قاضی سرش را خاراند و گفت:
- خب... شما شماره ای چیزی از شوهرتون بذارین ما پاترونوس میفرستیم ایشون رو دعوت می کنیم که به دادگاه بیان. می تونید بنشینید منتظر باشید تا ایشون بیان.
مورگانا پس از دادن اطلاعات و شناسنامه خودش و شناسنامه مرلین، در انتهای دادگاه نشست و منتظر شد. ضمن اینکه پاترونوسی برای وکیلش ارسال کرد.
نیم ساعت بعددرب های دادگاه شترقی باز شد و مرلین همراه با هفت هشت حوری بهشتی با لباس های خاک بر سری که هر کدام یک ور اورا گرفته بودند که نیفتد، جمیعا وارد شدند!
مرلین در حالی که بطری در دست داشت رو به قاضی گفت:
- تووووو... به چه حقی مارا از عالم بالا... هیــــق! ... اهم... مارا از عالم بالا به اینجا کشاندی ای فرو مایه!
قاضی که از وضعیت مرلین تعجب کرده بود گفت:
- آقای محترم خودتو جم و جور کن. این چه وضعشه؟ خواهرا حجابشونو رعایت کنن... ای بابا! اینجا نهاد آسلامیه!
قاضی تلفنش را برداشت و گفت:
- آقای فلانی چند تا مامور خانوم بفرستین... الله اکبر! آقا بفرمایید بیرون. آقای محترم این خانومای نا مناسب رو بفرستین بیرون عجبا!
بالاخره پس از ده دقیقه تلاش و تقلا، ماموران دادگاه مفسدین فی العالم رو به بیرون هدایت کردند. مرلین در حالی که سکسکه می کرد روی صندلی ردیف اول دادگاه نشسته بود و هنوز متوجه حضور مورگانا در ردیف های انتهای دادگاه نشده بود.
قاضی با نگاهی به شیشه در دست مرلین و زیر پیرهن و پیژامه اش گفت:
- پس شما پیامبر این مردم هستید؟
مرلین:
- پس چی جناب قاضی! من! مرلین کبیر! پیامبر این مملکتم!
قاضی درحالی که نیم نگاهی به پرونده او داشت گفت:
- به هر حال، شما الان به دلیل جرم دیگری اینجا هستین. ضرب و شتم همسرتون!
مرلین با عصبانیت گفت:
- جناااااااااب قااااااااااضی! اینا همه اش دروغه! همه صحنه سازیه که منو خراب کنن! مرلین، امین مردمه، رئوفه نسبت به مردم!
قاضی:
- پس شما همه اینارو تکذیب می کنین؟
مرلین:
- صد در صد!
- شما خبر دارین همسرتون دیروز کجا بودن؟
- امممممم... خونه بوده... لابد خونه بوده دیگه... جای دیگه نداره بره!
- که اینطور... لطفا نگاهی به پشت سرتون بندازین.
مرلین پشت سرش را نگاه کرد و مورگانا را دید که در ردیف آخر صندلی ها نشسته. با صورت و گردنی کبود. مرلین اندکی من من کرد و او را نادیده گرفت.
- اینا همه اش گریمه و رنگه جناب! اینا همه پاپوشه!
در این لحظه درب های دادگاه باز شد و سیریوس بلک با کیفی چرمی در دستش وارد شد. با گام هایی بلند به سمت میز قاضی رفت.
قاضی پرسید:
- آقازاده کی باشن؟
سیریوس با نیم نگاهی به قاضی شنلش را از تنش در آورد و گفت:
- من کی ام پدر سوخته؟! بدهم پدر پدر سوخته ات را در بیاورند! وزیر سابق مملکت را نمیشناسی پدر سوخته؟! بزنم با منوی مدیریت از وسط نصفت کنم کلا از این سوژه خارج بشی؟!
قاضی که قالب تهی کرده بود گفت:
- اختیار دارین قربان. بفرمایین امرتون.
سیریوس که خشم خود را فرو می خورد گفت:
- من وکیل رسمی پیغمبره مورگانا لی فای هستم. ضمن اجازه ...
در این لحظه چشم غره ای به قاضی رفت.
-... از محضر قاضی دادگاه. قصد دارم مدارکم رو علیه پیامبر مرلین کبیر ارائه کنم.
- خواهش می کنم. ادامه بدید.
سیریوس کلاسوری را از کیفش بیرون آورد و شروع به خواندن کرد و در پایان قرائت هر ورق که با مهر مخصوص وزارت خانه رسمی شده بود، آنرا به قاضی میداد:
- این برگه ماله همین دیروزه جناب قاضی.
نقل قول:
بیمارستان سنت مانگو
بیمار: مورگانا لی فای
بستری در بخش صدمات و جراحات و کوفتگی
شرح:
درد شدید در ناحیه کتف و گردن
تشخیص شفا دهنده: کبودی و آسیب بافتی ایجاد شده از طریق از طریق ضرب و شتم
مشاهده می کنید جناب قاضی؟ نامه های سنت مانگو یکی دوتا نیست. معلوم نیست این پیرمرد فرتوت چه بلاهایی بر سر همسرش آورده.
مرلین با عصبانیت از جا برخواست. یقه سیریوس را گرفت و گفت:
- مرده حسابی! اینا چیه؟ اینا همه کذبه!
سیریوس او را از خود جدا کرد و در حالی که چیزی را درون جیبش به مرلین نشان میداد گفت:
- جناب مرلین. مطمئنم شما نمی خوای وضعت بدتر از این بشه... هوم؟
مرلین که معلوم نبود در جیب او چه چیزی دیده بود، ساکت شد و سر جایش نشست. سیریوس باقی مدارک را نیز ارائه داد و در پایان گفت:
- بله جناب قاضی، اینها تمام رضالت های این پیرمرد بود! کتک کاری، حبس کردن در خانه، آوردن هوو، شرب چیز و چیزای دیگه ای که من شرم می کنم در این دادگاه ملوکتی بگم. موکلم از ایشون درخواست طلاق دارن. علاوه بر اینکه ایشون باید به خاطر اعمال شنیعی که انجام داده جریمه بشه.
در این لحظه مورگانا از جای خود برخواست و به سمت قاضی رفت. با هر گامی که بر میداشت رز های سیاهی پشت سرش ایجاد می شد...
---------
ببخشید اول که طول کشید و اینکه کیفیتش پایین اومد. به خاطر اینکه دو سه بار وسط نوشتن برق رفت... دیگه اعصاب نموند.