هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳
#61
- خب حالا اربـ ... منظورم اون پسره ... اون الان کجاست؟

سوروس اسنیپ با این حرف به همراه بقیه ی مرگخواران به صاحب مغازه نگاه کرد. مرد در حالی که سرش را مالید شروع به فکر کردن کرد. بعد از چند ثانیه سکوت و استرس، مرد به سوی میز دوید و دفترچه ای را باز کرد و به سوروس اشاره کرد که جلو بیاید.

- من عادت دارم هر اتفاقی تو روز می افته رو تو این دفترچه بنویسم، اینم تاریخ اون روز.

سوروس به آرامی دفترچه را از مرد گرفت و شروع به خواندن کرد. مرد نیز به انبار مغازه ی خود رفت. مرگخواران نیز پشت او ایستادند و همراه او خواندند. بعد از چند دقیقه همه ی خادمان لرد به یکدیگر نگاه کردند. بالاخره هکتور گفت:
- یعنی ارباب رفته اونجا؟ چرا خب؟
- حتما ارباب دلیلی داشته هکتور.
- اما خب ارباب چطوری رفتن جنگل های آلبانی؟

هیچ کدام از مرگخواران به سوال رودولف جواب ندادند. سوروس دفترچه را روی میز گذاشت و بدون آنکه از صاحب مغازه خدافظی کند از مغازه خارج شد و باقی مرگخواران پشت سر او از آنجا بیرون آمدند. هکتور با ویبره گفت:
- حالا بریم جنگل های آلبانی دنبال ارباب؟

بلاتریکس گفت:
- فکر نکنم ارباب هنوز اونجا باشن، شاید رفتن یه جای دیگه.
- به هرحال بهتره که اینجا بمونیم.

با این حرف، سوروس بدون آنکه حرف دیگری بزند با صدای " پاق " ـی ناپدید شد و مرگخوران نیز به همراه او به جنگل های آلبانی آپارات کردند.

آلبانی

پاق! پاق! پاق!

خادمان لرد به سرعت ظاهر شدند. رودولف به آرومی روی زمین خم شد و به چیزی اشاره کرد:
- این چند تا رد پای کوچیکه. شاید مال ارباب باشه.

بقیه مرگخواران به محلی که رودولف ایستاده بود آمدند و به رد پا های کوچک نگاه کردند. هکتور به اعماق جنگل نگاه کرد تا شاید نشانه ای از ارباب خود بیابد. سوروس با لحن مشکوکی گفت:
- بهتره ببینیم این رد پا ها کجا میرن.

با این حرف، آن ها به اعماق جنگل به راه افتادند.

چند دقیقه بعد

مرگخواران بعد از چند دقیقه راه رفتن و تعقیب رد پا، خود را مقابل کلبه ی چوبی در جنگل یافتند.

- خب این رد پا یه راست میره تو اون کلبه. :worry:


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳
#62
تراختور سازی - ترنسیلوانیا

پست سوم.

پـــــاق!

اعضای تیم تراختور سازی خسته اما خوشحال جلو در عمارت کاپیتانشان ظاهر شدند. فلورانسو به سرعت در را باز کرد و همه مانند برگ خزان بر روی مبل ولو شدند. سیسرون که ترس، قیافه ی او را ترسناک تر از قبل کرده بود به ملت نگاه کرد. ناگهان دابی بغل هری پاتر پرید و گفت:
- هری پاتر! دابی از سیسرون ترسید! اون ترسناک بود! نـــــــه! دابی فیلم ترسناک نخواست!

همه ی اعضای تیم با تعجب به یکدیگر نگاه کردند. واقعا وجود هری، دامبلدور و دابی، پیشنهاد کدام دانشمند بود؟ هری به آرامی دابی را زمین گذاشت و به سوی چمدانش دوید. چند دقیقه بعد با جوراب پشمی قرمز رنگی وارد نشیمن شد و به سوی جن خونگی وحشت زده رفت. جوراب پشمی را به سوی او دراز کرد و گفت:
- بیا دابی، اینو بگیر و دیگه به چیزای بد فکر نکن.
- اوه! هری پاتر خیلی لطف داشت!

ناگهان پروفسور دامبلدور از جای خود بلند شد و به سوی دابی دوید، جوراب پشمی را از دست او گرفت و آن را در آغوش کشید. سپس برای جوراب لالایی سر داد و وقتی جوراب به خواب رفت، (!) روی خود را به سوی پسر برگزیده برگرداند و با بغض به هری گفت:
- فرزندم؟ جوراب پشمی رو دادی به دابی؟ چطور تونستی با من اینکارو بکنی؟
- پروف...!
- دامبلدور باید جوراب را به دابی داد! اون مال دابی بود!

پروفسور با کمال آرامش جوراب را روی مبل گذاشت و به طرف دابی برگشت و گفت:
- نه فرزندم اون مال منه.
- دامبلدور از دابی تو هاگوارتز کار کشید! باید حقوق او را داد! :ant:

دابی با این حرف به سوی جوراب که روی مبل بود، شیرجه زد. در همین لحظه صحنه اسلو شد و دابی در هوا معلق ماند. پروفسور ریش هایش را گره زد و مانند کابوی ها که سوار بر اسب طناب حلقه شده ی خود را پرتاب میکنند، سوار بر پشتی مبل ریش گره زده ی خود را پرتاب کرد و دابی را در هوا گرفت.

- اون مال دابی بود!
- نه فرزندم مال منه!
-

در روز مسابقه

- ما میبریم!
- پیروزی مال ما بید!

شیر فرهاد و سیسرون کف دست هایشان را به یکدیگر کوبیدند. پروفسور دامبلدور که هنوز از پیشنهاد آنتونین ناراحت بود زیر چشمی به او نگاه کرد. آنتونین دالاهوف جلوی تلوزیون نشسته بود و فیلم دزدان کارائیب 3 را تماشا میکرد. هری هم مدام در حال فرار از دابی بود زیرا او در تلاش بود او را نجات دهد.

- فرزندان؟ به نظرتون کار درستی بود این یه هفته رو حتی یه جلسه هم تمرین نکردیم؟ تمام این یک هفته رو استراحت کردیم و خوردیم و خوابیدیم.

فلورانسو که درحال هماهنگی با مسئولین محل برگزاری مسابقه بود سرش را از اتاق بیرون آورد و به پروفسور دامبلدور نگاه کرد. بعد از چند دقیقه بعد از پاترونوس فرستادن، کاپیتان تراختور سازی به سوی پیر مرد محفل ققنوس آمد و گفت:
- پروفسور ما که اسنیچ رو جادو کردیم! پس میبریم، چرا باید تمرین کنیم؟
- فرزندم من میدونم اینکارا آخر عاقبت نداره.
- ایول جک گنجیشکه!

همه به سوی آنتو برگشتند که با پیروزی جک بر دیوی جونز به هوا پریده بود. آنتو با لبخندی به اعضای تیم تراختور سازی زد و گفت:
- ببخشید یه لحظه جو گرفتم!

قبل از آنکه فلورانسو بتواند جواب دامبلدور را بدهد هری دوان دوان وارد شد و به سمت اتاقش رفت. کاپیتان تیم تراختور سازی با تعجب به این صحنه نگاه کرد، چند دقیقه بعد هری با چمدانش از اتاق بیرون آمد و به سمت در رفت. فلورانسو به سرعت جلوی در ایستاد و رو به هری گفت:
- کجا داری میری؟
- مسابقه داریم دیگه بریم استادیوم.
- دروغ نگو.
- خب راستش من برای فرار از دابی میخواستم وانمود کنم دارم چمن میزنم بعد دابی خواست کمکم کنه الان داره با تراختور حیاطتون رو شخم میزنه.
-
جلو ورزشگاه غول های غار نشین

اتوبوس تیم تراختور سازی جلو ورزشگاه ایستاد و اعضای تیم هندسفری به گوش و گرمکن به تن، از اتوبوس پیاده شدند و به سوی رختکن پیش رفتند. در همان لحظه اتوبوس تیم ترنسیلوانیا جلو ورزشگاه ایستاد و اعضای تیم رقیب از اتوبوس پیاده شدند و دو تیم با یکدیگر چشم در چشم شدند. دامبلدور با بغض به گلرت چشم دوخت.

- گلرت؟ دوست من؟ چطور دلت اومد رو به روی من قرار بگیری؟
- آلبوس...!

اعضای دو تیم با تعجب به این صحنه نگاه کردند به جز شیر فرهاد که با نیشخند به دافنه که با قل خوردن به آن محل رسیده بود، نگاه کرد. سیسرون هندسفری خود را از گوشش بیرون آورد و گفت:
- تیم بازنده رو ببین.
- من ... روونا راونکلاو... قول میدم شما تو این بازی میبازید.

با این حرف بانوی آبی پوش، همه ی اعضای تیم تراختور سازی نا خداگاه شروع به خندیدن کردند. آماندا، کاپیتان تیم ترنسیلوانیا به سمت تراختوری ها آمد و در چند سانتی متری فلورانسو ایستاد. با چوبدستی خود جلو پای کاپیتان اشکالی عجیب کشید. چوبدستی خود را غلاف کرد و گفت:
- این خط اینم... ام... نشونه مثلا. ما این بازیو میبریم با اختلاف 100 امتیاز.
- ببینیمو تعریف کنیم.

با این حرف آنتونین، اعضای هر دو تیم به سوی رختکن رهسپار شدند.

در رختکن

- پروفسور تورو مرلین بشین الان بازی شروع میشه!
- نمیتونم بابا جان من روم نمیشه با تقلب برنده بشم.

فلورانسو دیگر کم مانده بود که سر خود را زیر تراختورش بگذارد و خودش را راحت کند که در همان لحظه شیر فرهاد کنار او ایستاد و به او نگاه کرد. هری هم مسابقه ی دوی فرار از جان گذاشته بود تا دابی هوس کمک کردن به او را نداشته باشد. در همین لحظه شیر فرهاد به کاپیتان فلورانسو گفت:
- ها فلفلی وگوئم وخوای پروف رو وبرم تو ای زمین؟
- صد بار گفتم ف...لو...ران...سو. نخیر لازم نکرده خودم راضیش میکنم.
- ها فقط بعد مسابقه یه سر وزن به پایین بربره به بوا موام سر وزنیم.

قبل ازآنکه فلورانسو بتواند موهایش را بکند صدای دیگری از آن سوی رختکن آمد، دابی به پای هری چسبیده بود و سعی کرد هرطور شده اجازه ی کمک کردن به او را بگیرد.

- هری پاتر اجازه داد دابی تو بازی کمکش کرد؟
- نــــــــه!
- بابا بیخیال نقشه و اینا! برین سوار تراختور های جادوییتون شید بریم تو زمین! :vay:

با این حرف کاپیتان تیم تراختور سازی، اعضای تیم روانه ی زمین شدند.

در زمین

- سلام بینندگان عزیز من شلوار جین لی جردن هستم و قراره بازی دو تیم ترنسیلوانیا و تراختور سازی رو گزارش کنم. شنید که اعضای تیم ترنس رو معرفی کردم و الان اعضای تیم تراختور رو معرفی میکنم... دروازبان تیم، آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور.
- یــــــــاح! ( به زبون غول های غار نشین همون شیره )
پروفسور که روی تراختورش نشسته بود و قصد بلند شدن نداشت و زور فلورانسو بالاخره پرواز کرد و در حالی که جوراب پشمی اش را رو به دوربین گرفته بود مارک روی جوراب یعنی اسپانسر تراختور سازی را تبلیغ کرد.

- دو مدافع تیم... آنتونین دالاهوف و شیر فرهاد! که ظاهرا باهم گلاویز شدن.
- یــــــــــاح!

آنتونین در حالی که شیرفرهاد یقه اش را گرفته بود و فریاد " با فلفلی چیکار وداری " سر میداد رو به دوربین برگشت و لبخند ملیحی زد و صدای سو و جیغ نیمفادورا از جای تماشاگران بلند شد.

- ددی خودمه!
- دو مهاجم تیم ... سیسرون هارکیس و فلورانسو!
- یــــــــــاح! یـــــــــاح!

بالاخره دو نفر از اعضای تیم سوار بر تراختور های آخرین مدل (!) به پرواز در آمدند و با ژستی به دوربین خیره شدند. هری آماده شد که با تراختور خود به پرواز در بیاید که بار دیگر دابی به پای او چسبید.

- و هری پاتر! مهاجم دیگر تیم!

هری فرصت نکرد که دست به سینه به دوربین نگاه کند و تنها به یک لبخند اکتفا کرد. هاگرید که بر روی سکو نشسته بود وقتی نام هری را شنید بلند شد و فریاد " شیره! " سر داد و کیک پیروزی تیم تراختور را بالا گرفت. گراوپ هم درحالی که پف فیل بزرگی در دست داشت به زمین بازی نگاه کرد.

- و جستجوگر تیم تراختور سازی، دابی!

دابی با شنیدن نام خود پای هری را ول کرد و با تراختور خسته خود در آسمان اوج گرفت و بقیه اش هم خودتان حدس بزنید. بعد از معرفی شدن اعضای تیم تراختور سازی، فلورانسو و آماندا جلو رفتند و با یکدیگر دست دادند.

- بله دو کاپیتان با هم دست دادند اما به نظر میاد آماندا اون وسط یه دندونی هم نشون داد. واقعا چرا باید یه خون آشام...
- جردن؟

پروفسور مک گوناگال که برای دیدن بازی پروفسور دامبلدور ( ) به ورزشگاه آمده بود این حرف را بر سر جردن فریاد کشید و عصای خود را بر سر جردن کوبید. مک گوناگال با وجود آنکه پیر شده بود و روی ویلچر نشسته بود هنوز هم روی جردن نفوذ داشت.

- آخه چرا؟ چرا من هروقت باید گزارش کنم این پیری باید پیش من باشه؟ چرا آرزوی یه گزارش خوب رو به دلم میزارید؟ خب با سوت داور بازی شروع میشه.

با پرتاب کوافل به هوا، مهاجم های دو تیم به سمت توپ هجوم بردند. تراختوری ها مطمئن بودند بازی را برده اند اما بعضی وقت ها اوضاع آن جوری که آن ها می خواستند پیش نرفت!


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۳
#63
- دختره ی ایکبیری!

لیلی پاتر با این فریاد روی چو پرید و شروع به کشیدن مو هایش کرد. جیمز با دیدن این صحنه سعی کرد لیلی را از چو جدا کند اما نماد عشق با مهربانی خاصی ( ! ) چو را نوازش کرد. در این میان ارسطو بین لیلی و چو قرار گرفت و گفت:
- آیا زدن زن بنده کار خوبیست؟
- تو ساکت که همه چی از گور تو بلند میشه!

ارسطو:

- عزیزم ولش کن!
- جیمز؟ تو هم ازش دفاع میکنی؟ نکنه با تو هم سر و سری داره؟

جیمز:

در خانه ی ریدل، جلسه ی مرگخواران

- خب ما اینجا جمع شدیم که ببینیم چطوری میشه به خونه ی پاترا رفت و اون مشنگارو دزدید.

با حرف سوروس اسنیپ، همهمه ی مرگخواران آغاز شد. سوروس شروع به قدم زدن میان صندلی ها کرد و با دقت به حرف مرگخواران گوش داد. بعد از چند دقیقه که چیزی دستگیرش نشد بار دیگر به محل قبلی اش بازگشت و رو به مرگخواران گفت:
- راه حل هاتون رو بگید.
- میتونیم با هوش ریونی مشکلو حل کنیم.

سوروس روی خود را به سوی تخته ی پشت سرش برگرداند و با گچ دو کلمه ی " هوش ریونی " که روونا بیان کرد را نوشت.

- میتونیم با قمه درو بکونیم و همه رو بترکونیم و مشنگارو بدزدیم.
- میتونیم با معجون " مشنگ دزد " اونارو بدزدیم.

قبل از آنکه سوروس بتوانددو گزینه ی " قمه " و " معجون " را به تخته اضافه کند در باز شد و لرد وارد اتاق شد. ولدمورت بلافاصله چوبدستی اش را در آورد و مرگخواران از ترس کروشیو از نزدیک ترین پنجره به پایین پریدند. لرد به آرامی گفت:
- ما فقط میخواستیم چوبدستیمون رو بزاریم رو میز. دلیل این واکنش یارانمون رو نفهمیدیم.

جلوی در پاتر ها.

- خب ظاهرا اینجاست.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳
#64
نتایج سی و چهارمین دوره ترین های تالار خصوصی گریفیندور:

بهترین نویسنده ی تالار: جیمز پاتر
فعالترین عضو تالار: هری پاتر
بهترین عضو تازه وارد: روبیوس هاگرید


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳
#65
سلام پروفسور دامبلدور!
اومدیم این رو برامون نقد کنید.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳
#66
صبح روز بعد

- بخوابونم دهنش؟

بابا پنجعلی سر میز صبحانه این را گفت. هری نیز با قیافه ی گرفته به چو چانگ و همسرش و باقی مهمان ها نگاه کرد. جینی هم زیر چشمی مراقب هری بود که نا خداگاه به چو نگاه نکند. نقی در جواب بابا پنجعلی گفت:
- نه بابا جان نزن، پنیر اون وره.
- هری میشه یه لحظه بیای آشپزخونه؟ ببخشید از حظار.

هری آب دهانش را قورت داد و با ترس و لرز وارد آشپزخانه شد، جینی در آنجا ماهیتابه به دست ایستاده بود. پاتر جوان چند لحظه با همان قیافه ی گرفته به جینی نگاه کرد که ناگهان جینی گفت:
- تو چرا ان قدر نسبت به من سرد شدی؟ قبلا از صبحونه هام تعریف میکردی، نکنه چو رو دیدی زبونت بند اومده؟
- جینی تورو مرلین شروع نکن.
- اصن تو منو دوست نداری، من میرم خونه داداشام!

دینگ! ( افکت زنگ در )

هری به سرعت و به این دلیل که زود تر از جینی دور شود از آشپزخانه خارج شد و به سوی در خانه رفت. با احتیاط در را باز کرد و با تعجب به افرادی که پشت در بودند چشم دوخت. لیلی پاتر با خوشحالی به پسرش گفت:
- سلام پسرم! من و بابات داشتیم از اینجا رد میشدیم گفتیم یه سر هم بهت بزنیم.
- سلام مامان... سلام بابا ... ام... راستش الان مهمون داریم.
- واقعا؟ کی هست پسرم؟

لیلی و جیمز منتظر جواب هری نماندند و به سرعت وارد خانه شدند. لیلی ابتدا نگاهی به نقی و اهل خانواده و سپس نگاهی به چو انداخت. با دیدن چو نگاهی به هری کرد و گفت:
- این همونی نیست که دلت رو شکست؟
- آره مامان ... حالا بی خیال شو.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳
#67
دانگ فلچر قدیم یا آلبوس دامبلدور جدید برای ایده ی لیگ کوییدیچ.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#68
منم رایمو میدم به پروفسور دامبلدور سابق و ادوارد بونز فعلی به علت همه ی زحماتش برای محفل.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#69
ما هم به روبیوس رای میدیم.

چون بسیار علاقه به پیشرفت داره و تو ایفا هم تا حدی شرکت داره.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
#70
- این کیه؟

مرد ناشناس به هاگرید که روی زمین افتاده بود، نگاه کرد و سرش را به علامت تاسف تکان داد. ماندانگاس نیز مانند شرلوک هلمز بر روی هاگرید خم شد و بدن وی را بررسی کرد و در این بررسی ها نیز اشیایی را به عنوان هدیه برای خود برداشت.

- به نظر میاد با یه طلسم بیهوش شده باشه، از طرفی یه محفلی به هاگرید طلسم نمیزنه پس کاره یه مرگخواره، چطور ممکنه که مرگخوارا بدون اینکه کسی فهمیده باشه اومد تو هاگ؟ یا از طریق تغییر شکل یا از طریق اون کمد... وایسا داری کجا میری؟ ... دارم واسه تو نظر کارشناسی میدما!
- دارم میرم دستشویی.

در راهرو های هاگوارتز

- ولی عجیبه که ارباب همچین درخواستی از ما داره.

سیوروس با حرف رودولف سری تکان داد، مرگخواران به سرعت پله هارا طی کردند و به در چوبی رسیدند.
آرسینوس در را باز کرد و خادمان لرد به دفتر مرتب مک گوناگال نگاه کردند.

- من اول کرم رو پیدا میکنم!
- نخیر من!
- خودم تقدیم ارباب میکنمش!

ملت مرگخوار به هرگوشه ی دفتر هجوم بردند تا کرم جوان کننده را برای اربابشان پیدا کنند.

در دستشویی پسران ( چیه؟ مگه همه معجونهای تغییر شکل باید تو دستشویی دخترا باشه؟ )

ولدمورت در را با صدای مهیبی باز کرد و به سرعت به سوی پاتیل دوید. با ملاقه معجون را درون لیوان ریخت و قبل از آنکه بتواند آن را بنوشد فریادی به گوش رسید:
- کروشیو!

لرد ... خب جیغ نزد زیرا از ابهت او بر نمیامد که حقیرانه جیغ بکشد، بالاخره با هر سختی که بود درد طلسم را تحمل کرد و به پشتش نگاه کرد. دانگ سر چوبدستی اش را فوت کرد ( ! ) و رو به مرد ناشناس گفت:
- دیدی گفتم من بهتر کروشیو میزنم؟ 5 گالیون رو بده بیاد.

مرد ناشناس که به تازگی از دستشویی بیرون آمده بود به دانگ نگاه کرد.

- نخیرم من بهتر کروشیو میزنم، تماشا کن، کروشیو!

باز دیگر لرد درد را تحمل کرد و با چشمان سرخش به آن دو نفر نگاه کرد. دانگ سرش را به علامت مخالفت تکان داد و در این لحظه دست خود را به سوی جیب مرد ناشناس دراز کرد.

- قبول ندارم مال من بهتر بود.

لرد از این فرصت استفاده کرد و چوبدستی اش را از داخل ردایش بیرون آورد و به سوی مرد نا شناس و ماندانگاس فلچر رفت. با وجود آنکه آتش خشم از چشمانش زبانه میکشید با آرامش به آن دو گفت:
- ما فکر میکنیم کروشیو خودمان از هردوی شما بهتره.

در همان لحظه و قبل آنکه دانگ و همراهش بتوانند کاری انجام دهند لرد دو کروشیو به سوی آن ها فرستاد، قدرت کروشیو او باعث شد که آن ها چند دقیقه بیش تر از حالت عادی درد بکشند. در این لحظه لرد به سوی پاتیل دوید و موی چو را از درون جیبش در آورد و درون پاتیل انداخت و آن را سر کشید.

وقتی دانگ و مرد از جا بلند شدند تنها چو را مقابل خود دیدند و اثری از ولدمورت نبود.

- دانگ؟ اون کچله کو؟


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.