قبل از نوشتن پست در دنیای متافیکشن:
خطاب به آلبوس دامبلدور: اگر فکر کردی با ارائهی فقط دو گزینه میتونی سالازار اسلیترین کبیر رو در چارچوب انتخابهای اجتماعی پوسیدهای که قرنهاست جامعهی جادوگری رو به اسارت گرفته، محدود کنی، سخت در اشتباهی. ما فراتر از انتظارات ظاهر میشیم؛ به همهی جادوگران نشون میدیم که لازم نیست صرفاً بین دو گزینهی موجود یکی رو انتخاب کنن، بلکه میتونن گزینههای جدیدی بسازن، یا اصلاً هیچکدوم رو انتخاب نکنن و بعد، حتی خودشون رو هم غافلگیر کنن.
در هر صورت، در شأن ما نیست که شخصاً بههمراه گابریلا برای شیطنت به مهمونی جادوآموزان وارد بشیم؛ اما داستان را طوری طراحی کردیم که هم شیطنت باشد، هم ردپایی از ما، و هم گابریلا. حالا هم جایزهی «بهترین پست تاریخ جادوگران، ادبیات جهان و ادبیات خارججهان» را بدهید که کلی کار داریم.
و حالا شاهکار ادبی قرن:
زمان: 14:00
مکان: قلعه پادشاهی جهنمکشوی وسطی میز سالازار در قصر پادشاهی جهنم، جایی نبود که معمولاً برای استراحت انتخاب بشه. اما وقتی پای گابریلا پرنتیس وسط باشه، همهچیز ممکنه. لابهلای کاغذهای سوختهی قرارداد با شیاطین ردهپایین، گابریلا با خیال راحت لم داده بود؛ دست زیر سر، پای آویزون از لبهی کشو، و بهطرز نگرانکنندهای بیتفاوت نسبت به اینکه احتمالاً نصف بدنش داره از کشو بیرون میزنه، ولی بهطور معجزهآسایی کشو تونسته تا جای خوبی بسته بشه. در میان این بیخیالیها، ناگهان در اتاق با خشونتی بیشتر از حد معمول باز شد.
سالازار، با صورت عرقکرده و عضلاتی که از روز پا در باشگاه به لرزه افتاده بودن، وارد شد. رد قرمزی روی گردنش حکایت از برخورد آخرین اسکوات ناموفق با هالتر داشت و نگاهش... همان نگاه همیشگی، اما با کمی فشردگی فک بیشتر. با یک حرکت، ردای سلطنتیاش را انداخت روی صندلی و مستقیم رفت سراغ میز. کشو را کشید، و همان لحظه، یک جفت چشم بیتفاوت با حالتی شبیه «اوه، بالاخره رسیدی» به او خیره شد.
- اینجا راحتی الان؟!
- از روی پنکه بهتره... ولی هنوز به نرمی لوستر نرسیده.
سالازار مکثی کرد. احتمالاً در ذهنش داشت چک میکرد که آیا واقعاً همچین مقایسهای رو شنیده یا مغزش داره از درد عضلهها اشتباه پردازش میکنه.گابریلا کشوقوسی به خودش داد، بهطوریکه کشو تقتقکنان به اندازه نیم بند انگشت جابهجا شد.
- حوصلهم سر رفته... جوتیوب رو نگاه میکردم، دیدم هاگوارتز مهمونی گرفته. جادوآموزا دور هم جمع شدن، لباسای رنگی، نور، صدا، شادی... به نظر هیجان انگیز نمی رسید ولی من شاید بتونم خودم یه ذره هیجان بهش وارد کنم.
گابریلا از توی کشو بیرون پرید و ادامه داد:
- اجازه هست برم کمی شیطنت کنم؟ یا نه، نباید آسیبی به جادوآموزان هاگوارتز برسه؟
سالازار که همچنان داشت عضله های ساق پاش رو ماساژ میداد، با بیحوصلگی جواب داد:
- به نظرت قیافهمون شبیه کساییه که براشون مهمه جادوآموزای ضعیف ناراحت بشن؟ هر کی اذیت میشه، مقصر خودشه که قوی نیست.
سپس، با نگاهی خاص، لبخند زد.
- تازه شیطنت ریز هم نه... بیا بهت یاد بدیم که یه جادوگر خبیث واقعی چجوری مهمونی بهم میریزه. چشمات رو ببند.
وقتی چشماش بسته شد، صدای کشیده شدن فلز روی چرم شنیده شد. سالازار چوبدستی جدیدش را بیرون کشید. چوب ماریرنگ، با هالهای سبز و خاکستری، و شاخ براق باسیلیسکی در دلش. همهی شیاطین هماتاقی برای لحظهای از شکنجهشون ایستادن و با احترام به چوب نگاه کردن. سالازار وقتی مطمئن شد همه چوبدستی دیدن، اون را دوباره در جیب گذاشت.
- فقط میخواستیم
چوب دستی تازهام رو ببینین، این طلسم رو با دستان مقدسمون هم میتونیم انجام بدیم.
دستانش را بالا برد، وردی به زبان باستانی خواند که لابهلای نفسزنان بعد اسکوات، کمی شبیه فحش هم بهنظر میرسید اما خب کدوم طلسمی جرات داشت حرف سالازار رو گوش نکنه حتی اگر شفاف بیان نمیشدن؟

گابریلا ناگهان از زمین جدا شد. نیمتنهی آبیاش در حال تحلیل رفتن بود، در حالی که سبز تیره مثل جریان جوهری سیاه در آب، تمام وجودش را فرا میگرفت. گابریلا به آرومی اومد پایین ولی به طرز عجیبی مثل شیطونک چند بار بالا پایین رفت و انگار از این اتفاقی که چند ثانیه پیش افتاده بود خیلی لذت برده. لبخند فرا شیطانی هم روی لباش شکل گرفته بود و حالا آماده بود.
- اون بخش که مربوط به رووناست، فعلاً گذاشتمش تو انباری. امشب میخوام با نسخهی کامل ما بری مهمونی.
زمان: 20:00
مکان: شکنجهگاه جهنمسالازار، لمداده روی تخت شکنجهای که هنوز بوی خون تازه میداد، با یک بسته یخ روی زانوی چپش، به صفحهی جوتیوب زل زده بود. آتشی آرام در بخاری شعله میکشید، و آهی از سر رضایت... یا شاید درد عضله... از گلویش خارج شد. کانال را سوییچ کرد به لایو خبری هاگوارتز تا ببیند چه اتفاقات جدیدی افتاده.
نقل قول:
فوری! حمله به مهمانی جادوآموزان در سالن بزرگ! سه گریفندوری در حال حاضر روی سقف معلقاند، دو ریونکلاوی به زبان عقاب شروع به صحبت کردن کردهاند، و... اوه نه، یکی از هافلپافیها داره با خودش میجنگه! گابریلا دیده شده که سوار بر سقف داره بستنی میخوره!
تصاویر واصله نشان میدادند که یکی از دانشآموزان گریفیندور با شمشیر گریفیندور در حال دویدن دنبال پروفسور فلیتویک بود، در حالی که فلیتویک با لباس جغد هاگوارتز میدوید و فریاد میزد: "من فقط رهبر ارکستر بودم!
"
در گوشهای دیگر، دو ریونکلاوی به شکل همزمان به مار روی فرش سالن خیره شده و زمزمههایی میکردند که باعث شد فرش، خودش را بپیچد و یکی از اساتید را ببلعد.
از طرفی، یکی از هافلپافیها (به گفته شاهدان، دانشآموز سال اول) ظاهراً طلسم دوگانگی روانی خورده بود و مدام خودش را به دوئل دعوت میکرد.
لحظاتی بعد گابریلا، که حالا روی سقف ایستاده بود و بستنیاش را با خونسردی لیس میزد، از کیفش بلندگویی بیرون کشید و شروع کرد به اجرای آهنگ تیتراژ سریالهای جنایی ماگلی، در حالی که روی یک سرسره ساختهشده از طلسمهای لغزنده دانشآموزان را مستقیم درون عمیقترین جاهای دریاچه هاگوارتز مینداخت.
همزمان، یک اسلیترینی با نقاب مرگخوارها روی صحنه آمد و بیهدف شروع به اجرای استندآپ کمدی در مورد "چرا پاتر همیشه وسط ماجراس" کرد، که باعث شد مکگونگال خودش را به گربه تبدیل کند و در گلدان بخزد. 
هنوز مشخص نیست چه تعداد طلسم نابخشودنی، نیمهبخششپذیر، و کاملاً بیمعنا در این مهمانی استفاده شده، اما قطعاً صحنههایی مثل رقص گروهی با جسدهای متحرک یا آوازخوانی در زبان مرگخوارها نمیتونه حاصل تصمیم آزادانهی یک جادوآموز نرمال باشه؛ این سطح از بیرحمی و خلاقیت رو فقط میشد در ذهن مریض سالازار اسلیترین پیدا کرد… یا شاید هم در شاگردانی که سعی دارن از استادشون جلو بزنن.
بعد از شنیدن این گزارشها، اهریمنهای جهنم به همان آتش جهنم قسم خوردند که لبخند ریزی بر لبهای سالازار نقش بست. البته که اگر در مورد راست بودن این شایعه از خودش بپرسی، با کریشیویی لذتبخش روبهرو میشی و جوابی نمیگیری...
ولی میشه گفت که هر دو نفر آن شب با آرامش و آسایش خوبی خوابیدن. گابریلا در تختی ساختهشده از بادکنکهای جادوییِ ترکیده، و سالازار ... البته سالازار که هیچوقت نمیخوابد. خواب برای جادوگران ضعیف هست که وقت برای تلف کردن دارن، سالازار همیشه بیدار و هوشیار در حال اجرای نقشههای شومش هست و حال ...