هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶
#11
یه چیزی ته دلم میگه ارباب

ولی بعد از ارباب، رای من آرسینوسه
گریفندور عملا به خاطر آرسینوسه که سرپاس


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۵:۴۰ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶
#12
رای من: ارباب لرد ولدمورت هست


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
#13
حالا که شما چیزی درباره طلسم ها و ورد ها نمی دونید، یه رولی بنویسید که در اون با مشکلی مواجه شدید ( این مشکل می تونه گیر افتادن در جایی یا روبه رو شدن با موجودی خطرناک باشه) و چوبدستی ندارید. چی کار می کنید؟ توجه داشته باشید شما یه جادوگرید و حتی بودن چوبدستی هم جادوگر محسوب می شید، پس می تونید از جادوتون استفاده کنید.( بهتره بدون جادو از دست مشکل خلاص بشید.)

- دینگ.
- کوفت!
- دانگ!
- مرگ!
- دونگ!
- ای مرض! کرشیوی دوبل! چته صب تا حالا!
-اصن به من چه! اونقدر بخواب که امتحانتو از دست بدی!

گویندالین صاف روی تخت نشست!
- امتحان!لعنت مرلین به فانوس! چرا زودتر بیدارم نکردی!

جاروی پرنده حسرت می خورد که چرا ابروهای پرپشتی ندارد که زل بزند به دوربین مداربسته زوپس که در خوابگاه دختران کار گذاشته است.
- عجب! حالا بدهکارم شدیم؟

گویندالین منتظر نمانده بود تا جواب جارویش را بشنود. با عجله از خوابگاه رفته بود. و حتی فراموش کرده چوبدستی اش را با خودش بردارد. زیر لب زمزمه می کرد.
- دخمه ها... دخمه ها... دخمه ها...

بی توجه به اطراف، پله ها را دوتا یکی بالا پایین می رفت. وقتی پایش روی یک کراوات سر خورد و نزدیک بود به زمین بیافتد، مکثی کرد.
- اینجا کجاست؟ من کی ام؟ من کجام اصن؟

چرخی زده و سعی کرد مکانی را که در آن است به درستی تشخیص دهد. اما به نتیجه ای نرسید. البته به نظر می رسید تقصیری هم ندارد. اصلا چه کسی دیده بود که بخشی از قلعه را برای تعمیرات نوار کشی کنند؟ آنهم درست وسط سال تحصیلی! زیر لب غر زد.
- آهای من کجام!
- طبقه چهارم بالای دخمه های معجون سازی. وسط تعمیرات گچ بری راهروی سوم شرقی.

گویندالین بهت زده به صاحب سه سانتیمتری صدا نگاه کرد.
- تو دیگه چه کوفتی هستی؟

موجود کوچک بال های دو سانتیمنتری اش را تکان داد.
- من حشره معمارم. البته الان کارم گچ بری و راهنمایی دانش آموزاس. کدوم گوری میخواستی بری؟

الین زیر لب گفت:
- به حق ریش نتراشیده مرلین. مگه لینی برای دنیای حشرات کافی نیس؟

و بعد سرفه ای کرده و گفت:
- خب من الان چطوری برسم به دخمه؟
- کاری نداره که! بشین روی یه سنگ و با جادو ببرش هوا و برو پایین.

گویندالین دیگر توجهی به حشره که بال زنان به سر کارش برگشت نکرد. چون چوب دستی نداشت.باید به راهی بدون جادو فکر می کرد. به زمین خیره شده و برای چند لحظه به فکر فرو رفت. کرواتی که باعث شده بود زمین بخورد فکرش را مشغول کرده بود.که چیز براقی روی زمین توجهش را جلب کرد.
یک سینی فلزی.
گویندالین وضعیت را سنجید.
شیب را سنجید
تیزی سنگ ها را سنجید
و حتی هوا را هم سنجید و بلاخره فکر کرد " نمیتونه از پرواز سخت تر باشه. " پس سینی را از لابلای نخاله های ساختمانی بیرون کشیده و جای گذاری کرد. روی سینی نشسته و به سمت دخمه ها سر خورد!
البته او نمی توانست حدس بزند که این نخاله ها کجا تمام می شوند!
آخ!
بازوی چپش را مالیده و از جا بلند شد. روبروی دخمه ایستاده بود. و امتحان هم شروع شده بود. پرسید.
- نوبت کیه؟
- به ترتیب حروف الفبا صدا می زنن. تازه کتی بل رفته تو!

گویندالین نفس عمیقی کشید. روی صندلی نشست و از درگاه مرلین سپاسگذاری کرد که کارهایش را با دست راست انجام می دهد. شاید دستش در رفته بود. ولی خب... امتحان مهمتر بود.



تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
#14
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

- مسافرین محترم! تقاضا میشود کمربندهای خود رابسته واز جای خود بلند نشوید.
- بلند نشویم؟ مگه میخواد چکار کنه؟

اعضای تیم کوییدیچ هارپی هالی هد به هم نگاه کردند. قانع کردن جینی ویزلی برای اینکه کاری را انجام ندهد، سخت به نظر می رسید.گویندالین نگاهی به ولمای، مهاجم تیمش انداخته و خودش را به خواب زد. ولمای هم در عوض، طوری با خشم به او نگاه کرد که انگار بدش نمی آمد چیز ی را بر سر دختر عمویش بکوبد. اما به هر حال، چاره ای نداشت جز اینکه به طرف جینی بچرخد.

- ببین ویزلی ما الان سوار یه وسیله ماگلی هستیم.برای یه بازی دوستانه. و چون ما بودیم که برای بازی دعوت شدیم، باید به خواسته دوستای آمریکایی مون گوش میکردیم. پس با وسیله ای اومدیم که اونا خواستن. پس غر نزن و اون کوفتی رو گره بزن.

گوناگ جونز در حالی که سعی می کرد خنده خود را مخفی کند، گفت:
- عصبانیت تو خانواده شما ارثیه؟

گویندالین با چشم های بسته گفت:
- کجای من عصبانیه؟

بعد ناگهان صاف نشست و گفت:
- هی! من خواب بودم!

دختران تیم کوییدیچ که همه نزدیک یکدیگر نشسته و شاهد تمام صحبت ها بودند، به خنده افتادند. خود گویندالین هم از خنده سرخ شده بود.
- اگه... کسی... چیزی... بفهمه....

نتوانست حرفش را تمام کند و بلند بلند خندید.وقتی از پله های هواپیما پایین می آمدند، همچنان خنده به لب داشتند. او متوجه شد که دستیار مربی تیم ستاره های آمریکا به استقبالشان آمده است.

- پرواز خوبی داشتید؟

صدای خنده دخترها مجددا به هوا رفت.
- بله خانم! ممنون!
.
.
.
.
- ببخشید اینجا کجاست؟
- رودخانه می سی سی پی! ما اکثر بازی های دوستانه مون رو در زمین های جنگل اشلی برگذار می کنیم. و برای اینکه برای شما راحت باشه، محل سکونتتون نزدیک استادیومه!

اعضای تیم چیزی برای گفتن نداشتند. خانه دارای پنج اتاق و یک لابی و سه حمام بود. و بازیکنان تصمیم گرفتند، به پنج دسته دو نفری تقسیم شوند. گویندالین و ولمای اتاق زیر شیروانی را برای سکونت انتخاب کردند.
.
.
.
چیزی نمانده بود از پنجره پایین بیافتد. فورا خودش را عقب کشیده و از تراس کوچک فاصله گرفت.

- الین؟

نفس نفس نمیزد. اما تنفسش کوتاه شده بود. تند و کوتاه!
- خوبم سیخو!
- دقیقا داشتی چکار می کردی؟
- تماشا... نه ینی منظورم اینه که، خب هوا خیلی خوبه! آدم دلش میخواد پرواز کنه!
- پرواز یا خودکشی؟

گویندالین موهایش را عقب زد.
- نمیدونم.بی خیال.

نیشخندی روی لبش نشانده و روی تخت رها شد.
.
.
.
- سرورم؟

ولدمورت به او نگاه نکرد. در واقع به دست های خودش خیره شده بود. گویندالین هم به دست های سپید اربابش خیره شده بود.
چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که گویندالین حس کرد اربابش به جلو خیز برداشته. دست سفید، می رفت تا گلوی او را بگیرد. آنقدر ناگهانی که نتوانست کمک بخواهد... فریاد بزند یا کار دیگری بکند. تنها صداهای نامفهومی از گلویش خارج می شد.ناگهان چشم هایش را بست.
در واقع باید گفت چشمش را باز کرد. وقتی در خواب چشمش را بست، از خواب پرید. اما هنوز وحشت زده بود و هنوز نمیتوانست نفس بکشد.
نور سفیدی جلوی چشمش را گرفت. و کم کم هوای خنک به مشامش رسید.

- دیوونه شدی؟ برای چی پنجره رو باز نگه داشتی.

سرفه های ممتدش کم کم ارام شد.
- میخواستم... هوا...

ولمای یک لیوان آب به او داد.
- هوا؟ زده به سرت؟ آگهی پوشه مرگ رو جلوی در خونه ندیدی؟

آهسته آب را نوشید و با صدایی گرفته گفت:
- پوشه مرگ؟
- اره هشدار داده بودند هیچ دری رو بدون طلسم امنیتی باز نذاریم. شانس اوردی که اومدم آیپدمو بردارم. بهم مدیونی الین! قیافه ات زیر پوشه مرگ عین آرسینوسِ بدون ماسک شده بود. اونا دیگه چی بود می گفتی؟ ابراب؟ ربوب؟
- هی بسه! می تونستی به جای خندیدن زودتر نجاتش بدی. و اربابم مسخره نکن. وگرنه سیخامو می کنم تو چشات

گویندالین مِن مِن کرد.
- باید از خونه ریدل خبر بگیرم!

تپش قلب شدیدی گرفته بود.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۳ ۱۵:۰۹:۵۶
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۳ ۱۵:۱۲:۴۱
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۳ ۱۵:۲۰:۲۸

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "وینکی"
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
#15
وینکی
میخواستم بدونی که من پشتتم.

#تا_2018_با_وینکی


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۹۶
#16
سکوت نسبی ستاد، با صدای هشدار دهنده یک چارو شکسته شد.
- برید عقب! من هیچ جایی برای فرود ندارم. اینجا رو کی طراحی کرده؟ شماها لآقل باید یه باند فرود طراحی می کردن. شماها...
- هیس! سیخو ما نیومدیم از محدودیت ها و کمبودها بگیم، اومدیم برطرفشون کنیم.
گویندالین به طرف میز خلوتی رفته و فرم ثبت نام را که با خط ظریفی پر کرده بود، روی میز گذاشت :

نقل قول:
مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (به ماه یا سال):
جمع تمام شناسه هام به دو سال و نیم تا سه سال می رسه.

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):
مرگخوار بودن. عضویت در تیم های کوییدیچ مرلینسازی و آتروث دیارا.

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش: عضویت در اداره کاراگاهان در دوران وزارت ائتلافی. نظارت هاگزمید در وزارت ائتلافی و وزارت آرسینوس جیگر دارنده رنک بهترین مرگخوار تازه وارد برای یک دوره ریاست اداره ساواج در وزارت آرسینوس جیگر . فعال سیاسی در دوره وزارت شیری

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته: هرچی که کاندید وینکی و کاندید فنگ گفتن، برعکسش

شعار انتخاباتی: شعار کافیه. باید عمل کنیم


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۶ ۱۴:۲۲:۴۳

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۰:۴۶ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶
#17
- آخ! جینی جلوتو نگاه کن.
- من جینی نیستم و پاتو از روی کمرم بردار پروتی!
- کی پیشنهاد کرده این تونل اینقدر تاریک باشه؟
- لازمه یادآوری کنم الان پنجاه متر زیر زمینِ زندانِ آزکابانیم؟

به زبان آوردن نام زندان، سبب شد تا آن چند نفر به خود آمده و با کمک دیوارهای سنگی و تیز تونل سرپا بایستند. برای چند دقیقه، هیچ صدایی جز کشیده شدن پاها روی زمین و ضربه زدن به دیوار به گوش نمی رسید. تا اینکه یکی از افراد تصمیم گرفت بایستد.
- آخه این ماگل بازی ها چیه! چرا چراغ روشن نمی کنیم؟

هیچکس در تاریکی متوجه نشد که پالی دست به سینه ایستاده است.
- کسی چوب دستی داره؟
- نه. ولی من مشعل دارم.
- مشعل؟ از کجا آوردی؟
- همین دور و بر بود. دستم گرفت بهش. نزدیک بود به لقای مرلین نائل شم.
- خب کشف خوبیه وینکی. ولی مشعل بدون آتیش برای موزه خوبه. از چی میخوای آتیش تهیه کنی؟

وینکی سری تکان داد. قطعاً در این موقعیت نمی توانست بگوید وینکی جن خوب! نور اندکی چشمش را زد. در واقع چشم همه را زد. در تاریکی مطلق آن تونل، هر نوری به چشم می آمد.

- این چیه؟من دارم نور می بینم!

یک نفر در تاریکی نیشخند زد.
- از قمه رودولف خوشت اومده خانم لسترنج شماره 39؟

پروتی علاقه پیدا کرده بود بر سر رودولف فریاد بکشد. اما نور...
- رودولف؟
- بله
- قمه ات رو بگیر جلوی شکمت! البته اگه پیراهن نپوشیدی!

رودولف خندید و دندان هایش را به فضای تاریک نشان داد.
- من بخاطر علاقه خاص به هیچکدوم از 38 ساحره قبلی خودکشی نکردما!

صدای آرسینوس از چند متر آنطرف تر شنیده شد.
- الانم نیازی نیست.
- خب پس چرا...

رودولف خودش حرفش را قطع کرد. چرا که وقتی قمه را جلوی شکم برهنه اش گرفت، باریکه نوری از شکمش روی زمین افتاد. یک شعاع کوچک نور! زندانی ها بدون هیچ حرفی به دنبال رودولف حرکت کردند. هرچند که پالی در نزدیکی رودولف و پروتی با بیشترین فاصله از او راه می رفتند.
سکوت مسیر وقتی پروتی یک اسکلت را لگد کرد، شکسته شد.
- میخواین استراحت کنیم؟

تقریبا همه مخالفت کردند. کمی جلوتر، انعکاس نور قمه، یک سه راهی رانشان داد.

- خب چکار باید بکنیم؟ تمام راه رو بریم و برگردیم؟
- نه لازم نیست!

اعضای گروه به لینی که در نور بال میزد نگاه کردند. و لینی پرهای آبی اش را مرتب کرد.

- چرا؟
- چون دارم راه سمت راست رو می بینم. باریکه و مرتب باریک تر میشه. تا جایی که تخریب میشه. و اگه گوش بدین از سمت چپ صدای آب میاد. ینی می رسه به دریا. و ته این تونل نباید برسه به دریا!

اعضای گروه که چاره ای جز اعتماد به لینی سر راهشان نبود، راه وسط را در پیش گرفتند. وقتی آرسینوس و پرسیوال برای سومین بار پیشنهاد استراحت را رد کردند، صدای برخورد چوب با جمجمه یکی از اعضای گروه باعث شد ناله کند.
- آخ!
- این چیه!
- هیس! یه صدایی میاد!

صدای همهمه مبهمی به گوش می رسید.


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
#18
اعتراض یا سرکوب


روزنامه پیام امروز: روز چهارشنبه

ملت شریف و فهیم جادوگران، سلام:
با توجه به وضعیت فعلی، براتون آرزو می کنم که در سلامت، امنیت و البته آزادی در حال خوندن این مقاله باشید. از اونجایی که دولت مستقر، پا رو از مرزهاب جلب اعتماد و حفظ آزادی بیان فراتر گذاشته و دست به زندانی کردن مردم شریف زده، روزنامه پیام امروز، تصمیم به افشاگری بخشی از فسادها و جنایاتی دولتی زده که ادعای از بین بردن فساد رو داشته. به همین منظور، خبرنگار ما، گویندالین مورگن بین مردم تا رضایت اون ها رو بسنجه.
ما در اولین اقدام به سراغ مردم عادی رفتیم که جلوی ورودی وزارتخونه تجمع کردن.
- سلام ممکنه خودتونو. معرفی کنین؟
- نیوتون آرتمیس اسکمندر هستم.
- ﭐقای اسکمندر؟ ممکنه به من بگین چرا اینجا هستین؟
- من معترضم خانم. به نوع برخورد با موجودات جادویی معترضم. داره از این موجودات معصوم بهره کشی میشه. این ازشون بهره کشی می کنه و اونا رو نیمه جان در بیابان های اطراف لندن رها می کنه. جمعیت حمایت از موجودات جادویی که با کمک دوست معترض ما، پرسیوال گریوز تاسیس شده، تا حالا بالغ بر ۲۰۰ مورد نجات از مرگ رو گزارش کرده. این وزارت باید پاسخگو باشه.
- ممنون از شما. خوانندگان عزیز با ما همراه باشید تا به سراغ یکی از بانوان معترض بریم. خانم لطفا خودتونو معرفی کنید
- سلام من لیسا تورپین هستم.
- میشه بگید چرا اینجایید؟
- من معترضم. من به عملکرد این دولت، علیه زنان معترضم. در ابن دولت داره به زن ها ظلم میشه. از اون ها کار بدون مواجب میخوان. احساساتشون سو استفاده میشه. زن های فقیری رو میشناسم که ۱۵ ساعت برای دولت کار می کنن و حتی پول به وعده قضا ندارن. بعد در اتاق های مخفیانه این وزارت، استخر نوشیدنی شیر کره ای راه میندازن. بستنی 400 گالیونی و شیر گاو میش ۵۰ گالیونی می فروشن.
- ممنونم اژ شما. این حجم از فاجعه بی سابقه است، رز ویزلی هم اینجا دیده میشه. بیایید به سراغش بریم. رز تو چرا اینجایی؟
- من معترضم گویندالین. به عملکرد این دولت معنرضم. به نظارت هاش معترضم. چرا باید دولت اونقدر بی در و پیکر باه که قطار هاگوارتز تصادف کنه؟ ارتش ویزلی ها ۴ نفر رو توی اون تصلدف از دست داده. میفهمی؟
(بخاطر گریه های رز ترجیح میدم ادامه ندم)
ملت شریف جادوگران، جماعت زیادی اینجا هستن. از هکتور گرنجر، معجون ساز خانه ریدل گرفته تا آلبوس دامبلدور، رهبر حزب روشنایی. عملکرد دولت در این یک ساله اخیر زیر ذره بین مردم قرار گرفته و مردم در پی پرسشگری هستن.
در فرصتی دیگه، باز هم با افشاگری های بیشتر به سراغ شما میام

گویندالین مورگن، خبرنگار ستون صیاثت جادویی
روزنامه پیام امروز


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
#19
- پیست! پیست!

لینی بهت زده به اطراف نگاه کرد. در یک سلول چند متری که یکی از ساکنینش به بند کشیده شده و دیگری یک پیکسی دوسانتی بود، چه کسی می توانست پیست پیست راه بیاندازد.

- پیست! اینجا لینی! پشت طاق! من اینجام.

لینی در هوا چرخی زد.
- کیستی تو!
- پارسی کولا! این چه سوالیه می پرسی آخه! منم.
- منم؟ ینی چی منم؟ خب منم هستم دختر ننم!
- وای لین! آزکابان مغز ریونکلاویتو به یغما برده یا دولت شیری برده اتت حمام؟ منم دیگه! بانز!

لینی به نشانه درک ماجرا سری تکان داد.
- آها.

و به سمت صدا چرخید!
- هی صبر کن ببینم! تو داخل بند زندانی های صیا30 چکار می کنی؟ این بند امنیتیه!

بانز آهی کشید.
- من خیر سرم زندانی امنیتی ام! به جرم اقدام علیه امنیت جادوگران! فکرشو بکن! توی اون مثلا دادگاهشون به من میگن تصاویر خلاف شان نشون دادم. اصلا من خودم دیده میشم که تصویر به نمایش بذارم... من خودم...

لینی اما به حرف های بانز گوش نداده و غرق در فکر بود. ناگهان، به سمت بانز هجوم برده و داد زد:
- تو گفتی حمام؟ منظورت از حمام چیه؟
- حمام دیگه؟ اینجا تو بند،سابقه دارها بهش می گن حمام اعتراف. اینجوری که شنیدم در دوران وزارت آرسینوس استفاده ازش رو ممنوع کردن. اما ظاهرا داخل آب حمامش یه طلسمی داره که زندانی ها رو به جون هم میندازه و باعث میشه برن همدیگه رو لو بدن. اگه تونل مخفی خروجئ از زندان، پشت دیوار بخش ساحره ها نبود، آرسینوس همون موقع دستور میداد تیغه اش... هی کجا داری میری؟
- لینی فریاد زد.
- ممنون که کمک کردی بانز! به جنبش خوش اومدی.

لینی نمیدانست به سراغ چه کسی برود. احتمالا بهترین شخص برای پیدا کردن راه فرار خود آرسینوس یا پرسیوال بودند. بنابراین بندهای عمومی را دنبال آنها گشت.
در واقع سعی کرد بگردد. تا اینکه با جنجال جلوی دامپزشکی مواجه شد! با دست های آبی و کوچکش، سرش را خارانده و غر زد.
- یه پیکسی اینجا امنیت جانی نداره؟ آرسینوس؟ کجایی آرسینوس!

آرسینوس به دیوار تکیه داده بود.
- چی شده لینی؟
- باید بریم حمام!
- حمام؟ من نیم ساعت پیش حمام بودم!

لینی با درماندگی سعی می کرد مساله را به آرسینوس بفهماند. اما در هجوم جمعیت، پشت هیکل رودولف گیر کرده بود.
- نه منظورم این حمام نیست! حمام آرسینوس! باید بریم حمام.


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دعواهای زندانيان
پیام زده شده در: ۱:۴۰ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶
#20
- هی! اینجا چرا هیچ توازنی برقرار نیست. نه ساحره ها با جادوگرا برابرن. نه جرم ها برابرن. نه تعداد زندانی ها زوجه نه... نزدیک نشوووو!

پروتی تلاش کرد تا جایی که ابروهایش اجازه می دادند، ظریف اخم کند.
- ببین جینی...
- گفتم جلو نیا. میگم ارتش ویزلی ها بیان سراغتا. شماها منو انداختید زندان.

پالی یک قدم جلو آمد و لبخند آرامی تحویل جینی داد.
- نه جینی نه! برای تو پاپوش دوختن. این اوضاع رو ببین؟ چرا باید وضع اینقدر افتضاح باشه که با حرف یه نفر یه بانوی جوان و زیبا و شرافتمند رو بندازن زندان؟
- من... من...
- جینی؟ غیر از اینه که تو بی گناه اینجایی؟
- نه. برای اولین بار باهات موافقم رودولف!
- پس اعتراض کن. صدات رو به آحاد جامعه برسون. به مردم. به ارتش ویزلی ها! ازشون کمک بخواه. همین که بی گناه زندانی ات کردن، برای گناهکار بودن اونا کافیه. حتی اگر کسی, اعترافی هم کرده، اونا باید تحقیق می کردن!
- شما چقدر خردمندانه حرف میزنی آقای لسترنج

آرسینوس که اثرات ضرب و شتم، ظاهر همیشه آراسته اش را به هم ریخته و آشفته کرده بود، یکی از صندلی ها را برای جینی خالی کرد.
- بیا بشین جینی. فکر می کنم هنوز یه کمی آب خوردن داشته باشیم!
- نه!

تمام زندانی ها به جینی که حالا با چشم هایی خشمگین به میله های زندان نگاه می کرد، خیره شده بودند.
- نه!
- نه آرسینوس! دیگه وقت نشستن گذشته. باید قیام کنیم. باید اعتراض کنیم. باید...
- اهم!

سخنرانی هیجان انگیز جینی با یک صدای سرفه قطع شد و باعث شد همه به پرسیوال نگاه کنند.
- من همه اینایی رو که میگی قبول دارم. ولی یه نگاهی به جایی که هستیم بنداز؟ ما از اینجا چطوری قیام کنیم؟ جیغ بکشیم "مرگ بر دولت شیری؟"

صدای فریادی از بیرون سلول به گوش رسید.
- زندانی گریوز! ساکت میشی یا بفرستمت انفرادی؟

جینی مکثی کرد.
- می تونیم بریم بیرون!

پالی یک قدم جلو آمد.
- چطوری؟
- با کمک ارتش ویزلی ها!

زندانی ها یکصدا فریاد "مرگ بر وزیر مردم فریب" سر دادند.


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.