هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بهترین ایده سال
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲
#21
بدون هیچ دلیلی، دلوروس آمبریج.




پاسخ به: بهترین عضو سال
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲
#22
واقعاً به نظر من حق مروپی گانته.
چون هر جایی که بگی بهترین بوده.




پاسخ به: بهترین نویسنده سال
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲
#23
جیمز سیریوس پاتر




پاسخ به: بهترین ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲
#24
مروپی گانت برای انجمن ویزن.




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲
#25
► نمرات جلسه چهارم ماگل شناسی ◄



اسلایترین: 0


گریفیندور: 29

آلیس لانگ باتم: 28
تد ریموس لوپین: 30
هرماینی گرنجر: 27

راونکلاو: 20

دافنه گرین گراس: 29
فلور دلاکور: 30

هافلپاف: 10

رز ویزلی: 30




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲
#26
► جلسه آخر ماگل شناسی ◄


ملتی توی کلاس نشسته بودند و این توی سر اون میزد و اون توی دهن این٬ این یکی با اون یکی بازی می کرد و اون یکی با اون این یکی.

همینطوری که ملت داشتند به هم دیگه ور می رفتن () هلگا طبق معمول تلق تلق کنان در حالی که آقای گوری توی بغلش بود وارد کلاس شد.

آقای گوری رو روی میز گذاشت و شروع به حرف زدن کرد:
- سلام بچه ها. خوش اومدین به آخرین جلسه ی کلاس ماگل شناسی. امروز ما نمی خوایم درس بدیم. دیگه برای این ترم تمومه. الان وقت کار عملیه.

بعد چوبدستی اش را تکونی داد و یک چیزی شبیه به نقشه روی تخته سیاه ظاهر شد.

- این کاریه که شماها باید بکنید. همونطوری که می بینید اول از همه باید برید به یک خیابون شلوغ و از مغازه های لباس فروشی و یک لباس متناسب با کاری که می خواهید انجام بدید بخرید. بعد از اون سه راه جلوی شماست. اول این که برید و توی یک مسابقه ی فوتبال شرکت کنید٬‌ یا به عکدمی برید و برای بردن جایزه آواز بخونید و یا سر صحنه ی یک فیلم رفته و توی اون بازی کنید.

بعد از این که این حرف ها رو زد٬ آقای گوری رو انداخت رو دوشش و دوان دوان از کلاس خارج شد.

تکلیف

1. کاری که گفته شد را انجام بدهید. (۳۰ امتیاز)
2. نقشه ی روی تخته سیاه رو رسم کنید. (امتیاز تشویقی)




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲
#27
1. به نظرتون هرمیون کارای گروه ت.ه.و.ع رو به چه شکل ادامه داد؟ (5 امتیاز)

والا این بچه اول شروع کرد به گیر دادن به ملت. هر تسترالی رو که توی هاگوارتز میدید هی آویزونش می شد و قسم و آیه و التماس که جون عمه کوچیکه ی مادرت بیا عضو این تشکل ما بشو.
بعد که دید فایده نداره همایش هایی رو برگزار کرد، کاملاً به صورت رایگان و به صندلی های محترم توضیحاتی رو ارائه داد.

حتی خود جن های خونگی هم نیومدن عضو این انجمنش بشن و خودش تک و تهنا هویجوری به کار خودش ادامه داد تا وقتی که شوهر کرد و شوهرش گفت فک نکن اینجا خونه آقاته که بخوای پولایی که من جون می کنم در میارم رو بکنی توی حلق این جن های خونگی. و از اونجا بود که این انجمن ملغی شد.

2. تاریخچه ی زندگی جن های خونگی از گذشته تا به الان رو شرح بدین!(10 امتیاز)

آخ جون دوباره باید داستان بگم.

بشینید عزیزانم... لینی بشین! بچه حرف نزن. اوی مگه با تو نیستم چشم سفید؟

خب بچه ها، داستان ما از اونجایی شروع میشه که یه بابایی به نام «ادوارد خونگی» که از جادوگران معروف اون زمان بود رفته بود توی کوه و کتل و هی داشت برای خودش اکتشافات ارزشمند و اینا می کرد.
بـــــــعد، یهو رسید به یه مجموعه غار هایی که یه سری جن هویجوری هی داشتن در و دیوار رو می سابیدن و غذا درست می کردند و مثل اسب جون می کندن.

این یه فکری به سرش زد و اینا رو برداشت و آورد شهر خودشون و به اسم جن های ادوارد خونگی شروع به فروختن اونا کرد. که بعد ها به مرور زمان این اسم از جن های ادوارد خونگی به جن خونگی تغییر یافت.

این بدبختا داشتن برای خودشون حال می کردن و بذت می بردن و مثل بچه ی آدم کار می کردن که یهو این دختره خل شد و یه تلاش هایی کرد ولی به هیچ نتیجه ای نرسید.
اینگونه بود که کل الیوم تلاش هاش به درد لای جرز دیفال هم نخورد.

3. از چه زمانی دنیای جادوگری و ساحرگی، از دنیای مشنگ ها جدا شد؟ دلیل این جدایی چی بود؟ (10 امتیاز)

والا این مشنگ ها آدم های بیخودی هستن کلاً. بندگان خدا این جادوگر ها رو گیر می کشیدن و هی ازشون می خواستن براشون جادو جمبل کنن.
حالا اصلاً به شعورشون نمی رسید بابا جان، مثلاً فلانی تغییر شکلش خوبه، نمی تونه برای تو پیشگویی کنه، یا فلانی دوئلش خوبه ولی عرضه ستاره شناسی که نداره.

دیگه کار به جایی کشیده بود که اینا رو اصن گروگان می گرفتن می گفتن یا کاریو که میگیم می کنی یا دهنتو سرویس می کنیم.
برای همین مشکلات دیگه گفتیم آقا ول کنین ما رو جون عمه کوچیکه ی آقاتون.

4. وزارت سحر و جادو در مقابل چه چیزهایی باید از دنیای جادوگری و ساحرگی حفاظت کنه؟ 2 تا مثال بزنین! (5 امتیاز)

اولیش که همین بود که گفتم دیگه. هی اذیت و آزار می دادن جادوگرا و ساحره ها رو.

دومیش هم این بود که بعضی از مشنگ ها کلاً از قدرت جادوگران می ترسیدن و به همین دلیل یه سری حرفا در آوردن براشون و پشت سرشون زدن که مثلاً جادوگر ها فلانن و اینا.
برای همین بعضی از مشنگ ها اصلاً به خون جادوگران تشنه شدند و می خواستن بکشننشون.



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۲
#28
اعلام نمی کنم چه مسابقه ای ـه!

- ببینید فرزندانم، استراتژی ما حمله از جناحین ـه. پیوز و نیمفا، عزیزانم. شما باید نفوذ کنید و توپ بریزید رو دروازه. منم همونجور که تمرین کردیم بلند میشم و با ضربه سر توپو وارد دروازه می کنم. :

هلگا جلوی یه تخته وایت بورد ایستاده بود و اینقدر روش رو خط خطی کرده بود که تقریباً چیزی دیده نمی شد.
در حالی که مروپی کاپیتان بود هیچکس نمی دونست چرا ننجون داره تیم رو اَرنج می کنه.

مروپی که چند قدم اونور تر وایستاده بود گفت:
- ننجون فکر نمی کنید که شما یه کم براتون سخت باشه سر زدن و این چیزا؟ نمیگم وزنتون یه هوا زیاده یا سنتون یه کمی زیاده ها، ماشالا شما از همه ی ماها آماده ترین ولی خب آخه کار آسونی نیستا!

ننجون سر آقای گوری، گورکن محبوبش رو نوازش کرد و گفت:
- نه فرزندم. من خودم می دونم چیکار دارم می کنم. بار ها توی تمرین این حرکت رو انجام دادیم. این کار برگ برنده ی ماست. ما پیروز میشیم عزیزانم. :zogh:

رز با شک و جویده جویده گفت:
- ننجون هلگا، اون دفعه که تمرین کردیم چندان نتیجه ی خوبی...!

هلگا:
رز: خیلی نتیجه ی خوبی داد!

هلگا آقای گوری رو بغل کرد و درست رو به روی ملت ایستاد و گفت:
- عزیزانم چیزی که باید توی این بازی و همه ی بازی ها بهش دقت کنیم اینه که ما هافلپافیم. ما می تونیم هم رو ببریم. اگر سختکوش باشیم. اگر خودمان را بشناسیم! پس خودتان را بشناسید عزیزانم. خودتان را به عنوان یک هافلی بشناسید!

بازیکنان هافل یکی یکی جاروهاشون رو برداشتند و با فریاد های پی در پی هافلپاف، هافلپاف راهی زمین بازی شدند.

به محض این که در رختکن رو باز کردند و وارد زمین شدند کل الیوم ـشون از به تغییر حالت دادند!

گریفیندوری ها در حال بازی کردن در زمین بودند و درست وقتی هافلی ها وارد شدند یک گل دیگه به ثمر رسوندن.

هلگا سریع پرید رو جاروش و یه دنده معکوس داد و به سمت جایگاه اساتید و مسئولین برگزاری مسابقه رفت.

با عصبانیت داد زد:
- مسئول این نابسامانی ها کیه؟

ایوان که اونجا نشسته بود استخوان هاش رو جا به جا کرد و گفت:
- استرجس پادموره بانو.

ناگهان مثل این که دکمه ی pause رو زده باشن همه جا در سکوت محض فرو رفت و همه ی نگاه ها به سمت ایوان برگشت! هیچکس باورش نمی شد. مگه ممکن بود آخه؟! اصلاً با عقل جور در نمی اومد.

همه در هنگ و مات بودند که رئیس فدراسیون کشور دوست و همسایه که به دعوت مورفین گانت مخلوع به اونجا اومده بود آروم پرسید:
- چـَ شده است؟ چرا تـِعجب از خود نیشان می دهید؟

فلور به آرامی براش توضیح داد:
- آخه این ایوان یکی از مدیرای خوب و فعال بود قبلا. بعد از یه مدتی کلاً در نقش هویج فرو رفت. این جمله ی که گفت تونست بعد از 12 قرن به یکی توی ایفا یه کمکی بکنه!

همینطور که این حرفا رو میزد ایوان از جاش بلند شد و یه سوت بلبلی زد و گفت:
- استر بیا این یارو کارت داره.

دیگه با گفتن این جمله ملت کف و خون قاطی کردند و حدود 1000 نفر از جمعیت 5000 نفره ی ورزشگاه راهی سنت مانگو شدند!

استر با چشمانی اشکبار از داخل زمین اومد و در حالی که نفس نفس هم می زد گفت:
- بله هلگا؟ چی میگی؟

هلگا دوباره عصبانیتش رو به یاد آورد و گفت:
- چرا پس نگفتی بازی شروع شده؟ چرا ما نبودیم بازی شروع شده؟!
- کلاً هیچی اعلام نمیشه. همین الان هم من نمی تونم بهتون اعلام کنم که چیزی اعلام نمیشه. اگه این لحظات پرشکوهی که ایوان رقم زده نبود اعلام نمی کردم بهت. ولی چیکار کنم دیگه، اصن شور و شعف وجودمو گرفته.

در حالی که هلگا مات و مبحوت بود استر پرواز کرد و به جریان بازی برگشت.
هلگا که همچنان بود، به سمت هیئت داوران رفت و گفت:
- حالا نتیجه چند چنده؟

هیئت داوران: اعلام نمیشه.
هافلیون:

ملت هافلی سریع به بازی رفتن و شروع کردن به بازی کردن. بلافاصله پس از ورود اون ها به زمین تدی چماغش رو تا خِرتِناق (جایی حوالی حلق) وارد تافتی کرد و دروازه بان هافل به ملکوت اعلا پیوست.

هیئت داوران که هویجوری برای خودشون وسط زمین بالا پایین می رفتن در جواب به اعتراض های هافلی ها گفتند:
- اعلام نمیشه.

در این لحظات صدای گزارشگر مسابقات به گوش رسید:
- نتیجه که کلاً اعلام نمیشه. یه اتفاقی هم که وسط زمین الان افتاد که جناب استرجس به بنده اشاره کردند که اعلام نشه. حالا توپ رو یکی از بازیکنان تیمی که اعلام نمیشه میگیره و به سمت دروازه ی اون یکی تیم که اعلام نمیشه می بره. اما مدافعی که اسمش هم اعلام نمیشه با یه توپی که نمیشه که اعلام بشه به یه جایی که اصلاً زشته اعلام بشه ضربه میزنه و هیئت داوران هم اعلام نمیشن.

لحظاتی بعد هافلی ها در حال گلزنی بودند که یهو دیدند کل الیوم ملت گریفی دارند جمع می کنن برن!
مروپی به سمت هیئت داوران رفت و داد زد:
- چی شده؟ اینا کجا دارن میرن؟

النور که رفیق فاب مروپی بود به کنارش اومد و گفت:
- بازی تموم شد ولی نباید اعلام بشه. نتیجه هم اعلام نمیشه. کلاً برین اینقدر دنبال اعلام شدن نگردین!

و در این لحظه بود که کل الیوم هافلی ها به شدت هنگ کردند و حتی چند نفری از اون ها هم سی پی یو سوزوندن.




پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#29
► نمرات جلسه ی سوم کلاس ماکل شناسی ◄


گریفیندور: 29

هرمیون گرنجر
2+12+13 = 27
تد ریموس لوپین
15+15+2 = 30
گودریک گریفیندور
15+15+2 = 30

راونکلاو: 20

لودو بگمن
15+15+2 = 30
لینی وارنر
15+15+2 = 30

هافلپاف: 10

پروفسور تافتی
15+15+2 = 30




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
#30
► جلسه چهارم ماگل شناسی ◄


ملتی که توی کلاس نشسته بودن هی به ساعتاشون نگاه می کردن، هی به در کلاس، هی به صندلی خالی پروفسور هافلپاف و دوباره به ساعتاشون. خلاصه این که بندگان مرلین افتاده بودن توی سیرکوله و به این راحتی ها در نمیومدند.

ناگهان صدای تق تق تق تق های با سرعتی هی نزدیک و نزدیک تر شد و پروفسور هافلپاف با لباس لیمویی رنگش و یک شال زرد رنگ که دور گردنش بود وارد کلاس شد.

نگاهی به ملت کرد و گفت:
- اهم اهم. سلام بچه ها. ببخشید که دیر شد، من رفته بودم ورزشگاه بازی سپاهان - ذوب آهن رو ببینم، تا اومدم بیام یه کم دیر شد.

شال زرد رنگ رو از دور گردنش باز کرد و روی میزش گذاشت و گفت:
- خب دیگه، بریم سراغ درس. تا الان ما 3 تا چیز مهم برای قاطی شدن با مشنگ ها رو یاد گرفتیم. اولین و مهم ترینش که نخوه ی لباس پوشیدن بود. بعد از اون در مورد صحبت کردن با مشنگ ها مبحث فوتبال و سینما را یاد گرفتیم. اما بازم توی صحبت کردن به چیزای بیشتری نیاز داریم. پس میریم سراغ یک مبحث دیگه.

سپس چوبدستی ـش رو از جیب ردای بلند و لیمویی رنگش در آورد و تکانی به آن داد. روی هر میز و جلوی هر کس شی عجیب و غریبی ظاهر شد.

- خب دوستان این هایی که می بینین رو بهشون میگن هدفون! مشنگ ها با استفاده از این وسیله به موزیک گوش میدن. پس همونطور که حدس زدین درس این جلسمون راجع به موزیک یا همون موسیقی هست. حالا همتون هدفون ها رو روی گوشتون بذارین.

ملت که تا به حال چنین چیزایی رو ندیده بودن با ترس و لرز اون ها رو روی گوششون گذاشتند و منتظر شدند.

با اشاره ی چوبدستی پروفسور هافلپاف صدایی توی هدفون ها شروع به پخش شدن کرد:
- سکوت قلبتو بشکن و برگرد، نذار این فاصله بیشتر از این شه، نمی خوام مثل گذشته که رفتی، دوباره آخر قصه همین شه.

دوباره چوبدستی هلگا تکون خورد و موزیک عوض شد:
- از جومونگی بگم که شده سمبل رشادت، ایران واسه ش شده مثل صندوق تجارت، پس هنرمند وطن الان کجاست؟ نیست؟ اون تو زیر زمین می خونه چون که مجاز نیست!

- خب حالا می تونین هدفون هاتون رو بردارین. این دو نمونه از موسیقی بود مه بهش پاپ و رپ میگن. بقیه ش رو خودتون باید تحقیق کنید.

تکالیف:

A) مقاله ای راجع به موسیقی مشنگی بنویسید و به سبک های مختلف اشاره کنید. (20 نمره)
* فراموش نکنید که شما یک جادوگرید و از دیدگاه جادوگر باید این مقاله را بنویسید.

B) منظور از موسیقی های زیر زمینی چیست؟ چه تفاوتی با موسیقی های روی زمین دارند؟ (7 نمره)

C) کدام سبک موسیقی به نظر شما مشکل تر است؟ چرا؟ (3 نمره)

** خلاقیت فراموش نشه. **








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.