برای بار دیگر سوژه به فنا رفت و جسیکا برای برگرداندنش روی زمین داوطلب شد.
از آنجایی که تسترال ها رفته بودند و مسابقه را کنسل کرده بودند و ملت جادوگر نمی توانستند از خود هیچ حرکتی بزنند، روی مبل های گرانقیمتشان لم دادند و خوابیدند...خواب..و باز هم خواب....
از آنجایی که وینکی جن خوب!وینکی نخوابید و طی اقدامی ارزشی شروع به پاک کردن زمین ورزشگاه کرد.
جسیکا هم که با وجود ماسک توت فرنگی روی صورتش نمی توانست بخوابد ،تصمیم گرفت تا با چند نفر از افراد بیدار به دنبال تسترال ها بروند.
-میگما...چیزه..دافنه؟!
-هوم؟
-بریم دنبالشون؟
و بعله و باز هم بعله!از آنجایی که دافنه سفید بود و سفیدان هر کاری برای خوشبختی و عشق و از اینجور حرف ها میکردند،دافنه رفتن با جسیکا را قبول کرد و این دو تازه وارد خفن!در راه سختی ها و مشکلات جان دادند...اهم چیزه به دنبال تسترال ها رفتند.
در بیابان های تانزانیا در حالی که هیچ آبی وجود نداشت جسیکا و دافنه در به در، و دیوار به دیوار، و کفش به کفش ،و پنجره به پنجره سعی داشتند تسترال ها را پیدا کنند بلکه با این جمله بندی نویسنده، سوژه به فنا نرود.
جسیکا که از گرمای هوا شکایت داشت با لحن غرداری روبه دافنه کرد و گفت:
-اَه دیدی؟انقد هوا گرمه که ماسکم خراب شد!
-بیخیال بابا الان مهم تسترال هان!و البته عشق و روشنایی!
جسیکا که دید ساعت دارد از 11:30 می گذرد، شیپور خواب رودولف را که به او واگذار شده بود را در آورد و بوق خواب سر داد.اما دافنه و جسیکا نمی توانستند با وجود حیوانات تسترال بیابان های تانزانیا روی زمین بخوابند، بنابراین با چند ورد ساده خود را به تختواب هایشان آپارات کردند و زحمات چند روزه شان برای پیدا کردن تسترال ها و محل بیابان تانزانیا را به باد دادند.
ملت جادوگر و ساحره هم که خسته بودند با بیخیالی باز هم خوابیدند و اوضاع را جوری نابود کردند که وینکی جن خوب!و مشاورانش تصمیم به برگزار نکردن مسابقه گرفتند.