باز هم یدونه از این میتینگ های ورزشی و گزارش های ارزشی من
طبق معمول یه ربع تا بیست دقیقه بعد از شروع میتینگ رسیدم بوق.
اونجا با برخورد های خشن تعداد کثیری از دوستان مواجه شدم که منو خورد و سر شکسته کردن
اونجا طی اعمالی هنری و قشنگ چکش های زیادی رو طراحی کرد که با استقبال وحشتناک و شدیدی از سوی مدیران مواجه شدم... (استقبال مدیران:

)
بعد خوردن غذا و یه عالمه حرف زدن و جلسه و اینا پاشدیم رفتیم پارک ملت.تازه میتینگه اونجا شروع شد.
در راه تعدادی از کابینه وزیر اسبق(من و استر و خود وزیر اسبق) با هم گروهکی رو تشکیل دادن و تا خود پارک ملت یه بند صحبت کردند و به طرزی جو گیزر شدند که از بقیه جلو افتادند و با درخواست هایی از جای جای میتینگ مواجه شدند که وایسیم.
همینطوری رفتیم و رفتیم تا به تپه رسیدیم.شیبش مثه کوهای این دهستانی بود که هایدی توش زندگی میکرد
تپش خدایی خیلی قشنگ بود...توش بی ناموسی موج میزد
بالاش صاف و مسطح بود و یهو شیب در می آورد و میرفت پایین.
خلاصه رفتیم نشتیم و دیدیم تک درختی خسته با میوه های نارنجی اونجا نشسته
شروع کردیم لختش کردیم
یک مدیر بسیار ارزشی شروع به صحبت کرد اما تا اولین کلماتش رو میگفت موجی از میوه های نارنجی به طرفش پرتاب میشد.خلاصه کم کم این پرتاب ها کاهش پیدا کرد اما طولی نکشید که جنگی به سبک انسان های اولیه ای که در جنگ صلیبی باشن شروع شد.
استر هم دائم به من فحاشی میکرد که نشونه گیری بدی دارم.
در همین گیر و دار حادل کبیر یه درخت دیگه بهمون نشون داد که میوه های سنگین تری داشت و همشون هم سبز بودند که البته یه بر آمدگی هایی هم داشتن،عین گرز بود...جون میداد واسه ساختن یه چکش
در این بین من نمیدونم از کی یه ترکه گرفتم و مث همر تکونش دادم.
بعد دامبل ازمون پول زورکی گرفت که بره یه چیزی بخره که نمیدونم چی بود

پولشو به اسم شیر موز و پسته گرفتن ولی بهمون بستی دادن که یدونه از قستماش موزی بود ولی خاصیت موز نداشت
بعد از اون ملت ارزشی شروع کردند به انجام تفریحات سالم و برگذاری المپیک جادوگران در رشته های تیر اندازی به لیوان بستنی با میوه قرمز و انجام فوتبال و اینا
در نهایت ملت ارزشی متفرق شدند و اره و اینا و چند صد میلیون بار با هم خداحافظی کردن
نکات جالب:
1- هگر دلگیر از تومی
2- امپراطور جیگردوست هر روز جیگر تر میشه
3- عمو کالین همچنان مارو ارشاد نمود(مارو نه ولی در هر حال ما هم شنیدیم)
4- مونالیزای خارجی
5- جرج ویزلی خیلی بچه باحالیه...جدا باحاله
6- صندوق امانات رودولف و دوستان
7- هگر و جرج عزیزو معتل کردم...ممنونم ازشون و معذرت میخوام
8- بسه چقدر نکته میگم...
9- همون هشت تا
کاهنان مصری سه هزار سال قبل از میلاد این کتیبه قدرت و قهرمانی را پیدا کردند و برای آن محافظانی گذاشتند.تا 3 سال پیش کسی آخرین محافظ ر�