هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
#11
"ارشد راونکلاو"


درِ خوابگاه پسران به آرامی باز شد. تری پاورچین وارد خوابگاه شد. با دستانی لرزان چوبدستی اش را به سمت جعبه ای که بر روی لباس های تا شده و مرتب درون چمدان مایکل قرار داشت، گرفت. تری در حالی که انتظار داشت جعبه پرواز کنان به سوی او بیاید، وردی را زمزمه کرد اما جعبه بی حرکت ماند. یکی از پسرها روی تختش تکانی خورد. تری نفسش را در سینه حبس کرد. پس از اطمینان از شرایط، نفسش را بیرون داد و نفس عمیقی کشید. لرزش دستانش را کنترل کرد و اینبار با تمرکز بیشتر چوبدستی را به طرف جعبه گرفت.

- آکیو!

جعبه به آرامی از روی لباس ها بلند شد و به سمت تری به پرواز در آمد. تری که برق خوشحالی در چشم هایش نمایان بود، دستانش را باز کرد و منتظر نشستن جعبه بر روی دستانش بود، که ناگهان جعبه برای چند لحظه متوقف شده و در جای خود معلق ماند، سپس به سمت تخت مایکل به حرکت در آمد. تری با چشمانی گشاد شده به مایکل نگاه کرد اما به خاطر نور کم خوابگاه متوجه حرکات مایکل نشد.

نور سبز رنگی خوابگاه را روشن کرد. دست های تری به صورت ناخودآگاه به هم چسبید و طنابی دور مچش پیچیده شد. در همان حین تری صورت مایکل را دید که با خشم به او نگاه می کرد و چوبدستی اش را به طرفش گرفته بود. با ناپدید شدن نور سبز رنگ، دوباره اتاق در تاریکی فرو رفت.

- دیپالسو!

تری در تاریکی، محکم به عقب پرتاب شد و به دیوار پشت سرش برخورد کرد و ناله ای سر داد. همه ی افراد درون خوابگاه که از صدای مایکل و صدای برخورد تری با دیوار بیدار شده بودند، با تعجب در تاریکی به دنبال عامل صدا می گشتند.گلرت چراغی را روشن کرد و با دیدن وضعیت تری، چوبدستی اش را به سمت او گرفت.

- فینیته! پاشو تری! اینجا چه خبره؟ تو توی خوابگاه ما چیکار داری؟! سریع توضیح بده.

تری که از شرِّ طناب های دور مچش خلاص شده بود، در حالی که مچش را ماساژ میداد، با بغض به مایکل نگاهی کرد. مایکل با تردید به تری نگاه کرد و سریع طلسمی را رو به جعبه خواند. تری چشمش که به جعبه افتاد، بغض و ترس را فراموش کرد و دوباره با تصورِ جعبه ی پر از شکلات که به سمتش می آید، ورد آکیو را زمزمه کرد، اما جعبه هیچ تکانی نخورد.

مایکل:

گلرت دست به چانه، ابتدا نگاهی به مایکلِ آسوده خیال کرد، سپس چشمانش را به تریِ عصبانی و شوک شده دوخت.

- هوم! آفرین تری و مایکل! از ورد ها به درستی استفاده کردین! 40 نمره به ریون اضافه میشه! اما تری! کارم هنوز با تو تموم نشده!





Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#12
ارشد راونکلاو


1.

- اوه ماری، چیزی نشده که، درست میشه! باشه باشه! گریه نکن! الان میام پیشت!

تری تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت کمد لباس هایش رفت. لباسی را انتخاب کرد، آن را پوشید و به سمت در دوید. ناگهان ایستاد، پس از مکث کوتاهی به طرف میز کنار تختش برگشت، قلم پری را از روی میز برداشت، آن را درون جیب لباسش جا داد و دوباره به سمت در دوید.

چند خیابان را طی کرد تا به خانه ای رسید. او که به نفس نفس افتاده بود، رو به روی در خانه ایستاد، نفس عمیقی کشید و چند ضربه به در زد. دختر مو بلوندی در را باز کرد و با دیدن تری خود را به آغوش او انداخت. کمی در آغوشش گریه کرد و سپس او را به داخل خانه برد.

- خب الان درست برام تعریف کن ببینم چی شده.

ماری نفس عمیقی کشید و با بغض شروع به صحبت کرد.

- اون... اون برادرِ احمقم... من فردا صبح مسابقه ی دوئل دارم. خیلی برام مهمه خیلی. اگه... اگه تو این مسابقه برنده میشدم به خیلی از... خیلی از خواسته هام می رسیدم.... واسه آیندم خیلی حیاتی بود...

ماری به اینجا که رسید، بغضش ترکید. با هق هق به صحبتش ادامه داد.

- برادرم... دعوامون شد... چوبدستیمو توی گاو صندوق بابا گذاشت... درشو قفل کرد... کلیدشو... کلیدشو با خودش برد...

تری دختر را در آغوش گرفت. کمی او را دلداری داد. قلم پر را از جیبش خارج کرد. مطمئن نبود بتواند این طلسم را اجرا کند، اما برای دوستش هر کاری که از دستش بر می آمد، انجام میداد.

چوبدستی اش را از نوک بالایی قلم پر بi طرف نوک پایینی آن به آرامی حرکت داد و همزمان طلسمی را زیر لب خواند. قلم پر به کلیدی زیبا تبدیل شد.

ماری با تردید و نگرانی به تری و شاه کلید نگاه کرد. روزنه هایی از امید در دل آن دو دختر به وجود آمده بود. ماری کلید را از تری گرفت و به سمت گاو صندوق رفت. کلید را در قفلِ آن چرخاند. قفل باز شد.

ماری با خوشحالی، در گاوصندوق، چوبدستی اش را جستجو کرد. اما چیزی نیافت. با تعجب و ناباوری به تری نگاه کرد. همان موقع صدای در آمد.

- ماری؟ توی گاو صندوق دنبال چی می گردی؟ اصن مگه تو کلید دا...

- بابا! چوبدستیم! چوبدستی من کجاست؟! به اون پسرت بگو سریع چوبدستیمو بیاره تا بیشتر از این عصبانی نشدم!

- اوه چوبدستیتو که من امروز از گاو صندوق در آوردم! گذاشته بودم روی میز تلویزیون! راستی اونجا چیکار می کرد؟

تری و ماری:

و اینگونه بود که داستان، بسی مزخرف تمام شد و خوانندگان از نویسنده خواستند که دیگر داستان ننویسد...

2.

این افسون توسط پدر و پسری به اسم "لینوس یال بزرگ" و "لینوس یال جوان" اختراع شد.
در گذشته که شهرها دارای دروازه بودند، هر دروازه کلیدی داشت. نگهبانان این دروازه ها، هر شب راس ساعت 12 موظف بودند کلید این دروازه ها را تحویل حاکم بدهند. و مشکلی که وجود داشت این بود که افرادی که بعد از ساعت 12 به شهر می رسیدند باید همانجا دم در می خوابیدند تا فردا صبح نگهبانان دروازه ها را باز کنند. این پدر و پسر که همیشه وقتی به سفر می رفتند بعد از ساعت 12 می رسیدند، کلافه شده، فکری کردند و اینگونه بود که این طلسم را اختراع کردند.


3.

استاد شما خوشت میاد هر کی دلش میخواد وارد خونتون بشه و بیاد لیست نمره ها رو دستکاری کنه؟!
خب مسلمه هیچکس خوشش نمیاد کسی وارد خونه و حریم خصوصیش بشه! به همین دلیل استفاده از این طلسم ممنوع شده!



Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
#13
ارشد راونکلاو


1.
انتخابات یعنی فرصت برابر برای همه و يكي از سطوح و عرصه‌های مهم مشاركت سياسی، شركت مردم يك جامعه در انتخابات است!
و در کل مردم میان به اونی که چهره اش مردمی تره و حرفاش بیشتر به دل میشینه رای میدن!

2.
آرسینوس جیگـ (گاف مکسور) ــر! والا حکمتی توی ایشون وجود نداره اما خب طبق جواب اولین سوال، حرفای ایشون بیشتر به دل میشینه!


3.

-ررریییینگ! رررررییینگگگگ!

آرسینوس با که لباس خواب گل گلی اش بر روی تخت خوابیده است، با شنیدن صدای تلفن غرولندی می کند و بدون اینکه چشم هایش را باز کند، دستش را روی میز کنار تخت میکشد تا تلفن را پیدا کند.

- هووم؟ چــــــی؟!! نتایج آرا اومده؟!

آرسینوس همچون برق گرفته ها از جایش بلند می شود و داد میزند. بعد از گذشت چند ثانیه، بی توجه به صحبت های شخص پشت تلفن، چشم هایش را می بندد و با لبخندی بر لب به فکر فرو می رود.

" فلش بک "

آرسینوس در حالی که پشت تریبون ایستاده، شعارش را همراه با طرفدارانش داد میزند.

- اي طرف تخت طلا و اون طرف تخت طلا
شازده جیگــــر روش نشسته ميکنه شکر خدا
اي طرف تخت عقيق و اون طرف تخت عقيق
شازده وزیــر روش نشسته با صد و پنجاه رفيق


در حین خواندن، طرفداران را از نظر می گذراند که ناگهان چشمانش بر روی دختری ثابت ماند.

" پایان فلش بک "


آرسینوس با جیغ و داد شخصِ پشتِ تلفن به خودش آمد.

- ببین یه کاری بهت میگم سریع انجامش بده! همین الآن با یه جغد یه نامه می فرستی به اون دختر و بهش میگی که من وزیر شدم و "باید" به من جواب مثبت بده! چی؟! جغد نیست!؟ خب باشه با همون کاسکو بفرست، فقط زود تا یه بلایی سرت نیاوردم! :vay:

و دوباره چشمانش را بست و با خوشحالی به تلاش هایی که برای وزارت انجام داده بود، فکر کرد.




Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴
#14
ارشد ریونکلاو


لینی با عصبانیت دست به سینه می ایستد. به ریونی هایی که دو به دو پچ پچ میکنند نگاه میکند، بالاخره صبرش تمام می شود و بلند داد میزند.

- اینجا چه خبره؟ چرا تالارو به هم ریختین؟ این چه وضعشه؟

ریونی ها لحظه ای دست از پچ پچ کردن بر میدارند و به لینی نگاه می کنند. اما طولی نمی کشد که پچ پچ ها دوباره شروع می شود.

در با صدای قیـــــــژی باز می شود و دافنه با سر و وضع به هم ریخته، صورت سیاه و کبود و ردای سوراخ شده وارد می شود.

- عه! داف! چی... چی به سرت اومده؟

داف به ریونی ها نگاهی می اندازد. متوجه می شود کسی چیزی به لینی نگفته و او کاملا بی خبر است. لینی که رنگش از عصبانیت کم کم به قرمز متمایل می شود، به سمت دافنه می رود و در حالی که محکم شانه هایش را تکان می دهد، منتظر جواب می ماند.

- عه بسه دیگه حالم به هم خورد اینقدر منو تکون نده!

- میگی چی شده یا نه؟ هان؟ میگی یا نه؟

- خب... امم... راستش... از یه دوئل شروع شد. الآنم تری تحت تعقیبه!

- چــــــــــی؟!

" فلش بک "

همه جا تاریک بود. نور اندکی از چوب دستی های دو دانش آموز ریونی که مقابل هم ایستاده بودند، و دانش آموز دیگری که کمی آن طرف تر ایستاده بود، سو سو میکرد.

- هی بچه ها! بیخیال شید! تری، من بهت دو برابر اون شکلاتی که داف ازت دزدیده رو میدم، بیاین برگردیم تالار!

- نـــــه! نمیشه! اون شکلات منو برداشته!

داف قهقهه ای زد، نور چوبدستی اش را خاموش کرد و با اعتماد به نفس گفت:

- من تو رو به یه دوئل دعوت میکنم تری!

تری که از شدت عصبانیت می لرزید، همانند داف با زمزمه کردن طلسمی نور چوبدستی اش را خاموش ، و بلافاصله دوئل را آغاز کرد.

- لویکورپوس!

فلور از ترس جیغی زد اما چون دست تری بر اثر عصبانیت بیش از حد می لرزید، طلسم به دافنه برخورد نکرد. دافنه که اوضاع را خطرناک میدید و اعتماد به نفسش هم که در حال از بین رفتن بود، جعبه ی شکلات تری را به سمتش پرتاب کرد.

- بیا، نخواستیم مال خودت! شیکموی عصبانی!

- ریداکتو!

تری بر خلاف میلش جعبه ی شکلات را پودر کرد و دهان دافنه و فلور از تعجب باز ماند. تری که داشت لرزش دستانش را کنترل میکرد و از این دوئل لذت می برد، چوب دستی اش را مقابل دافنه محکم تر از قبل گرفت و طلسم خفاش-مف را داد زد.

دافنه با یک حرکت غلطی زد و از برخورد با طلسم در امان ماند، فقط چند نقطه از ردایش پاره شد. ناگهان همه جا پر از خفاش شد. فلور جیغی زد، اما نه از ترس خفاش ها. دافنه و تری به دیواری که تا چند لحظه قبل دافنه در چند قدمی اش ایستاده بود، خیره شدند. سوسکی روی دیوار مورد اصابت طلسم خفاش-مف قرار گرفته بود.

- تــــــــــــــری! فرار کن! تو دیگه از الآن تحت تعقیبی!

فلور این را گفت و از حال رفت.

"پایان فلش بک"

لینی :


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۴ ۱۸:۳۰:۲۲

Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴
#15
ارشد ریونکلاو


1.

جانوران موجوداتی هستند که توانایی درک هیچ حرفی رو ندارن و حتی اگر هم فوق العاده باهوش باشن بازم نمیتونن حالت درنده خویی خودشون رو مهار کنن!

2.


تری که شدیدا" ناامید شده بود، چشمانش را در حدقه می چرخانَد، نیم نگاهی به ابولهول می اندازد، و نفسش را با صدای بلندی بیرون می دهد.

- این دیگه دفعه ی آخره! اگه بازم اجرا نشد همین چوب دستیو تا نخاعت فرو میکنم! لینی؟ ببین ناپدید شد یا نه؟!

لینی که از چک کردنِ ابوالهولِ تری خسته شده بود، دهانش را برای مخالفت کردن باز میکند که ناگهان متوجه میشود سر ابوالهول ناپدید شده است.

- تری تری تری! داره ناپدید میشه! بالاخره تونستی! هوراااا!

و جست و خیز کنان، قبل از اینکه تری دوباره اشتباهی بکند، او و ابوالهولش را تنها میگذارد.

چند ساعت بعد - لندن

- هوشت... پیشت... ابول... به چیِ من اینطوری نگاه میکنی؟!

با هر قدمی که تری بر میدارد ، سر ابوالهول هم به دنبال پای او تکان میخورد. پس از چند قدم، تری می ایستد تا ابوالهول را براندازی کند.
ابوالهول به طرف مارک کفش تری خم می شود.

- اوه نه! منو نخور!

ابوالهول کنار کفش تری روی زمین می نشیند و به هرکس که از کنار کفش رد میشود، خرخری از سرِ تهدید میکند.

تری دستش را به طرف مارک براق کفشش می برد، ابوالهول دندان هایش را (!) به تری نشان می دهد. تری دستش را عقب میکشد و با تعجب به ابوالهول نگاه میکند.

- هی! چیکار به کفش من داری! نکنه فکر کردی از این باید مراقبت کنی؟ این که قیمتی نیس آخه!

دختر بچه ای که دستش در دست پدرش بود و از کنار ابوالهول می گذشتند، با دهانی بر زمین افتاده و با چشمانی گرد شده به ابوالهول زل میرند، دست پدرش را می کشد و او را وادار به ایستادن میکند.

- اوه نه! دیسیلوشنمنت! دیسیلوشنمنت!

- چیه دخترم؟ باید عجله کنیم نمیتونیم بایستیم!

- دیسیلوشنمنت!
خواهش میکنم زودتر غیب شو!

مرد دخترش را میکِشد، دخترک در حینِ کشیده شدن با کفش تری برخورد میکند و باعث عصبانیت ابوالهول میشود. ابوالهول از جایش بلند میشود و به سمت دختر خیز می گیرد.

دختر پدرش را صدا میزند و با انگشت اشاره به تری و موجود عجیب و عصبانیِ کنارش اشاره میکند. مرد با چشمانش انگشت دخترش را دنبال میکند و نگاهش در جایی که تری و ابوالهول ایستاده بودند، ثابت می ماند.

- به چی داری اشاره میکنی؟ اینجا که چیز عجیبی نیست؟

- اما با... ماااع!

- بیا بریم دخترم.

تری که فهمیده بود در اجرای این طلسم هیچ استعدادی ندارد، با تعجب به اطراف نگاه میکند تا ببیند چه کسی آن را به این خوبی روی ابوالهول اجرا کرده است.

- عه! لینی!

لینی با عصبانیت به سمت تری میرود، دست او را می گیرد و او را به دنبال خودش میکشد. ابوالهول هم با عصبانیت و خرخر کنان به دنبال کفش تری به راه می افتد.

- باید به پروفسور بگم یه فکری واسه تو بکنه!

و به سمت هاگوارتز به راه می افتند.





Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
#16
ارشد ریونکلاو



1.
نقل قول:
پیامبر ِ کهن. اشاره ای به تخته سیاه کرد

بعد از پیامبر کهن باید کاما گذاشته بشه نه نقطه، چون پیامبر کهن یه جمله ی مستقل نیست و ادامه داره!

2.
با صدای رعد و برق، چشم ها یکی پس از دیگری به آسمان خیره می شدند و هجوم ابر های تیره ترس را در دل ساکنین سیاره ی خاکی می انداخت. با فرود اولین قطره ی باران بر صورت یکی از انسان ها، صدای جیغی بلند شد. و پس از آن، قطره های باران یکی پس از دیگری بر زمین فرود می آمدند و صدای جیغ ها بلند و بلندتر میشد، تا اینکه اولین انسانی که قطره باران را لمس کرده بود، به نشانه ی احترام، پیشانی اش را بر زمین گذاشت. و این شروعِ پرستش باران بود...

3.

پس از اتمام اولین بارش باران، یکی از انسان ها با چشمانی پر از اشک به آسمان خیره شده بود. انسان دیگری به سمتش آمد و دست مشت کرده اش را محکم به بازویش زد. او که میخواست جویای حال دوستش شود، با ناله و ناراحتی، و در حالی که چشمانش پر از پرسش بود، کلمه ی "ها؟" را بر زبان آورد. اما انسان بدون اندکی توجه، هنوز به آسمان خیره شده و منتظر چیزی بود. پس از مدتی، بدون اینکه تلاش های انسان دوم برای بهبود حال دوستش نتیجه ای داشته باشد، انسان اول دهانش را باز کرد و صدایی از سر ناراحتی از گلویش خارج کرد. نفس عمیقی کشید ، دوباره دهانش را باز کرد و در پی صحبت با آسمان، کلمه ای شبیه "باران" را تلفظ کرد. آری ... او عاشق باران شده بود!

4.

مرلین تا ابد در دل تمام جادوگران زنده میمونه!

5.
اول مرغ بوده! چون به هرحال این تخم مرغ باید از یه جای مبارکی در بیاد دیگه!

6.

نقل قول:
با سلام و عرض ادب خدمت مرلین عزیز و بزرگوار و ارحم الراحمین، که سایه و رحمتشان بر سر ما مستدام باد!
مرلینا! از آن جایی که شما از دل و ذهن همه خبر دارید، کش دادن نامه بی فایده است. از شما عاجزانه تقاضای افزایش دسترسی جادویی خویش را دارم! خواهش میکنم یا مرلین! حوصله مان سر رفته! نیازمندی هایمان روز به روز در حال افزایش است! این درخواست عاجزانه ی بنده ی حقیر را بپذیرید!
با تشکر فراوان ای بزرگوارترین بزرگواران!


7.
راجع به خودتون در همون اوایل پیدایش جهان و اینا صحبت کنید!

مرسی


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۶:۲۸ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#17
ترنسیلوانیا Vs. اتحاد ارغوانی
پست دوم



- بازش کن عمویی ... اومــــ ... آهـــا ... بازتر ... اومــــ ... هرچی بیشتر بازکنی...اومــــ ... سریعتر و راحت تر درمیاد ... اومــــ ... به نفع خودتم هست، اینجوری اذیت میشیا! اومــّـــــــــ :bigkiss:

لودو با وحشت به صحنه مقابلش مینگریست؛ مرگخوار دلنازکی نبود اما خروج روح از طریق دهان در چند قدمی ... دیوانه ساز ها از زمان سکونت مورفین در محل زندگیشان شدیدا خوش برخورد و نرم شده بودند اما به نظر بوسیدن خشن اما بدون دنگ و فنگ قدیم آنها کمتر وحشتناک به نظر برسد!

- مرلینا خودت رحم کن آروم باش لودو آروم باش ... به خاطر یه جرم کوچیک اقتصادی که کار به بوسه نمیرسه

- زندانی بگمن! ملاقاتی داری.

لودو در حالی که از خود میپرسید چه کسی به ملاقاتش آمده لخ لخ کنان آهسته آهسته پله های طبقات متعدد آزکابان را پایین آمد. وقتی به اتاق ملاقات رسید متوجه شد باید میپرسید چه کسانی و پاسخ نیز افرادی بودند که آن ها را فورا از ذهنش حذف کرده بود!
اکیپ پنج نفره ی هم تیمی هایش در ترنس از پشت شیشه برایش دست تکان میدادند. لودو با چشم های گرد شده جلو رفت و گوشی مشنگی را برداشت.

- آه لودو کاپیتان با مسئولیت و غیور ما! مژدگونی بده

- چی شده؟

- ما که بدون تو نمیتونستیم به تمرینات ادامه بدیم کاپیتان! اینه که سند گذاشتیم بیاریمت بیرون

لودو احتمال میداد به اشتباه مقداری از چیز مصرفی دیوانه ساز ها در غذایش ریخته شده باشد یا شاید او را بوسیده بودند و عقل و روح و روانش زایل شده بود یا بدلیل بیخوابی در زندان این توهمات و هذیانات سراغش آمده بود، تنها چیزی که از صحت آن اطمینان داشت واقعی نبودن این اتفاقات بود ... اما واقعی بود!

_________________


لودو پس از استقبال با شکوه اعضا و کادر تیم و هواداران حلقه های گل را از گردنش خارج کرد و ضمن پوشیدن لباس تمرین، تاکتیک هایی که باید تمرین میشد را متذکر شد و باز هم در کمال تعجب بازیکنان به دقت نکات را به خاطر سپرده و حتا یادداشت میکردند!

بالاخره تمرینات آغاز شد و لودو مقابل همه وارد زمین شد ...

- برف به این سرت بند اومد به کنار ... کل یخ زمین هم باز شد؟!

- نه خوب ... در واقع هنوز هوا برفیه اما به کمک پروفسور کوییرل یک سقف کاذب روی زمین ایجاد کردیم که همیشه هوایآفتابی رو بازتاب بده و هوکی هم به کمک دوستاش زمین رو تمیز کرد کاپیتان

- یا من تو زندان کله م به یه جایی خورده یا شماها دسته جمعی یه چیزیتون شده

لودو توپ ها را هوا کرد و تمرینات پرشور و پرفشار تیم آغاز شد ...

- همونطور که میدونید ارباب از تیم جدا شدن و الان هم نقل و انتقالی انجام نمیشه در نتیجه ما باید بدون جست و جوگر بازی کنیم، باید قبل از این که جست و گرشون اسنیچ رو گیره اختلاف رو به 150 و بیشتر رسونده باشیم، مهاجم ها به تمرینات ویژه و اضافه نیاز دارن ...

- ما همه تا هر زمانی که لازم باشه به تمرین ادامه میدیم کاپیتان

______________


- اینطور که به ما گفتن در دوره مدیرعامل قبلی به جز کاپیتان تیم که صددرصد قراردادشو گرفته بقیه بازیکنا مشکلات زیادی داشتن! ما هم اولا برای این که نشون بدیم چقدر خوش حسابیم 50% قرارداد ها رو واریز کردیم و برای پیروزی در بازی این هفته 500 میلیون گالیون پاداش درنظر گرفتیم. من از همین تیریبون به هوادارا قول قهرمانی این فصل رو میدم و فصل بعد هم میریم برای ستاره سوم

خبرنگاران جادوگر تی وی بوقک زنجانی، مدیر عامل جدید ترنس را دوره کرده بودند تا سوالات بیشمارشان را از او بپرسند که او ضمن عذرخواهی از همه به مقصد نامعلومی آپارات کرد ...


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۲
#18
آیلین پرنس!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۲
#19
مورفین گانت!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۲
#20
دلوروس آمبریج!


Only Raven!


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.