خارج از رول:سر علی عزیز اين تاپیک از معدود تاپیکهایی هستش که با یه نگاه اجمالی میشه فهمید ذره ای مشابه تاپیکهای دیگه که رشد قارچ گونه دارند نیست .چون با تفکرو وسواس خاصی که همیشه از کوییرل عزیز سراغ داریم ایجاد شده ... ماها عادت داریم که هر ماه صبر کنیم تا با کلماتی که از ایشون می شنویم داستان کوتاه یا احیانا نمایشنامه بنویسیم .پس لطفا از این به بعد این کارو محول کنید به پروفسور کوییرل .ممنون از لطفتون .
(*_*) (*_*) (*_*) (*_*) (*_*) (*_*) (*_*)
خونه ویزلی هاجینی:سلام مامان
پیگویجن:سلام خانم ویزلی
مالی:سلام دخترا
جینی:مامان شام چی داریم ؟ هری و رون کجا رفتن؟
مالی :کباب
قرقاول غذای مورد علاقه
پرسی...
چارلی آهی می کشه و میگه:
رفتن
فشفشه ای رو که فرد و جرج با
طناب به
بید کتک زن بستن آزاد کنن!
جینی:واقعا دردناکه که این قانون شکنی از طرف دانش آموزان گریفندوری باشه اونم از طرف ویزلی ها !
پیگویجن:مگه میشه ؟!این کارا مخالف قوانین
هاگوارتزه پرسی:اونا اگه بخوان می تونن برای به یه وعده کباب
قرقاول یا یه بشقاب پوره
سیب زمینی فشفشه ها رو به
جادوگر تبدیل کنن .این کارا که دیگه براشون عین قانونه!
مالی: اوه
پرسی عزیزم اوه هندونه هندونه! گلابی!
سیب زمینی مامی ! تو چقدر باهوشی . نمی تونستی یه امشبو جلوی پرنسس پیگویجن آبروداری کنی؟...
پرسي:
رون و هری :سلام به همگی
مالی :سلام هری عزیز!! حالت چطوره خیلی دیر کردی منتظرت بودیم .
هری: ممنون خانم ویزلی و ببخشید که دیر شد... بیا جینی اینم
پیام امروزی که می خواستی .ویژه مسابقات
طناب کشی.....
(^_^) (^_^ ) (^_^) (^_^) (^_^) (^_^) (^_^)
سرسرای ورودی هاگوارتزپرسی :سلام پیگویجن اخبار امروزو خوندی؟
پیگویجن:نه وقت نکردم .اتفاق خاصی افتاده؟
پرسی :تو
پیام امروز اومده تموم
فشفشه هایی که بدون
طناب از
بید کتک زن بالا برن از این به بعد در
دهکده هاگزمید به عنوان
جادوگر شناخته میشن!
پیگویجن:اه خدای من ! این که عالیه ! تو همینجا بمون تا من به آقای فیلچ اطلاع بدم. حتما از شنیدن این خبر خوشحال میشه
پرسی :متاسفم پگی ! ولی اون نمی تونه بیاد
پیگویجن در حالیکه چشمهای آبیش از تعجب خیره شده :ولی
پرسی چطور دلت میاد؟!
پرسی :ولی نداره .اولا که این نظر من نیست دستور اکید وزارتخونه س و خودت هم خوب می دونی که بدون اجازه اونا هیچ
قرقاولی نمی تونه در هوا پرواز کنه .ثانیا اگه نظر خودمو بخوای .اصلا برام مهم نیست .چون اون پیرمرد هاف هافو حقشه که تو
هاگوارتز بمونه.می تونه در پوست کندن
سیب زمینیها در آشپزخونه به کریچر کمک کنه .نمی تونه؟
پیگویجن در حالیکه با تمام وجود سعی می کنه جلوی اشکهاشو بگیره:
پرسی:
پیگویجن: ولی
پرسی این عادلانه نیست....پرسی ؟... پرسی؟! ....کجا گذاشت رفت؟!
= *_* = = *_* = = *_* = = *_* = = *_* = = *_* =
کنار بید کتک زنپرسی در حالیکه یک روزنامه
پیام امروز در دست داره و مدام به عکس صفحه اولش نگاه میکنه ناخود آگاه پیگویجنو می بینه که در کنار
بید کتک زن داره
طناب بازی میکنه و آواز می خونه و.پرنده ها یی رو که چهچهه زنان با آوازش هم صدا شدن.
بعد از اينكه مدتی مدام نگاهشو از پیگویجن به روزنامه و از اون به پیگویجن تغییر میده:
...درسته ! خودشه !! مو نمی زنه ... به دستور وزارتخانه شما دوشیزه پیگویجن باید خودتونو تسلیم کنید!!
پیگویجن:
اگه این کارو نکنم؟
پرسی:اونوقت مجبور می شم به عمل دیگه ای متوسل بشم .
پیگویجن:می تونم دلیلشو بپرسم؟
پرسی: مثل اینکه باید منظورمو واضح تر بیان میکردم....
و بعد دست راستشو به سمت چوبدستیش میبره ولی قبل از تماس بیشتر پیگویجن با عکس العملی که به سختی در ذهن می گنجه سریعا چوبدستیشو بیرون میکشه و به سمت قفسه سینه اون نشونه میگیره...
پیگویجن:متاسفم
پرسی من به یه
سیب زمینی بی رگ مثل تو! که به طرف مقابل فرصت دفاع کردن هم نمی ده
فشفشه هم نمی گم چه برسه به
جادوگر!
پرسی:ولی تو
دهکده هاگزمید همه
جادوگرا به من احترام می ذارن
پیگویجن:اصلا مهم نيست چون تو
هاگوارتز چیز دیگه ای میگن !
پرسی: تو هنوز فرق
قرقاول و هیپو گریفو نمیدونی اونوقت برای من تعین تکلیف میکنی؟
پیگویجن در حالیکه حرکتی به ابرو و تابی به موهاش میده: ...برات متاسفم ودربی! تو در وضعیتی نیستی که بخوای منو تهدید کنی به خصوص اینکه دقیقا زیر
بید کتک زنی و چند شاخه ش دارن به استقبالت میان!
پرسی پس از چند قدم عقب رفتن....:
=^_^= =^_^= =^_^= =^_^= =^_^= =^_^=
کلبه خانم فیگآرابلا:اوه پگی عزیزم چه به موقع اومدی .لطفا عینک منو که کنار ظرف
سیب زمینیه بهم بده
پیگویجن :بفرماییید خانم فیگ
آرابلا :ممنون عزیزم
و بعد در حالیکه از تعجب به پیگویجن خیره شده :
از آخرین دفعه ای که دیدمت بزرگتر و خوشگل تر شدی
پیگویجن:
و شما هم جوونتر از قبل به نظر می رسین
آرابلا در حالیکه اشک در چشمهاش حلقه زده :
کلبه حقیرانه یه
فشفشه پیر هرگز شایسته یک پرنسس نیست ولی با این حال شما دعوت منو قبول کردید.
پیگویجن برای اینکه خانم فیگو از ناراحتی در بیاره :
اصلا این حرفو نزنید خانم فیگ من حاضر بودم در همین کلبه هم یک زندگی ساده و بی غل و غشو تجربه میکردم ولی از این زندگی اشرافی دست می کشیدم.
آرابلا :اوه عزیزم ! عزیزم! اینارو میگی تا من ناراحت نشم .آوازه شما تا
دهکده هاگزمید هم رسیده اینو که نمی تونی کتمان کنی ! اصلا ولش کن یه قولی به من بده
پیگویجن :چه قولی ؟
آرابلا:اینکه آخر سپتامبر هر سالی که به
هاگوارتز میای بعدش حتما به من سر بزنی
پیگویجن :حتما قول میدم .
آرابلا :خب خب خب ! بذار ببینم و شما
جادوگر جوان هم باید فرزند آرتور ویزلی کارمند وزارتخانه باشید؟
پرسی :
آرابلا :چیزی گفتی
جادوگر مو قرمز؟
پیگویجن: اسمش
پرسیه .خیلی کم حرفه . ارشد گریفم هست و امشب با من به اینجا اومده چون دستور دامبلدوره. آخه مواقعی که خارج از
هاگوارتز هستیم باید حتما با ارشدها باشیم .خودتون بهتر از هر کسی در جریان هستید پس از بازگشت لرد سیاه .....
خانم فیگ که انگار حضور
پرسی رو مزاحم گپ زدن خودش و پیگویجن میدید به او چشم غره ای رفت .حرف پیگویجنو قطع کرد و گفت:
آقای ویزلی اگه نمی خوای با
طناب از سقف آویزونت کنم .می ری چند تا
قرقاول شکار میکنی چون می خوام به افتخار دختر عزیزم یه جشن مفصل بگیرم .راستی مواظب خودت باش چون برای شکار اونا باید تا حوالی
بید کتک زن پیش بری .لونه شون اون نزدیکیهاس! اه داشت یادم میرفت این 150 ناتو بگیر سر راهت یه روزنامه
پیام امروز هم بگیر .....
باور کن پگی عزیز پیریه و هزار درد سر....می تونی بری
پرسی تا اومدنت من و پیگویجن خیلی حرفها داریم که با هم بزنیم .
پرسی در حالیکه بهت زده به نظر می رسید:
البته خانم فیگ ! و بعد