا گفت دخترا حواسشون جمع تره.

به نظرم شر و شیطون تر می بودن و مو های نارنجی مایل به قرمز بلندی داشتن که یکسره باهاش درگیر بودن. شوخیاشون گسترده تر بود و احتمالا پرسی از دستشون زنده نمی موند. مغازه شوخی فروشی تبدیل به سرزمین عجایب می شد با این تفاوت که مرتب تر و منظم تر بود. به هر حال شلختگیشون بیشتر می شد و مالی راحت تر میزد تو سرشون. شاید هم فرد اصلا نمیمرد چون دخترا حواس جمع ترن.
اینقدر هم روی مخ مالی رژه میرفتن که هری رو میاوردن پیش خودشون هر روز

خب درباره ی فرد و جرج، احتمالا به وجود اونا دیگه جینی ویزلی در اون حد خجالتی و گوشه گیر نمی بود (تا حدود سال سوم و چهارمش) .. احتمالا خیلی علاقه به بحث کردن و ازار و اذیت پسرا نشون می دادن .. بیشتر به مالی ویزلی نزدیک میشدن و سر به سر باباشون میذاشتن .. چون اولین دخترا میشدن مسئولیت پذیر تر و رقابتی تر عمل میکردن و احتمالا هم فکر باز کردن مغازه رو از سرشون بیرون می کردن!

خب دوستان شخصیت بعدی (یا بهتر بگم، شخصیت های بعدی) جرج و فرد ویزلی هستن. من تصمیم گرفتم اسم های دخترونه ی اونا جرجیا و فیونا ویزلی باشه.
نظر من درباره ی اونا اینه که دوتا دختر لاغر و قدبلند با موهای قرمز پرپشت باشه که چشم های فندقی دارن. این نظر منه. بقیه هم نظرشون رو بگن.

خب... مواردی مثل اخلاق، گروه، چوبدستی و.. به احتمال زیاد تغییری نمی کردن. مثلا گریفیندوری می موند، چوبدستیش از همون جنس بود و...
ولی مسئله اینجاست که اگه ما هریت یا هیلاری پاتر رو به جای هری پاتر داشتیم، داستان چقدر تغییر می کرد.
شاید اولین تغییری که به چشم میاد، روابط عاطفی داستانه.
در صورتی که هری دختر بود، ممکن بود خط داستانی این باشه:
هریت وقتی تو سال چهارم سدریک دیگوری رو می بینه، عاشقش می شه،‏(فرض بر اینه که جنسیت سایر کاراکترها، همونیه که بود) و برای جشن یول بال، بهش پیشنهاد همراهی می ده، ولی سدریک میگه قراره با چو بره و هریتم به این نتیجه می رسه که چو دختر خوشگل و بی مصرفیه که اندازه یه گنجشک عقل تو کلش نیست.خلاصه این که تو قبرستون، سدریک کشته میشه و تاثیرش رو هریت، به مراتب بیشتر از تاثیرش رو هری کتابه.
خلاصه، سال پنجم هریت تو اندوه و شوک و ترس و خشم می گذره. خشم از آمبریج و اطرافیان، شوک بازگشت ولدمورت، ترس به خاطر ارتباطش با ولدمورت و اندوه مرگ سدریک.
سال ششم، متوجه می شه جرج که از اول ازش خوشش میومده، براش بیشتر از یک دوست یا برادر بزرگتر رونه. اون هم علاقش رو با اشتیاق پاسخ می ده. بعد از مرگ فرد، شخصیت جرج کلا عوض میشه، ولی همچنان عاشق هریته، هریتم عاشقشه. بعد هم باهم ازدواج می کنن.

بنظر من یه دختر مهربون و فداکار هست که برای دفاع از دوست هاش هر کاری می کنه. هریت یه دختر ریونکلاوی هستش. اون میخواد انتقام مادر و پدرش رو بگیره. چوبدستیشم از جنس راش هست و مغزش پر ققنوسه.

دوستان از نظرات تون واقعا لذت بردم. خیلی خلاقانه بودن.
حالا لطفا دیگه روی ظاهر هریت پاتر تمرکز نکنین و به این چیزها بپردازین: اخلاق، گروه، چوبدستی.

از نظر من داشتن چشمای مادرش طبق معمول از ویژگی های هریت هم باید باشه مثل هری.موهای بهم ریخته و سایر ویژگی های ظاهری که دوستان اشاره کردن...
هریت دختری که زنده ماند...هریت مثل پدرش جیمز دردسرسازه و مثل مادرش لیلی قلب مهربونی داره.داستان با دوستی هریت و هرماینی و رون شروع میشه.بست فرند هریت هرماینی میشه و هریت و هرماینی رون رو تو دستشویی از دست غول نجات میدن و....آخر داستان هم هریت با دراکو مالفوی ازدواج میکرد و این پیوند باعث یک عصر جدید در روابط بین گریفیندور و اسلیترین و کلا صلح در هاگوارتز میشد....