همين جا فرصت رو غنيمت ميشمرم و جشن تولد دوسالگي سايت رو به همه شما تبريك ميگم!
خب هر كسي كه گزارش مينويسه معمولا از ديد خودش اون گزارش رو مينويسه.بنده هم اين گزارش رو از ديد خودم نوشتم.پس بخوانيد و اگر خواستيد لذت ببريد!!
اين دفعه گزارشي جدي و كاملا متفاوت را ميبينيد!
(از بقيه دوستان هم ميخوام اگر دوست داشتند در همين تاپيك گزارش ميتينگ رو از ديدگاه خودشون بنويسن!!)
اين شما و اين هم گزارش چگونگي برگزاري جشن تولد دوسالگي سايت جادوگران:
--------------------------------------------------------------------------
**قبل از جشن تولد**اواسط آذر بود كه بحث جشن تولد سايت در سايت پيچيد.يكي ميگفت كه جشن كي برگزار ميشه؟...اون يكي ميگفت تورو خدا يه روزي بزارين كه ما هم بتونيم بيايم...امتحان داريم....ساعتش خوب باشه!
در همين روزها بود كه عده اي از بچه هاي پايتخت نشين سايت به فكر برگزاري جشن دوسالگي سايت افتادند و شروع به برنامه ريزي كردند.
بعد از صحبتهايي در مسنجر با وب مستر اصلي سايت و همچنين با بقيه وب مسترها و مديران انجمن كار به آنجا رسيد كه بايد همه چيز توسط يك تيم مديريتي جشن تولد انجام شود.
به همين سبب تيم مديريت جشن تولد با اعضاي زير شكل گرفت:
ريموس لوپين...سالازار اسلايترين..هري پاتر......كريچر....آلبوس دامبلدور....ويكتو كرام
مثل هميشه هري پاتر از بالا نظاره گر بود و بقيه بودند كه كارها رو رو به راه ميكردند!!!
چند روز بعد قرار جلسه اي در رستوران بوف بالاتر از ميدان ونك در حدود ساعت 5:30 برگزار شد.
همه ي تيم مديريتي به غير از هري پاتر به جلسه آمدند و طرح جشن سايت از همان جا آغاز گشت!!
-------------------------------------------------------------------------
ساعت 4 بود كه از خونه زدم بيرون!
قرار بود با سالازار كه اين ساعت ها تو گيم نت نزديك خونمون بود به جلسه مديريتي بريم.طبق معمول چون من آدم آن تايمي هستم! ساعت 4:30 دقيقه رسيدم دم در گيم نت.حالا كو كو سالازار؟(بر وزن كو كو غذا!)
نگاهي به ساعت خود ميكنم....4:45.....5.....5:15.....كه ناگهان....
زمين و زمان لرزيد!...يك لحظه فكر كردم گراپي داره به اين سمت مياد و با گامهاي سنگينش زلزله به وجود آورده!....ولي تازه فهميدم كه نگو ويبراتور موبايله!!!!
سالازار:دومبول كجايي؟
دومبول:
سر قبرم!!!....شما مگه قرار نبود تو گيم نت باشي؟
سالازار:چرا باب!...خونمون دوره ها!...ترافيك بود!...زلزله اومد!...سيل اومد!...طوفان شد!.....
دومبول:خوبه خوبه!...قانع شدم!....كجايي الان؟
سالازار:پشت سرت!
دومبول برميگرده و سالازار رو پشت سرش ميبينه!
دقايقي بعد سالازار و دامبل منتظر يك وسيله نقليه ماگلي در اول اتوبان چمران ايستاده اند و ونك ونك مينمايند!!
حدود 30 دقيقه گذشت كه ناگهان يك وسيله ماگلي ايستاد!!!...ولي دومبول و سالازار از گفته خود پشيمان گشته اند!
سالازار:پسر مگه بيكاري ميگي دربست؟
دومبول:خودت گفتي بگو!!!
سالازار:من غلط كردم با تو!!!...حالا ميخواي چي كار كني؟
دومبول:هيچي از خزانه ي سايت خرج ميكنيم!!!!
دقايقي بسيار!!!! بعد در حدود 74 دقيقه!!! دامبل و سالازار به ميدان ونك ميرسند و بعد از تخليه مالي شدن! به سمت بالا قدم ميزنند!
به نزديكي رستوران ميرسند!
سالازار:دامبل نرو جلو ميبيننت!!!
دامبل:خب....مگه نبايد ببينن؟
سالازار:خنگه ميخوام بترسونيمشون!...بيا از در پشتي بريم!
از در پشتي وارد ميشوند و بعد از قدم زدن يواشكي به سمت ميز ميروند تا شايد بتوانند آن سه(كرام...لوپين...كريچر) را بترسانند!
ولي با وجود قدح دامبل كه در دستش بود آنها از راهي دور آن دو را شناختند!
بعد از چند دقيقه جواب پس دادن سر دير رسيدن به جلسه ، جلسه شروع گشت!!!
كرام:آقا Prince of persia 3 رو كي تموم كرده؟؟؟؟!!!!!!!!!
لوپين:جلسه سايته ها!
سالازار:راستي بچه ها كوييرل يه پيشنهاد داد بهتون بگم!
همه:چي؟؟
سالازار:كوييرل گفت يه تيم به نام «گروه نجات جادوگران» تشكيل بديم تا برن تاپيكها رو به روز كنن!
تا دقايقي بعد ، پس از غيبت هاي فراوان پشت سر كوييرل همه در حال خنده هاي ممتد هستند!...حتي ريموس لوپين كه به قول خودش قانوني ترين مدير سايته!!!
آلبوس:خب آقا بريم سر اصل مطلب!
كرام:راست ميگه!...آقا اين جريان شناسه هري رو نفهميدي چي شد؟
سالازار:از من ميپرسي؟
لوپين سرش را بر روي ميز ميگذارد و به اين فكر ميكند كه «عجب جلسه مديريتي اي!!!»».....(نكته ذهن خواني:چون من ذهن خوان خوبي هستم فكر لوپين رو فهميدم!)
خلاصه بعد از يك ساعت چرت و پرت گويي!!! تيم مديريت به بيرون از رستوران رفت و در حال قدم زدن به سمت ميدان ونك تازه صحبتهايي در مورد جشن سايت شد كه نتيجه اش اين شد كه فعلا به فكر جا باشيم....براي جا هم تويه مسنجر صحبت ميكنيم!!!(نكته مديرتي- بوقي!! :اين همه جلسه گذاشتيم بعد قرار شد تو نت همديگه رو ببينيم!!!
)
البته بگذريم كه گيم نت رفتن هم حالي ميده!!!
--------------------------------------------------------------------------
بحث هاي مسنجري آن شب و فردايش به اين اختصاص داشت كه آلبوس دامبلدور و ريموس لوپين با هم براي پيدا كردن مكان(فكرهاي بد نكنيد اي كج ذهن ها!!) وارد عمل شوند!
قرارها گذاشته شد!
-----روز پنج شنبه 24 آذر ساعت:4:30
قدم زنان به جلوي رستوران بوف شعبه ميدان جمهوري رسيدم!
ريموس زودتر از قرار آمده بود و من مثل هميشه آن تايم!
با اينكه جلوي رستوران بوف يا به عبارتي بوق!(به علت غذاهايش!)قرار گذاشته بوديم اما نظرمان جاي ديگري بود!
رستوراني جديد التاسيس در خيابان نواب صفوي بين خيابان آزادي و ميدان توحيد به نام آتيش!!
آلبوس و ريموس بعد از ديد زدن هاي فراوان رستوران و بحث هاي فراوان به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است بقيه تيم مديريت نيز نظر خودشون رو اعمال كنند تا بهتر باشد!
و البته در اين بين بحث هاي متفرقه نيز صورت گرفت:
آلبوس:پس چرا آخر سر اين مايك لوري رو حذف نكردي؟
ريموس:بزار خوش باشه بابا!...تو چرا گيزر دادي به اين بدبخت؟
آلبوس:باشه ولي خودت خواستي!
ريموس:اين اصلا مهم نيست!...مهم اينه كه شناسه هاي سوخته سايت رو با شناسه هاي اصلي تعويض كنيم!
آلبوس:اتفاقا گفتي!!....من الان با كمبود مينروا مواجهم!....نظرت با اينكه كوييرل بشه مك گونگال چيه؟
لوپين:عاليه!...به نظر من كه حرف نداشت پيشنهادت!...امشب صحبت ميكنيم!
(چقدر اين قسمت گزارش مهم بود!!!)
--------روز شنبه 26 آذر ماه ساعت 5
مثل دفعه قبل روبروي رستوران بوف شعبه جمهوري!
قدم زنان به رستوران رسيدم و هر چي اين ور اون ور رو نگاه كردم كسي رو نديدم!
ناگهان دستي را بر شانه ام حس كردم!!!
محبت جنيش مرا به آسمانها برد!
لبخندش را هيچ گاه از ياد نميبرم!!!!
كريچر!!!
آلبوس در رويا بود كه ناگهان.....
كريچر:بابا تو نبايد يه نگاه داخل رستوران بكني؟...حتما بايد منو از رستوران بكشي تو اين سرما؟
آلبوس:
تيم مديريت بعد از ميل كردن چيزهايي! در رستوران بوف به سمت رستوران آتيش رهسپار گشتند!
بعد از ورود به رستوران با كاركن خانمي در پشتي دخل! وارد گفتگو شدند!!!
كرام:سلام!...ببخشيد ميتونيم يه لحظه طبقه بالارو نگاه بكنيم!
خانم به طرز مشكوكي:بله بفرماييد!!!
تيم مديريت به طبقه بالا رهسپار گشتند و بعد به پايين برگشتند!
كرام:ببخشيد مدير كجاست؟
خانم:همين آقاهس!
مردي جوان كه مدير اجرايي رستوران بود با تيم مديريت وارد مذاكره شد!
مدير اجرايي:شما اصلا نميخواد پول پيش بديد!...هر چقدر كه خريد بكنيد ما همون قدر رو از شما ميپذيريم!...قهوه و بستني و سيب زمني و نوشابه بخوريد بسته!...اصلا احتياجي به غذا و وروديه نيست!(اين جملات رو قشنگ به ياد داشته باشيد كه پايين تر به دردتون ميخوره!!)
تيم مديريت وارد بحث شد!....چه بگيريم براي پذيرايي؟
كرام همون موقع خريدن و هزينه كيك را بر عهده گرفت!!(جاي تقدير و مدال درجه يك مرلين دارد!!!
)
در اين بين بحث اينكه آيا كيك شبيه يك آتشفشان باشد چطور است؟؟!!!
همه چيز داشت برنامه ريزي شده پيش ميرفت...فقط مونده بود بررسي پول قهوه يا نسكافه!
تيم مديريت به سمت دخل پيش رفتند!(البته دخل پيشرفته بود!...يك كامپيوتر و يك دستگاه چاپ!)
كريچر:ببخشيد خانم قهوتون رو ميخواستيم بپرسيم قيمتش چنده؟
خانم:براي چي ميخواين؟
كريچر:يه جشن تولد قراره در رستورانتون داشته باشيم!
خانم:مختلطه!!!!!؟؟
كريچر با لبخند:بله!!!
خانم:بزن و برقص هم داريد؟؟؟!!!!!!!!!!
كريچر:نخير!
خانم:......
بايد توجه داشت كه بقيه تيم مديريت در حال نگاه كردن به گفتگوي كريچر با آن خانم بودند و مهمتر از ان در حال پوزخند زدن بودند!
به هر حال تيم مديريت با سرافرازي به خانه برگشت و قرار بر آن شد كه چهارشنبه دو هفته ي بعد يعني رو قبل از جشن به رستوران براي مراحل آخريه مراجعه كنند!
-------------6 دي ماه ساعت 20
در خانه و پشت كامپيوتر نازنين خود نشسته بودم كه باز همان زلزله معروف اتفاق افتاد!
گوشي را برداشتم و صداي كرام رو از اون ور خط شنيدم!
كرام:فردا مياي ديگه؟
آلبوس:آره ديگه پس چي؟
كرام:آها باشه!...پس فعلا!
آلبوس:چي چي رو فعلا؟...زنگ زدي همينو بگي؟....هوووم!...چه مشكوك!...راستي من همين الان ليست شخصيت هارو دارم به روز ميكنم!
كمي كف از موبايل اينجانب به بيرون زده شد!!!
كرام:مااااااا!...حوصله اي داريا!!...حالا فردا ساعت 5 ميبينمت!!! ميبينمت!
آلبوس:هووووم؟...چي چي رو پنج؟؟...بابا چهار و نيم قرار داريم!!!
كرام:واقعا؟...اوكي!...فردا ميبينمت!...باي!
آلبوس:چه مشكوك!!...باي!
-------------7 دي ماه ساعت 16:25
قدم زنان به چهارراه آزادي-نواب رسيدم كه كرام و كريچر رو در حال صحبت با يكديگر ديدم!
كريچر بيست و پنج بار ذكر كرد كه از ساعت يك ربع به چهار آنجاست و من هم گفتم خب من بايد چي كار كنم؟...جلسه ساعت چهار و نيم بود!...كريچر هم به اين حالت در مي آمد!
در همان حال و هوا عده اي جوان بيكار دودهاي خفني كه منبعشان كارتوني سوخته در سر چهارراه بود به خورد ما دادند!
كرام:من احساس ميكنم كه يك قزويني مارو زير نظر داره!!!
كريچر:من هم همين احساس رو دارم!
آلبوس:پيام!پيام!!!!
مثل هميشه ريموس از قبل گفته بود كه كمي تاخير داره.به همين دليل به اون ور چهارراه رفتيم و ريموس دقايقي بعد به ما ملحق شد....اما هري!!!
كرام:پس چرا نيومد؟
كريچر:نكنه نمياد مارو گذاشتي سر كار كرام؟
كرام:نه بابا بهش گفتم بياد!
آلبوس:من ميدونم ديگه!...اين كرام ديشب به من زنگ زد گفت 5!...حتما به عله هم گفته ساعت 5 بياد!
تيم مديريت به درون رستوران رفت و بعد از يك ساعت و خورده اي آتشفشان به رستوران قدم نهاد!
البته كرام با ديدن آتشفشان از پشت شيشه هاي رستوران به دم در رفت تا پاچه خواري هاي لازم را به مرحله اجرا در آورد!!!
ولي باز هم تيم مديريت كامل نبود!...اين دفعه سالازار نبود!
بعد از صحبت هاي فراوان با يكديگر منتظر همان مدير اجرايي جوان بودند كه ناگهان فردي 40 و خورده اي ساله به پيششان آمد و خود را مدير اصلي رستوران معرفي كرد!
از همان لحظه فهميدم كه مشكل پيش خواهد آمد!
صحبت هاي مدير اجرايي يادتونه؟
پس بشنويد صحبت هاي مدير اصلي رستوران رو!!:
««خب شما چون مختلطيد نميتونيم بهتون اجازه بديم كه وارد رستوران بشين چون ممكنه اماكن بياد در اينجارو تخته كنه!...مگر اينكه براي ما صرف داشته باشه....ما هزار تومن پول ورودي ازتون ميگيريم....بايد حتما غذا بخوريد....قهوه و بستني و اين جور چيزارو هم بايد زودتر ميگفتيد تا ما يكي رو براي زدن قهوه ها استخدام ميكرديم....شما بايد 50 هزار تومان بيعانه بديد....شما بايد تا سقف 100 هزار تومان خريد نماييد....شما بايد سكوت را رعايت فرماييد....شما بايد.......»»
تا به حال كفرمان در آمده بود ولي نه اينجوري!!
ما منتظر فوران ماگماها از آتشفشان بوديم كه آن هم صورت نگرفت و مجبور به انجام همه ي اين كارها گشتيم!
غذا نيز قرار شد پيتزا با نوشابه باشد.
اما مشكل!!!
به تمام دعوت شده ها گفته شده بود كه 2000 تومان همراه خود بياوردند...ولي به حد نصاب نميرسيد!
اينجا بود كه كمكهاي مالي به سايت خودش رو نشون داد!...15 هزار تومان در حساب كمك هاي مالي سايت!!!!
و اين شد كه مدير اصلي رستوران ما را نمود(تيكه الستور مودي!) و ما هم بيعانه را نموديم و او هم قبول نمود و فردا جشن سايت برگزار نمود!!!!
**جشن سايت**قرار بود من و هري و كريچر ساعت 4 رستوران باشيم تا مقدمات چينش صندلي هاي رستوران را اجرا نماييم!
من از خانه زدم بيرون و در بين راه باز هم زلزله گريبان مارا گرفت!
-الو!
-الو سلام!
-به سلام حاج كالين!...خوبي؟...كجايي هم نام عزيز؟
-همين جام!...آقا امروز جشن سايت كجاست؟
-هنوز نميدوني؟...بابا 45 دقيقه به جشنه!!!
-ميدونم ولي دقيق نميدونم!...ببينم همونيه كه صندلي هاش زرد و نارنجيه؟
-آره
-همونيه كه رويه ستونهاي بيرونيش بزرگ نوشته «Fire» ؟؟؟
-آره!
-مطمئني؟
بله!
-ولي من الان اينجام هيچ كس اينجا نيست كه!!!!
آلبوس:ماااااااا!
تو چرا الان اومدي!..الان ديدمت!....من دارم از پايين ميام...اينور!....آها!
و اين شد كه من و كالين(دو هم نام...دو ميلاد!) اولين كساني بوديم كه به دم درب رستوران نموديم!!
بنده به داخل رفتم تا مقدمات رو بچينم!...مدير رستوران با پولهايي كه گرفت بود امروز شارژ بود و با مهرباني برخورد ميكرد و اجازه ورود كسي رو به طبقه بالا نميداد!
لحظاتي بعد ققنوس پرواز كنان به ما اضافه گشت كه دليل زود آمدنش رو فكر كنم به خاطر اين بود كه تويه هوا كه ترافيك نبود!...بود؟؟؟
بعد از آن الستور مودي مارا نمود كه البته من نميدونم چرا هي بهش ميگفتم برادر حميد!!!!
سدريك ديگوري نيز با حميد مارا نمود!!!
رون ويزلي نيز نفر بعد بود!
هنوز به داخل نرفته بوديم چون تازه ساعت 4 بود!!!!
هري پاتر لحظاتي بعد رسيد و بعد از آن هم كرام با كيك رسيد!
كريچر هم همين طور!!
و نفر بعد هم ريموس لوپين بود فكر كنم!!
خلاصه همه توسط من و كالين به داخل نموده شدند!
من و كالين ليست به دست اعضايي را كه ميامدند را علامت مينموديم!(اسمشان را در ليست علامت ميزديم) و بعد به داخل همراييشان ميكرديم!!
لحظاتي بعد دو فرد مؤنث و يك فرد مذكر از دور پيدا شدند!
آلبوس:فكر كنم سه نفر ديگه هم بهمون اضافه شدند!
كالين:نه به تيپشون نميخوره جادوگر و ساحره باشند!
آلبوس:مگه به تيپه؟....در ضمن مگه بده جادوگر خوشتيپ باشه؟
...به نظر من كه هستن!
كالين:نيستن!
آلبوس:من ميگم هستن!...شرط چند؟
كالين:ها؟؟؟...باشه!!
آلبوس:چي چي رو باشه؟...ميگم شرط دو تومن!....خوبه؟
كالين:دارن ميان!
آلبوس:ميگم شرط ميبندم تو باز ميگي......
و لحظاتي بعد آن سه جادوگراني به درون راهنمايي شدند!
تقريبا حدود 40 نفر از اعضاي قديمي و جديد به جشن آمده بودند.
تابلويي از يك آتشفشان به زير آب رفته در گوشه رستوران خودنمايي ميكرد!!(اين واقعيت دارد...در عكسهايي كه گرفته شد خواهيد ديد!!!)
همه ميگفتند و ميخنديدند...يكي دوبار از اول تا آخر اعضا خودشون رو معرفي كردند.
هري پاتر سخنراني مينمود و آلبوس دامبلدور و كرام در حال جنب و جوش بودند!
آلبوس:چيه پويان؟؟...چرا دلشوره داري؟...يه جا بند نميشي پسر !!
كرام:بابا هنوز 10 نفر نيومدن!
آلبوس:ميدونم!...نگران نباش ميان!..فوق فوقش نميان ديگه...ما هم يه خاكي تو سرمون ميريزيم!!
حدود 41 نفر بوديم و حسابي هرج و مرج بود!
عده اي از سايت ميگفتند و عده اي از فوتبال...عده اي از قديم و عده اي از جديد...عده اي از....
ليست تمام اعضاي سايت رو كه در جشن حضور داشتند و توصيفي كلي از كارهاشون رو ميبينيد!
1-هري پاتر....در حال صحبت با دكتر و سخنراني
2-ويكتور كرام...در حال حرص خوردن!
3-ريموس لوپين...در بيرون از رستوران منتظر بچه ها
3-كريچر....جوابگو براي تاييد شخصيت
4-سالازار اسلايترين.....به جاي يك ختم به جشن آمده بود
5-آلبوس دامبلدور.....معلوم الحال!
6-عمو دانگ عزيز
7-سيريوس........در حال عكس گيري و حال گيري!
8-ليلي اونز....تقسيم كننده كيك در دومين جشن تولد سايت!
9-كينگزلي....با شعرهاي خود مارا مستفيض نمود!
10-گيليدي(گيلدروي لاكهارت)....در حال تنفس مصنوعي!!!
11-آبرفورث(مملي)...جدي و مصمم!
12-امپراطور تاريكي(حاجي)....هميشه در معرض ديد!
13-ققنوس(آنتونين دالاهوف).....مشكوك!!
14-سدريك ديگوري....مجله اش به عنوان زير دستي ليست دعوت شده ها استفاده گرديد!!
15-الستور مودي....يكي از عكاسان جشن به همراه كريچر و سيريوس!
16-نيمفادورا تانكس....به گفته خودش كه موبايل خط نميداد تو رستوران هي ميرفت بيرون!...حالا واقعيت چيست من ميدانم!!!
17-كالين كريوي....برنده(كسي كه ميبرد...مثال:كيك را بريد!) كيك جشن سايت به همراه آلبوس دامبلدور
18-دكتر حسين زاده(مدير اجرايي نشر زهره)....ميخواستند سخنراني كنند ولي به گفته خودشان نميطلبيد!!
19-پادما
20-Negin_ata.....ميلاد؟!!
21-ايليدان(پيام-رودي)....همون پيام هميشگي!
22-هلنا گرنجر...چقدر كلافه!!
23-آليشيا اسپينت....به همراه همراهش از ساكت ترين حاضرين جشن بودند!...چندين بار خواستيم بياريمشون تو جشن ولي نشد!!
24-رون ويزلي
25-ماركوس بلبي
26-هكتور....كمي...يعني حدود 1 ساعت و خورده اي دقيقه دير به جشن رسيد!!!
27-جك اسلوپر....همش در حال پرسيدن اين سوال««چرا هاگوارتز بستس؟»»
28-دراكو مالفوي....جل الخالق!...اين كه خود دراكو مالفويه!!
29-دابي يك جن خونگي
30-ونوس
31-پرميس دورانين
32-ريتا اسكيتر......كيك بريدن كار خودش بود!
بعد از كمي تحمل ، غذاها به همراه نوشابه رسيد...همه شروع به خوردن غذا كردند.
البته بماند كه بنده غذا نخوردم!(به علتي اينكه گشنم نبود!!
)
در اين بين بنده در حال حمل نوشيدني هاي آسلامي به سمت ساحره ها بودم كه.........ديش دنگ تالاپ پيششششش!!!
نوشابه اي بر روي زمين ريخت كه در عكسهاي سايت مشاهده خواهيد نمود!
ضرر مالي به سايت تا اين حد؟؟؟؟!!!
البته فكر كنم چون داشتم به سمت ساحره ها ميرفتم ذوق زده بودم!!
(شوخي!)
در اين بين چند دفعه توسط دومين عضو شلوغ جشن يعني خانم تانكس! جيغهاي ممتدي به دلايل مختلف!! كشيده شد كه مدير رستوران را كلافه نمود!
(اولين عضو شلوغ هم بماند!)
بعد از خوردن غذاها نوبت به بريدن كيك رسيد!
متاسفانه كيك شمع نداشت و البته به همين خاطر negin_ata اعصاب مارا بسي نمود!! و ما هم چاره اي نداشتيم كه بله و چشم بگوييم!
كيك تولد بعد از كمي تامل و مسخره بازي توسط عضوهاي ارزشي يعني ميلاد كريوي و ميلاد دامبلدور!!....دو هم نام هميشه همراه بريده شد و بعد از آن دستهاي ممتدي زده شد كه باز هم مدير رستوران را مجاب به تذكر به دست نزدن نمود!!
و بعد از ان هم ريتا اسكيتر و يك مهمان شروع به بريدن آسلامي كيك نمودند!(البته اگر اشتباه نكنم!)
ديگه مدير رستوران شورش رو در آورده بود!
موقع آن بود كه يك كتك مفصل بخورد!...ولي حيف كه تويه رستورانش بوديم!!!
بعد از خوردن كيك كم كم اعضا شروع به رفتن نمودند و عده اي از بچه ها نيز ماندند(بيشتر خودمونيا!)
و به همين راحتي جشن سايت تموم شد كه ما دليل اينكه اگر بخوايم جزئيات جشن را بگوييم يك طومار صد برابر اين بلندتر ميشود از گفتنشان معذوريم!
اين بود جشن سايت!
**بعد از جشن سايت**همان طور كه گفتم عده اي از بچه هاي خودموني نيز موندند و مهمترين بحث بحث امپراطور و آبرفورث با هري پاتر بود كه به جاهاي خوبي كشيده شد كه البته حدود دو ساعت طول كشيد!
اين بحثها دقيقا در جلوي رستوران صورت گرفت!
فرص كنيد يك حمعيت بيست نفري در جلوي يك رستوران بزرگ و نوراني تجمع كنند و حرف بزنند!
بعد از يكي دو ساعت حرف زدن پليس آمد و مارا نمود!!!
يك عدد سرباز به بين ما آمد و گفت متفرق شويد و بعد از آن دستش را براي مدير رستوران تكان داد و رفت!!!!(البته با حاجي هم دست داد!!)
و اينجا بود كه فهميديم كار كار مدير رستوران بود كه خبر داده بود كه بيان مارو از جلوي رستوران به آن طرف تر بنمايند!!
ما نيز پليس را نموديم و بعد از آن هري پاتر و حاجي مدير رستوران را با صحبتهايشان نموند و ملا نيز خودمان را از خوشحال نموديم!
و بعد از چند دقيقه اي همه از هم جدا گشتند!
من ماندم و سالازار اسلايترين!........مانند اول گزارش!
سالازار:خيلي خوش گذشت ميلاد!
دامبلور:اوهوم!
سالازار:ولي چقدر زود گذشتا!...دو سال شد!...خيلي خوشحالم كه جادوگران تونسته دووم بياره و دووم هم خواهد آورد.
دامبلدور:از اون لحاظ آره ولي.....ولي من خيلي ناراحتم!
سالازار:چرا؟
دامبلدور:بايد يه سال ديگه صبر كنيم كه يه همچين جشني رو ببينيم!
سالازار:راست ميگي!
دامبلدور:منم ديگه برم كاري نداري؟
سالازار:بيا حالا تا سر چهارراه بريم!
دامبلدور:چه فرقي داره؟...بالاخره كه بايد از هم جدا بشيم!...من برم كاري نداري؟
سالازار:نه!...ولي دلم برات تنگ ميشه دومبول!
دامبلدور:منم همين طور سالي!...باي!
سالازار:باي!
و دامبلدور و سالازار نيز به خانه هاي خود رفتند.
مثل آخر تمام كتابهاي هري پاتر همه به خانه هاي گرم نرم خود قدم نهادند.